سروصدای دست و آوازشان به گوشش می رسید. حالا وقتش بود، در چشم به هم زدنی از جا بلند شد و به طرفشان رگبار گرفت و غافلگیرشان کرد. فرمانده، معاون و چندین نفر از گردانشان را کشت و شادی شان را زایل کرد.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از مشرق، کتاب «جاده گیلی گادر» زندگی نامه داستانی شهید ماشاالله استاد مرتضی است که به قلم مریم سادات ذکریایی نگاشته شده و از سوی انتشارات انجمن پیشکسوتان سپاس به چاپ رسیده است.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا,ماشاالله استاد مرتضی در سال 1315 به دنیا آمد و در کودکی پدرش را از دست داد. او خیلی زود بزرگ شد و مسئولیت خانواده را بر عهده گرفت و تا سن 50 سالگی که به شهادت رسید، همین روحیه پدرانه را در خود حفظ کرده بود.
,ماشاالله استاد مرتضی از شهدای اطلاعات عملیات سپاه بود که انجمن سپاس اساسا برای گرامیداشت یاد این شهدا شکل گرفته و تا به حال کتاب های متعددی درباره این شهدا منتشر کرده است.
,انتخاب نام کتاب هم به مکان شهادت ماشاالله استاد مرتضی در جاده گیلی گادر و مسئولیت او در قرارگاه مقدماتی گیلی گادر در سه راهی ترکیه برمی گردد.
, جاده گیلی گادر,این کتاب 168 صفحه ای با تصاویر رنگی را می توان، با قیمت13000 از کتابفروشی های معتبر از جمله کتابفروشی سوره مهر به نشانی تهران - میدان انقلاب - نبش سینما بهمن تهیه کرد.
,آنچه در ادامه می خوانید، بخشی از این کتاب است:
, آنچه در ادامه می خوانید، بخشی از این کتاب است:,مجید و حاج مرتضی رضایی برای مأموریت به تهران رفتند. مجید بین راه، راجع به ماشاء الله با او صحبت کرد و درددل هایش را گفت. شروع کرد به مداحی. هر دو گریه شان گرفته بود. حاج مرتضی گفت: اگه استاد شهید بشه، تو چی براش می خونی؟
,- چرا الان می پرسی؟ هروقت شهید شد بهت میگم.
,- استاد توی تیپ موسی بن جعفر بوده ، براش روضه موسی بن جعفر رو بخون.
,- حالا بذار شهید بشه، می خونم ... ولی نه! من برای استاد روضه مسلم بن عقیل رو می خونم.
,- چرا مسلم؟
,- آخه مسلم توی کوفه غریب بود. استاد هم هرجا رفته غریب بوده . خیلی اذیت شده، ولی هیچی نگفته. همه اش میگه من به خاطر جنگ، به خاطر امام ایستاده م.
,شبیخون بدترین نوع حمله در طول تاریخ جنگ های نظامی است. گروهک دموکرات کردستان عراق با صدام مخالف و خواهان براندازی رژیم صدام بودند. برای همین با وعده دادن پول و امکانات گاهی با سپاه همکاری می کردند، هرچند که اگر ضدانقلاب ها پول بیشتری می دادند، دست توی دست آنها می گذاشتند. روز ۲۳ تیر ۱۳۹۵، قبل از روشنایی هوا بعضی ها تازه از خواب بیدار شده و آماده خواندن نماز شدند. ماشاء الله به نگهبان ها گفت: شما نمازتون رو بخونین، من نگهبانی میدم.
,در همین موقع تیری به پای راستش اصابت کرد و درد تمام وجودش را گرفت. آخ بلندی گفت و نگاهی به دورو برانداخت. یک گردان صد نفری دموکرات های کردستان از چهار طرف به آنها حمله کردند. ماشاء الله با چفیه پایش را بست، گوشه ای سنگر گرفت و به سمت آنها تیراندازی کرد. همین طور داد می زد و نیروهایش را این طرف و آن طرف می فرستاد که موضع بگیرند.
,پایگاه مخفی نبود و کلا چند تا چادر بود. پشت هم آر.پی.جی زدند و چادرها آتش گرفت. چندین ترکش هم به سرو تن ماشاء الله نشست. نیروها فرصت نکردند دور و برشان را نگاه کنند. از سی و سه چهار نفر، نصف شان شهید و بقیه اسیرشدند. ضدانقلاب های دموکرات همه را ردیف کردند و از یک یک شان پرسیدند: تو بچه کجایی؟
,- بچه تهران.
,- ازدواج کردی؟
,- نه.
,- چون مجرده بکشیدش.
,یک تیرتوی سرش زدند و به سراغ نفربعدی رفتند. هرکدام را با یک سؤال و به یک بهانه ای کشتند. دموکرات ها وقتی کارشان تمام شد و همه را شهید کردند دور هم جمع شدند. دست به دست داده و شروع به رقص و پایکوبی کردند. زخمی ها را بر می گرداندند و تیر خلاصی می زدند. ماشاء الله دمر روی زمین افتاده و به نظر می رسید با شلیک همان آر.پی.جی اول به شهادت رسیده.
,توی ذهنش نقشه می کشید چطور همه شان را غافلگیر کند. سروصدای دست و آوازشان به گوشش می رسید. حالا وقتش بود، در چشم به هم زدنی از جا بلند شد و به طرفشان رگبار گرفت و غافلگیرشان کرد. فرمانده، معاون و چندین نفر از گردانشان را کشت و شادی شان را زایل کرد.
]
ارسال دیدگاه