صید مروارید هم مثل خیلی از شغل های سنتی دیگر، دورهاش در خارگ تمام شده و حالا فقط یادش باقی مانده و خاطراتی که سینه به سینه نقل میشود و هر روز، رو به فراموشی میرود. شاید تا چند نسل آینده صید مروارید هم به افسانهها بپیوندد و دیگر کسی باور نکند که این منطقه روزی منبع صید مروارید منطقه بوده و هر روز عده زیادی، ساعتها وقت خود را به صید مروارید می پرداختند.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانابه نقل از "سپاس"،مُروارید یا دُر، گوهری است معمولاً سفید و درخشان که در اندرون برخی از نرمتنان دوکفهای مانند صدف مروارید به وجود میآید.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, به نقل از "سپاس"،مُروارید یا دُر، گوهری است معمولاً سفید و درخشان که در اندرون برخی از نرمتنان دوکفهای مانند صدف مروارید به وجود میآید., "سپاس"،, مُروارید, .,وقتی جسمی خارجی مانند ذرهای شن بین صدف و پوسته او قرار بگیرد جانور لایههایی مرکب از ماده آلی شاخی کونچیولین و بلورهای کلسیت یا آراگونیت را به دور جسم خارجی ترشح میکند. از این لایههای هممرکز رفته رفته مروارید شکل میگیرد. مروارید با جنس دیواره درون صدف یکسان است. شکل مروارید اغلب نزدیک به کره است هرچند به شکلهای دیگر مانند گلابی و دکمه و حتی شکلهای نامنظم هم دیده میشود. درشتی آن به درشتی دانه خشخاش تا تخم کبوتر است. رنگ مروارید اغلب سفید است ولی ممکن است به رنگهای صورتی و زرد و سبز و آبی و قهوهای و سیاه نیز دیده شود.
, وقتی جسمی خارجی مانند ذرهای شن بین صدف و پوسته او قرار بگیرد جانور لایههایی مرکب از ماده آلی شاخی کونچیولین و بلورهای کلسیت یا آراگونیت را به دور جسم خارجی ترشح میکند. از این لایههای هممرکز رفته رفته مروارید شکل میگیرد. مروارید با جنس دیواره درون صدف یکسان است. شکل مروارید اغلب نزدیک به کره است هرچند به شکلهای دیگر مانند گلابی و دکمه و حتی شکلهای نامنظم هم دیده میشود. درشتی آن به درشتی دانه خشخاش تا تخم کبوتر است. رنگ مروارید اغلب سفید است ولی ممکن است به رنگهای صورتی و زرد و سبز و آبی و قهوهای و سیاه نیز دیده شود., .,محمد علی سدید السلطنه کبابی در کتاب گرانقدر خود بنام بندرعباس و خلیج فارس می نویسد :
, محمد علی سدید السلطنه کبابی در کتاب گرانقدر خود بنام بندرعباس و خلیج فارس می نویسد :, محمد علی سدید السلطنه کبابی,« درسال 1896/ م مطابق هزارو سیصد و چهارده یک تن جوان زیرک از آلمانی ها به نمایندگی از طرف شرکت رابرت و نگهوس در بندرلنگه تجارتخانه ای تأسیس کرده و با تواضع و فروتنی جلب قلوب اهالی آن بندر نموده و صاحب اطلاعات زیاد شده، صدف و مروارید به هامبورگ می فرستاد. به تدریج کار خود را رونق داد و پیشرفت نمود و به وساطت بانک ها و کمپانی ها سفاین تجاریه ی هامبورگ به سرعت ترقیات زیاد کرده، شعبات خود را در بندرعباس و بحرین و بوشهر و بصره و..... مفتوح و صاحب اهمیت فوق العاده شد.»
, « درسال 1896/ م مطابق هزارو سیصد و چهارده یک تن جوان زیرک از آلمانی ها به نمایندگی از طرف شرکت رابرت و نگهوس در بندرلنگه تجارتخانه ای تأسیس کرده و با تواضع و فروتنی جلب قلوب اهالی آن بندر نموده و صاحب اطلاعات زیاد شده، صدف و مروارید به هامبورگ می فرستاد. به تدریج کار خود را رونق داد و پیشرفت نمود و به وساطت بانک ها و کمپانی ها سفاین تجاریه ی هامبورگ به سرعت ترقیات زیاد کرده، شعبات خود را در بندرعباس و بحرین و بوشهر و بصره و..... مفتوح و صاحب اهمیت فوق العاده شد.»,صید مروارید در بوشهر به خصوص در خارگ نیز در زمان های قدیم رونق خاص خود را داشت و تا قبل از کشف نفت و راه اندازی پالایشگاه های نفت در خارگ صید مروارید از شغل های رایج در خارگ بوده است.
, صید مروارید در بوشهر به خصوص در خارگ نیز در زمان های قدیم رونق خاص خود را داشت و تا قبل از کشف نفت و راه اندازی پالایشگاه های نفت در خارگ صید مروارید از شغل های رایج در خارگ بوده است.,صید مروارید هم مثل خیلی از شغل های سنتی دیگر، دورهاش در خارگ تمام شده و حالا فقط یادش باقی مانده و خاطراتی که سینه به سینه نقل میشود و هر روز، رو به فراموشی میرود. شاید تا چند نسل آینده صید مروارید هم به افسانهها بپیوندد و دیگر کسی باور نکند که این منطقه روزی منبع صید مروارید منطقه بوده و هر روز عده زیادی، ساعتها وقت خود را به صید مروارید می پرداختند.
, صید مروارید هم مثل خیلی از شغل های سنتی دیگر، دورهاش در خارگ تمام شده و حالا فقط یادش باقی مانده و خاطراتی که سینه به سینه نقل میشود و هر روز، رو به فراموشی میرود. شاید تا چند نسل آینده صید مروارید هم به افسانهها بپیوندد و دیگر کسی باور نکند که این منطقه روزی منبع صید مروارید منطقه بوده و هر روز عده زیادی، ساعتها وقت خود را به صید مروارید می پرداختند.,در خارگ جوانی از جوان ها ی قدیم که دیگر قدش خمیده شده و کوله باری از تجربه را با خود یدک می کشد، هنوز خاطرات صید مروارید گوشه ذهنش جاخوش کرده و آن را شب و روز لمس میکند، کارش صید مروارید بوده و امروز آخرین بازمانده صیادان مروارید خارگ است. «حسین سفیدیزاده»، شاید دیگر مثل سالها قبل آن قدر تمرکز فکر کردن به آن خاطرات کهنه را نداشته باشد و کهولت سن، کمتر فرصت بیان آن خاطرات را به او بدهد، اما دل به دلش که بدهی، حوصلهاش را که داشته باشد، مینشیند و ساعتها برایت از خاطرات آن روزها میگوید، آن روزهایی که هنوز صیادی رونق داشت و مروارید به وفور یافت میشد، جزیره حال و روز خوشی داشت و زیستگاه بکری برای رشد انواع آبزیان بود.
, در خارگ جوانی از جوان ها ی قدیم که دیگر قدش خمیده شده و کوله باری از تجربه را با خود یدک می کشد، هنوز خاطرات صید مروارید گوشه ذهنش جاخوش کرده و آن را شب و روز لمس میکند، کارش صید مروارید بوده و امروز آخرین بازمانده صیادان مروارید خارگ است. «حسین سفیدیزاده»، شاید دیگر مثل سالها قبل آن قدر تمرکز فکر کردن به آن خاطرات کهنه را نداشته باشد و کهولت سن، کمتر فرصت بیان آن خاطرات را به او بدهد، اما دل به دلش که بدهی، حوصلهاش را که داشته باشد، مینشیند و ساعتها برایت از خاطرات آن روزها میگوید، آن روزهایی که هنوز صیادی رونق داشت و مروارید به وفور یافت میشد، جزیره حال و روز خوشی داشت و زیستگاه بکری برای رشد انواع آبزیان بود.,همان روز های قدیم که خارگ معدن صادرات مروارید، صیفیجات و مرکبات بود، خاطرات دریا و طوفان، خاطرات سفر و دریا، هنوز گاهی همچون گهواره تکان تکانش میدهد.
, همان روز های قدیم که خارگ معدن صادرات مروارید، صیفیجات و مرکبات بود، خاطرات دریا و طوفان، خاطرات سفر و دریا، هنوز گاهی همچون گهواره تکان تکانش میدهد., .,دوست داشتم برایم از آن روزها بگوید، از آن روزها که آسمان هنوز آبیتر و دود و سیاهی رویش را نپوشانده بود، آن روزها که سواحل پهناور مرجانی هنوز اینقدر کوچک نشده و ماهیها اینقدر اندک نشده بودند، برایم از آن روزها گفت و به هر خاطرهای گریزی اندک زد.
, دوست داشتم برایم از آن روزها بگوید، از آن روزها که آسمان هنوز آبیتر و دود و سیاهی رویش را نپوشانده بود، آن روزها که سواحل پهناور مرجانی هنوز اینقدر کوچک نشده و ماهیها اینقدر اندک نشده بودند، برایم از آن روزها گفت و به هر خاطرهای گریزی اندک زد., .,سن و سالش را یادش نمیآید و خودش هم نمیداند، اما بچههایش میگویند به شناسنامه ایرانیاش حدود 105 سال و با شناسنامه کویتیاش که حالا گم شده، شاید حدود 115 سالش باشد، مقیم کویت بوده و بعد به ایران آمده، گوشهایش سنگینتر از آنی شده که حرفهای ما را بشنود و باید با فریاد با او سخن بگویی، اما هر خاطرهای را که خودش یادش باشد برایمان تعریف میکند.
, سن و سالش را یادش نمیآید و خودش هم نمیداند، اما بچههایش میگویند به شناسنامه ایرانیاش حدود 105 سال و با شناسنامه کویتیاش که حالا گم شده، شاید حدود 115 سالش باشد، مقیم کویت بوده و بعد به ایران آمده، گوشهایش سنگینتر از آنی شده که حرفهای ما را بشنود و باید با فریاد با او سخن بگویی، اما هر خاطرهای را که خودش یادش باشد برایمان تعریف میکند., , , .,میگوید آن روزها ساعتها روی آب غوص میکردیم (غوطه ور میشدیم) برای صید مروارید، پدرم هم جاشو بود و وقتی مروارید صید میکردیم، از کشورهای عربی میآمدند و از ما میخریدند.
, میگوید آن روزها ساعتها روی آب غوص میکردیم (غوطه ور میشدیم) برای صید مروارید، پدرم هم جاشو بود و وقتی مروارید صید میکردیم، از کشورهای عربی میآمدند و از ما میخریدند.,میگوید ساعتها راه برای خرما تا بصره طی میکردیم، لنجها زیادتر بودند و ما با لنج حاج عبدالحسین ملاحزاده تا کشورهای همجوار مثل عراق، بحرین، امارات، قطر و سوریه میرفتیم، کاسبی ما همه از دریا بود. ما در دریا بزرگ شدیم و همانجا پیر شدیم.
, میگوید ساعتها راه برای خرما تا بصره طی میکردیم، لنجها زیادتر بودند و ما با لنج حاج عبدالحسین ملاحزاده تا کشورهای همجوار مثل عراق، بحرین، امارات، قطر و سوریه میرفتیم، کاسبی ما همه از دریا بود. ما در دریا بزرگ شدیم و همانجا پیر شدیم., .,جای ما در جزیره خارگو بود، 12 کپر آنجا زده بودیم و آب شیرین از خارگ به آنجا میبردیم و البته خودش هم آب داشت، اما برای خوردن خوب نبود و فقط برای دست شستن و مصارف دیگر استفاده میشد.
, جای ما در جزیره خارگو بود، 12 کپر آنجا زده بودیم و آب شیرین از خارگ به آنجا میبردیم و البته خودش هم آب داشت، اما برای خوردن خوب نبود و فقط برای دست شستن و مصارف دیگر استفاده میشد., .,صیادان بیشتر بودند و تعدادشان خیلی زیاد بود، بیش از 100 لنج آن موقع برای صید مروارید میآمدند که بیشتر از کشورهای بحرین و کویت بودند و مرواریدها را از ما میخریدند، میرزا حاجی بحرینی یکی از صیادان قدیمی خارگ بود که اکثراً با او بودیم.
, صیادان بیشتر بودند و تعدادشان خیلی زیاد بود، بیش از 100 لنج آن موقع برای صید مروارید میآمدند که بیشتر از کشورهای بحرین و کویت بودند و مرواریدها را از ما میخریدند، میرزا حاجی بحرینی یکی از صیادان قدیمی خارگ بود که اکثراً با او بودیم., .,میگوید خارگ قدیم باغهای زیادی داشت، باصفاتر بود، میوهها و مرکباتش آنقدر زیاد و معروف بود که به گناوه و دیلم و بقیه مناطق صادر میشد، بعدها که نفت آمد همه باغها خراب شد، 20 باغ فقط در خود فرودگاه امروزی داشتیم که گندم، جو و عدس میکاشتند.
, میگوید خارگ قدیم باغهای زیادی داشت، باصفاتر بود، میوهها و مرکباتش آنقدر زیاد و معروف بود که به گناوه و دیلم و بقیه مناطق صادر میشد، بعدها که نفت آمد همه باغها خراب شد، 20 باغ فقط در خود فرودگاه امروزی داشتیم که گندم، جو و عدس میکاشتند., .,پیرمرد از روزگار گذشته این گونه می گفت : یکی از کارهایمان این بود که سنگ را با عبدالرسول احمدی در میآوردیم و در گاری میگذاشتیم و از کوه تا اسکله آنها را حمل میکردیم و یک قرآن دست مزد میگرفتیم، سنگها را از خارگ برای زیر مخازن نفت و تانکیها به آبادان میبردند و گاهی هم برای ریل قطار به بصره میرفت، که ریل قطار امروز بصره، سنگهایش سنگ خارگ است.
, پیرمرد از روزگار گذشته این گونه می گفت : یکی از کارهایمان این بود که سنگ را با عبدالرسول احمدی در میآوردیم و در گاری میگذاشتیم و از کوه تا اسکله آنها را حمل میکردیم و یک قرآن دست مزد میگرفتیم، سنگها را از خارگ برای زیر مخازن نفت و تانکیها به آبادان میبردند و گاهی هم برای ریل قطار به بصره میرفت، که ریل قطار امروز بصره، سنگهایش سنگ خارگ است., .,با شوق و شور از مراسم لیوا برایمان میگوید، یکی از مراسمهای سنتی خارگ، که سوغات آفریقا بود و شاید کمی باورهای خرافی چاشنیاش شده، میگویند برای کسانی است که جن زده میشوند و به قول معروف زار یا همان هوا میگیردشان و بابای زار، همراه با چند نفر دیگر که دهل زن هستند و اشعاری را میخوانند، گرد فرد زار گرفته میچرخند و با ترکهای به بدنش میزنند تا خوب شود، آداب و رسوم خاص خودش را دارد، میگوید جای ما از بچگی در مراسم لیوا بود، سه چهار تا دمام داشتیم که هر وقت مراسم لیوا بود ما در آن شرکت میکردیم و من یک پای ثابت آن بودم، دمام بزرگی داشتم که اغلب توی مراسم همراهم بود، بعد شروع میکند برای ما با لهجهای آفریقایی لیوا خواندن و خودش شور میگیرد و نغمههایی را زمزمه میکند و به یاد آن روزها آرام آرام می گریست.
, با شوق و شور از مراسم لیوا برایمان میگوید، یکی از مراسمهای سنتی خارگ، که سوغات آفریقا بود و شاید کمی باورهای خرافی چاشنیاش شده، میگویند برای کسانی است که جن زده میشوند و به قول معروف زار یا همان هوا میگیردشان و بابای زار، همراه با چند نفر دیگر که دهل زن هستند و اشعاری را میخوانند، گرد فرد زار گرفته میچرخند و با ترکهای به بدنش میزنند تا خوب شود، آداب و رسوم خاص خودش را دارد، میگوید جای ما از بچگی در مراسم لیوا بود، سه چهار تا دمام داشتیم که هر وقت مراسم لیوا بود ما در آن شرکت میکردیم و من یک پای ثابت آن بودم، دمام بزرگی داشتم که اغلب توی مراسم همراهم بود، بعد شروع میکند برای ما با لهجهای آفریقایی لیوا خواندن و خودش شور میگیرد و نغمههایی را زمزمه میکند و به یاد آن روزها آرام آرام می گریست.,, ,
انتهای پیام/پ
]
ارسال دیدگاه