یک نویسنده اسدآبادی نوشت: یک ماه از زمستان میرود و هنوز خبری از آمدن برف نیست؛ کجا مانده ای زمستان؟[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از آوای سیدجمال؛ کجا باید دنبالت بگردم؟! در کدام فصلت جاماندی؟ دراین فصلت که نیستی شاید در دی سال گذشته جا ماندی؟ فصلها به هم ریخته اند٬ نمیدانم پاییز است یا تابستان٬ بهار است یا زمستان؟
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, آوای سیدجمال, ؛,صبح ها بوی بهار می پیچد٬ ظهرها عطر تابستان را دارد و شب ها کمی سوز پاییز میآید٬ و هنوز هیچ بوی از تو استشمام نمیشود؟! چرا که تو با آمدن برف معنا پیدا میکنی.
,زمستان کجا ماندی که لباسهای زمستانیمان هنوز داخل کمد است٬ بخاریهایمان گرمای دلچسبی ندارد٬ رفتن زیر کرسی بی مزه است، وقتی که افتاب از پنجره تا وسط اتاق سرک می کشد .
,زمستان کجایی که خوردن گردو و کشمش در شب نمیچسبد و شب نشینیهایی وجود ندارد.
,زمستان کاش به رسم اسمت بار و بندیلت پر از برف بود چرا که دلم برای کودکیهایم تنگ شده، برای دی و بهمن های که تا کمر برف میبارید و از شوق تعطیلی مدرسه تمام مسیر را میدویدیم.
,زمستان دلم تنگ روزهای است که دستمان مثل لبو سرخ میشد واز ساختن ادم برفی دست نمیکشیدیم .
,زمستان کودکیهایم را در کدام فصل تو جا گذاشته ام که این چنین از بزرگ شدنم بیزارم.
,زمستان ببار دلم کمی پاکی میخواهد از جنس آرامش.
,زمستان هنوز هیچ چیز به این اندازه خوشحالم نمیکند، صبح که بیدار میشوم یک عالم برف باریده باشد و هنوز کسی از رویش رد نشده باشد.
,دلم یک خانه چوبی خارج از شهر میخواهد با یک صندلی رو به پنجره و دیدن دانههای برف و عطر چای و دلی که شکستن بلد نیست.
,زمستان کجا ماندی که چه باشی و چه نباشی میگویند روسیاهی ماند به زغال.
,زمستان خوش به حال روزهایی که همه غصه ام تمام شدن پاکنم بود.
,خوش به حال روزی که اولین بار چادر سرکردم و دانستم نجابت باارزش است .
,زمستان حالا مثل برف وسرمای تو نمی دانم در کدام پیچ دنیا جامانده ام که این چنین خود را گم کردهام.
,زمستان ببار ودلگیر نشو از غر غر ادمها چراکه نیش زدن کارشان است .
,زمستان هرچیزی باید سرجای خودش باشد خودش را حفظ کند مثل وقتی که زن باید زن بودنش را حفظ کند و مرد٬ مرد بودنش را...
,دلنوشته/فاطمه بگزاده
,انتهای پیام/
]
ارسال دیدگاه