اخبار داغ

گفتگوی تفصیلی با فرزند تنها شهیده انقلاب ابلام؛

شهیده کمالی یک قدم هم عقب نشینی نکرد/ عزم انقلابیون برای سرنگونی طاغوت بعد از شهادت مادرم

شهیده کمالی یک قدم هم عقب نشینی نکرد/ عزم انقلابیون برای سرنگونی طاغوت بعد از شهادت مادرم
مامور رژیم با توهین به مادرم و لگد به درب منزل می گفت، افراد را تحویل بدهد اما مادرم مقاومت می کرد؛مادرم در این صحنه حتی یک قدم هم عقب نشینی نکرد.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از ایلام بیدار؛ ایام، ایام دهه مبارک فجر انقلاب اسلامی است؛ ایامی که اهمیت آن امروزه بر کس پوشیده نیست؛ همه ساله در این دهه مبارک همه مردم ایران به جشن و سرور می پردازند و با اجرای ویژه برنامه های خاص این دهه عزیز را گرامی می دارند.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, ایلام بیدار,

همانطور که همه می دانیم دلایل زیادی باعث پیروزی انقلاب اسلامی شد به طوریکه هر کدام از آنها نقش مهمی را در این راستا داشته است.

روحیه ایثار و شهادت اما از عواملی است که بیشتر از همه به چشم می خورد و مبارزین انقلاب اسلامی با تقدیم جان خود در راه انقلاب اسلامی دین خود را به خوبی ادا کردند.

استان ایلام نیز در آن زمان حساس شهدایی را تقدیم انقلاب کرد اما آنچه باعث شد تا بیشتر به این موضوع بپردازیم شهادت تنها شهیده زن انقلاب اسلامی در ایلام است؛ شهیده "ربابه کمالی"، از مبارزین بانوی ایلامی است که در ان زمان توسط عوامل ساواک به شهادت رسید.

منزل این شیر زن ایلامی در آن دوران به مأمنی برای مبارزین انقلاب تبدیل شده بود و همین امر باعث شد تا ساواک از این موضوع مطلع شود و شهادت این شیر زن ایلامی نیز در همین راستا صورت گرفته است.

برای همین منظور به سراغ فرزند این شیر زن ایلامی رفتیم تا از نزدیک ماجرای پیوستن این شهیده و نحوه شهادتش را جویا شویم.

 

 در ابتدا خودتان را معرفی و گوشه ای از زندگی شهیده کمالی را برایمان بازگو بفرمایید.

بنده زهرا کمالی فرزند شهیده ربابه کمالی و فرزند پنجم خانواده هستم؛ از پدر و مادرم پنج دختر و دو پسر به یادگار مانده که البته یکی از پسران دار فانی را وداع گفت و برادر دیگرم نیز که معلم بازنشسته است به خاطر کهولت سن در منزل به سر می برد.

مادر شهیدم از بزرگ خاندان سرشناس و معتمد محل بودند که باورهای دینی در ایشان بسیار بالا بود و بر روی ایشان اثر مثبت داشت؛ ایشان از کودکی با حجاب و بر روی آن نیز بسیار حساس بودند.

شهیده در عین حال نسبت به خنده خانم ها با صدای بلند بسیار حساس بود و در صورت مشاهده تذکرات لازم را می داد؛ علاوه بر این بسیار متانت و دارای صبر فرآوان بود.

نسبت به همسرش بسیار مراعات لازم را داشت و هرگز از وی چیی طلب نمی کرد که در حد توان همسرش نباشد تا پیش او شرمنده نشود.

با مردم بسیار مهربانانه رفتار می کرد و همه محل از خصوصیاتش آگاه بودند؛ همیشه به عیادت دوستان بیمارش می رفت و حال آنان را از نزدیک جویا می شد؛ صله رحم را به خوبی و همیشه به جا می آورد و در این راستا همیشه به دیدار اقوام و بستگان خود می رفت.

شهیده در برخی کارها نیز مهارت های لازم را داشته بود از جمله اینکه نسبت به فنون گل دوزی و قالی بافی آشنا بود و از این طریق نیز بخشی از خرج خانواده را نیز بر عهده گرفته بود.

 چه شد که ایشان وارد صف مبارزین انقلاب شد؟

با آغاز سال 57 در ایلام نیز همانند سایر استان های کشور تظاهرات و فعالیت های انقلابی و دینی رنگ و بوی تازه به خود پیدا کرد و تجلی این اقدامات در منزل مرحوم آیت الله حیدری ایلامی نمود بیشتری داشت.

ایشان خانه خود را به حسینه ای تبدیل کرده بودند و برنامه های عزاداری نیز در آنجا برپا می شد؛ حتی مردم برای استماع سخنان معمار کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) از طریق نوار کاست به منزل ایشان مراجعه می کردند.

ایشان حتی مبلغانی را به ایلام بعنوان معلم قرآن اعزام می کردند که این فعالیت های ایشان بسیار موثر شده بود و افراد مطرحی همچون مرحوم کافی در ایلام نسبت به انجام این قبیل کارها نیز اهتمام ویژه داشتند.

شهیده کمالی دختران و زنان محل را به کلاس قرآن می برد

مرحوم کافی به همراه مرحوم آیت الله حیدری ایلامی شبانه روزی تلاش می کردند و در این راستا افراد انقلاب یبیشتری نیز به مجموعه مبارزین جذب شدند.

مادر شهیدم نیز با حضور همیشه در این کلاس ها بنده را نیز به همراه خود می برد که من در ان موقع حدود 16 سال سن داشتم؛ مادر شهیدم نه تنها من بلکه تمام دختران و زنان محل را جمع می کرد و با خود به این کلاس ها می برد.

مرحوم کافی بعد از کلاس های فرآوان از ما امتحان لازم را می گرفت و بعد از امتحان ما را بعنوان معلم قرآن برای تدرس به سایرین د ر مناطق دیگر تقسیم می کرد ما نیز در این مدت به امر تدریس قرآن و احکام مشغول می شدیم.

ماجرای عبایی که حافظ جان روحانی انقلابی شد

در یکی از روزها که به همراه بانوان ایلامی بنا داشتیم یادبود شهدای تبریز را در تکیه ابالفضل شهر ایلام به صورت خودگردان برگزار کنیم مأموران از این برنامه ما نه بعنوان یادبود شهدای تبریز بلکه به خاطر این اجتماع آگاه شدند.

با توجه به اینکه مرحوم شیخ سلطانی را برای این مراسم دعوت گرفته بودیم لذا در حین ورود ایشان قبل از حضور ماموران، یکی از خانم های حاضر یک عبای خاصی  را که شکل ظاهری مرحوم سلطانی را بپوشاند به وی داد و ایشان نیز بر سر کرد؛ همین امر باعث شد تا ایشان در داخل جمعیت شناخته نشود و مأموران نتوانند مرحوم سلطانی را شناسایی کنند.

اکیپ ساواک که در محل حضور یافته بود به دنبال شناسایی افراد خاص خود بود که در این میان بنده به سراغ آنان رفته و به آنان گفتم مگر هر کس در این شهر بخواهد آبی بنوشد باید اجازه بگیرد؟ در همین راستا که ما از آن بعنوان معجزه یاد کردیم یکی از افراد به نام "ناصر" که با اکیپ ساواک آمده بود صحبت های من را شنید و من را دید، اعلام کرد: کاری به این تجمع و افراد نداشته باشید. در صورتی که اگر هر کدام از افراد دستگیر می شدند تا 10 سال زندان محاکمه می شدند.

شهیده کمالی چگونه به مبارزین کمک می کرد؟

بعد از آن در روزهای بعد مردم که به وسیله روحانیون آگاهی پیدا کردند مصمم تر شدیم و تظاهرات دسته جمعی به تدریج شروع و بیشتر شد؛ در ابتدا با شعارهای کوتاه "الله اکبر، خمینی رهبر" تظاهرات را شروع می کردیم و هر روز بر تعداد مبارزین نیز افزوده می شد.

ماجرای تلخ شهادت شهیده ربابه کمالی

در یکی از روزها که شدت تظاهرات زیاد شد، رژیم پهلوی از گاز اشک آور برای متفرق کردن مردم استفاده می کرد در این میان مادر شهیدم انقلابیون را به منزل خود با توجه به نزدیکی منزل ما با مسیر تظاهرات، راه داد و برای آنان دوده می کرد تا گاز اثرات گاز اشک آور را برای انقلابیون خنثی کند.

برای همین بود که منزل ما از قبل توسط ساواک شناسایی شده بود تا اینکه روز موعد فرا رسید؛ در روز 21 مرداد ماه و مصادف با عید سعید غدیر خم که مادرم از اول صبح اعمال این روز از جمله غسل را انجام داده بود، در آن روز خونین مادرم به جمع مبارزین انقلابی در محله خیام ایلام پیوست اما آن روز با سایر روزها بسیار متفاوت بود و رژیم از تانک و گلوله استفاده می کرد.

این شد که بعد از پرتاب گاز اشک آور و شلیک گلوله مردم پراکنده شدند و مادرم زودتر خود را به منزل رساند تا درب منزل را برای انقلابیون باز کند تا از تیررس گلوله ها در امان باشند؛ اما بعد از پناه انقلابیون یکی از مأموران اصرار داشت که به داخل منزل بیاید اما مادر با هر دو دست درب را فشار می داد و مانع از حضور وی می شد.

مادر یک قدم هم عقب نشینی نکرد

مامور رژیم با لگد به درب منزل و دشنام و توهین به مادرم می گفت: افراد را تحویل بدهد اما مادرم مقاومت می کرد و می گفت اجازه ندارید به داخل خانه من بیایید؛مادرم در این صحنه حتی یک قدم هم عقب نشینی نکرد.

در این حال که مادرم مقاومت می کرد مأمور رژیم لوله تفنگ را به قسمت گلوی مادرم گذاشته بود و می گفت که درب را باز کند تصور ما بر این بود تا با این کار مادرم را بترساند تا درب را باز کند اما آن نامرد گلوله را رها کرد و مادرم از پشت به زمین افتاد.

من نیز که از نزدیک صحنه را دیدم سراسیمه به داخل کوچه رفتم و مأمور نفرین کردم اما در این حال گلوله ای نیز  به سمت خودم شلیک شد که به درب برخورد و کمانه کرد اما به خودم اثابت نکرد.

عزم جزم انقلابیون ایلامی برای سرنگونی طاغوت پس از شهادت شیرزن ایلامی

یکی از مبارزین انقلابی به نام "قنبر عبدالهی" بلافاصله بعد از اینکه مادرم را در این حالت دید فورا ماشینی تهیه و وی را به بیمارستان امام خمینی کنونی ایلام منتقل کردیم؛ اما جراحی ها جواب نداد و بعد از هفت روز مادرم جام از جان تسلیم داد و در روز عید غدیر خون شهید شد.

اما نکته ای که باید عرض کنم اینکه بعد از این ماجرای تلخ و اطلاع انقلابیون و مردم از آن، تصمیم آنان برای برخورد شدید و انقلابی با رژیم بیشتر و بیشتر شد و عزم آنان برای فروپاشی این رژیم دوچندان شد تا اینکه شهادت امثال مادرم روحیه انقلابیون را برای سرنگونی تمام طاغوت نهایی کند.

 

انتهای پیام/

 
,

همانطور که همه می دانیم دلایل زیادی باعث پیروزی انقلاب اسلامی شد به طوریکه هر کدام از آنها نقش مهمی را در این راستا داشته است.

روحیه ایثار و شهادت اما از عواملی است که بیشتر از همه به چشم می خورد و مبارزین انقلاب اسلامی با تقدیم جان خود در راه انقلاب اسلامی دین خود را به خوبی ادا کردند.

استان ایلام نیز در آن زمان حساس شهدایی را تقدیم انقلاب کرد اما آنچه باعث شد تا بیشتر به این موضوع بپردازیم شهادت تنها شهیده زن انقلاب اسلامی در ایلام است؛ شهیده "ربابه کمالی"، از مبارزین بانوی ایلامی است که در ان زمان توسط عوامل ساواک به شهادت رسید.

منزل این شیر زن ایلامی در آن دوران به مأمنی برای مبارزین انقلاب تبدیل شده بود و همین امر باعث شد تا ساواک از این موضوع مطلع شود و شهادت این شیر زن ایلامی نیز در همین راستا صورت گرفته است.

برای همین منظور به سراغ فرزند این شیر زن ایلامی رفتیم تا از نزدیک ماجرای پیوستن این شهیده و نحوه شهادتش را جویا شویم.

 

 در ابتدا خودتان را معرفی و گوشه ای از زندگی شهیده کمالی را برایمان بازگو بفرمایید.

بنده زهرا کمالی فرزند شهیده ربابه کمالی و فرزند پنجم خانواده هستم؛ از پدر و مادرم پنج دختر و دو پسر به یادگار مانده که البته یکی از پسران دار فانی را وداع گفت و برادر دیگرم نیز که معلم بازنشسته است به خاطر کهولت سن در منزل به سر می برد.

مادر شهیدم از بزرگ خاندان سرشناس و معتمد محل بودند که باورهای دینی در ایشان بسیار بالا بود و بر روی ایشان اثر مثبت داشت؛ ایشان از کودکی با حجاب و بر روی آن نیز بسیار حساس بودند.

شهیده در عین حال نسبت به خنده خانم ها با صدای بلند بسیار حساس بود و در صورت مشاهده تذکرات لازم را می داد؛ علاوه بر این بسیار متانت و دارای صبر فرآوان بود.

نسبت به همسرش بسیار مراعات لازم را داشت و هرگز از وی چیی طلب نمی کرد که در حد توان همسرش نباشد تا پیش او شرمنده نشود.

با مردم بسیار مهربانانه رفتار می کرد و همه محل از خصوصیاتش آگاه بودند؛ همیشه به عیادت دوستان بیمارش می رفت و حال آنان را از نزدیک جویا می شد؛ صله رحم را به خوبی و همیشه به جا می آورد و در این راستا همیشه به دیدار اقوام و بستگان خود می رفت.

شهیده در برخی کارها نیز مهارت های لازم را داشته بود از جمله اینکه نسبت به فنون گل دوزی و قالی بافی آشنا بود و از این طریق نیز بخشی از خرج خانواده را نیز بر عهده گرفته بود.

 چه شد که ایشان وارد صف مبارزین انقلاب شد؟

با آغاز سال 57 در ایلام نیز همانند سایر استان های کشور تظاهرات و فعالیت های انقلابی و دینی رنگ و بوی تازه به خود پیدا کرد و تجلی این اقدامات در منزل مرحوم آیت الله حیدری ایلامی نمود بیشتری داشت.

ایشان خانه خود را به حسینه ای تبدیل کرده بودند و برنامه های عزاداری نیز در آنجا برپا می شد؛ حتی مردم برای استماع سخنان معمار کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) از طریق نوار کاست به منزل ایشان مراجعه می کردند.

ایشان حتی مبلغانی را به ایلام بعنوان معلم قرآن اعزام می کردند که این فعالیت های ایشان بسیار موثر شده بود و افراد مطرحی همچون مرحوم کافی در ایلام نسبت به انجام این قبیل کارها نیز اهتمام ویژه داشتند.

شهیده کمالی دختران و زنان محل را به کلاس قرآن می برد

مرحوم کافی به همراه مرحوم آیت الله حیدری ایلامی شبانه روزی تلاش می کردند و در این راستا افراد انقلاب یبیشتری نیز به مجموعه مبارزین جذب شدند.

مادر شهیدم نیز با حضور همیشه در این کلاس ها بنده را نیز به همراه خود می برد که من در ان موقع حدود 16 سال سن داشتم؛ مادر شهیدم نه تنها من بلکه تمام دختران و زنان محل را جمع می کرد و با خود به این کلاس ها می برد.

مرحوم کافی بعد از کلاس های فرآوان از ما امتحان لازم را می گرفت و بعد از امتحان ما را بعنوان معلم قرآن برای تدرس به سایرین د ر مناطق دیگر تقسیم می کرد ما نیز در این مدت به امر تدریس قرآن و احکام مشغول می شدیم.

ماجرای عبایی که حافظ جان روحانی انقلابی شد

در یکی از روزها که به همراه بانوان ایلامی بنا داشتیم یادبود شهدای تبریز را در تکیه ابالفضل شهر ایلام به صورت خودگردان برگزار کنیم مأموران از این برنامه ما نه بعنوان یادبود شهدای تبریز بلکه به خاطر این اجتماع آگاه شدند.

با توجه به اینکه مرحوم شیخ سلطانی را برای این مراسم دعوت گرفته بودیم لذا در حین ورود ایشان قبل از حضور ماموران، یکی از خانم های حاضر یک عبای خاصی  را که شکل ظاهری مرحوم سلطانی را بپوشاند به وی داد و ایشان نیز بر سر کرد؛ همین امر باعث شد تا ایشان در داخل جمعیت شناخته نشود و مأموران نتوانند مرحوم سلطانی را شناسایی کنند.

اکیپ ساواک که در محل حضور یافته بود به دنبال شناسایی افراد خاص خود بود که در این میان بنده به سراغ آنان رفته و به آنان گفتم مگر هر کس در این شهر بخواهد آبی بنوشد باید اجازه بگیرد؟ در همین راستا که ما از آن بعنوان معجزه یاد کردیم یکی از افراد به نام "ناصر" که با اکیپ ساواک آمده بود صحبت های من را شنید و من را دید، اعلام کرد: کاری به این تجمع و افراد نداشته باشید. در صورتی که اگر هر کدام از افراد دستگیر می شدند تا 10 سال زندان محاکمه می شدند.

شهیده کمالی چگونه به مبارزین کمک می کرد؟

بعد از آن در روزهای بعد مردم که به وسیله روحانیون آگاهی پیدا کردند مصمم تر شدیم و تظاهرات دسته جمعی به تدریج شروع و بیشتر شد؛ در ابتدا با شعارهای کوتاه "الله اکبر، خمینی رهبر" تظاهرات را شروع می کردیم و هر روز بر تعداد مبارزین نیز افزوده می شد.

ماجرای تلخ شهادت شهیده ربابه کمالی

در یکی از روزها که شدت تظاهرات زیاد شد، رژیم پهلوی از گاز اشک آور برای متفرق کردن مردم استفاده می کرد در این میان مادر شهیدم انقلابیون را به منزل خود با توجه به نزدیکی منزل ما با مسیر تظاهرات، راه داد و برای آنان دوده می کرد تا گاز اثرات گاز اشک آور را برای انقلابیون خنثی کند.

برای همین بود که منزل ما از قبل توسط ساواک شناسایی شده بود تا اینکه روز موعد فرا رسید؛ در روز 21 مرداد ماه و مصادف با عید سعید غدیر خم که مادرم از اول صبح اعمال این روز از جمله غسل را انجام داده بود، در آن روز خونین مادرم به جمع مبارزین انقلابی در محله خیام ایلام پیوست اما آن روز با سایر روزها بسیار متفاوت بود و رژیم از تانک و گلوله استفاده می کرد.

این شد که بعد از پرتاب گاز اشک آور و شلیک گلوله مردم پراکنده شدند و مادرم زودتر خود را به منزل رساند تا درب منزل را برای انقلابیون باز کند تا از تیررس گلوله ها در امان باشند؛ اما بعد از پناه انقلابیون یکی از مأموران اصرار داشت که به داخل منزل بیاید اما مادر با هر دو دست درب را فشار می داد و مانع از حضور وی می شد.

مادر یک قدم هم عقب نشینی نکرد

مامور رژیم با لگد به درب منزل و دشنام و توهین به مادرم می گفت: افراد را تحویل بدهد اما مادرم مقاومت می کرد و می گفت اجازه ندارید به داخل خانه من بیایید؛مادرم در این صحنه حتی یک قدم هم عقب نشینی نکرد.

در این حال که مادرم مقاومت می کرد مأمور رژیم لوله تفنگ را به قسمت گلوی مادرم گذاشته بود و می گفت که درب را باز کند تصور ما بر این بود تا با این کار مادرم را بترساند تا درب را باز کند اما آن نامرد گلوله را رها کرد و مادرم از پشت به زمین افتاد.

من نیز که از نزدیک صحنه را دیدم سراسیمه به داخل کوچه رفتم و مأمور نفرین کردم اما در این حال گلوله ای نیز  به سمت خودم شلیک شد که به درب برخورد و کمانه کرد اما به خودم اثابت نکرد.

عزم جزم انقلابیون ایلامی برای سرنگونی طاغوت پس از شهادت شیرزن ایلامی

یکی از مبارزین انقلابی به نام "قنبر عبدالهی" بلافاصله بعد از اینکه مادرم را در این حالت دید فورا ماشینی تهیه و وی را به بیمارستان امام خمینی کنونی ایلام منتقل کردیم؛ اما جراحی ها جواب نداد و بعد از هفت روز مادرم جام از جان تسلیم داد و در روز عید غدیر خون شهید شد.

اما نکته ای که باید عرض کنم اینکه بعد از این ماجرای تلخ و اطلاع انقلابیون و مردم از آن، تصمیم آنان برای برخورد شدید و انقلابی با رژیم بیشتر و بیشتر شد و عزم آنان برای فروپاشی این رژیم دوچندان شد تا اینکه شهادت امثال مادرم روحیه انقلابیون را برای سرنگونی تمام طاغوت نهایی کند.

 

انتهای پیام/

,

همانطور که همه می دانیم دلایل زیادی باعث پیروزی انقلاب اسلامی شد به طوریکه هر کدام از آنها نقش مهمی را در این راستا داشته است.

روحیه ایثار و شهادت اما از عواملی است که بیشتر از همه به چشم می خورد و مبارزین انقلاب اسلامی با تقدیم جان خود در راه انقلاب اسلامی دین خود را به خوبی ادا کردند.

استان ایلام نیز در آن زمان حساس شهدایی را تقدیم انقلاب کرد اما آنچه باعث شد تا بیشتر به این موضوع بپردازیم شهادت تنها شهیده زن انقلاب اسلامی در ایلام است؛ شهیده "ربابه کمالی"، از مبارزین بانوی ایلامی است که در ان زمان توسط عوامل ساواک به شهادت رسید.

منزل این شیر زن ایلامی در آن دوران به مأمنی برای مبارزین انقلاب تبدیل شده بود و همین امر باعث شد تا ساواک از این موضوع مطلع شود و شهادت این شیر زن ایلامی نیز در همین راستا صورت گرفته است.

برای همین منظور به سراغ فرزند این شیر زن ایلامی رفتیم تا از نزدیک ماجرای پیوستن این شهیده و نحوه شهادتش را جویا شویم.

 

 در ابتدا خودتان را معرفی و گوشه ای از زندگی شهیده کمالی را برایمان بازگو بفرمایید.

بنده زهرا کمالی فرزند شهیده ربابه کمالی و فرزند پنجم خانواده هستم؛ از پدر و مادرم پنج دختر و دو پسر به یادگار مانده که البته یکی از پسران دار فانی را وداع گفت و برادر دیگرم نیز که معلم بازنشسته است به خاطر کهولت سن در منزل به سر می برد.

مادر شهیدم از بزرگ خاندان سرشناس و معتمد محل بودند که باورهای دینی در ایشان بسیار بالا بود و بر روی ایشان اثر مثبت داشت؛ ایشان از کودکی با حجاب و بر روی آن نیز بسیار حساس بودند.

شهیده در عین حال نسبت به خنده خانم ها با صدای بلند بسیار حساس بود و در صورت مشاهده تذکرات لازم را می داد؛ علاوه بر این بسیار متانت و دارای صبر فرآوان بود.

نسبت به همسرش بسیار مراعات لازم را داشت و هرگز از وی چیی طلب نمی کرد که در حد توان همسرش نباشد تا پیش او شرمنده نشود.

با مردم بسیار مهربانانه رفتار می کرد و همه محل از خصوصیاتش آگاه بودند؛ همیشه به عیادت دوستان بیمارش می رفت و حال آنان را از نزدیک جویا می شد؛ صله رحم را به خوبی و همیشه به جا می آورد و در این راستا همیشه به دیدار اقوام و بستگان خود می رفت.

شهیده در برخی کارها نیز مهارت های لازم را داشته بود از جمله اینکه نسبت به فنون گل دوزی و قالی بافی آشنا بود و از این طریق نیز بخشی از خرج خانواده را نیز بر عهده گرفته بود.

 چه شد که ایشان وارد صف مبارزین انقلاب شد؟

با آغاز سال 57 در ایلام نیز همانند سایر استان های کشور تظاهرات و فعالیت های انقلابی و دینی رنگ و بوی تازه به خود پیدا کرد و تجلی این اقدامات در منزل مرحوم آیت الله حیدری ایلامی نمود بیشتری داشت.

ایشان خانه خود را به حسینه ای تبدیل کرده بودند و برنامه های عزاداری نیز در آنجا برپا می شد؛ حتی مردم برای استماع سخنان معمار کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) از طریق نوار کاست به منزل ایشان مراجعه می کردند.

ایشان حتی مبلغانی را به ایلام بعنوان معلم قرآن اعزام می کردند که این فعالیت های ایشان بسیار موثر شده بود و افراد مطرحی همچون مرحوم کافی در ایلام نسبت به انجام این قبیل کارها نیز اهتمام ویژه داشتند.

شهیده کمالی دختران و زنان محل را به کلاس قرآن می برد

مرحوم کافی به همراه مرحوم آیت الله حیدری ایلامی شبانه روزی تلاش می کردند و در این راستا افراد انقلاب یبیشتری نیز به مجموعه مبارزین جذب شدند.

مادر شهیدم نیز با حضور همیشه در این کلاس ها بنده را نیز به همراه خود می برد که من در ان موقع حدود 16 سال سن داشتم؛ مادر شهیدم نه تنها من بلکه تمام دختران و زنان محل را جمع می کرد و با خود به این کلاس ها می برد.

مرحوم کافی بعد از کلاس های فرآوان از ما امتحان لازم را می گرفت و بعد از امتحان ما را بعنوان معلم قرآن برای تدرس به سایرین د ر مناطق دیگر تقسیم می کرد ما نیز در این مدت به امر تدریس قرآن و احکام مشغول می شدیم.

ماجرای عبایی که حافظ جان روحانی انقلابی شد

در یکی از روزها که به همراه بانوان ایلامی بنا داشتیم یادبود شهدای تبریز را در تکیه ابالفضل شهر ایلام به صورت خودگردان برگزار کنیم مأموران از این برنامه ما نه بعنوان یادبود شهدای تبریز بلکه به خاطر این اجتماع آگاه شدند.

با توجه به اینکه مرحوم شیخ سلطانی را برای این مراسم دعوت گرفته بودیم لذا در حین ورود ایشان قبل از حضور ماموران، یکی از خانم های حاضر یک عبای خاصی  را که شکل ظاهری مرحوم سلطانی را بپوشاند به وی داد و ایشان نیز بر سر کرد؛ همین امر باعث شد تا ایشان در داخل جمعیت شناخته نشود و مأموران نتوانند مرحوم سلطانی را شناسایی کنند.

اکیپ ساواک که در محل حضور یافته بود به دنبال شناسایی افراد خاص خود بود که در این میان بنده به سراغ آنان رفته و به آنان گفتم مگر هر کس در این شهر بخواهد آبی بنوشد باید اجازه بگیرد؟ در همین راستا که ما از آن بعنوان معجزه یاد کردیم یکی از افراد به نام "ناصر" که با اکیپ ساواک آمده بود صحبت های من را شنید و من را دید، اعلام کرد: کاری به این تجمع و افراد نداشته باشید. در صورتی که اگر هر کدام از افراد دستگیر می شدند تا 10 سال زندان محاکمه می شدند.

شهیده کمالی چگونه به مبارزین کمک می کرد؟

بعد از آن در روزهای بعد مردم که به وسیله روحانیون آگاهی پیدا کردند مصمم تر شدیم و تظاهرات دسته جمعی به تدریج شروع و بیشتر شد؛ در ابتدا با شعارهای کوتاه "الله اکبر، خمینی رهبر" تظاهرات را شروع می کردیم و هر روز بر تعداد مبارزین نیز افزوده می شد.

ماجرای تلخ شهادت شهیده ربابه کمالی

در یکی از روزها که شدت تظاهرات زیاد شد، رژیم پهلوی از گاز اشک آور برای متفرق کردن مردم استفاده می کرد در این میان مادر شهیدم انقلابیون را به منزل خود با توجه به نزدیکی منزل ما با مسیر تظاهرات، راه داد و برای آنان دوده می کرد تا گاز اثرات گاز اشک آور را برای انقلابیون خنثی کند.

برای همین بود که منزل ما از قبل توسط ساواک شناسایی شده بود تا اینکه روز موعد فرا رسید؛ در روز 21 مرداد ماه و مصادف با عید سعید غدیر خم که مادرم از اول صبح اعمال این روز از جمله غسل را انجام داده بود، در آن روز خونین مادرم به جمع مبارزین انقلابی در محله خیام ایلام پیوست اما آن روز با سایر روزها بسیار متفاوت بود و رژیم از تانک و گلوله استفاده می کرد.

این شد که بعد از پرتاب گاز اشک آور و شلیک گلوله مردم پراکنده شدند و مادرم زودتر خود را به منزل رساند تا درب منزل را برای انقلابیون باز کند تا از تیررس گلوله ها در امان باشند؛ اما بعد از پناه انقلابیون یکی از مأموران اصرار داشت که به داخل منزل بیاید اما مادر با هر دو دست درب را فشار می داد و مانع از حضور وی می شد.

مادر یک قدم هم عقب نشینی نکرد

مامور رژیم با لگد به درب منزل و دشنام و توهین به مادرم می گفت: افراد را تحویل بدهد اما مادرم مقاومت می کرد و می گفت اجازه ندارید به داخل خانه من بیایید؛مادرم در این صحنه حتی یک قدم هم عقب نشینی نکرد.

در این حال که مادرم مقاومت می کرد مأمور رژیم لوله تفنگ را به قسمت گلوی مادرم گذاشته بود و می گفت که درب را باز کند تصور ما بر این بود تا با این کار مادرم را بترساند تا درب را باز کند اما آن نامرد گلوله را رها کرد و مادرم از پشت به زمین افتاد.

من نیز که از نزدیک صحنه را دیدم سراسیمه به داخل کوچه رفتم و مأمور نفرین کردم اما در این حال گلوله ای نیز  به سمت خودم شلیک شد که به درب برخورد و کمانه کرد اما به خودم اثابت نکرد.

عزم جزم انقلابیون ایلامی برای سرنگونی طاغوت پس از شهادت شیرزن ایلامی

یکی از مبارزین انقلابی به نام "قنبر عبدالهی" بلافاصله بعد از اینکه مادرم را در این حالت دید فورا ماشینی تهیه و وی را به بیمارستان امام خمینی کنونی ایلام منتقل کردیم؛ اما جراحی ها جواب نداد و بعد از هفت روز مادرم جام از جان تسلیم داد و در روز عید غدیر خون شهید شد.

اما نکته ای که باید عرض کنم اینکه بعد از این ماجرای تلخ و اطلاع انقلابیون و مردم از آن، تصمیم آنان برای برخورد شدید و انقلابی با رژیم بیشتر و بیشتر شد و عزم آنان برای فروپاشی این رژیم دوچندان شد تا اینکه شهادت امثال مادرم روحیه انقلابیون را برای سرنگونی تمام طاغوت نهایی کند.

 

انتهای پیام/

,

همانطور که همه می دانیم دلایل زیادی باعث پیروزی انقلاب اسلامی شد به طوریکه هر کدام از آنها نقش مهمی را در این راستا داشته است.

روحیه ایثار و شهادت اما از عواملی است که بیشتر از همه به چشم می خورد و مبارزین انقلاب اسلامی با تقدیم جان خود در راه انقلاب اسلامی دین خود را به خوبی ادا کردند.

استان ایلام نیز در آن زمان حساس شهدایی را تقدیم انقلاب کرد اما آنچه باعث شد تا بیشتر به این موضوع بپردازیم شهادت تنها شهیده زن انقلاب اسلامی در ایلام است؛ شهیده "ربابه کمالی"، از مبارزین بانوی ایلامی است که در ان زمان توسط عوامل ساواک به شهادت رسید.

منزل این شیر زن ایلامی در آن دوران به مأمنی برای مبارزین انقلاب تبدیل شده بود و همین امر باعث شد تا ساواک از این موضوع مطلع شود و شهادت این شیر زن ایلامی نیز در همین راستا صورت گرفته است.

برای همین منظور به سراغ فرزند این شیر زن ایلامی رفتیم تا از نزدیک ماجرای پیوستن این شهیده و نحوه شهادتش را جویا شویم.

 

 در ابتدا خودتان را معرفی و گوشه ای از زندگی شهیده کمالی را برایمان بازگو بفرمایید.

بنده زهرا کمالی فرزند شهیده ربابه کمالی و فرزند پنجم خانواده هستم؛ از پدر و مادرم پنج دختر و دو پسر به یادگار مانده که البته یکی از پسران دار فانی را وداع گفت و برادر دیگرم نیز که معلم بازنشسته است به خاطر کهولت سن در منزل به سر می برد.

مادر شهیدم از بزرگ خاندان سرشناس و معتمد محل بودند که باورهای دینی در ایشان بسیار بالا بود و بر روی ایشان اثر مثبت داشت؛ ایشان از کودکی با حجاب و بر روی آن نیز بسیار حساس بودند.

شهیده در عین حال نسبت به خنده خانم ها با صدای بلند بسیار حساس بود و در صورت مشاهده تذکرات لازم را می داد؛ علاوه بر این بسیار متانت و دارای صبر فرآوان بود.

نسبت به همسرش بسیار مراعات لازم را داشت و هرگز از وی چیی طلب نمی کرد که در حد توان همسرش نباشد تا پیش او شرمنده نشود.

با مردم بسیار مهربانانه رفتار می کرد و همه محل از خصوصیاتش آگاه بودند؛ همیشه به عیادت دوستان بیمارش می رفت و حال آنان را از نزدیک جویا می شد؛ صله رحم را به خوبی و همیشه به جا می آورد و در این راستا همیشه به دیدار اقوام و بستگان خود می رفت.

شهیده در برخی کارها نیز مهارت های لازم را داشته بود از جمله اینکه نسبت به فنون گل دوزی و قالی بافی آشنا بود و از این طریق نیز بخشی از خرج خانواده را نیز بر عهده گرفته بود.

 چه شد که ایشان وارد صف مبارزین انقلاب شد؟

با آغاز سال 57 در ایلام نیز همانند سایر استان های کشور تظاهرات و فعالیت های انقلابی و دینی رنگ و بوی تازه به خود پیدا کرد و تجلی این اقدامات در منزل مرحوم آیت الله حیدری ایلامی نمود بیشتری داشت.

ایشان خانه خود را به حسینه ای تبدیل کرده بودند و برنامه های عزاداری نیز در آنجا برپا می شد؛ حتی مردم برای استماع سخنان معمار کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) از طریق نوار کاست به منزل ایشان مراجعه می کردند.

ایشان حتی مبلغانی را به ایلام بعنوان معلم قرآن اعزام می کردند که این فعالیت های ایشان بسیار موثر شده بود و افراد مطرحی همچون مرحوم کافی در ایلام نسبت به انجام این قبیل کارها نیز اهتمام ویژه داشتند.

شهیده کمالی دختران و زنان محل را به کلاس قرآن می برد

مرحوم کافی به همراه مرحوم آیت الله حیدری ایلامی شبانه روزی تلاش می کردند و در این راستا افراد انقلاب یبیشتری نیز به مجموعه مبارزین جذب شدند.

مادر شهیدم نیز با حضور همیشه در این کلاس ها بنده را نیز به همراه خود می برد که من در ان موقع حدود 16 سال سن داشتم؛ مادر شهیدم نه تنها من بلکه تمام دختران و زنان محل را جمع می کرد و با خود به این کلاس ها می برد.

مرحوم کافی بعد از کلاس های فرآوان از ما امتحان لازم را می گرفت و بعد از امتحان ما را بعنوان معلم قرآن برای تدرس به سایرین د ر مناطق دیگر تقسیم می کرد ما نیز در این مدت به امر تدریس قرآن و احکام مشغول می شدیم.

ماجرای عبایی که حافظ جان روحانی انقلابی شد

در یکی از روزها که به همراه بانوان ایلامی بنا داشتیم یادبود شهدای تبریز را در تکیه ابالفضل شهر ایلام به صورت خودگردان برگزار کنیم مأموران از این برنامه ما نه بعنوان یادبود شهدای تبریز بلکه به خاطر این اجتماع آگاه شدند.

با توجه به اینکه مرحوم شیخ سلطانی را برای این مراسم دعوت گرفته بودیم لذا در حین ورود ایشان قبل از حضور ماموران، یکی از خانم های حاضر یک عبای خاصی  را که شکل ظاهری مرحوم سلطانی را بپوشاند به وی داد و ایشان نیز بر سر کرد؛ همین امر باعث شد تا ایشان در داخل جمعیت شناخته نشود و مأموران نتوانند مرحوم سلطانی را شناسایی کنند.

اکیپ ساواک که در محل حضور یافته بود به دنبال شناسایی افراد خاص خود بود که در این میان بنده به سراغ آنان رفته و به آنان گفتم مگر هر کس در این شهر بخواهد آبی بنوشد باید اجازه بگیرد؟ در همین راستا که ما از آن بعنوان معجزه یاد کردیم یکی از افراد به نام "ناصر" که با اکیپ ساواک آمده بود صحبت های من را شنید و من را دید، اعلام کرد: کاری به این تجمع و افراد نداشته باشید. در صورتی که اگر هر کدام از افراد دستگیر می شدند تا 10 سال زندان محاکمه می شدند.

شهیده کمالی چگونه به مبارزین کمک می کرد؟

بعد از آن در روزهای بعد مردم که به وسیله روحانیون آگاهی پیدا کردند مصمم تر شدیم و تظاهرات دسته جمعی به تدریج شروع و بیشتر شد؛ در ابتدا با شعارهای کوتاه "الله اکبر، خمینی رهبر" تظاهرات را شروع می کردیم و هر روز بر تعداد مبارزین نیز افزوده می شد.

ماجرای تلخ شهادت شهیده ربابه کمالی

در یکی از روزها که شدت تظاهرات زیاد شد، رژیم پهلوی از گاز اشک آور برای متفرق کردن مردم استفاده می کرد در این میان مادر شهیدم انقلابیون را به منزل خود با توجه به نزدیکی منزل ما با مسیر تظاهرات، راه داد و برای آنان دوده می کرد تا گاز اثرات گاز اشک آور را برای انقلابیون خنثی کند.

برای همین بود که منزل ما از قبل توسط ساواک شناسایی شده بود تا اینکه روز موعد فرا رسید؛ در روز 21 مرداد ماه و مصادف با عید سعید غدیر خم که مادرم از اول صبح اعمال این روز از جمله غسل را انجام داده بود، در آن روز خونین مادرم به جمع مبارزین انقلابی در محله خیام ایلام پیوست اما آن روز با سایر روزها بسیار متفاوت بود و رژیم از تانک و گلوله استفاده می کرد.

این شد که بعد از پرتاب گاز اشک آور و شلیک گلوله مردم پراکنده شدند و مادرم زودتر خود را به منزل رساند تا درب منزل را برای انقلابیون باز کند تا از تیررس گلوله ها در امان باشند؛ اما بعد از پناه انقلابیون یکی از مأموران اصرار داشت که به داخل منزل بیاید اما مادر با هر دو دست درب را فشار می داد و مانع از حضور وی می شد.

مادر یک قدم هم عقب نشینی نکرد

مامور رژیم با لگد به درب منزل و دشنام و توهین به مادرم می گفت: افراد را تحویل بدهد اما مادرم مقاومت می کرد و می گفت اجازه ندارید به داخل خانه من بیایید؛مادرم در این صحنه حتی یک قدم هم عقب نشینی نکرد.

در این حال که مادرم مقاومت می کرد مأمور رژیم لوله تفنگ را به قسمت گلوی مادرم گذاشته بود و می گفت که درب را باز کند تصور ما بر این بود تا با این کار مادرم را بترساند تا درب را باز کند اما آن نامرد گلوله را رها کرد و مادرم از پشت به زمین افتاد.

من نیز که از نزدیک صحنه را دیدم سراسیمه به داخل کوچه رفتم و مأمور نفرین کردم اما در این حال گلوله ای نیز  به سمت خودم شلیک شد که به درب برخورد و کمانه کرد اما به خودم اثابت نکرد.

عزم جزم انقلابیون ایلامی برای سرنگونی طاغوت پس از شهادت شیرزن ایلامی

یکی از مبارزین انقلابی به نام "قنبر عبدالهی" بلافاصله بعد از اینکه مادرم را در این حالت دید فورا ماشینی تهیه و وی را به بیمارستان امام خمینی کنونی ایلام منتقل کردیم؛ اما جراحی ها جواب نداد و بعد از هفت روز مادرم جام از جان تسلیم داد و در روز عید غدیر خون شهید شد.

اما نکته ای که باید عرض کنم اینکه بعد از این ماجرای تلخ و اطلاع انقلابیون و مردم از آن، تصمیم آنان برای برخورد شدید و انقلابی با رژیم بیشتر و بیشتر شد و عزم آنان برای فروپاشی این رژیم دوچندان شد تا اینکه شهادت امثال مادرم روحیه انقلابیون را برای سرنگونی تمام طاغوت نهایی کند.

 

انتهای پیام/

,

همانطور که همه می دانیم دلایل زیادی باعث پیروزی انقلاب اسلامی شد به طوریکه هر کدام از آنها نقش مهمی را در این راستا داشته است.

روحیه ایثار و شهادت اما از عواملی است که بیشتر از همه به چشم می خورد و مبارزین انقلاب اسلامی با تقدیم جان خود در راه انقلاب اسلامی دین خود را به خوبی ادا کردند.

استان ایلام نیز در آن زمان حساس شهدایی را تقدیم انقلاب کرد اما آنچه باعث شد تا بیشتر به این موضوع بپردازیم شهادت تنها شهیده زن انقلاب اسلامی در ایلام است؛ شهیده "ربابه کمالی"، از مبارزین بانوی ایلامی است که در ان زمان توسط عوامل ساواک به شهادت رسید.

منزل این شیر زن ایلامی در آن دوران به مأمنی برای مبارزین انقلاب تبدیل شده بود و همین امر باعث شد تا ساواک از این موضوع مطلع شود و شهادت این شیر زن ایلامی نیز در همین راستا صورت گرفته است.

برای همین منظور به سراغ فرزند این شیر زن ایلامی رفتیم تا از نزدیک ماجرای پیوستن این شهیده و نحوه شهادتش را جویا شویم.

 

 در ابتدا خودتان را معرفی و گوشه ای از زندگی شهیده کمالی را برایمان بازگو بفرمایید.

بنده زهرا کمالی فرزند شهیده ربابه کمالی و فرزند پنجم خانواده هستم؛ از پدر و مادرم پنج دختر و دو پسر به یادگار مانده که البته یکی از پسران دار فانی را وداع گفت و برادر دیگرم نیز که معلم بازنشسته است به خاطر کهولت سن در منزل به سر می برد.

مادر شهیدم از بزرگ خاندان سرشناس و معتمد محل بودند که باورهای دینی در ایشان بسیار بالا بود و بر روی ایشان اثر مثبت داشت؛ ایشان از کودکی با حجاب و بر روی آن نیز بسیار حساس بودند.

شهیده در عین حال نسبت به خنده خانم ها با صدای بلند بسیار حساس بود و در صورت مشاهده تذکرات لازم را می داد؛ علاوه بر این بسیار متانت و دارای صبر فرآوان بود.

نسبت به همسرش بسیار مراعات لازم را داشت و هرگز از وی چیی طلب نمی کرد که در حد توان همسرش نباشد تا پیش او شرمنده نشود.

با مردم بسیار مهربانانه رفتار می کرد و همه محل از خصوصیاتش آگاه بودند؛ همیشه به عیادت دوستان بیمارش می رفت و حال آنان را از نزدیک جویا می شد؛ صله رحم را به خوبی و همیشه به جا می آورد و در این راستا همیشه به دیدار اقوام و بستگان خود می رفت.

شهیده در برخی کارها نیز مهارت های لازم را داشته بود از جمله اینکه نسبت به فنون گل دوزی و قالی بافی آشنا بود و از این طریق نیز بخشی از خرج خانواده را نیز بر عهده گرفته بود.

 چه شد که ایشان وارد صف مبارزین انقلاب شد؟

با آغاز سال 57 در ایلام نیز همانند سایر استان های کشور تظاهرات و فعالیت های انقلابی و دینی رنگ و بوی تازه به خود پیدا کرد و تجلی این اقدامات در منزل مرحوم آیت الله حیدری ایلامی نمود بیشتری داشت.

ایشان خانه خود را به حسینه ای تبدیل کرده بودند و برنامه های عزاداری نیز در آنجا برپا می شد؛ حتی مردم برای استماع سخنان معمار کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) از طریق نوار کاست به منزل ایشان مراجعه می کردند.

ایشان حتی مبلغانی را به ایلام بعنوان معلم قرآن اعزام می کردند که این فعالیت های ایشان بسیار موثر شده بود و افراد مطرحی همچون مرحوم کافی در ایلام نسبت به انجام این قبیل کارها نیز اهتمام ویژه داشتند.

شهیده کمالی دختران و زنان محل را به کلاس قرآن می برد

مرحوم کافی به همراه مرحوم آیت الله حیدری ایلامی شبانه روزی تلاش می کردند و در این راستا افراد انقلاب یبیشتری نیز به مجموعه مبارزین جذب شدند.

مادر شهیدم نیز با حضور همیشه در این کلاس ها بنده را نیز به همراه خود می برد که من در ان موقع حدود 16 سال سن داشتم؛ مادر شهیدم نه تنها من بلکه تمام دختران و زنان محل را جمع می کرد و با خود به این کلاس ها می برد.

مرحوم کافی بعد از کلاس های فرآوان از ما امتحان لازم را می گرفت و بعد از امتحان ما را بعنوان معلم قرآن برای تدرس به سایرین د ر مناطق دیگر تقسیم می کرد ما نیز در این مدت به امر تدریس قرآن و احکام مشغول می شدیم.

ماجرای عبایی که حافظ جان روحانی انقلابی شد

در یکی از روزها که به همراه بانوان ایلامی بنا داشتیم یادبود شهدای تبریز را در تکیه ابالفضل شهر ایلام به صورت خودگردان برگزار کنیم مأموران از این برنامه ما نه بعنوان یادبود شهدای تبریز بلکه به خاطر این اجتماع آگاه شدند.

با توجه به اینکه مرحوم شیخ سلطانی را برای این مراسم دعوت گرفته بودیم لذا در حین ورود ایشان قبل از حضور ماموران، یکی از خانم های حاضر یک عبای خاصی  را که شکل ظاهری مرحوم سلطانی را بپوشاند به وی داد و ایشان نیز بر سر کرد؛ همین امر باعث شد تا ایشان در داخل جمعیت شناخته نشود و مأموران نتوانند مرحوم سلطانی را شناسایی کنند.

اکیپ ساواک که در محل حضور یافته بود به دنبال شناسایی افراد خاص خود بود که در این میان بنده به سراغ آنان رفته و به آنان گفتم مگر هر کس در این شهر بخواهد آبی بنوشد باید اجازه بگیرد؟ در همین راستا که ما از آن بعنوان معجزه یاد کردیم یکی از افراد به نام "ناصر" که با اکیپ ساواک آمده بود صحبت های من را شنید و من را دید، اعلام کرد: کاری به این تجمع و افراد نداشته باشید. در صورتی که اگر هر کدام از افراد دستگیر می شدند تا 10 سال زندان محاکمه می شدند.

شهیده کمالی چگونه به مبارزین کمک می کرد؟

بعد از آن در روزهای بعد مردم که به وسیله روحانیون آگاهی پیدا کردند مصمم تر شدیم و تظاهرات دسته جمعی به تدریج شروع و بیشتر شد؛ در ابتدا با شعارهای کوتاه "الله اکبر، خمینی رهبر" تظاهرات را شروع می کردیم و هر روز بر تعداد مبارزین نیز افزوده می شد.

ماجرای تلخ شهادت شهیده ربابه کمالی

در یکی از روزها که شدت تظاهرات زیاد شد، رژیم پهلوی از گاز اشک آور برای متفرق کردن مردم استفاده می کرد در این میان مادر شهیدم انقلابیون را به منزل خود با توجه به نزدیکی منزل ما با مسیر تظاهرات، راه داد و برای آنان دوده می کرد تا گاز اثرات گاز اشک آور را برای انقلابیون خنثی کند.

برای همین بود که منزل ما از قبل توسط ساواک شناسایی شده بود تا اینکه روز موعد فرا رسید؛ در روز 21 مرداد ماه و مصادف با عید سعید غدیر خم که مادرم از اول صبح اعمال این روز از جمله غسل را انجام داده بود، در آن روز خونین مادرم به جمع مبارزین انقلابی در محله خیام ایلام پیوست اما آن روز با سایر روزها بسیار متفاوت بود و رژیم از تانک و گلوله استفاده می کرد.

این شد که بعد از پرتاب گاز اشک آور و شلیک گلوله مردم پراکنده شدند و مادرم زودتر خود را به منزل رساند تا درب منزل را برای انقلابیون باز کند تا از تیررس گلوله ها در امان باشند؛ اما بعد از پناه انقلابیون یکی از مأموران اصرار داشت که به داخل منزل بیاید اما مادر با هر دو دست درب را فشار می داد و مانع از حضور وی می شد.

مادر یک قدم هم عقب نشینی نکرد

مامور رژیم با لگد به درب منزل و دشنام و توهین به مادرم می گفت: افراد را تحویل بدهد اما مادرم مقاومت می کرد و می گفت اجازه ندارید به داخل خانه من بیایید؛مادرم در این صحنه حتی یک قدم هم عقب نشینی نکرد.

در این حال که مادرم مقاومت می کرد مأمور رژیم لوله تفنگ را به قسمت گلوی مادرم گذاشته بود و می گفت که درب را باز کند تصور ما بر این بود تا با این کار مادرم را بترساند تا درب را باز کند اما آن نامرد گلوله را رها کرد و مادرم از پشت به زمین افتاد.

من نیز که از نزدیک صحنه را دیدم سراسیمه به داخل کوچه رفتم و مأمور نفرین کردم اما در این حال گلوله ای نیز  به سمت خودم شلیک شد که به درب برخورد و کمانه کرد اما به خودم اثابت نکرد.

عزم جزم انقلابیون ایلامی برای سرنگونی طاغوت پس از شهادت شیرزن ایلامی

یکی از مبارزین انقلابی به نام "قنبر عبدالهی" بلافاصله بعد از اینکه مادرم را در این حالت دید فورا ماشینی تهیه و وی را به بیمارستان امام خمینی کنونی ایلام منتقل کردیم؛ اما جراحی ها جواب نداد و بعد از هفت روز مادرم جام از جان تسلیم داد و در روز عید غدیر خون شهید شد.

اما نکته ای که باید عرض کنم اینکه بعد از این ماجرای تلخ و اطلاع انقلابیون و مردم از آن، تصمیم آنان برای برخورد شدید و انقلابی با رژیم بیشتر و بیشتر شد و عزم آنان برای فروپاشی این رژیم دوچندان شد تا اینکه شهادت امثال مادرم روحیه انقلابیون را برای سرنگونی تمام طاغوت نهایی کند.

 

انتهای پیام/

,

همانطور که همه می دانیم دلایل زیادی باعث پیروزی انقلاب اسلامی شد به طوریکه هر کدام از آنها نقش مهمی را در این راستا داشته است.

روحیه ایثار و شهادت اما از عواملی است که بیشتر از همه به چشم می خورد و مبارزین انقلاب اسلامی با تقدیم جان خود در راه انقلاب اسلامی دین خود را به خوبی ادا کردند.

استان ایلام نیز در آن زمان حساس شهدایی را تقدیم انقلاب کرد اما آنچه باعث شد تا بیشتر به این موضوع بپردازیم شهادت تنها شهیده زن انقلاب اسلامی در ایلام است؛ شهیده "ربابه کمالی"، از مبارزین بانوی ایلامی است که در ان زمان توسط عوامل ساواک به شهادت رسید.

منزل این شیر زن ایلامی در آن دوران به مأمنی برای مبارزین انقلاب تبدیل شده بود و همین امر باعث شد تا ساواک از این موضوع مطلع شود و شهادت این شیر زن ایلامی نیز در همین راستا صورت گرفته است.

برای همین منظور به سراغ فرزند این شیر زن ایلامی رفتیم تا از نزدیک ماجرای پیوستن این شهیده و نحوه شهادتش را جویا شویم.

 

 در ابتدا خودتان را معرفی و گوشه ای از زندگی شهیده کمالی را برایمان بازگو بفرمایید.

بنده زهرا کمالی فرزند شهیده ربابه کمالی و فرزند پنجم خانواده هستم؛ از پدر و مادرم پنج دختر و دو پسر به یادگار مانده که البته یکی از پسران دار فانی را وداع گفت و برادر دیگرم نیز که معلم بازنشسته است به خاطر کهولت سن در منزل به سر می برد.

مادر شهیدم از بزرگ خاندان سرشناس و معتمد محل بودند که باورهای دینی در ایشان بسیار بالا بود و بر روی ایشان اثر مثبت داشت؛ ایشان از کودکی با حجاب و بر روی آن نیز بسیار حساس بودند.

شهیده در عین حال نسبت به خنده خانم ها با صدای بلند بسیار حساس بود و در صورت مشاهده تذکرات لازم را می داد؛ علاوه بر این بسیار متانت و دارای صبر فرآوان بود.

نسبت به همسرش بسیار مراعات لازم را داشت و هرگز از وی چیی طلب نمی کرد که در حد توان همسرش نباشد تا پیش او شرمنده نشود.

با مردم بسیار مهربانانه رفتار می کرد و همه محل از خصوصیاتش آگاه بودند؛ همیشه به عیادت دوستان بیمارش می رفت و حال آنان را از نزدیک جویا می شد؛ صله رحم را به خوبی و همیشه به جا می آورد و در این راستا همیشه به دیدار اقوام و بستگان خود می رفت.

شهیده در برخی کارها نیز مهارت های لازم را داشته بود از جمله اینکه نسبت به فنون گل دوزی و قالی بافی آشنا بود و از این طریق نیز بخشی از خرج خانواده را نیز بر عهده گرفته بود.

 چه شد که ایشان وارد صف مبارزین انقلاب شد؟

با آغاز سال 57 در ایلام نیز همانند سایر استان های کشور تظاهرات و فعالیت های انقلابی و دینی رنگ و بوی تازه به خود پیدا کرد و تجلی این اقدامات در منزل مرحوم آیت الله حیدری ایلامی نمود بیشتری داشت.

ایشان خانه خود را به حسینه ای تبدیل کرده بودند و برنامه های عزاداری نیز در آنجا برپا می شد؛ حتی مردم برای استماع سخنان معمار کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) از طریق نوار کاست به منزل ایشان مراجعه می کردند.

ایشان حتی مبلغانی را به ایلام بعنوان معلم قرآن اعزام می کردند که این فعالیت های ایشان بسیار موثر شده بود و افراد مطرحی همچون مرحوم کافی در ایلام نسبت به انجام این قبیل کارها نیز اهتمام ویژه داشتند.

شهیده کمالی دختران و زنان محل را به کلاس قرآن می برد

مرحوم کافی به همراه مرحوم آیت الله حیدری ایلامی شبانه روزی تلاش می کردند و در این راستا افراد انقلاب یبیشتری نیز به مجموعه مبارزین جذب شدند.

مادر شهیدم نیز با حضور همیشه در این کلاس ها بنده را نیز به همراه خود می برد که من در ان موقع حدود 16 سال سن داشتم؛ مادر شهیدم نه تنها من بلکه تمام دختران و زنان محل را جمع می کرد و با خود به این کلاس ها می برد.

مرحوم کافی بعد از کلاس های فرآوان از ما امتحان لازم را می گرفت و بعد از امتحان ما را بعنوان معلم قرآن برای تدرس به سایرین د ر مناطق دیگر تقسیم می کرد ما نیز در این مدت به امر تدریس قرآن و احکام مشغول می شدیم.

ماجرای عبایی که حافظ جان روحانی انقلابی شد

در یکی از روزها که به همراه بانوان ایلامی بنا داشتیم یادبود شهدای تبریز را در تکیه ابالفضل شهر ایلام به صورت خودگردان برگزار کنیم مأموران از این برنامه ما نه بعنوان یادبود شهدای تبریز بلکه به خاطر این اجتماع آگاه شدند.

با توجه به اینکه مرحوم شیخ سلطانی را برای این مراسم دعوت گرفته بودیم لذا در حین ورود ایشان قبل از حضور ماموران، یکی از خانم های حاضر یک عبای خاصی  را که شکل ظاهری مرحوم سلطانی را بپوشاند به وی داد و ایشان نیز بر سر کرد؛ همین امر باعث شد تا ایشان در داخل جمعیت شناخته نشود و مأموران نتوانند مرحوم سلطانی را شناسایی کنند.

اکیپ ساواک که در محل حضور یافته بود به دنبال شناسایی افراد خاص خود بود که در این میان بنده به سراغ آنان رفته و به آنان گفتم مگر هر کس در این شهر بخواهد آبی بنوشد باید اجازه بگیرد؟ در همین راستا که ما از آن بعنوان معجزه یاد کردیم یکی از افراد به نام "ناصر" که با اکیپ ساواک آمده بود صحبت های من را شنید و من را دید، اعلام کرد: کاری به این تجمع و افراد نداشته باشید. در صورتی که اگر هر کدام از افراد دستگیر می شدند تا 10 سال زندان محاکمه می شدند.

شهیده کمالی چگونه به مبارزین کمک می کرد؟

بعد از آن در روزهای بعد مردم که به وسیله روحانیون آگاهی پیدا کردند مصمم تر شدیم و تظاهرات دسته جمعی به تدریج شروع و بیشتر شد؛ در ابتدا با شعارهای کوتاه "الله اکبر، خمینی رهبر" تظاهرات را شروع می کردیم و هر روز بر تعداد مبارزین نیز افزوده می شد.

ماجرای تلخ شهادت شهیده ربابه کمالی

در یکی از روزها که شدت تظاهرات زیاد شد، رژیم پهلوی از گاز اشک آور برای متفرق کردن مردم استفاده می کرد در این میان مادر شهیدم انقلابیون را به منزل خود با توجه به نزدیکی منزل ما با مسیر تظاهرات، راه داد و برای آنان دوده می کرد تا گاز اثرات گاز اشک آور را برای انقلابیون خنثی کند.

برای همین بود که منزل ما از قبل توسط ساواک شناسایی شده بود تا اینکه روز موعد فرا رسید؛ در روز 21 مرداد ماه و مصادف با عید سعید غدیر خم که مادرم از اول صبح اعمال این روز از جمله غسل را انجام داده بود، در آن روز خونین مادرم به جمع مبارزین انقلابی در محله خیام ایلام پیوست اما آن روز با سایر روزها بسیار متفاوت بود و رژیم از تانک و گلوله استفاده می کرد.

این شد که بعد از پرتاب گاز اشک آور و شلیک گلوله مردم پراکنده شدند و مادرم زودتر خود را به منزل رساند تا درب منزل را برای انقلابیون باز کند تا از تیررس گلوله ها در امان باشند؛ اما بعد از پناه انقلابیون یکی از مأموران اصرار داشت که به داخل منزل بیاید اما مادر با هر دو دست درب را فشار می داد و مانع از حضور وی می شد.

مادر یک قدم هم عقب نشینی نکرد

مامور رژیم با لگد به درب منزل و دشنام و توهین به مادرم می گفت: افراد را تحویل بدهد اما مادرم مقاومت می کرد و می گفت اجازه ندارید به داخل خانه من بیایید؛مادرم در این صحنه حتی یک قدم هم عقب نشینی نکرد.

در این حال که مادرم مقاومت می کرد مأمور رژیم لوله تفنگ را به قسمت گلوی مادرم گذاشته بود و می گفت که درب را باز کند تصور ما بر این بود تا با این کار مادرم را بترساند تا درب را باز کند اما آن نامرد گلوله را رها کرد و مادرم از پشت به زمین افتاد.

من نیز که از نزدیک صحنه را دیدم سراسیمه به داخل کوچه رفتم و مأمور نفرین کردم اما در این حال گلوله ای نیز  به سمت خودم شلیک شد که به درب برخورد و کمانه کرد اما به خودم اثابت نکرد.

عزم جزم انقلابیون ایلامی برای سرنگونی طاغوت پس از شهادت شیرزن ایلامی

یکی از مبارزین انقلابی به نام "قنبر عبدالهی" بلافاصله بعد از اینکه مادرم را در این حالت دید فورا ماشینی تهیه و وی را به بیمارستان امام خمینی کنونی ایلام منتقل کردیم؛ اما جراحی ها جواب نداد و بعد از هفت روز مادرم جام از جان تسلیم داد و در روز عید غدیر خون شهید شد.

اما نکته ای که باید عرض کنم اینکه بعد از این ماجرای تلخ و اطلاع انقلابیون و مردم از آن، تصمیم آنان برای برخورد شدید و انقلابی با رژیم بیشتر و بیشتر شد و عزم آنان برای فروپاشی این رژیم دوچندان شد تا اینکه شهادت امثال مادرم روحیه انقلابیون را برای سرنگونی تمام طاغوت نهایی کند.

 

انتهای پیام/

,

همانطور که همه می دانیم دلایل زیادی باعث پیروزی انقلاب اسلامی شد به طوریکه هر کدام از آنها نقش مهمی را در این راستا داشته است.

روحیه ایثار و شهادت اما از عواملی است که بیشتر از همه به چشم می خورد و مبارزین انقلاب اسلامی با تقدیم جان خود در راه انقلاب اسلامی دین خود را به خوبی ادا کردند.

استان ایلام نیز در آن زمان حساس شهدایی را تقدیم انقلاب کرد اما آنچه باعث شد تا بیشتر به این موضوع بپردازیم شهادت تنها شهیده زن انقلاب اسلامی در ایلام است؛ شهیده "ربابه کمالی"، از مبارزین بانوی ایلامی است که در ان زمان توسط عوامل ساواک به شهادت رسید.

منزل این شیر زن ایلامی در آن دوران به مأمنی برای مبارزین انقلاب تبدیل شده بود و همین امر باعث شد تا ساواک از این موضوع مطلع شود و شهادت این شیر زن ایلامی نیز در همین راستا صورت گرفته است.

برای همین منظور به سراغ فرزند این شیر زن ایلامی رفتیم تا از نزدیک ماجرای پیوستن این شهیده و نحوه شهادتش را جویا شویم.

 

 در ابتدا خودتان را معرفی و گوشه ای از زندگی شهیده کمالی را برایمان بازگو بفرمایید.

بنده زهرا کمالی فرزند شهیده ربابه کمالی و فرزند پنجم خانواده هستم؛ از پدر و مادرم پنج دختر و دو پسر به یادگار مانده که البته یکی از پسران دار فانی را وداع گفت و برادر دیگرم نیز که معلم بازنشسته است به خاطر کهولت سن در منزل به سر می برد.

مادر شهیدم از بزرگ خاندان سرشناس و معتمد محل بودند که باورهای دینی در ایشان بسیار بالا بود و بر روی ایشان اثر مثبت داشت؛ ایشان از کودکی با حجاب و بر روی آن نیز بسیار حساس بودند.

شهیده در عین حال نسبت به خنده خانم ها با صدای بلند بسیار حساس بود و در صورت مشاهده تذکرات لازم را می داد؛ علاوه بر این بسیار متانت و دارای صبر فرآوان بود.

نسبت به همسرش بسیار مراعات لازم را داشت و هرگز از وی چیی طلب نمی کرد که در حد توان همسرش نباشد تا پیش او شرمنده نشود.

با مردم بسیار مهربانانه رفتار می کرد و همه محل از خصوصیاتش آگاه بودند؛ همیشه به عیادت دوستان بیمارش می رفت و حال آنان را از نزدیک جویا می شد؛ صله رحم را به خوبی و همیشه به جا می آورد و در این راستا همیشه به دیدار اقوام و بستگان خود می رفت.

شهیده در برخی کارها نیز مهارت های لازم را داشته بود از جمله اینکه نسبت به فنون گل دوزی و قالی بافی آشنا بود و از این طریق نیز بخشی از خرج خانواده را نیز بر عهده گرفته بود.

 چه شد که ایشان وارد صف مبارزین انقلاب شد؟

با آغاز سال 57 در ایلام نیز همانند سایر استان های کشور تظاهرات و فعالیت های انقلابی و دینی رنگ و بوی تازه به خود پیدا کرد و تجلی این اقدامات در منزل مرحوم آیت الله حیدری ایلامی نمود بیشتری داشت.

ایشان خانه خود را به حسینه ای تبدیل کرده بودند و برنامه های عزاداری نیز در آنجا برپا می شد؛ حتی مردم برای استماع سخنان معمار کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) از طریق نوار کاست به منزل ایشان مراجعه می کردند.

ایشان حتی مبلغانی را به ایلام بعنوان معلم قرآن اعزام می کردند که این فعالیت های ایشان بسیار موثر شده بود و افراد مطرحی همچون مرحوم کافی در ایلام نسبت به انجام این قبیل کارها نیز اهتمام ویژه داشتند.

شهیده کمالی دختران و زنان محل را به کلاس قرآن می برد

مرحوم کافی به همراه مرحوم آیت الله حیدری ایلامی شبانه روزی تلاش می کردند و در این راستا افراد انقلاب یبیشتری نیز به مجموعه مبارزین جذب شدند.

مادر شهیدم نیز با حضور همیشه در این کلاس ها بنده را نیز به همراه خود می برد که من در ان موقع حدود 16 سال سن داشتم؛ مادر شهیدم نه تنها من بلکه تمام دختران و زنان محل را جمع می کرد و با خود به این کلاس ها می برد.

مرحوم کافی بعد از کلاس های فرآوان از ما امتحان لازم را می گرفت و بعد از امتحان ما را بعنوان معلم قرآن برای تدرس به سایرین د ر مناطق دیگر تقسیم می کرد ما نیز در این مدت به امر تدریس قرآن و احکام مشغول می شدیم.

ماجرای عبایی که حافظ جان روحانی انقلابی شد

در یکی از روزها که به همراه بانوان ایلامی بنا داشتیم یادبود شهدای تبریز را در تکیه ابالفضل شهر ایلام به صورت خودگردان برگزار کنیم مأموران از این برنامه ما نه بعنوان یادبود شهدای تبریز بلکه به خاطر این اجتماع آگاه شدند.

با توجه به اینکه مرحوم شیخ سلطانی را برای این مراسم دعوت گرفته بودیم لذا در حین ورود ایشان قبل از حضور ماموران، یکی از خانم های حاضر یک عبای خاصی  را که شکل ظاهری مرحوم سلطانی را بپوشاند به وی داد و ایشان نیز بر سر کرد؛ همین امر باعث شد تا ایشان در داخل جمعیت شناخته نشود و مأموران نتوانند مرحوم سلطانی را شناسایی کنند.

اکیپ ساواک که در محل حضور یافته بود به دنبال شناسایی افراد خاص خود بود که در این میان بنده به سراغ آنان رفته و به آنان گفتم مگر هر کس در این شهر بخواهد آبی بنوشد باید اجازه بگیرد؟ در همین راستا که ما از آن بعنوان معجزه یاد کردیم یکی از افراد به نام "ناصر" که با اکیپ ساواک آمده بود صحبت های من را شنید و من را دید، اعلام کرد: کاری به این تجمع و افراد نداشته باشید. در صورتی که اگر هر کدام از افراد دستگیر می شدند تا 10 سال زندان محاکمه می شدند.

شهیده کمالی چگونه به مبارزین کمک می کرد؟

بعد از آن در روزهای بعد مردم که به وسیله روحانیون آگاهی پیدا کردند مصمم تر شدیم و تظاهرات دسته جمعی به تدریج شروع و بیشتر شد؛ در ابتدا با شعارهای کوتاه "الله اکبر، خمینی رهبر" تظاهرات را شروع می کردیم و هر روز بر تعداد مبارزین نیز افزوده می شد.

ماجرای تلخ شهادت شهیده ربابه کمالی

در یکی از روزها که شدت تظاهرات زیاد شد، رژیم پهلوی از گاز اشک آور برای متفرق کردن مردم استفاده می کرد در این میان مادر شهیدم انقلابیون را به منزل خود با توجه به نزدیکی منزل ما با مسیر تظاهرات، راه داد و برای آنان دوده می کرد تا گاز اثرات گاز اشک آور را برای انقلابیون خنثی کند.

برای همین بود که منزل ما از قبل توسط ساواک شناسایی شده بود تا اینکه روز موعد فرا رسید؛ در روز 21 مرداد ماه و مصادف با عید سعید غدیر خم که مادرم از اول صبح اعمال این روز از جمله غسل را انجام داده بود، در آن روز خونین مادرم به جمع مبارزین انقلابی در محله خیام ایلام پیوست اما آن روز با سایر روزها بسیار متفاوت بود و رژیم از تانک و گلوله استفاده می کرد.

این شد که بعد از پرتاب گاز اشک آور و شلیک گلوله مردم پراکنده شدند و مادرم زودتر خود را به منزل رساند تا درب منزل را برای انقلابیون باز کند تا از تیررس گلوله ها در امان باشند؛ اما بعد از پناه انقلابیون یکی از مأموران اصرار داشت که به داخل منزل بیاید اما مادر با هر دو دست درب را فشار می داد و مانع از حضور وی می شد.

مادر یک قدم هم عقب نشینی نکرد

مامور رژیم با لگد به درب منزل و دشنام و توهین به مادرم می گفت: افراد را تحویل بدهد اما مادرم مقاومت می کرد و می گفت اجازه ندارید به داخل خانه من بیایید؛مادرم در این صحنه حتی یک قدم هم عقب نشینی نکرد.

در این حال که مادرم مقاومت می کرد مأمور رژیم لوله تفنگ را به قسمت گلوی مادرم گذاشته بود و می گفت که درب را باز کند تصور ما بر این بود تا با این کار مادرم را بترساند تا درب را باز کند اما آن نامرد گلوله را رها کرد و مادرم از پشت به زمین افتاد.

من نیز که از نزدیک صحنه را دیدم سراسیمه به داخل کوچه رفتم و مأمور نفرین کردم اما در این حال گلوله ای نیز  به سمت خودم شلیک شد که به درب برخورد و کمانه کرد اما به خودم اثابت نکرد.

عزم جزم انقلابیون ایلامی برای سرنگونی طاغوت پس از شهادت شیرزن ایلامی

یکی از مبارزین انقلابی به نام "قنبر عبدالهی" بلافاصله بعد از اینکه مادرم را در این حالت دید فورا ماشینی تهیه و وی را به بیمارستان امام خمینی کنونی ایلام منتقل کردیم؛ اما جراحی ها جواب نداد و بعد از هفت روز مادرم جام از جان تسلیم داد و در روز عید غدیر خون شهید شد.

اما نکته ای که باید عرض کنم اینکه بعد از این ماجرای تلخ و اطلاع انقلابیون و مردم از آن، تصمیم آنان برای برخورد شدید و انقلابی با رژیم بیشتر و بیشتر شد و عزم آنان برای فروپاشی این رژیم دوچندان شد تا اینکه شهادت امثال مادرم روحیه انقلابیون را برای سرنگونی تمام طاغوت نهایی کند.

 

انتهای پیام/

,

همانطور که همه می دانیم دلایل زیادی باعث پیروزی انقلاب اسلامی شد به طوریکه هر کدام از آنها نقش مهمی را در این راستا داشته است.

,

روحیه ایثار و شهادت اما از عواملی است که بیشتر از همه به چشم می خورد و مبارزین انقلاب اسلامی با تقدیم جان خود در راه انقلاب اسلامی دین خود را به خوبی ادا کردند.

,

استان ایلام نیز در آن زمان حساس شهدایی را تقدیم انقلاب کرد اما آنچه باعث شد تا بیشتر به این موضوع بپردازیم شهادت تنها شهیده زن انقلاب اسلامی در ایلام است؛ شهیده "ربابه کمالی"، از مبارزین بانوی ایلامی است که در ان زمان توسط عوامل ساواک به شهادت رسید.

,

منزل این شیر زن ایلامی در آن دوران به مأمنی برای مبارزین انقلاب تبدیل شده بود و همین امر باعث شد تا ساواک از این موضوع مطلع شود و شهادت این شیر زن ایلامی نیز در همین راستا صورت گرفته است.

,

برای همین منظور به سراغ فرزند این شیر زن ایلامی رفتیم تا از نزدیک ماجرای پیوستن این شهیده و نحوه شهادتش را جویا شویم.

,

 

,

, ,

 در ابتدا خودتان را معرفی و گوشه ای از زندگی شهیده کمالی را برایمان بازگو بفرمایید.

,

بنده زهرا کمالی فرزند شهیده ربابه کمالی و فرزند پنجم خانواده هستم؛ از پدر و مادرم پنج دختر و دو پسر به یادگار مانده که البته یکی از پسران دار فانی را وداع گفت و برادر دیگرم نیز که معلم بازنشسته است به خاطر کهولت سن در منزل به سر می برد.

,

مادر شهیدم از بزرگ خاندان سرشناس و معتمد محل بودند که باورهای دینی در ایشان بسیار بالا بود و بر روی ایشان اثر مثبت داشت؛ ایشان از کودکی با حجاب و بر روی آن نیز بسیار حساس بودند.

,

شهیده در عین حال نسبت به خنده خانم ها با صدای بلند بسیار حساس بود و در صورت مشاهده تذکرات لازم را می داد؛ علاوه بر این بسیار متانت و دارای صبر فرآوان بود.

,

نسبت به همسرش بسیار مراعات لازم را داشت و هرگز از وی چیی طلب نمی کرد که در حد توان همسرش نباشد تا پیش او شرمنده نشود.

,

با مردم بسیار مهربانانه رفتار می کرد و همه محل از خصوصیاتش آگاه بودند؛ همیشه به عیادت دوستان بیمارش می رفت و حال آنان را از نزدیک جویا می شد؛ صله رحم را به خوبی و همیشه به جا می آورد و در این راستا همیشه به دیدار اقوام و بستگان خود می رفت.

,

شهیده در برخی کارها نیز مهارت های لازم را داشته بود از جمله اینکه نسبت به فنون گل دوزی و قالی بافی آشنا بود و از این طریق نیز بخشی از خرج خانواده را نیز بر عهده گرفته بود.

,

 چه شد که ایشان وارد صف مبارزین انقلاب شد؟

,

با آغاز سال 57 در ایلام نیز همانند سایر استان های کشور تظاهرات و فعالیت های انقلابی و دینی رنگ و بوی تازه به خود پیدا کرد و تجلی این اقدامات در منزل مرحوم آیت الله حیدری ایلامی نمود بیشتری داشت.

,

ایشان خانه خود را به حسینه ای تبدیل کرده بودند و برنامه های عزاداری نیز در آنجا برپا می شد؛ حتی مردم برای استماع سخنان معمار کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) از طریق نوار کاست به منزل ایشان مراجعه می کردند.

,

ایشان حتی مبلغانی را به ایلام بعنوان معلم قرآن اعزام می کردند که این فعالیت های ایشان بسیار موثر شده بود و افراد مطرحی همچون مرحوم کافی در ایلام نسبت به انجام این قبیل کارها نیز اهتمام ویژه داشتند.

,

شهیده کمالی دختران و زنان محل را به کلاس قرآن می برد

,

مرحوم کافی به همراه مرحوم آیت الله حیدری ایلامی شبانه روزی تلاش می کردند و در این راستا افراد انقلاب یبیشتری نیز به مجموعه مبارزین جذب شدند.

,

مادر شهیدم نیز با حضور همیشه در این کلاس ها بنده را نیز به همراه خود می برد که من در ان موقع حدود 16 سال سن داشتم؛ مادر شهیدم نه تنها من بلکه تمام دختران و زنان محل را جمع می کرد و با خود به این کلاس ها می برد.

,

مرحوم کافی بعد از کلاس های فرآوان از ما امتحان لازم را می گرفت و بعد از امتحان ما را بعنوان معلم قرآن برای تدرس به سایرین د ر مناطق دیگر تقسیم می کرد ما نیز در این مدت به امر تدریس قرآن و احکام مشغول می شدیم.

,

ماجرای عبایی که حافظ جان روحانی انقلابی شد

,

در یکی از روزها که به همراه بانوان ایلامی بنا داشتیم یادبود شهدای تبریز را در تکیه ابالفضل شهر ایلام به صورت خودگردان برگزار کنیم مأموران از این برنامه ما نه بعنوان یادبود شهدای تبریز بلکه به خاطر این اجتماع آگاه شدند.

,

با توجه به اینکه مرحوم شیخ سلطانی را برای این مراسم دعوت گرفته بودیم لذا در حین ورود ایشان قبل از حضور ماموران، یکی از خانم های حاضر یک عبای خاصی  را که شکل ظاهری مرحوم سلطانی را بپوشاند به وی داد و ایشان نیز بر سر کرد؛ همین امر باعث شد تا ایشان در داخل جمعیت شناخته نشود و مأموران نتوانند مرحوم سلطانی را شناسایی کنند.

,

اکیپ ساواک که در محل حضور یافته بود به دنبال شناسایی افراد خاص خود بود که در این میان بنده به سراغ آنان رفته و به آنان گفتم مگر هر کس در این شهر بخواهد آبی بنوشد باید اجازه بگیرد؟ در همین راستا که ما از آن بعنوان معجزه یاد کردیم یکی از افراد به نام "ناصر" که با اکیپ ساواک آمده بود صحبت های من را شنید و من را دید، اعلام کرد: کاری به این تجمع و افراد نداشته باشید. در صورتی که اگر هر کدام از افراد دستگیر می شدند تا 10 سال زندان محاکمه می شدند.

,

, ,

شهیده کمالی چگونه به مبارزین کمک می کرد؟

,

بعد از آن در روزهای بعد مردم که به وسیله روحانیون آگاهی پیدا کردند مصمم تر شدیم و تظاهرات دسته جمعی به تدریج شروع و بیشتر شد؛ در ابتدا با شعارهای کوتاه "الله اکبر، خمینی رهبر" تظاهرات را شروع می کردیم و هر روز بر تعداد مبارزین نیز افزوده می شد.

,

ماجرای تلخ شهادت شهیده ربابه کمالی

,

در یکی از روزها که شدت تظاهرات زیاد شد، رژیم پهلوی از گاز اشک آور برای متفرق کردن مردم استفاده می کرد در این میان مادر شهیدم انقلابیون را به منزل خود با توجه به نزدیکی منزل ما با مسیر تظاهرات، راه داد و برای آنان دوده می کرد تا گاز اثرات گاز اشک آور را برای انقلابیون خنثی کند.

,

برای همین بود که منزل ما از قبل توسط ساواک شناسایی شده بود تا اینکه روز موعد فرا رسید؛ در روز 21 مرداد ماه و مصادف با عید سعید غدیر خم که مادرم از اول صبح اعمال این روز از جمله غسل را انجام داده بود، در آن روز خونین مادرم به جمع مبارزین انقلابی در محله خیام ایلام پیوست اما آن روز با سایر روزها بسیار متفاوت بود و رژیم از تانک و گلوله استفاده می کرد.

,

این شد که بعد از پرتاب گاز اشک آور و شلیک گلوله مردم پراکنده شدند و مادرم زودتر خود را به منزل رساند تا درب منزل را برای انقلابیون باز کند تا از تیررس گلوله ها در امان باشند؛ اما بعد از پناه انقلابیون یکی از مأموران اصرار داشت که به داخل منزل بیاید اما مادر با هر دو دست درب را فشار می داد و مانع از حضور وی می شد.

,

مادر یک قدم هم عقب نشینی نکرد

,

مامور رژیم با لگد به درب منزل و دشنام و توهین به مادرم می گفت: افراد را تحویل بدهد اما مادرم مقاومت می کرد و می گفت اجازه ندارید به داخل خانه من بیایید؛مادرم در این صحنه حتی یک قدم هم عقب نشینی نکرد.

,

در این حال که مادرم مقاومت می کرد مأمور رژیم لوله تفنگ را به قسمت گلوی مادرم گذاشته بود و می گفت که درب را باز کند تصور ما بر این بود تا با این کار مادرم را بترساند تا درب را باز کند اما آن نامرد گلوله را رها کرد و مادرم از پشت به زمین افتاد.

,

من نیز که از نزدیک صحنه را دیدم سراسیمه به داخل کوچه رفتم و مأمور نفرین کردم اما در این حال گلوله ای نیز  به سمت خودم شلیک شد که به درب برخورد و کمانه کرد اما به خودم اثابت نکرد.

,

عزم جزم انقلابیون ایلامی برای سرنگونی طاغوت پس از شهادت شیرزن ایلامی

,

یکی از مبارزین انقلابی به نام "قنبر عبدالهی" بلافاصله بعد از اینکه مادرم را در این حالت دید فورا ماشینی تهیه و وی را به بیمارستان امام خمینی کنونی ایلام منتقل کردیم؛ اما جراحی ها جواب نداد و بعد از هفت روز مادرم جام از جان تسلیم داد و در روز عید غدیر خون شهید شد.

,

اما نکته ای که باید عرض کنم اینکه بعد از این ماجرای تلخ و اطلاع انقلابیون و مردم از آن، تصمیم آنان برای برخورد شدید و انقلابی با رژیم بیشتر و بیشتر شد و عزم آنان برای فروپاشی این رژیم دوچندان شد تا اینکه شهادت امثال مادرم روحیه انقلابیون را برای سرنگونی تمام طاغوت نهایی کند.

,

 

,

انتهای پیام/

,
 
,
 
,
 
,
 
,
 
,

 

]

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه