اخبار داغ

پنج شنبه ای با شهدا؛

دو شهید استان کهگیلویه و بویراحمد که در یکم تیرماه به شهادت رسیدند+جزئیات

دو شهید استان کهگیلویه و بویراحمد که در یکم تیرماه به شهادت رسیدند+جزئیات
شهیدان سرافراز عادلیان‌منش و شهید یدالله سیادت نسب در یکم تیر ماه به درجه رفیع شهادت نائل آمدند .
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از پایگاه خبری باشت نیوز،سرافراز عادلیان‌منش  فرزند حجت‌اله در دومین روز از پنجمین ماه سال 1348 در تنگ‌ سپو چشم به جهان گشود.وی در یکم تیر سال 66 در حوادث‌ مربوط به جنگ‌ تحمیلى حوادث ناشى ازدرگیرى مستقیم بادشمن- توسط دشمن‌ درجبهه به درجه رفیع شهادت رسید.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, باشت نیوز,

وصیت نامه شهید

,

بسمه تعالى
ولا تحسبن الذین قتلو فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهیم یرزقون

,
,

مپنـدارید و فکـر نکنید برادرانى که کشته مى شوند مرده انـد بلکـه آنهـا زنده اند و نزد پروردگارشان روزى مى گیرند و در نـزد پـروردگـار و پیامبــران صالح هستند و از خداوند تبارک تعالى خواستارم کـه رزمندگان اسلام را هرچه سریعتر و زودتر برعلیــه کفر و مستکبران پیروز بگرداند.

,

و از خداوندمتعـال مى خواهم چون بنده فردى هستم ذلیل و گناهکار امید است که با شهادت اینجانب تمام کارهاى بنده را قلم عفو بکشد و بنده هیچکارى از دستم بر نمى آید بجز جان ناقابلم را در راه اسلام هدیه کنم تا با خون خودم درخت اسلام را آبیارى کنم و راه عزیزانى که در راه خدا به شهادت رسیدند ادامه خواهم داد .

,

برادران شهید در نزد خداوند خیلى بزرگوار هستند و داراى هر گناهى هم که باشند تمام آن گناهان زمانى که قطره اى خون آن‌ها به زمین بریزد باعث بخشیدن شهید و گناهانش مى شود احترام شهید در نزد اولیاء خداوند خیلى بالا و با مقام است .

,

از مادر عزیزم بى بى حرمت و خواهر پریوش که زحمات بسیارى در مورد اینجانب کشیده اند تشکر مى کنم و از آن‌ها مى خواهم که بنده را به بزرگوارى خودشان ببشخند هر گناهى و اشتباهى که از بنده سر زده است امید است که آنها را نادیده بگیرند و هیچگونه ناراحتى هم نداشته باشند اگر بنده شهید شد .

,

هیچوقت ناراحت نباشید و جامه سیاه نپوشند زیرا سودى ندارد و اما از عمویان عزیزم خواهش دارم که هرگاه اشتباه و گناهى از من سر زد امید است که بنده را ببخشند و از تمام مردم تنگ سپو مى خواهم که اگر بدى از من دیده اند مرا به بزرگوارى خودشان ببخشند و همه آنها را به خداى بزرگ  مى سپارم .
برادران عزیزم را به مدرسه روانه کنید تا اینکه با علم کافى و دانش تقوا راه سلام و صحیح را پیدا کنند .
والسلام
من الله التوفیق

,
,
,
,

 

,

شهید

, شهید,

 

,

 زندگینامه شهید سرافراز عادلیان منش

,

ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون

,

این شهید بزرگوار در سال 2/5/48 در روستای تنگ سپو در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود.خانواده شهید در گذشته و حال نسبت به مسائل دینی خیلی علاقمند بود و در خانواده ای پاک دامن و خوش اخلاق بودند و همیشه در مسیر و خط انقلاب حرکت می کردند .

,

و در اعزام شهید به جبهه خیلی راضی بودند و خانواده ها را نیز تشویق به این کار می کردند، خانواده شهید مردمی فداکار و امام را بسیار دوست می داشتند و به او عشق می ورزیدند .

,

و موقعیت اجتماعی و سیاسی این خانواده در بین همسایه ها خیلی خوب بوده است و حتی حاضر بودند بقیه فرزندان خود را در راه انقلاب و امام فدا کنند و خیلی هم راضی بودند .شهید قبل از انقلاب کوچک بوده است و حدود سال 1356به مدرسه رفته است.

,

و بعد از چندین سال یعنی تا کلاس چهارم ابتدائی درس خواند و بعد به علت اینکه خانواده ایشان عشایر بوده است و شغل آنها دامداری بوده است چون وی فرزند بزرگ خانواده بود به کمک پدر به دامدری مشغول بود و دیگر نتوانست ادامه تحصیل دهد تا اینکه جنگ تحمیلی شروع شد .

,

ولی به علت گرفتاریهای خانواده نتوانست در اسرع وقت به جبهه برود تا اینکه در تاریخ 15/1/66 توانست موفق رفتن به جبهه شود و به یاری رزمندگان اسلام برود و زندگی را ترک گوید .

,

و به ندای رهبر عزیزش لبیک گفت شهید در خانه اخلاقی بی نظیر داشت و بسیار مهربان و خوش اخلاق بود اخلاق نیکوی وی زبانزد مردم بوده است این شهید بزرگوار عبادت را بسیار دوست می داشت و همیشه نمازش را در اول وقت به جا می آورد و به همه اهل خانواده توصیه می کرد.

,

که نماز را باید در اول وقتش به جای آورد.همیشه در جلسات دینی شرکت میکرد .شهید موضع گیری قاطعی در مقابل گروهکها و ضد انقلاب داشت و همیشه نفرین می کرد .

,

که خدا این گروهکها را نابود گرداند و در همه اوقات برای امام دعا می کرد و به مردم می گفت یار امام باشید رهنمودهای امام را از دل و جان گوش کنید و توی دهن این ضد انقلابها بزنید و به آنها امان ندهید و به جبهه بروید تا قلب امام شاد گردد و دشمنان انقلاب را ناراحت و نا امید سازید .

,

به مردم می گفتند پیرو ولایت فقیه باشید و از خط مستقیم ولایت فقیه بیرون نروید.شهید علاقه زیادی به جبهه داشت روحیه خیلی خوبی داشت و به بقیه نیز روحیه میداد وی خیلی شجاع و دلیر بود و خیلی خوشحال بود که می خواست به جبهه برود وی می گفت من به رهبرم علاقه دارم و دلم می خواهد.

,

جانم را فدای او کنم و شعارهای مذهبی می خواند .شهید در حمله به شهر ماهوت عراق و آزاد سازی این شهر شرکت داشت .

,

وی در جبهه آرپی جی زن بوده است ،وی الگوی ایثار و مقاومت بود و برای شهادت کاملاً خود را مهیا نموده بود. شهید از طریق بسیج سپاه پاسداران به مدت 3ماه در جبهه های غرب ایران به جنگ مشغول بود و سرانجام در سال 15/1/66 به جبهه رفت و دیگر باز نگشت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. روحش شاد و رهش پر رهرو باد .

,

 

,

 

,

شهید یدالله سیادت نسب  در دهمین روز از آبان ماه سال 1338 چشم به جهان گشود و در یکم تیرماه 1358 در مکان نامشخصی به درجه رفیع شهادت نائل آمد و تا کنون محل آرامگاه این شهید نامشخص است.

,

 

,

شهید

, شهید,

نصرت رستاخیز مادرشهیداز زندگینامه شهید تعریف می کند

,

دوران سختی را در زندگی گذراندیم با کارگری امور زندگی را می گذراندیم تا این بچه بزرگ شد فرزند اولم بود سه شبانه روز بیمار بودم تا متولد شد وقتی متولد شد بیماری یرقان(زردی) داشت زنی را آوردیم او را درمان کرد تا بحمدالله بزرگ شد .من شاکر خدا هستم .

,

فرزندم را تحویل اسلام دادم و هیچ وقت ناشکر نیستم . گریه می کنم اما می گویم خدایا من برای امام حسین(ع) گریه می کنم او به شیراز می رفت و نوار و کتاب امام خمینی را می آورد و در روستا پخش می کرد دور خانه را محاصره کردند نتوانستند او را بگیرند گفتم مادر این کارها را نکن گفت تو خبر نداری و چیزی نمی دانی.

,

شبی در عالم رؤیا دیدم دو نفر از دور آمدند سراغ پسرم را گرفتند گفتم به بهبهان رفته بود تازه آمد رفت دنبال پدرش یکی خندید و گفت عاقبت به خیر می خواهد که انسان راه اسلام را برود . یکی از زنها به سرم زد و گفت چه نشسته ای امشب پسرت شهید می شود بچه شیری داشتم او را پرت کردم و شروع به گریه کردم شوهرم گفت: مگر دیوانه شده ای گفتم یدالله شهید شده است ، او باور نکرد بالاخره خبر شهادتش را آوردند.
رفتارش با مردم بسیار خوب بود اگر کسی به او اهانتی می کرد در مقابلش می خندید . شبی او را در خواب دیدم که با یک سیدی آمد منزل گفت آفتابی را آب کن مهمان داریم و این امام خمینی است. گفت: مادر هیچ ناراحت نباش در مورد من شاکر خدا باش که فرزندت را در راه خدا داده ای شبی دیگر خواب دیدم.

,
,

در کنار حوضی نشسته است کاسه زردی که آیات روی آن نوشته بود در دست داشت آورد و گفت این حوض را می بینی که سبز است با این به همه آب می دهم. اما به خودم می گویند از این آب داغ بخور آن را داخل آب کردم خون آمد به دستم گفتم چرا خون است گفت این اشکهای توست که به من می دهند بخورم . بعد از آن دیگر من برای او گریه نکردم.

,
 
,
 
,
سیده نرگس سجادی نیا
,

انتهای پیام/

 
,

انتهای پیام/

,
 
,

 

]

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه