نوجوان خوش ذوق بوکانی (آلا رضایی) با نگارش کتاب “رویاهای یک شلنگ” با ادبیاتی کاملا کودکانه به هم سن و سالهای خود نشان داد که در کودکی نیز می توان به موفقیت های بزرگی دست یافت.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از کانی پرس، نوجوان خوش ذوق بوکانی (آلا رضایی) با نگارش کتاب “رویاهای یک شلنگ” با ادبیاتی کاملا کودکانه به هم سن و سالهای خود نشان داد که در کودکی نیز می توان به موفقیت های بزرگی دست یافت.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, کانی پرس,آلا رضایی نوجوان خلاق و بااستعداد بوکانی در سن ۹ سالگی با نگارش داستان «رؤیاهای یک شیلنگ» عنوانی مهم در سطح کشوری کسب کرده و برنده جایزه نخست «شاهزاده سرزمین قصهها» از سومین جشنواره داستان کودک «شازده کوچولو» شد.
,او در حالی از بین ۳۱۶ اثری که به دبیرخانه جایزه مذکور ارسال شده بود، عنوان بهترین اثر مسابقه داستاننویسی را از آن خود کرد و برنده جایزه نخست ادبی جشنواره «شازده کوچولو» شد که دیگر برگزیدگان و شایستگان قدردانی از نظر سنی از خودش بزرگتر بودند.
,آلا رضایی در این گفتگوی کوتاه بهترین موشق خود را پدرش می داند که به عنوان یکی از بزرگان ادبیات در بوکان شناخته می شود و می گوید: پدرم در این راه کمک فراوانی به من کرده و توانسته شیوه های نوشتن را به من یاد دهد.
,وی ادامه می دهد: نوشتن دنیایی جداگانه دارد بویژه آنکه خود کودک باشید و برای کودکان نیز بنوسید.
,رضایی عنوان کرد: سعی می کنم بیش از بیش بنویسم و با خلق داستانهای جذاب برای هم سن و سالهای خود دنیایی رویا گونه بسازم تا انها نیز بتوانند به نوشتن علاقه پیدا کنند.
,الا ادامه داد: نوشتن به بهتر تحصیل کردن نیز کمک می کند بنده به واسطه همین نوشته ها موفق شدم با رتبه ممتاز در مدرسه تیزهوشان ارومیه قبول شوم.
,این کودک خوش ذوق بوکانی جدای از نویسندگی و ادبیات جزء دانش آموزان نخبه شهرستان نیز به شمار می آید و با میانگین تراز کانونی ۶۶۶۰ رتبه اول قبولیهای تیزهوشان در مقطع ششم دبستان سال تحصیلی ۱۳۹۶ را کسب کرده و در مدرسه تیزهوشان فرزانگان ارومیه پذیرفته شده است.
,رویاهای یک شلنگ
,در یک خانه بزرگ شلنگی زندگی میکرد. ولی دوست نداشت شلنگ باشد، چون همیشه باید به گلهای باغچه آب میداد، همه جا را میشست، تازه بچههای خانه با او طناب بازی میکردند. بعضی وقتها بزرگترها هم او را با چاقو میبریدند تا کوچکتر شود. درد داشت، ولی هیچکس صدای گریه او را نمیشنید. شلنگ با یک کوزه آب سفالی دوست بود. همیشه او را پر آب میکرد و باهم صحبت میکردند. اما این کوزه معمولی نبود. او یک پری آبی بود که مواظب آبها بود، ولی شلنگ این موضوع را نمیدانست…. کوزه همیشه برای او قصه میگفت، قصه کوزههایی که تشنه بودند و میخواستند به آب برسند.
,این شلنگ از زندگی خودش راضی نبود. روزی به کوزه گفت: نمیخواهم یک شلنگ باشم، دوست دارم هر چیزی باشم به غیر از شلنگ! کوزه گفت: مثلا میخواستی چی باشی؟ قیافه تو لولهای و بلنده، بهتره که همان شلنگ باشی. اما شلنگ قبول نکرد و گفت: اگر دم یک گاو بودم، خیلی بهتر بود. او هم بلند و لولهای است مثل من. میتوانستم دم گاو باشم و به صحرا بروم و جاهای زیادی را ببینم. کوزه پری برای او دعا کرد…
,فردا که شلنگ بیدار شد و فکر میکرد باید برای آب دادن به باغچه آماده شود، یک دفعه دید که در آغل است! چقدر خوشحال شد که آرزویش برآورده شده بود. او حالا به دم گاو تبدیل شده بود. آن روز با گاو به صحرا رفتند و او چیزهای تازه زیادی دید. با خودش گفت: تنها مشکل این است که آن آغل بوی گندی دارد، اما کم کم کلافه شد. چون بعضی وقتها هم که گاو نشخوار میکرد، از صدای ملچ و ملوچش حالش به هم میخورد. از همه بدتر وقتی بود که گاو دسشویی داشت! بیچاره شلنگ که همیشه پر از آب و تمیز بود، خیلی کثیف میشد و گاو هم بیخیال بود.
,شلنگ باخودش گفت چه اشتباهی کردم. من نمیخواهم دم گاو باشم. کاش یک مار قوی بودم. کوزه پری صدای او را شنید و دوباره برای او دعا کرد. فردا صبح که از ترس دستشویی گاو جرات نداشت چشمهایش را باز کند، یک دفعه چیزی نمانده بود از خوشحالی بال در بیاورد! او یک مار بود. مار کبری! با خودش گفت: از دست آن گاو بیتربیت و خانه کثیفش راحت شدم. حالا از همه قویترم، هر کس اذیتم کند میکشمش. مار به مزرعه رفت تا برای خودش خانهای درست کند. کشاورز دنبالش افتاد و به پسرش گفت هر طور شده باید این مار را بکشیم. کشاورز یک سگ قوی هم داشت، اما شلنگ که حالا یک مار شده بود، بلد نبود سگ را نیش بزند. بچههای کشاورز از مار متنفر بودند، یادش افتاد قبلاً که شلنگ بود بچهها او را دوست داشتند.
,انتهای پیام/خ
,]
ارسال دیدگاه