اخبار داغ

گزارش/

تراژدی بچه های چراغ قرمز سنندج

تراژدی بچه های چراغ قرمز سنندج
با لُنگ چرکینی زود خودش را به ماشینم رساند و شروع به تمیز کردن شیشه کرد و غافل از اینکه بجای تمیز کردن آن، دوبرابر کثیفش کرد.از دستش ناراحت شدم. شیشه را پایین کشیدم تا بهش بگم این چه کاری بود کردی اما وقتی نزدیکم اومد یک حس مظلومیت و کودکانه ای تو چشماش بود که سنگ ترین دل ها را به لرزه می انداخت.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از نوای آبیدر، این گوشه ای از نابسامانی کودکان خیابانی است که غروب و شب ها پشت چراغ قرمزهای خیابان های سنندج- بخصوص خیابان پاسداران- در تکاپوی درآمدی ناچیز در ازای تمیز کردن شیشه ماشین های رهگذر هستند و گاهی با بی توجهی و بی احترامی مردم مواجه می شوند و در این میان برخی هم، پول ناچیزی به آنها می دهند.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, نوای آبیدر,


لباسهای مندرس و کهنه، سر و روی زرد و ژولیده، و البته لبخند همیشگی آنها براستی دل من را به درد آورد. در این سن کم که به 12 یا 13 سال هم نمی رسد در این سرمای شب های سنندج در انتظار ماشین های مدل بالایی هستند که ثانیه هایی پشت چراغ قرمز توقف می کنند.


این روزها سمفونی کودکان کار و خیابانی در سنندج حزن انگیز است و دل هر بیننده و گوش هر شنونده ای را سخت به درد می آورد، کودکانی که سر چهارراه ها، جلوی رستوران ها و مراکز خرید دست فروشی می کنند و دل بعضی از رهگذران را به ترحم وامی دارند و گاهی هم دیده می شود که وقتی بچه های کار بیشتر التماس می کنند تا چیزی از آنها بخری، به شدت عصبانیت می کنند تا جایی که مجبور می شوی سر آنها فریاد بکشی و با پرخاش این کودکان سمج را که ظاهراً خم به ابرو نمی آورند و فقط به رویت لبخند می زنند را از خود دور کنی.


من هم با ماشین نه چندان مدل بالایم میهمان یکی از همین چراغ قرمزهای خیابان پاسداران سنندج شدم. یکی از همین بچه ها با لُنگ چرکینی زود خودش را به ماشینم رساند و شروع به تمیز کردن شیشه کرد و غافل از اینکه بجای تمیز کردن آن، دوبرابر کثیفش کرد.از دستش ناراحت شدم. شیشه را پایین کشیدم تا بهش بگم این چه کاری بود کردی اما وقتی نزدیکم اومد یک حس مظلومیت و کودکانه ای تو چشماش بود که سنگ ترین دل ها را به لرزه می انداخت.


به دلیل حجم ترافیک چند متر آن طرف تر توقف کردم و برگشتم که حداقل پولی به آن بچه بدهم تا از من دلخور نشود. برگشتم دیدم چند جوان با موها و قیفه های عجیب درون یک ماشین مدل بالا در حال مسخره کردن این کودک هستند و او هم مظلومانه پولش را از آنها می خواست اما دریغ از توجه، به محض اینکه چراغ سبز شد با سرعت از آنجا دور شدند.


واقعاً ناراحت شدم با خودم گفتم روزانه این کودکان مورد تمسخر چندین نفر قرار می گیرند تا در میان آنها یک یا دو نفر پولی به آنها بدهد. صدایش زدم. دیدم در گوشه چهار راه با امیدی وصف ناشدنی نظاره گر چراغ قرمز بعدی است. گویا به عشق کار خود صدای من را نشنید. جلو رفتم. صدایش زدم. برگشت و من را دید.


 لحظه ای نگاهم کرد و لبخندی بهم زد. گفت: من داخل خونه کار نمی کنم؟!


گفتن این جمله اش برایم عجیب بود. گفتم: من فقط اومدم بهت پول بدم چون شیشه ماشینم را تمیز کردی.


بازهم بهم لبخندی زد و گفت: شما اولین نفری هستی که برمیگردی و چنین جمله ای به من میگی آیا شما پلیس هستید؟


گفتم: نه عزیزم من فقط یه شهروند سنندجی هستم، ناراحت شدم که دیدم داری کار می کنی اونم تو این سرمای شب. راستی اسمت چیه؟


گفت: فاطمه


یه جوری شدم. انگار خودمو گم کرده بودم. حس بدی بهم دست داد. به چهره اش دقت نکرده بودم. آنقدر نحیف بود که قیافه دخترانه اش تبدیل به پسرها شده بود.
گفتم: تو دختری و خودت رو به شکل پسر درآوردی؟


گفت: آره. چیکار کنم دیگه. اینجوری نکنم نمی تونم کار کنم. فقط توروخدا به این بچه های دیگه چهارراه نگی من دخترم چون هیچکی نمیدونه.


با سرعت زیادی از من دور شد و سراغ  یکی از همین ماشین های مدل بالا رفت و شروع با پاک کردن شیشه های ماشین کرد.


بعض عجیبی گلوم رو می فشرد. به این فکر می کردم که دختری در لباس و قیافه پسر آن هم تنها در خیابان مشغول بکار باشد و در آخر هم چیزی عایدش نشود. اما در این بین، این جمله که "در خانه کار نمیکنم" خیلی من را به فکر وا داشت که آیا حتی به این دخترک نحیف و مظلوم نیز چشم بد داشته اند؟


سوار ماشینم شدم و دیدم 5000 تومانی که قرار بود به آن دختربچه بدم هنوز کف دستم است. بازهم برگشتم که پول را بهش بدم.


آنطرف چهارراه بود. رفتم سراغش. گفتم فاطمه بیا این پول تمیز کردن شیشه ماشین من. دستهای کوچولو و سفیدش را به طرف من دراز کرد و پول را گرفت. چشماش از خوشحالی برق می زد. گفت: همه این پول مال من است؟ آخه خیلی زیاده. من واسه هر ماشین نهایتاً 500 تومن بهم می دن.


گفتم: ایرادی نداره نوش جونت.


گفت: ایشالله تو زندگیت هرچی می خوای بهش برسی و به سرعت به میان ماشین ها رفت.


دعای خیرش هنوز توی ذهنم و گوشم می پیچد. بسیارند از این کودکان خیابانی که شب ها در پشت چراغ قرمزهای شهرمان که به امید پول اندکی کار می کنند و بعضاً شاید مورد ناملایمتی های قرار بگیرند.


اما واقعاً این کودکان که مجبورند عنوان کودکان کار و کودکان خیابانی را با خود یدک بکشند با هر پرخاش و دعوایی درخود می شکنند و خرد می شوند، طوری که صدای خرد شدن غرور و شخصیت اجتماعی شان بعدها، زمانی که مانند دیگر بچه های این شهر و آن شهر بزرگ می شوند و می خواهند تشکیل خانواده دهند، شنیده می شود، اما الان چینی نازک دل بچه های کار همیشه ترک دارد، ترکی که هیچ بندزنی نمی تواند مانع شکستنش شود و چه بسا هر چه زمان می گذرد این ترک بیشتر و بیشتر می شود!

 

انتهای پیام/پ

,


لباسهای مندرس و کهنه، سر و روی زرد و ژولیده، و البته لبخند همیشگی آنها براستی دل من را به درد آورد. در این سن کم که به 12 یا 13 سال هم نمی رسد در این سرمای شب های سنندج در انتظار ماشین های مدل بالایی هستند که ثانیه هایی پشت چراغ قرمز توقف می کنند.

,
,


این روزها سمفونی کودکان کار و خیابانی در سنندج حزن انگیز است و دل هر بیننده و گوش هر شنونده ای را سخت به درد می آورد، کودکانی که سر چهارراه ها، جلوی رستوران ها و مراکز خرید دست فروشی می کنند و دل بعضی از رهگذران را به ترحم وامی دارند و گاهی هم دیده می شود که وقتی بچه های کار بیشتر التماس می کنند تا چیزی از آنها بخری، به شدت عصبانیت می کنند تا جایی که مجبور می شوی سر آنها فریاد بکشی و با پرخاش این کودکان سمج را که ظاهراً خم به ابرو نمی آورند و فقط به رویت لبخند می زنند را از خود دور کنی.

,
,


من هم با ماشین نه چندان مدل بالایم میهمان یکی از همین چراغ قرمزهای خیابان پاسداران سنندج شدم. یکی از همین بچه ها با لُنگ چرکینی زود خودش را به ماشینم رساند و شروع به تمیز کردن شیشه کرد و غافل از اینکه بجای تمیز کردن آن، دوبرابر کثیفش کرد.از دستش ناراحت شدم. شیشه را پایین کشیدم تا بهش بگم این چه کاری بود کردی اما وقتی نزدیکم اومد یک حس مظلومیت و کودکانه ای تو چشماش بود که سنگ ترین دل ها را به لرزه می انداخت.

,
,


به دلیل حجم ترافیک چند متر آن طرف تر توقف کردم و برگشتم که حداقل پولی به آن بچه بدهم تا از من دلخور نشود. برگشتم دیدم چند جوان با موها و قیفه های عجیب درون یک ماشین مدل بالا در حال مسخره کردن این کودک هستند و او هم مظلومانه پولش را از آنها می خواست اما دریغ از توجه، به محض اینکه چراغ سبز شد با سرعت از آنجا دور شدند.

,
,


واقعاً ناراحت شدم با خودم گفتم روزانه این کودکان مورد تمسخر چندین نفر قرار می گیرند تا در میان آنها یک یا دو نفر پولی به آنها بدهد. صدایش زدم. دیدم در گوشه چهار راه با امیدی وصف ناشدنی نظاره گر چراغ قرمز بعدی است. گویا به عشق کار خود صدای من را نشنید. جلو رفتم. صدایش زدم. برگشت و من را دید.

,
,


 لحظه ای نگاهم کرد و لبخندی بهم زد. گفت: من داخل خونه کار نمی کنم؟!

,
, من داخل خونه کار نمی کنم؟!,


گفتن این جمله اش برایم عجیب بود. گفتم: من فقط اومدم بهت پول بدم چون شیشه ماشینم را تمیز کردی.

,
,


بازهم بهم لبخندی زد و گفت: شما اولین نفری هستی که برمیگردی و چنین جمله ای به من میگی آیا شما پلیس هستید؟

,
,


گفتم: نه عزیزم من فقط یه شهروند سنندجی هستم، ناراحت شدم که دیدم داری کار می کنی اونم تو این سرمای شب. راستی اسمت چیه؟

,
,


گفت: فاطمه

,
, فاطمه,


یه جوری شدم. انگار خودمو گم کرده بودم. حس بدی بهم دست داد. به چهره اش دقت نکرده بودم. آنقدر نحیف بود که قیافه دخترانه اش تبدیل به پسرها شده بود.
گفتم: تو دختری و خودت رو به شکل پسر درآوردی؟

,
,
,


گفت: آره. چیکار کنم دیگه. اینجوری نکنم نمی تونم کار کنم. فقط توروخدا به این بچه های دیگه چهارراه نگی من دخترم چون هیچکی نمیدونه.

,
,


با سرعت زیادی از من دور شد و سراغ  یکی از همین ماشین های مدل بالا رفت و شروع با پاک کردن شیشه های ماشین کرد.

,
,


بعض عجیبی گلوم رو می فشرد. به این فکر می کردم که دختری در لباس و قیافه پسر آن هم تنها در خیابان مشغول بکار باشد و در آخر هم چیزی عایدش نشود. اما در این بین، این جمله که "در خانه کار نمیکنم" خیلی من را به فکر وا داشت که آیا حتی به این دخترک نحیف و مظلوم نیز چشم بد داشته اند؟

,
, در خانه کار نمیکنم,


سوار ماشینم شدم و دیدم 5000 تومانی که قرار بود به آن دختربچه بدم هنوز کف دستم است. بازهم برگشتم که پول را بهش بدم.

,
,


آنطرف چهارراه بود. رفتم سراغش. گفتم فاطمه بیا این پول تمیز کردن شیشه ماشین من. دستهای کوچولو و سفیدش را به طرف من دراز کرد و پول را گرفت. چشماش از خوشحالی برق می زد. گفت: همه این پول مال من است؟ آخه خیلی زیاده. من واسه هر ماشین نهایتاً 500 تومن بهم می دن.

,
, همه این پول مال من است؟,


گفتم: ایرادی نداره نوش جونت.

,
,


گفت: ایشالله تو زندگیت هرچی می خوای بهش برسی و به سرعت به میان ماشین ها رفت.

,
,


دعای خیرش هنوز توی ذهنم و گوشم می پیچد. بسیارند از این کودکان خیابانی که شب ها در پشت چراغ قرمزهای شهرمان که به امید پول اندکی کار می کنند و بعضاً شاید مورد ناملایمتی های قرار بگیرند.

,
,


اما واقعاً این کودکان که مجبورند عنوان کودکان کار و کودکان خیابانی را با خود یدک بکشند با هر پرخاش و دعوایی درخود می شکنند و خرد می شوند، طوری که صدای خرد شدن غرور و شخصیت اجتماعی شان بعدها، زمانی که مانند دیگر بچه های این شهر و آن شهر بزرگ می شوند و می خواهند تشکیل خانواده دهند، شنیده می شود، اما الان چینی نازک دل بچه های کار همیشه ترک دارد، ترکی که هیچ بندزنی نمی تواند مانع شکستنش شود و چه بسا هر چه زمان می گذرد این ترک بیشتر و بیشتر می شود!

,
,

 

,

انتهای پیام/پ

,

 

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه