اخبار داغ

ورود اسرای کربلا به سرزمین شام/حوادث تاریخی روز اول صفر+اعمال

ورود اسرای کربلا به سرزمین شام/حوادث تاریخی روز اول صفر+اعمال
امام سجاد(ع)فرمود: چگونه است حال کسى که اسیر یزید بن معاویه است و زنهاى ما تا به حال شکمهایشان از طعام سیر نگشته و سرهاى ایشان پوشیده نشده و شب و روز به نوحه و گریه مى گذرانند،
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از پایگاه خبری ثامن، دلیل نامگذاری آن این است که چون این ماه پس از ماه محرم است و مردم دوران جاهلیت در ماه محرم - به دلیل اینکه از ماههای حرام بود- از جنگ دست می‌کشیدند، با فرا رسیدن ماه صفر به جنگ روی می‌آوردند و خانه‌ها خالی می‌ماند؛ از این رو به آن صفر گفته‌اند.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا , پایگاه خبری ثامن, پایگاه خبری ثامن, پایگاه خبری ثامن, پایگاه خبری ثامن,

در دوران جاهلیت ماه صفر را ناجز می‌نامیدند. صفر از ریشه «صفر» به معنی تهی و خالی است.

,

حوادث روز اول صفر

,

وارد کردن سر مطهر امام حسین (ع) به شام ، ورود اهل بیت علیهم السلام به شام ، شهادت زید بن علی بن الحسین(ع)آغاز جنگ صفین

,

 
 ورود اهل بیت عصمت و طهارت و راءس مبارک امام حسین (علیه السلام) و سایر شهداء به شام 61 ق

,
,  ورود اهل بیت عصمت و طهارت و راءس مبارک امام حسین (علیه السلام) و سایر شهداء به شام 6,


به دستور ابن زیاد ملعون حامیانش رؤ س مبارکه شهدا را به نیزه زده و در پیش روى اهل بیت رسول خدا (صل اللّه علیه و آله و سلم ) مى بردند و ایشان را شهر به شهر و منزل به منزل با شماتت و ذلت کوچ مى دادند و هر گاه یکى از زنان یا کودکان مى گریست نیزه دار با کعب نیزه بر سر ایشان میزد تا در اول صفر به شام رسانیدند آن روز بر بنى امیه عید و بر آل محمد روز عزا و بر شیعیان آنها روز حزن بود سپس فرمان داد تا رؤ س شهدا را در میان محامل و شتران حرم نگهدارند و از دروازه ساعات که محل اجتماع مردم بود وارد کرده تا مردم بیشتر نظاره کنند.
اجمالا سر مقدس حضرت سید الشهداء را در طشتى از طلا به پیش یزید نهادند و بقیه سرها را هم به مجلس وارد نمودند که یزید شاد شد و کردند آنچه کردند و شد آنچه شد اَلا لعنة اللّه على القوم الظالمین .

,
,
,

 

,

شهادت جناب زید بن على بن الحسین (ع)

, شهادت جناب زید بن على بن الحسین (ع),


121 قمرى (بنا به نقل شیخ مفید)

,
,


امام زین العابدین (ع) 11 اولاد ذکور داشت یکى زید بن على که بعد از حضرت امام محمد باقر (ع)از برادران دیگر افضل و مادرش ام ولد بود، او مردى عابد و سخى و شجاع و براى طلب خون امام حسین (ع) قیام کرد و به جانب کوفه رفت قرّاء و اشراف با او بیعت کردند زید در زمان خلافت هشام بن عبدالملک خروج نمود و یوسف بن عمر ثققى عامل عراق از جانب هشام آماده جنگ شد بعد از شروع جنگ اصحاب زید بیعت را شکستند و فرار کردند زید با جماعت کمى جنگ مى نمود تا شب فرا رسید و هر دو لشکر از جنگ دست کشیدند و زید زخم بسیار خورده وتیرى هم بر پیشانى آن مظلوم رسیده بود حجامى آوردند تا تیر را از پیشانى او بیرون آورد همینکه تیر را بیرون آوردند روح شریف زید به عالم بقا پرواز کرد جنازه او را برداشتند و در نهر آبى دفن نمودند و قبرش را از خاک و گیاه پر نمودند و آب بر رویش جارى ساختند به حجام توصیه کردند به کسى نگوید وقتى که صبح شد حجام نزد یوسف بن عمر رفت و جاى دفن را نشان داد یوسف بعد از سه روز قبر را شکافت و جنازه را بیرون آورده سرش را جدا کرد به هشام فرستاد، هشام نوشت که زید را برهنه بدار کشد او را در کناسه (جائى در کوفه ) برهنه به دار آویختند بعد از زمانى هشام به یوسف نامه نوشت که جثه زید را به آتش بسوزاند و خاکسترش را بباد دهد، و موقع شهادت 42 سال داشت (در روز دوم صفر نیز نقل شده ).

,
,


ناگفته نماند فرقه زیدیّه خود را اتباع زید مى دانند و بعد از امام زین العابدین به امامت او قائلند و عقیده آنها این است که هر علوى فاطمى که عالم و زاهد و شجاع باشد و خروج به شمشیر کند و مردم را دعوت نماید آن امام است .

,
,


جناب زید در زمان خلافت هشام بن عبدالملک اموى به واسطه فشار و ظلم بنى امیه در کوفه خروج کرد و شربت شهادت نوشید لذا او را امام دانند و پیروى او را بر خود واجب دانند.

,
,


اما جناب زید هیچ وقت ادعاى امامت نکرد و از سادات بزرگ بنى هاشم بود و در زهد و علم و فضل و فهم و دین و ورع و عبادت و شجاعت و سخاوت برجسته قوم خود بود آن بزرگوار خود را تابع و مطیع برادرش ‍ حضرت باقر (ع ) مى دانست .

,
,


3- جنگ صفین 37 ق

,
, 3- جنگ صفین 37 ق,


در اول صفر سال 37 قمرى روز چهارشنبه جنگ صفین در صحراى صفین آغاز گردید یعنى جنگ على (ع) با معاویه و اهل شام (قاسطین )، از هر دو طرف مردم بسیار کشته شدند نزدیک بود تمام لشکر معاویه از بین بروند که معاویه با عمر و بن عاص با مشورت یکدیگر حیله اندیشیدند که قرآن را بر سر نیزه ها زنند و برابر لشکر على (ع) بایستند و بگویند بیائید قرآن حکومت کند.
چنان کردند و بسیارى از لشکر حضرت على از جنگ دست کشیدند و ناگاه اشعث بن قیس با بیست هزار نفر از میان لشکر على (ع) حرکت کردند در حالتیکه پیشانیهاى ایشان از کثرت سجود پینه بسته بود و بعضى حافظ قرآن بودند گفتند اهل شام راست مى گویند حضرت فرمود چون قتل شان نزدیک است حیله مى کنند اگر اینها به قرآن ایمان داشتند این قدر مردم کشته نمى شدند گفتند یا على به حکمیّت قرآن راضى باش والّا تو را مى کشیم على (علیه السلام) فرمود اینها قصدشان قرآن نیست قرآن را بهانه کردند حضرت هر چه نصیحت داد قبول نکردند چون چنین دید فرمود اختیار با شماست باتفاق لشکر معاویه عمر و بن عاص از آن لشکر انتخاب شد و حضرت فرمود عبدالله بن عباس هم از این لشکر واگر راضى نیستید مالک بن اشتر نخعى برود اشعث و جماعت قرآء لشکر على (ع) گفتند ما راضى به حکمیّت این دو نفر نیستیم بلکه به ابوموسى اشعرى راضى هستیم حضرت غضبناک شد فرمود لا راءى لمن لا یطاع .

,
,
,


یادآورى مى شود اشعث بن قیس فتنه حکمین در صفین و خروج خوارج در جنگ نهروان است ، زوجه اش ام فروه دختر ابوبکر و دخترش جعده قاتل امام حسن (ع) و پسرش محمد بن اشعث به جنگ امام حسین (ع) حاضر شد و خود آن ملعون شریک ابن ملجم در قتل حضرت على بود و 40 روز بعد از شهادت على (ع) در کوفه به جهنّم واصل شد.

,
,


ابوموسى با عمر و بن عاص در دومة الجندل که قلعه ایست بین مدینه و شام جمع شدند تا حکم کنند عمر و بن عاص به ابوموسى گفت معاویه پسر مرد آزاد شده از طرف پیغمبر است و حضرت على (ع) قاتل عثمان را در جوار خود پناه داده من معاویه را از خلافت خلع مى کنم تو نیز على را از خلافت خلع کن بعد از خلع ایندو اگر صلاح باشد عبدالله بن عمر را به خلافت نصب کنیم و اگر صلاح نباشد امر را بشورى گذاریم .

,
,


ابوموسى پسندید و گفت فردا نزد مردم حاضر شویم و این سخن را بگوئیم ، فردا ابوموسى به عمر و بن عاص گفت تو بایست و معاویه را از خلافت خلع کن عمر و عاص مکار گفت من هرگز بر تو پیشى نمى گیرم تو در ایمان و هجرت از من اسبق هستى ، عبدالله بن عباس گفت اى ابوموسى این مرد تو را فریب داد ولى ابوموسى گوش نداد و گفت اى مردم من على و معاویه را از خلافت خلع کردم کسى را که اهل به خلافت مى دانید انتخاب کنید انگشتر خود را از دست بیرون کرد و گفت من على را از خلافت خارج کردم ، عمروبن عاص گفت اى مردم آنچه ابوموسى گفت شنیدید منهم على را از خلافت خلع کردم و خلافت را بر معاویه بن ابى سفیان ثابت نمودم که احق است از على ، من انگشتر خود را در نصب معاویه در انگشت مى کنم ، سپس ‍ ابوموسى و عمروعاص به یکدیگر فحش و دشنام دادند و دست به گریبان شدند.

,
,


ابوموسى از ترس اصحاب امیر المؤ منین (ع) و شماتت مردم بر ناقه خود سوار شد و به مکه معظمه رفت و مجاور بیت الله الحرام گردید.

,
,


و حضرت امیر المؤ منین (ع) به کوفه و معاویه به شام برگشت ، بعضى گویند این جنگ صد و ده روز طول کشید و بعضى گویند 14 ماه ، صفین موضعى است کنار شط فرات بین موصل و حلب قرار گرفته .
در حبیب السیر آمده بعد از قضیّه حکمین عده اى اظهار کردند که این تحکیم خطاست و ما کسى را به امامت احق و اولى از على (ع) نمى شناسیم هر کس را که غیر از على باشد رفض مى کنیم یعنى ترک مى کنیم و این جماعت به روافض مشهور شدند.

,
,
,

نکته:
1- عمر و بن عاص در جنگ صفین بالاى منبر به صداى رسا گفت اى ارتش على و معاویه ، هشیار باشید همان طوریکه من انگشتر را از انگشت کوچک دست راست خارج مى کنم و به انگشت کوچک دست چپ مى نماید على را از خلافت عزل و معاویه را به خلافت نامزد کردم از آن زمان معاویه دستور داد پیروان من انگشتر را به انگشت کوچک دست چپ نمایند (برخلاف دستور شرع ).
2- عده اى از علماى اهل سنت نوشته اند که اسم سنّى را معاویه بر تابعین خود نهاد در سالی که على (ع) شهید شد مردم به سر معاویه جمع شدند معاویه به اینها اهل سنت نامید یعنى اهل طریقت زیرا اتفاق کردند به اطلاعت معاویه بعد از اینکه بر طریقه على (ع) بودند.

,
,
,

 

,  ,  ,

اعمال ماه صفر

بدان که این ماه معروف به نحوست است و برای رفع نحوست هیچ چیز بهتر از تصدق و ادعیه و استعاذات وارده نیست و اگر کسی خواهد که محفوظ ماند از بلاهای نازله در این ماه در هر روز ده مرتبه بخواند چنانکه محدث فیض و غیره فرموده یَا شَدِیدَ الْقُوَی وَ یَا شَدِیدَ الْمِحَالِ یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَمِیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنِی شَرَّ خَلْقِکَ یَا مُحْسِنُ یَا مُجْمِلُ یَا مُنْعِمُ یَا مُفْضِلُ یَا لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ و سید دعایی برای هلال این ماه روایت کرده .

اعمال روز اول صفر

روز اول سنه سی و هفتم شروع به جنگ صفین شد

و در این روز سنه شصت و یکم به قولی سر مبارک حضرت سید الشهداء علیه السلام را وارد دمشق کردند و بنی امیه آن روز را عید قرار دادند و آن روزی است که تازه می‏شود در آن احزان (کانت مآتم بالعراق تعدها أمویة بالشام من أعیادها) و در این روز و به قولی روز سوم سنه صد و بیست و یک زید بن علی بن الحسین شهید شده.

, اعمال ماه صفر, اعمال ماه صفر,
,
, یَا شَدِیدَ الْقُوَی وَ یَا شَدِیدَ الْمِحَالِ یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَمِیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنِی شَرَّ خَلْقِکَ یَا مُحْسِنُ یَا مُجْمِلُ یَا مُنْعِمُ یَا مُفْضِلُ یَا لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ,
,
, اعمال روز اول صفر, اعمال روز اول صفر,
,
,
,
,

 

,

حضور اهلبیت در مجلس پزید لعین

, حضور اهلبیت در مجلس پزید لعین,

یزید ملعون چون از ورود اهل بیت طاهره علیهم السّلام به شام آگهى یافت مجلس آراست و به زینت تمام بر تخت خویش نشست و ملاعین اهل شام را حاضر کرد، از آن سوى اهل بیت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم را به سرهاى شهداء علیهم السّلام در باب دار الإمارة حاضر کردند در طلب رخصت بازایستادند. نخستین ، زَحْر بن قیس - که مأمور بردن سر حضرت حسین علیه السّلام بود - رخصت حاصل کرده بر یزید داخل شد، یزید از او پرسید که واى بر تو خبر چیست ؟ گفت : یا امیر المؤمنین بشارت باد ترا که خدایت فتح و نصرت داد همانا حسین بن على علیهماالسّلام با هیجده تن از اهل بیت خود و شصت نفر از شیعیان خود بر ما وارد شدند ما بر او عرضه کردیم که جانب صلح و صلاح را فرو نگذارد و سر به فرمان عبیداللّه بن زیاد فرود آورد و اگر نه مهیّاى قتال شود ایشان طاعت عبیداللّه بن زیاد را قبول نکردند و جانب قتال را اختیار نمودند. پس بامدادان که آفتاب طلوع کرد با لشکر بر ایشان بیرون شدیم و از هر ناحیه و جانب ایشان را احاطه کردیم و حمله گران افکندیم و با شمشیر تاخته بر ایشان بتاختیم و سرهاى ایشان را موضع آن شمشیرها ساختیم ، آن جماعت را هول و هرب پراکنده ساخت چنانکه به هر پستى و بلندى پناهنده گشتند بدانسان که کبوتر از باز هراسنده گردد، پس سوگند به خدا یا امیر المؤمنین به اندک زمانى که ناقه را نحر کنند یا چشم خوابیده به خواب آشنا گردد تمام آن ها را با تیغ درگذرانید و اوّل تا آخر ایشان را مقتول و مذبوح ساختیم . اینک جسدهاى ایشان در آن بیابان برهنه و عریان افتاده با بدنهاى خون آلوده و صورتهاى بر خاک نهاده همى خورشید بر ایشان مى تابد، و باد، خاک و غبار برایشان مى انگیزاند و آن بدنها را عقابها و مرغان هوا همى زیارت کنند در بیابان دور. چون آن ملعون سخن به پاى آورد یزید لختى سر فرو داشت و سخن نکرد پس سر برآورد و گفت: اگر حسین را نمى کشتید من از کردار شما بهتر خشنود مى شدم و اگر من حاضر بودم حسین را معفوّ مى داشتم و او را عرضه هلاک و دمار نمى گذاشتم . بعضى گفته اند که چون زحر واقعه را براى یزید نقل کرد آن بسیار متوحّش شد و گفت : ابن زیاد تخم عداوت مرا در دل تمام مردم کشت و عطائى به زحر نداد و او را از نزد خود بیرون کرد.

,


و این معجزه بود از حضرت سیدالشهداء علیه السّلام ؛ چه آنکه در اَثناء آمدن به کربلا به زُهیْر بن قَین خبر داد که زَحر بن قیس سر مرا براى یزید خواهد برد به اُمید عطا و عطائى به وى نخواهد کرد، چنانچه محمّد بن جریر طبرى نقل کرده؛ پس مُخَفَّر بن ثَعْلَبه که مأمور به کوچ دادن اهل بیت علیهم السّلام بود از درِ دار الإمارة در آمد و ندا در داد و گفت : هذا مُخَفَّر بن ثَعْلَبه اَتـَى اَمیرَ المؤمنینَ بِاللِّئامِ الْفَجَرَةِ ؛ یعنى من مُخَفّر بن ثعلبه هستم که لئام فَجَره را به درگاه امیر المؤمنین یزید آورده ام . حضرت سیّد سجّاد علیه السّلام فرمود: آنچه مادر مُخَفّر زائیده شریر تر و لئیم تر است . و به روایت شیخ ابن نما این کلمه را یزید جواب مُخَفّر داد و شاید این اَوْلى باشد؛ چه آنکه حضرت امام زین العابدین علیه السّلام با این کافران که از راه عناد بودند کمتر سخن مى کرد.

,
, مُخَفَّر بن ثَعْلَبه, هذا مُخَفَّر بن ثَعْلَبه اَتـَى اَمیرَ المؤمنینَ بِاللِّئامِ الْفَجَرَةِ,


شیخ مفید رحمه اللّه فرموده در بین راه شام با احدى از آن کافران که همراه سر مقدّس بودند تکلّم نکرد.و گفتن یزید این نوع کلمات را گاهى شاید از بهر آن باشد که مردم را بفهماند که من قتل حسین را نفرمودم و راضى به آن نبودم . و جمله اى از اهل تاریخ گفته اند که در هنگامى که خبر ورود اهل بیت علیهم السّلام به یزید رسید آن ملعون در قصر جَیرون [=دروازه شام] و منظر آنجا بود و همین که از دور نگاهش به سرهاى مبارک بر سر نیزه ها افتاد از روى طَرَب و نشاط این دو بیت انشاد کرد:
شعر :
لَما بَدَتْ تِلْکَ الْحُمُولُ وَ اَشْرَقَتْ تِلْکَ الشُّمُوسُ عَلى رُبَى جَیْرونِ(ی)
[= و چون نمایان شد هودج های شتران و تابید-
آن خورشیدها بر بلندیهای جَیرون = دروازه ی دِمَشق(شام)]
نَعَبَ الْغُرابُ؛ قُلْتُ: صِحْ! اَوْ لاتَصِحْ!
فَلَقَدْ قَضَیْتُ مِنَ الْغَریمِ دُیُونى
[= کلاغ بانگ برآورد؛ من (= یزید پلید) به او گفتم: میخواهی فریاد بزن! میخواهی فریاد نزن! پس همانا بتحقیق که من طلبکاریها و دُیون خود را از غریم (بدهکار) بازستاندم!!].
مراد آن ملحد اظهار کفر و زندقه و کیفر خواستن از رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم بوده یعنى: رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم پدران و عشیره مرا در جنگ بدر کشت؛ من خونخواهى از اولاد او نمودم. چنانچه صریحاً این مطلب کفر آمیز را در اشعارى که بر اشعار ابن زِبَعرَى افزوده در مجلس ورود اهل بیت علیهم السّلام خوانده :

شعر :  قَدْ قَتَلْنا الْقَوْمَ مِن ساداتِهِمْ
وَ عَدَلْنَا قَتْلَ بَدْرٍ فَاعْتَدَلَ(421)
[=بتحقیق که کشتیم از این قوم، بزرگانشان را!
و معادل نمودیم کشته شدن خویشان خود را در جنگ بدر،
به این کشتار؛ پس برابر و مساوی شد!] (الى آخِره).


بالجمله ؛ چون سرهاى مقدّس را وارد آن مجلس شوم کردند سر مبارک حضرت امام حسین علیه السّلام را در طشتى از زر به نزد یزید نهادند و یزید که مدام عمرش به شُرب مدام مى پرداخت این وقت از شُرب خَمْر نیک سکران بود و از نَظارَه سر دشمن خود شاد و فرحان گشت ، و این اشعار را [خِطاب به آن سر مبارک] گفت :

شعر : یا حُسنَهُ یَلْمَعُ بِالیَدَینِ!
یَلْمَعُ فى طَسْتٍ مِنَ اللُّجَیْنِ!
[= ای کسیکه حُسن و زیبائی چهره اش میدرخشد در پیش رُوی من!
میدرخشد در تشتی از نقره!]
کاَنّما حُفَّ بِوَرْدَتَیْنِ!
کَیْفَ رَاَیْتَ الضَّربَ یا حُسَیْنُ؟!
[= گوئیکه پوشیده شده به دو گـُل (سرخ-
کنایه از خونهای مبارک اطراف صورت مبارک حضرت)!
چگونه دریافتی ضربه خوردن را ای حسین!]
شَفَیْتُ غِلّى مِنْ دَمِ الْحُسَینِ
[= کینه ام خالی شد از دیدن خون حسین!]
یا لَیْتَ مَن شاهَدَ فی الحُنَیْنِ
یَرَوْنَ فِعْلِى الْیَومَ بِالحُسَیْنِ!
[= ایکاش آنانکه در جنگ حُنـَین (با پیامبر- ص) – از خویشاوندان ما – حاضر بودند، اکنون بودند و میدیدند آنچه را من با حسین کردم!]

و شیخ مفید رحمه اللّه فرموده که چون سر مطهّر حضرت را با سایر سرهاى مقدّس در نزد او گذاشتند یزید ملعون این شعر را گفت :

شعر : نُفَلِّقُ هاماً مِنْ رِجالٍ اَعِزَّةٍ
عَلَیْنا وَ هُمْ کانوا اَعَقَّ وَ اَظْلَمَا
[= میشکافیم سرهای مردانی بزرگ را که
بر ما سنگین بودند؛ و ایشان نافرمان تر و ظالم تر بودند!!]

یَحیَى بن حَکـَم - که برادر مروان بود و با یزید در مجلس نشسته بود - این دو شعر قرائت کرد:
شعر : لَهامٌ بِجَنْبِ الطَّفّ اَدْنـَى قَرابَةً
مِنِ ابْنِ زِیادِ الْعَبْدِ ذِى النَّسَبِ الْوَغْلِ
[= هرآینه سرهایی که در کنار طفّ – شاخه ی رودخانه که به کربلا میریخته – بر زمین افتادند، دارای قَرابَت و خویشاوندی نزدیکتری با پیامبر- ص – بودند از بنده ای چون ابن زیاد که دارای نَسَبی پست و دروغین میباشد – یعنی زنازاده است]
سُمَیَّةُ اَمْسَى نَسْلُها عَدَدَ الْحَصَى
وَ بِنْتُ رَسُول اللّهِ لَیْسَتْ بِذى نَسْلِ
[= سُمَیَّه – زن بدکاره – نسلش بعدد ریگها شده ولی دختر رسول خدا – ص – نسلش از میان رفته  – زیرا شهیدشان کرده اند].س.
یزید دست بر سینه او زد و گفت ساکت شو! یعنى در چنین مجلس، جماعت آل زیاد را شَناعَت [= زشتی] مى کنى و بر قلّت آل مصطفى ص دریغ مى خورى؟!
از معصوم علیه السّلام روایت شده که چون سر مطهّر حضرت امام حسین علیه السّلام را به مجلس یزید در آوردند مجلس شراب آراست و با ندیمان خود شراب زهرمار مى کرد و با ایشان شطرنج بازى مى کرد [و یکی از علل حرام بودن بازی شطرنج در شرع مقدّس، آنستکه رسم یزید پلید بوده و تشبّـُه به اوست – س] و شراب به یاران خود مى داد و مى گفت : بیاشامید که این شراب مبارکى است که سر دشمن ما نزد ما گذاشته است و دلشاد و خرّم گردیده ام و ناسزا به حضرت امام حسین و پدر و جدّ بزرگوار او علیهِمَا السّلام مى گفت. و هر مرتبه که در قِمار بر حریف خود غالب مى شد سه پیاله شراب زهرمار مى کرد و تَهِ جرعه شومش را پهلوى طشتى که سر مقدّس آن سرور در آن گذاشته بودند مى ریخت . پس [معصوم فرمود که:] هر که از شیعیان ما است باید که از شراب خوردن و بازى کردن شطرنج اجتناب نماید و هر که در وقت نظر کردن به شراب یا شطرنج صلوات بفرستد بر حضرت امام حسین علیه السّلام و لعنت کند یزید و آل زیاد را، حقتعالى گناهان او را بیامرزد هر چند به عدد ستارگان باشد. در (کامل بهائى ) از (حاویه) [الحاویَةُ فی مَذَمّاتِ مُعاویَةَ – تألیف: قاسم بن محمّد بن احمد مأمونی – سنـّی مذهب] نقل کرده که یزید خـَمر [=شراب] خورد و بر سر حضرت امام حسین علیه السّلام ریخت ، زن یزید آب و گلاب برگرفت و سر منوّر امام علیه السّلام را پاک بشست ، آن شب فاطمه علیهاالسّلام را در خواب دید و از او عذر مى خواست .

,
,
,
, لَما بَدَتْ تِلْکَ الْحُمُولُ وَ اَشْرَقَتْ تِلْکَ الشُّمُوسُ عَلى رُبَى جَیْرونِ(ی),
,
,
, نَعَبَ الْغُرابُ؛ قُلْتُ: صِحْ! اَوْ لاتَصِحْ!,
, فَلَقَدْ قَضَیْتُ مِنَ الْغَریمِ دُیُونى ,
,
,
,
, شعر :  قَدْ قَتَلْنا الْقَوْمَ مِن ساداتِهِمْ,
, وَ عَدَلْنَا قَتْلَ بَدْرٍ فَاعْتَدَلَ(421),
,
,
,
,
,
,
,
, یا حُسنَهُ یَلْمَعُ بِالیَدَینِ!,
, یَلْمَعُ فى طَسْتٍ مِنَ اللُّجَیْنِ!,
, [= ای کسیکه حُسن و زیبائی چهره اش میدرخشد در پیش رُوی من!,
, میدرخشد در تشتی از نقره!],
, کاَنّما حُفَّ بِوَرْدَتَیْنِ!,
, کَیْفَ رَاَیْتَ الضَّربَ یا حُسَیْنُ؟!,
, [= گوئیکه پوشیده شده به دو گـُل (سرخ- ,
, کنایه از خونهای مبارک اطراف صورت مبارک حضرت)!,
, چگونه دریافتی ضربه خوردن را ای حسین!],
, شَفَیْتُ غِلّى مِنْ دَمِ الْحُسَینِ,
, [= کینه ام خالی شد از دیدن خون حسین!],
, یا لَیْتَ مَن شاهَدَ فی الحُنَیْنِ,
, یَرَوْنَ فِعْلِى الْیَومَ بِالحُسَیْنِ!,
, [= ایکاش آنانکه در جنگ حُنـَین (با پیامبر- ص) – از خویشاوندان ما – حاضر بودند، اکنون بودند و میدیدند آنچه را من با حسین کردم!],
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,


بالجمله ؛ چون سرهاى مبارک را بر یزید وارد کردند، اهل بیت علیهم السّلام را نیز در آوردند در حالتى که ایشان را به یک رشته بسته بودند و حضرت على بن الحسین علیه السّلام را در (غُل جامعه ) بود و چون یزید ایشان را به آن هیئت دید گفت ، خدا قبیح و زشت کند پسر مرجانه را اگر بین شما و او قرابت و خویشى بود ملاحظه شما ها را مى نمود و این نحو بد رفتارى با شما نمى نمود و به این هیئت و حال شما را براى من روانه نمى کرد.

,
,


و به روایت ابن نَما از حضرت سجّاد علیه السّلام دوازده تن ذکور بودند که در زنجیر و غل بودند، چون نزد یزید ایستادند، حضرت سیّد سجاد علیه السّلام رو کرد به یزید و فرمود: آیا رخصت مى دهى مرا تا سخن گویم ؟ گفت : بگو ولکن هذیان مگو. فرمود: من در موقفى مى باشم که سزاوار نیست از مانند من کسى که هذیان سخن گوید، آنگاه فرمود: اى یزید! ترا به خدا سوگند مى دهم چه گمان مى برى با رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم اگر ما را بدین حال ملاحظه فرماید؟ پس جناب فاطمه دختر حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام فرمود: اى یزید! دختران رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را کسى اسیر مى کند! اهل مجلس و اهل خانه یزید از استماع این کلمات گریستند چندان که صداى گریه و شیون بلند شد، پس یزید حکم کرد که ریسمانها را بریدند و غلها را برداشتند.
شیخ جلیل على بن ابراهیم القمى از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که چون سر مبارک حضرت سیّد الشهداء را با حضرت على بن الحسین و اسراى اهل بیت علیهم السّلام بر یزید وارد کردند على بن الحسین علیه السّلام را غلّ در گردن بود یزید به او گفت : اى على بن الحسین ! حمد مر خدایى را که کشت پدرت را!؟ حضرت فرمود که لعنت خدا بر کسى باد که کشت پدر مرا. یزید چون این بشنید در غضب شد فرمان قتل آن جناب را داد، حضرت فرمود: هر گاه بکشى مرا پس دختران رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را که برگرداند به سوى منزلگاهشان و حال آنکه محرمى جز من ندارند. یزید گفت : تو بر مى گردانى ایشان را به جایگاه خودشان . پس یزید سوهانى طلبید و شروع کرد به سوهان کردن (غل جامعه ) که بر گردن آن حضرت بود، پس از آن گفت : اى على بن الحسین ! آیا مى دانى چه اراده کردم بدین کار؟ فرمود: بلى ، خواستى که دیگرى را بر من منّت و نیکى نباشد، یزید گفت : این بود به خدا قسم آنچه اراده کرده بودم . پس یزید این آیه را خواند: (ما اَصابَکُمْ مِن مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ اَیْدیکُمْ وَ یَعْفُو عَنْ کثیرٍ) حاصل ترجمه آن است که : گرفتاریها که به مردم مى رسد به سبب کارهاى خودشان است و خدا در گذشت کند از بسیارى.
حضرت فرمود: نه چنین است که تو گمان کرده اى این آیه درباره ما فرود نیامده بلکه آنچه درباره ما نازل شده این است: (ما اَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فىِ الاَرْضِ وَ لا فى اَنْفُسِکُمْ اِلاّ فى کتابٍ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرَاَها...). مضمون آیه آنکه : نرسد مصیبتى به کسى در زمین و نه در جانهاى شما آدمیان مگر آنکه در نوشتهِ آسمانى است پیش از آنکه خلق کنیم او را تا افسوس نخورید بر آنچه از دست شما رفته و شاد نشوید براى آنچه شما را آمده . پس حضرت فرمود: مائیم کسانى که چنین هستند.

,
,
,
,


بالجمله ؛ یزید فرمان داد تا آن سر مبارک را در طشتى در پیش روى او نهادند و اهل بیت علیهم السّلام را در پشت سر او نشانیدند تا به سر حسین علیه السّلام نگاه نکنند، سیّد سجّاد علیه السّلام را چون چشم مبارک بر آن سر مقدّس افتاد بعد از آن هرگز از سر گوسفند غذا میل نفرمود، و چون نظر حضرت زینب علیهاالسّلام بر آن سر مقدس افتاد بى طاقت شد و دست برد گریبان خود را چاک کرد و با صداى حزینى که دلها را مجروح مى کرد نُدبه آغاز نمود و مى گفت : یا حُسَینا و اى حبیب رسول خدا و اى فرزند مکه و مِنـَى ، اى فرزند دلبند فاطمه زهراء و سَیِّدهِ نساء، اى فرزند دختر مصطفى ! اهل مجلس آن لعین همگى به گریه در آمدند و یزید خبیث پلید ساکت بود.
شعر :
وَ مِمّا یُزیلُ الْقَلبَ عَنْ مُسْتَقَرِّها
وَ یَتْرُکُ زَنْدَ الْغَیْظِ فى الصَّدرِ وارِیاً(429)
[= و از جمله چیزهایی که قلب آدمی را از جا به در می آورد
و آتش خشم و غضب را درون سینه انسان شعله ور میگرداند -
وُقُوفُ بَناتِ الْوَحىِ عِنْدَ طَلیقِها
بِحالٍ بِها تُشْجِینَ حَتّى الاَعادِیَا
[- ایستادن دختران خاندان وحی است هنگام سخنوری فصیحانه ی حضرت زینب،
به حالتی که در آنحال حتی دشمنان را نیز اندوهگین ساختند!].س

,
,
,
, وَ مِمّا یُزیلُ الْقَلبَ عَنْ مُسْتَقَرِّها,
, وَ یَتْرُکُ زَنْدَ الْغَیْظِ فى الصَّدرِ وارِیاً(429),
, [= و از جمله چیزهایی که قلب آدمی را از جا به در می آورد,
, و آتش خشم و غضب را درون سینه انسان شعله ور میگرداند -,
, وُقُوفُ بَناتِ الْوَحىِ عِنْدَ طَلیقِها,
, بِحالٍ بِها تُشْجِینَ حَتّى الاَعادِیَا,
,
,


پس صداى زنى هاشمیّه که در خانه یزید بود به نوحه و ندبه بلند شد و مى گفت : یا حبیباه یا سَیِّدَ اَهْلِ بَیْتاه، یابنَ محمّداه ، اى فریاد رس بیوه زنان و پناه یتیمان ، اى کشته تیغ اولاد زناکاران . بار دگر حاضران که آن ندبه را شنیدند گریستند و یزید بى حیا هیچ از این کلمات متأثر نشد و چوب خَیزَرانى [= نوعی نی فنری] طلبید و به دست گرفت و بر دندانهاى مبارک آن حضرت مى کوفت و اشعارى مى گفت که حاصل بعضى از آنها آنکه: "اى کاش اشیاخ بنى امیّه که در جنگ بدر کشته شدند حاضر مى بودند و مى دیدند که من چگونه انتقام ایشان را از فرزندان قاتلان ایشان کشیدم و خوشحال مى شدند و مى گفتند اى یزید دستت شَل نشود که نیک انتقام کشیدى!. چون ابوبَرْزَه اَسلـَمى که حاضر مجلس بود و از پیش یکى از صحابه حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم بوده نگریست که یزید چوب بر دهان مبارک حضرت حسین علیه السّلام مى زند گفت : اى یزید! واى بر تو آیا دندان حسین را به چوب خیزران مى کوبى ؟! گواهى مى دهم که من دیدم رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم دندانهاى او را و برادر او حَسَن علیه السّلام را مى بوسید و مى مکید و مى فرمود: شما دو سیّد جوانان اهل بهشت اید، خدا بکشد کشنده شما را و لعنت کند قاتِل شما را و ساخته از براى او جهنم را. یزید از این کلمات در غضب شد و فرمان داد تا او را بر زمین کشیدند و از مجلس بیرون بردند.
این وقت جناب زینب دختر امیر المؤمنین علیهماالسّلام برخاست و خطبه خواند که خلاصه آن به فارسى چنین مى آید:
حمد و ستایش مختص یزادن پاک است که پروردگار عالمین است و درود و صلوات از براى خواجه لولاک رسول او محمّد و آل او علیهم السّلام است . هر آینه خداوند راست فرموده هنگامى که فرمود: (ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الّذینَ اَساؤُا السُّوأىَ اَنْ کَذَّبُوا بآیاتِ اللّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ) حضرت زینب علیهاالسّلام از این آیه مبارکه اشاره فرمود که یزید و اتباع او که سر از فرمان خداى برتافتند و آیات خدا را انکار کردند بازگشت ایشان به آتش دوزخ خواهد بود. آنگاه روى با یزید آورد و فرمود: هان اى یزید! آیا گمان مى کنى که چون زمین و آسمان را بر ما تنگ کردى و ما را شهر تا شهر مانند اسیران کوچ دادى از منزلت و مکانت ما کاستى و بر حشمت و کرامت خود افزودى و قربت خود را در حضرت یزدان به زیادت کردى که از این جهت آغاز تکبّر و تنمّر نمودى و بر خویشتن بینى بیفزودى و یک باره شاد و فرحان شدى که مملکت دنیا بر تو گرد آمد و سلطنت ما از بهر تو صافى گشت ؟ نه چنین است اى یزید، عنان بازکش و لختى به خود باش مگر فراموش کردى فرمایش خدا را که فرموده : (البته گمان نکنند آنانکه کفر ورزیدند که مهلت دادن ما ایشان را بهتر است از براى ایشان ، همانا مهلت دادیم ایشان را تا بر گناه خود بیفزایند و از براى ایشان است عذابى مُهین). آیا از طریق عدالت است اى پسر طُلَقاء که زنان و کنیزان خود را در پس پرده دارى و دختران رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را چون اسیران ، شهر به شهر بگردانى همانا پرده حشمت و حرمت ایشان را هتک کردى و ایشان را از پرده بر آوردى و در منازل و مناهل به همراهى دشمنان کوچ دادى و مطمح نظر هر نزدیک و دور و وضیع و شریف ساختى در حالتى که از مردان و پرستاران ایشان کسى با ایشان نبود و چگونه امید مى رود که نگاهبانى ما کند کسى که جگر آزادگان را بخاید و از دهان بیفکند و گوشتش به خون شهیدان بروید و نموّ کند؛ کنایه از آن که از فرزند هند جگر خواره چه توقع باید داشت و چه بهره توان یافت . و چگونه درنگ خواهد کرد در دشمنى ما اهل بیت کسى که بغض و کینه ما را از بَدْر و اُحد در دل دارد و همیشه به نظر دشمنى ما را نظر کرده پس بدون آنکه جرم و جریرتى بر خود دانى و بى آنکه امرى عظیم شمارى شعرى بدین شَناعَت [= زشتی] مى خوانى:
شعر : لاََهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحًا
ثُمَّ قالُوا یا یَزیدُ لاتَشَلّ!!
[= پس فریاد شادی و بانگ پیروزی برآورند از روی خوشحالی،
و سپس به من گویند که: ای یزید! دست تو شل نشود!! (= درد نکند!!)]
و با چوبى که در دست دارى بر دندانهاى ابوعبداللّه علیه السّلام سیّد جوانان اهل بهشت مى زنى و چرا این بیت را نخوانى و حال آنکه دلهاى ما را مجروح و زخمناک کردى و اصل و بیخ ما را بریدى از این جهت که خون ذریّه پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم را ریختى و سلسله آل عبدالمطّلب را که ستارگان روى زمین اند گسیختى و مشایخ خود را ندا مى کنى و گمان دارى که نداى تو را مى شنوند، و البته زود باشد که به ایشان ملحق شوى و آرزو کنى که شل بودى و گنگ بودى و نمى گفتى آنچه را که گفتى و نمى کردى آنچه را که کردى ، لکن آرزو و سودى نکند، آنگاه حقّ تعالى را خطاب نمود و عرض کرد: بار الها! بگیر حق ما را و انتقام بکش از هر که با ما ستم کرد و نازل گردان غضب خود را بر هر که خون ما ریخت و حامیان ما را کشت . پس فرمود: هان اى یزید! قسم به خدا که نشکافتى مگر پوست خود را و نبریدى مگر گوشت خود را، و زود باشد که بر رسول خدا وارد شوى در حالتى که متحمّل باش وِزر ریختن خون ذریّه او را و هتک حرمت عترت او را در هنگامى که حقّ تعالى جمع مى کند پراکندگى ایشان را و مى گیرد حق ایشان را و گمان مبر البتّه آنان را که در راه خدا کشته شدند مُردگانند بلکه ایشان زنده و در راه پروردگار خود روزى مى خوردند و کافى است ترا خداوند از جهت داورى ، و کافى است محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم ترا براى مخاصمت و جبرئیل براى یارى او و معاونت و زود باشد که بداند آن کسى که تو را دستیار شد و بر گردن مسلمانان سوار کرد وخلافت باطل براى تو مستقر گردانید و چه نکوهیده بدلى براى ظالمین هست و خواهید دانست که کدام یک از شما مکان او بدتر و یاوَر او ضعیفتر است و اگر دواهى روزگار مرا باز داشت که با تو مخاطبه و تکلّم کنم همانا من قدر ترا کم مى دانم و سرزنش ترا عظیم و توبیخ ترا کثیر مى شمارم ؛ چه اینها در تو اثر نمى کند و سودى نمى بخشد، لکن چشمها گریان و سینه ها بریان است؛ چه، امرى عجیب و عظیم است [که] نجیبانى که لشکر خداوندند به دست طُلَقاء [=آزادشدگان جنگ بدر از مشرکان] که لشکر شیطانند کشته گردند و خون ما از دستهاى ایشان بریزد و دهان ایشان از گوشت ما بدوشد و بنوشد و آن جسدهاى پاک و پاکیزه را گرگهاى بیابانى به نوبت زیارت کنند و آن تن هاى مبارک را مادران بچّه کفتارها بر خاک بمالند.

,
,
,
, (ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الّذینَ اَساؤُا السُّوأىَ اَنْ کَذَّبُوا بآیاتِ اللّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ),
,
,
,
,
,


اى یزید! اگر امروز ما را غنیمت خود دانستى زود باشد که این غنیمت موجب غرامت تو گردد در هنگامى که نیابى مگر آنچه را که پیش فرستادى و نیست خداوند بر بندگان ستم کننده و در حضرت او است شکایت ما و اعتماد ما، اکنون هر کید و مکرى که توانى بکن و هر سعى که خواهى به عمل آور و در عداوت ما کوشش فرو مگذار و با این همه ، به خدا سوگند که ذکر ما را نتوانى محو کرد و وحى ما را نتوانى دور کرد، و باز ندانى فرجام ما را و درک نخواهى کرد غایت و نهایت ما را و عار کردار خود را از خویش نتوانى دور کرد و رأى تو کذب و علیل و ایّام سلطنت تو قلیل و جمع تو پراکنده و روز تو گذرنده است در روزى که منادى حق ندا کند که لعنت خدا بر ستمکاران است .

,
,


سپاس و ستایش خداوندى را که ختم کرد در ابتدا بر ما سعادت را و در انتها رحمت و شهادت را و از خدا سؤ ال مى کنم که ثواب شهداى ما را تکمیل فرماید و هر روز بر اجر ایشان بیفزاید و در میان ما خلیفه ایشان باشد و احسانش را بر ما دائم دارد که اوست خداوند رحیم و پروردگار ودود، و کافى است در هر امرى و نیکو وکیل است .
یزید را موافق نمى افتد که جناب زینب علیهاالسّلام را بدین سخنان درشت و کلمات شتم آمیز مورد غضب و سخط دارد، خواست که عذرى بر تراشد که زنان نوائح بیهُشانه سخن کنند، و این قسم سخنان از جگر سوختگان پسندیده است، لاجَرَم این شعر را بگفت:

شعر : یا صَیْحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوائح
ما اَهْوَنَ المَوْتَ عَلىَ النّوائحِ
[= ای بسا شیون و فریادی که پسندیده هست از شیون کنندگان!
و چقدر آسان است مرگ برای ناله کنندگان (یعنی: خود نیز از ناله بمیرند)].

آنگاه یزید با حاضرین اهل شام مشورت کرد که با این جماعت چه عمل نمایم . آن خبیثان کلام زشتى گفتند که معنى آن مناسب ذکر نیست و مرادشان آن بود که تمام را با تیغ در گذران . نعمان بن بشیر که حاضر مجلس بود گفت : اى یزید! ببین تا رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم با ایشان چه صنعت داشت آن کن که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم کرد.

,
,
,
,
,
,
,
,
,
,

و مسعودى نقل کرده : وقتى که اهل مجلس یزید این کلام را گفتند: حضرت باقر علیه السّلام شروع کرد به سخن ، و در آن وقت دو سال و چند ماه از سن مبارکش گذشته بود پس حمد و ثنا گفت خداى را پس رو کرد به یزید و فرمود: اهل مجلس تو در مشورت تو رأى دادند به خلاف اهل مجلس فرعون در مشورت کردن فرعون با ایشان در امر موسى و هارون ؛ چه آنها گفتند (اَرْجِهْ وَ اَخاهُ) و این جماعت رأى دادند به کشتن ما و براى این سببى است . یزید پرسید سببش چیست ؟ فرمود: اهل مجلسِ فرعون اولاد حلال بودند و این جماعت اولاد حلال نیستند و نمى کشد انبیاء و اولاد ایشان را مگر اولادهاى زنا، پس یزید از کلام باز ایستاد و خاموش گردید.

,


این هنگام به روایت سیّد و مفید، از مردم شام مردى سرخ رو نظر کرد به جانب فاطمه دختر حضرت امام حسین علیه السّلام پس رو کرد به یزید و گفت : یا امیرَ المؤمنین! هَبْ لى هذِهِ الْجارِیَةَ؛ یعنى این دخترک را به من ببخش . جناب فاطمه علیهاالسّلام فرمود: چون این سخن بشنیدم بر خود بلرزیدم و گمان کردم که این مطلب از براى ایشان جایز است . پس به جامه عمّه ام جناب زینب علیهاالسّلام چسبیدم و گفتم : عمّه یتیم شدم اکنون باید کنیز مردم شوم ! جناب زینب علیهاالسّلام روى با شامى کرد و فرمود: دروغ گفتى واللّه و ملامت کرده شدى ، به خدا قسم این کار براى تو و یزید صورت نبندد و هیچ یک اختیار چنین امرى ندارید. یزید در خشم شد و گفت : سوگند به خداى دروغ گفتى این امر براى من روا است و اگر خواهم بکنم مى کنم . حضرت زینب علیهاالسّلام فرمود: نه چنین است به خدا سوگند حقّ تعالى این امر را براى تو روا نداشته و نتوانى کرد مگر آنکه از ملّت ما بیرون شوى و دینى دیگر اختیار کنى .

,
,


یزید از این سخن خشمش زیادتر شد و گفت : در پیش روى من چنین سخن مى گویى همانا پدر و برادر تو از دین بیرون شدند. جناب زینب علیهاالسّلام فرمود: به دین خدا و دین پدر و برادر من ، تو و پدر و جدّت هدایت یافتند اگر مسلمان باشى . یزید گفت : دروغ گفتى اى دشمن خدا. حضرت زینب علیهاالسّلام فرمود: اى یزید! اکنون تو امیر و پادشاهى هر چه مى خواهى از روى ستم فحش و دشنام مى دهى و ما را مقهور مى دارى . یزید گویا شرم کرد و ساکت شد، آن مرد شامى دیگر باره سخن خود را اعاده کرد، یزید گفت : دور شو خدا مرگت دهد، آن مرد شامى از یزید پرسید ایشان کیستند؟ یزید گفت : آن فاطمه دختر حسین و آن زن دختر على است ، مرد شامى گفت : حسین پسر فاطمه و على پسر ابوطالب ؟ یزید گفت : بلى ، آن مرد شامى گفت : لعنت کند خداوند ترا اى یزید عترت پیغمبر خود را مى کشى و ذریّه او را اسیر مى کنى ؟! به خدا سوگند که من گمان نمى کردم ایشان را جز اسیران روم ؛ یزید گفت : به خدا سوگند ترا نیز به ایشان مى رسانم و امر کرد که او را گردن زدند.

,
,

شیخ مفید رَحِمَهُ اللّهُ فرمود: پس یزید امر کرد تا اهل بیت را با علىّ بن الحسین علیهم السّلام در خانه علیحدّه که متّصل به خانه خودش بود جاى دادند و به قولى، ایشان را در موضع خرابى حبس کردند که نه دافع گرما بود و نه حافظ سرما چنانکه صورتهاى مبارکشان پوست انداخت ، و در این مدتى که در شام بودند نوحه و زارى بر حضرت امام حسین علیه السّلام مى کردند.

,

و روایت شده که در این ایّام در ارض بیت المقدس هر سنگى که از زمین بر مى داشتند از زیرش خون تازه مى جوشید. و جمعى نقل کرده اند که یزید امر کرد سر مطهّر امام علیه السّلام را بر در قصر شُوْم او نصب کردند و اهل بیت علیه السّلام را امر کرد که داخل خانه او شوند، چون مخدّرات اهل بیت عصمت و جلالت (علیهن السلام ) داخل خانه آن لعین شدند زنان آل ابوسفیان زیورهاى خود را کندند و لباس ماتم پوشیدند و صدا به گریه و نوحه بلند کردند و سه روز ماتم داشتند و هند دختر عبداللّه بن عامر که در آن وقت زن یزید بود و پیشتر در حَبالـَهِ حضرت امام حسین علیه السّلام بود پرده را درید و از خانه بیرون دوید و به مجلس آن لعین آمد در وقتى که مجمع عام بود گفت : اى یزید! سر مبارک فرزند فاطمه دختر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را بر در خانه من نصب کرده اى ! یزید برجست و جامه بر سر او افکند و او را برگرداند و گفت : اى هند! نوحه و زارى کن بر فرزند رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم و بزرگ قریش که پسر زیاد لعین در امر او تعجیل کرد و من به کشتن او راضى نبودم .
علاّمه مجلسى رَحِمَهُ اللّهُ در (جلاءُ العُیون) پس از آنکه حکایت مرد سرخ روى شامى را نقل کرده فرموده : پس یزید امر کرد که اهل بیت رسالت علیهم السّلام را به زندان بردند، حضرت امام زین العابدین علیه السّلام را با خود به مسجد برد و خطیبى را طلبید و بر منبر بالا کرد، آن خطیب ناسزاى بسیارى به حضرت امیر المؤمنین و امام حسین علیهماالسّلام گفت و یزید و معاویه علیهـِمَا اللـَّعنة را مدح بسیار کرد، حضرت امام زین العابدین علیه السّلام ندا کرد او را که : وَیْلَکَ اَیُّهَا اْلخاطِبُ! اِشْتَرَیْتَ مَرْضاةَ اْلمَخْلوُقِ بِسَخَطِ الخالقِ فَتَبَوَّءْ مَقْعَدَکَ مِنَ النّارِ؛ یعنى واى بر تو اى خطیب ! که براى خشنودى مخلوق ، خدا را به خشم آوردى ، جاى خود را در جهنم مهیّا بدان .

,
,

پس حضرت على بن الحسین علیه السّلام فرمود که اى یزید! مرا رخصت ده که بر منبر بروم و کلمه اى چند بگویم که موجب خشنودى خداوند عالمیان و اجر حاضران گردد، یزید قبول نکرد، اهل مجلس التماس کردند که او را رخصت بده که ما مى خواهیم سخن او را بشنویم ، یزید گفت : اگر بر منبر برآید مرا و آل ابوسفیان را رسوا مى کند، حاضران گفتند: از این کودک چه بر مى آید، یزید گفت : او از اهل بیتى است که در شیرخوارگى به علم و کمال آراسته اند، چون اهل شام بسیار مبالغه کردند یزید رخصت داد تا حضرت بر منبر بالا رفت و حمد و ثناى الهى اداء کرد و صلوات بر حضرت رسالت پناهى و اهل بیت او فرستاد و خطبه اى در نهایت فصاحت و بلاغت ادا کرد که دیده هاى حاضران را گریان و دلهاى ایشان را بریان کرد.

,


قُلْتُ: اِنّى اُحِبُّ فى هذا الْمَقامِ اَنْ اَتَمَثَّلَ بِهذِهِ الاَبیاتِ الّتى لا یَسْتَحِقُّ اَنْ یُمْدَحَ بِها اِلاّ هذَا الامامُ عَلَیهِ السّلامُ [= گویم: دوست دارم که در این مقام تمثـّل جویم به این ابیات که کسی سزاوار و مُستحِقّ مدح شدن به آنها نیست جز این امام علیه السّلام]:
شعر :
حتّى اَنَرْتَ بِضَوْءِ وَجْهِکَ فَانْجَلـَى-
ذاکَ الدُّجَى وَ انْجَـابَ ذاکَ الْعَثیرُ
[= تا آنکه با تابش چهره ات نورافشانی کردی؛ پس برطرف شد-
آن تاریکی و ظلمت و برطرف شد آن گرد و غبار]
فَاُفْتِنَ فیکَ النّاظروُنَ فَاِصْبَعٌ-
یُؤمى اِلَیکَ بِها وَ عَیْنٌ تَنْظُرُ
[= پس به تعجب افتاده اند در تو ناظران؛ که در میان ایشان انگشت کسی
به تو اشاره میکند و چشم کسی به تو نظر می افکند]
یَجِدُونَ رُؤیَتَکَ الّتى فازُوا بِها
مِنْ اَنْعُمِ اللّهِ الّتى لا تُکْفَرُوا
[= آنها دیدن تو را که بر آن توفیق یافته اند
از نعمتهای خدا میدانند که کفران نمیشود]
فَمَشَیْتَ مَشْیَةَ خاضِعٍ مُتواضِعٍ-
لِلّهِ لا یُزْهِى و لا یَتَکَبَّرُ
[= پس تو راه رفتی راه رفتن انسان خاضع و فروتن
در مقابل خدا، که با ناز و فخر و تکبّر راه نمی رود]
فَلَوْ اَنَّ مُشْتاقاً تَکَلَّفَ فَوقَ ما-
فى وُسْعِهِ، لَسَعَى اِلَیْکَ الْمِنْبَرُ
[= پس اگر انسان مشتاقی خود را به زحمت و تکلـّف وادارد "بالاتر" از آنچه در وُسع و لیاقت اوست، هرآینه منبر اظهار شوق بسوی تو میکند (که تو "بالای" آن باشی)]
اَبْدَیْتَ مِنْ فَصْل الخِطابِ بِحِکْمَةٍ-
تُنبـِئُ عَنِ الْحَـقّ الْمُبینِ و تُخْبِرُ
[= آشکار نمودی از فصل الخِطاب (= گفتار روشنگرانه و قاطع) به دانشی
که حکایت میکند از حقّ آشکار و از آن خبر میدهد]

پس فرمود که ایّها الناس حقّ تعالى ما اهل بیت رسالت را شش خصلت عطا کرده است و به هفت فضیلت ما را بر سایر خلق زیادتى داده ، و عطا کرده است به ما علم و بردبارى و جوانمردى و فصاحت و شجاعت و محبت در دلهاى مؤمنان . و فضیلت داده است ما را به آنکه از ما است نبىّ مختار محمّد مصطفى صلـَّى اللّهُ علـَیهِ و آلِهِ و سَلّمَ ، و از ما است صدّیق اعظم على مرتضى علیه السّلام ، و از ما است جعفر طیّار که با دو بال خویش در بهشت با ملائکه پرواز مى کند، و از ما است حمزه شیر خدا و شیر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم ، و از ما است دو سبط این امّت حسن و حسین علیهماالسّلام که دو سیّد جوانان اهل بهشت اند.(446) هر که مرا شناسد شناسد و هر که مرا نشناسد من خبر مى دهم او را به حسب و نسب خود.ایّها الناس ! منم فرزند مکّه و مِنى ، منم فرزند زَمْزَم و صَفا. و پیوسته مفاخر خویش و مدائح آباء و اجداد خود را ذکر کرد تا آنکه فرمود: منم فرزند فاطمه زهراء علیهاالسّلام ، منم فرزند سیّده نساء، منم فرزند خدیجه کبرى ، منم فرزند امام مقتول به تیغ اهل جفا، منم فرزند لب تشنه صحراى کربلا، منم فرزند غارت شده اهل جور و عنا، منم فرزند آنکه بر او نوحه کردند جنّیان زمین و مرغان هوا، منم فرزند آنکه سرش را بر نیزه کردند و گردانیدند در شهرها، منم فرزند آنکه حَرَم او را اسیر کردند اولاد زنا، مائیم اهل بیت محنت و بلا، مائیم محلّ نزول ملائکه سما، و مهبط علوم حقّ تعالى . پس چندان مدائح اجداد گرام و مفاخر آباء عِظام خود را یاد کرد که خُروش از مردم برخاست و یزید ترسید که مردم از او برگردند مؤ ذّن را اشاره کرد که اذان بگو، چون مؤ ذّن اللّهُ اکبرُ گفت ، حضرت فرمود: از خدا چیزى بزرگتر نیست ، چون مؤ ذّن گفت : اَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ الاَّ اللّهُ حضرت فرمود که شهادت مى دهند به این کلمه پوست و گوشت و خون من ، چون مؤذّن گفت : اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه صلَّى اللّهُ علیهِ و آلِهِ و سَلّم حضرت فرمود: که اى یزید! بگو این محمد صلى اللّه علیه و آله و سلّم که نامش را به رفعت مذکور مى سازى جدّ من است یا جدّ تو؟ اگر مى گویى جدّ تواست دروغ گفته باشى و کافر مى شوى ، و اگر مى گویى جدّ من است پس چرا عترت او را کشتى و فرزندان او را اسیر کردى !؟ آن ملعون جواب نگفت و به نماز ایستاد. مؤ لف گوید: که آنچه از مقاتل و حکایات رفتار یزید با اهل بیت علیهم السّلام ظاهر مى شود آن است که یزید از انگیزش فتنه بیمناک شد و از شماتت و شناعت اهل بیت علیهم السّلام خوى برگردانید و فى الجمله به طریق رفق و مدارا با اهل بیت رفتار مى کرد و حارسان و نگاهبانان را از مراقبت اهل بیت علیهم السّلام برداشت و ایشان را در حرکت و سکون به اختیار خودشان گذاشت و گاه گاهى حضرت سیّد سجاد علیه السّلام را در مجلس خویش مى طلبید و قتل امام حسین علیه السّلام را به ابن زیاد نسبت مى داد و او را لعنت مى کرد بر این کار و اظهار ندامت مى کرد و این همه به جهت جلب قلوب عامّه و حفظ ملک و سلطنت بود نه اینکه در واقع پشیمان و بدحال شده باشد؛ زیرا که مورّخین نقل کرده اند که یزید مکرّر بعد از قتل حضرت سیّد الشهداء عَلَیهِ آلافُ التَّحِیَّةِ و الثَّناءِ موافق بعضى مقاتل در هر چاشت و شام سَرِ مقدّس آن سرور را بر سرخوان خود مى طلبید، و گفته اند که مکرّر یزید بر بساط شراب بنشست و مُغَنّیان [=سرود خوانان و موسیقی نوازان] را احضار کرد و ابن زیاد را به جانب دست راست خود بنشانید و روى به ساقى نمود و این شعر مَیْشوم را قرائت کرد:
شعر :
اَسْقِنى شَرْبَةً تُرَوِّى مُشاشى
ثُمَّ مِلْ فَاسْقِ مِثلَهَا ابْنَ زیادٍ(ی)
[= بنوشان شرابی که سیراب سازد خادمان مرا!
سپس لب جام را کج کن و بنوشان مثل آنرا به ابن زیاد]
صاحِبَ السِّرِّ وَالاَمانَةِ عِنْدى
وَ لِتَسْدیدِ مَغْنمى وَ جِهادى
[= او همراز من و امین من است!
و عامل قوّت بخشی و هدایت من به غنیمت و جِهاد من است!]
قاتِلَ الخارِجِىّ اَعْنى حُسَیْناً
وَ مُبیدَ الاَعداءِ وَ الْحُسّادِ(ی)
[= قاتل حسین است که شخصی خروج کننده بر ولیّ امر مسلمین بود؛
و نابود کننده ی دشمنان و حسودان من است]

سیّد ابن طاوس رحمه اللّه از حضرت سیّد سجّاد علیه السّلام روایت کرده است که از زمانى که سر مطهر امام حسین علیه السّلام را براى یزید آوردند یزید مجالس شراب فراهم مى کرد و آن سر مطهّر را حاضر مى ساخت و در پیش خویش مى نهاد و شُرب خمر مى کرد.

,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,

روزى رسول سلطان روم که از اشراف و بزرگان فرنگ بود در مجلس آن مَیشُوم [= پلید و شوم] حاضر بود؛ از یزید پرسید که اى پادشاه عرب ! این سر کیست ؟ یزید گفت : ترا با این سر حاجت چیست ؟ گفت : چون من به نزد ملک خویش باز شوم از هر کم و بیش از من پرسش مى کند مى خواهم تا قصّه این را بدانم و به عرض پادشاه برسانم تا شاد شود و با شادى تو شریک گردد. یزید گفت : این سر حسین بن على بن ابى طالب است . گفت : مادرش کیست ؟ گفت : فاطمه دختر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم . نصرانى گفت : اُف بر تو و بر دین تو، دین من از دین شما بهتر است ؛ چه آنکه پدر من از نژاد داود پیغمبر است و میان و من داود پدران بسیار است و مردم نَصارَى مرا با این سبب تعظیم مى کنند و خاک مقدم مرا به جهت تبرّک برمى دارند و شما فرزند دختر پیغمبر خود را که با پیغمبر یک مادر بیشتر واسطه ندارد به قتل مى رسانید! پس این چه دین است که شما دارید؟! پس براى یزید حدیث کنیسه حافر را نقل کرد.*

,


[* یزید گفت: بگو تا بشنویم.
نصرانی گفت: بین عمان و چین دریایی وجود دارد که شش ماه (یا یک سال) راه مسافت دارد، در آنجا هیچ شهر یا روستایی وجود ندارد مگر یک شهر که در وسط آب قرار دارد و مساحت آن هشت فرسخ در هشت فرسخ می‌باشد و در روی زمین شهری بزرگتر از آن وجود ندارد، صادرات آن کافور و یاقوت می‌باشد و پر است از درختان عود و عنبر، آن شهر در اختیار مسیحیان است و غیر از ایشان هیچ حاکم یا پادشاهی در آن جا حکومت نمی‌کند، کلیساهای فراوانی در آن جا وجود دارد که بزرگترین آنها کلیسایی به نام کلیسای حافر است؛ در محراب این کلیسا حُقـَّه‌ای (= ظرف کوچکی) از طلا آویزان است که در آن سُم حیوانی قرار داده شده می‌گویند: آن سم، متعلق به الاغی است که حضرت عیسی(ع) بر آن سوار می‌شده است. مردم، اطراف آن حقه را با طلا و حریر زینت کرده‌اند و هر ساله گروه زیادی از مسیحیان به آن کلیسا می‌روند و به دور آن حقه طواف کرده و آن را می‌بوسند و حاجات خود را در آنجا از خدا طلب می‌کنند! این وضعیت مسیحیان و علاقه‌ای است که آنان نسبت به سم الاغی دادند که گمان می‌کنند پیامبرشان حضرت عیسی(ع) بر آن سوار می‌شده! و اما شما فرزند دختر پیامبرتان را می‌کشید، خداوند برکت را از شما و دین شما بر دارد!].

یزید فرمان داد که این مرد نصارى را بکشید که در مملکت خویش مرا رسوا نسازد!

نصرانى چون این بدانست گفت : اى یزید آیا مى خواهى مرا بکشى ؟ گفت : بلى ، گفت : بدان که من در شب گذشته پیغمبر شما را در خواب دیدم مرا بشارت بهشت داد من در عجب شدم اکنون از سِرّ آن آگاه شدم ، پس کلمه شهادت گفت و مسلمان شد پس برجست و آن سر مبارک را برداشت و به سینه چسبانید و مى بوسید و مى گریست تا او را شهید کردند.

و در (کامل بهائى ) است که در مجلس یزید، مَلِک التّجار روم که عبدالشّمس نام داشت حاضر بود گفت : یا امیر! قریب شصت سال باشد که من تجارت مى کردم ، از قسطنطنیّه به مدینه رفتم و ده بُرد یمنى و ده نافه مُِشک و دو مَن عنبر داشتم به خدمت حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم رفتم او در خانه اُمّ سَلَمَه بود، اَنَس بن مالک اجازت خواست من به خدمت او رفتم واین هدایا که مذکور شد نزد او بنهادم از من قبول کرد و من هم مسلمان شدم ، مرا عبدالوّهاب نام کرد لیکن اسلام را پنهان دارم از خوف ملک روم ، و در خدمت حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم بودم که حسن و حسین علیهِمَاالسّلام در آمدند و حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم ایشان را ببوسید و بر ران خود نشانید، امروز تو سر ایشان را از تن جدا کرده اى قضیب به ثنایاى حسین علیه السّلام که بوسه گاه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم است مى زنى ! در دیار ما دریائى است و در آن دریا جزیره اى و در آن جزیره صومعه اى و در آن صومعه چهار سُم خر است که گویند عیسى علیه السّلام روزى بر آن سورا شده بود آن را به زر گرفته در صندوق نهاده ، سلاطین و امراى روم و عامّه مردم هر سال آنجا به حجّ روند و طواف آن صومعه کنند و حریر آن سُمها را تازه کنند و آن کهنه را پاره پاره کرده به تحفه برند، شما با فرزند رسول خود این مى کنید؟! یزید گفت : بر ما تباه کرد، گفت تا عبدالوّهاب را گردن زنند. عبدالوّهاب زبان برگشود به کلمه شهادت و اقرار به نبوّت حضرت محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم و امامت حسین علیه السّلام کرد و لعنت کرد بر یزید و آباء و اجداد او، بعد از آن او را شهید کردند.

,
,
,
,
,
,
,
,
,


و سیّد روایت کرده که روزى حضرت امام زین العابدین علیه السّلام در بازارهاى دمشق عبور مى کرد که ناگاه منهال بن عمرو، آن حضرت را دید و عرض کرد که یابن رسول اللّه ! چگونه روزگار به سر مى برى ؟ حضرت فرمود: چنانکه بنى اسرائیل در میان آل فرعون که پسران ایشان را مى کشتند و زنان ایشان را زنده مى گذاشتند و اسیر و خدمتکار خویش مى نمودند، اى منهال ! عرب بر عجم افتخار مى کرد که محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم از عرب است و قریش بر سایر عرب فخر مى کرد که محمد ص قرشى است و ما که اهل بیت آن جنابیم مغضوب و مقتول و پراکنده ایم پس راضى شده ایم به قضاى خدا و مى گوئیم اِنّاللّه وَاِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ.

,
, اِنّاللّه وَاِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ.,


شیخ اجلّ علىّ بن ابراهیم قمّى در تفسیر خود این مکالمه امام را در بازارهاى شام با منهال نقل کرده با تفاوتى . و بعد از تشبیه حال خویش به بنى اسرائیل فرموده کار خیر البریّه به آنجا رسیده که بعد از پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم در بالاى منابر ایشان را لعن مى کنند و کار دشمنان به آنجائى رسیده که مال و شرف به آنها عطاء مى شود و امّا دوستان و محبّان ما حقیر و بى بهره اند و پیوسته کار مؤمنان چنین بوده یعنى باید ذلیل و مقهور دولتهاى باطله باشند. پس فرمود: و بامداد کردند عجم که اعتراف داشتند به حق عرب به سبب آنکه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم از عرب بوده و عرب اعتراف داشتند به حق قریش به سبب آنکه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم از ایشان بوده و قریش بدین سبب بر عرب فخر مى کرد و عرب نیز به همین سبب بر عجم فخر مى کرد، و ما که اهل بیت پیغمبریم کسى حقّ ما را نمى شناسد، چنین است روزگار ما.

,
, شیخ اجلّ علىّ بن ابراهیم قمّى در تفسیر خود این مکالمه امام را در بازارهاى شام با منهال نقل کرده با تفاوتى . و بعد از تشبیه حال خویش به بنى اسرائیل فرموده کار خیر البریّه به آنجا رسیده که بعد از پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم در بالاى منابر ایشان را لعن مى کنند و کار دشمنان به آنجائى رسیده که مال و شرف به آنها عطاء مى شود و امّا دوستان و محبّان ما حقیر و بى بهره اند و پیوسته کار مؤمنان چنین بوده یعنى باید ذلیل و مقهور دولتهاى باطله باشند. پس فرمود: و بامداد کردند عجم که اعتراف داشتند به حق عرب به سبب آنکه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم از عرب بوده و عرب اعتراف داشتند به حق قریش به سبب آنکه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم از ایشان بوده و قریش بدین سبب بر عرب فخر مى کرد و عرب نیز به همین سبب بر عجم فخر مى کرد، و ما که اهل بیت پیغمبریم کسى حقّ ما را نمى شناسد، چنین است روزگار ما.,


از سیّد محدّث جلیل سیّد نعمة اللّه جزایرى در کتاب (انوار نعمانیه) این خبر به وجه ابسطى نقل شده و آن چنان است که مِنهال دید آن حضرت را در حالتى که تکیه بر عصا کرده بود و ساقهاى پاى او مانند دو نِى بود و خون جارى بود از ساقهاى مبارکش و رنگ شریفش زرد بود، و چون حال او پرسید، فرمود: چگونه است حال کسى که اسیر یزید بن معاویه است و زنهاى ما تا به حال شکمهایشان از طعام سیر نگشته و سرهاى ایشان پوشیده نشده و شب و روز به نوحه و گریه مى گذرانند، و بعد از نقل شَطرى [=پاره ای] از آنچه در روایت (تفسیر قمّى ) گذشت ، فرمود: هیچ گاهى یزید ما را نمى طلبد مگر آنکه گمان مى کنیم که اراده قتل ما دارد و به جهت کشتن ، ما را مى طلبد اِنّاللّه وَاِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ. منهال گفت : عرضه داشتم اکنون کجا مى روید؟ فرمود: آن جائى که ما را منزل داده اند سقف ندارد و آفتاب ما را گداخته است و هواى خوبى در آنجا نمى بینیم ، الحال به جهت ضعف بدن بیرون آمده ام تا لحظه اى استراحت کنم و زود برگردم به جهت ترسم بر زنها. پس در این حال که با آن حضرت تکلّم مى کردم دیدم نداى زنى بلند شد و آن جناب را صدا زد که کجا مى روى اى نور دیده و آن جناب زینب دختر على مرتضى علیهِمَاالسّلام بود.

,
, از سیّد محدّث جلیل سیّد نعمة اللّه جزایرى در کتاب (انوار نعمانیه) این خبر به وجه ابسطى نقل شده و آن چنان است که مِنهال دید آن حضرت را در حالتى که تکیه بر عصا کرده بود و ساقهاى پاى او مانند دو نِى بود و خون جارى بود از ساقهاى مبارکش و رنگ شریفش زرد بود، و چون حال او پرسید، فرمود: چگونه است حال کسى که اسیر یزید بن معاویه است و زنهاى ما تا به حال شکمهایشان از طعام سیر نگشته و سرهاى ایشان پوشیده نشده و شب و روز به نوحه و گریه مى گذرانند، و بعد از نقل شَطرى [=پاره ای] از آنچه در روایت (تفسیر قمّى ) گذشت ، فرمود: هیچ گاهى یزید ما را نمى طلبد مگر آنکه گمان مى کنیم که اراده قتل ما دارد و به جهت کشتن ، ما را مى طلبد اِنّاللّه وَاِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ. منهال گفت : عرضه داشتم اکنون کجا مى روید؟ فرمود: آن جائى که ما را منزل داده اند سقف ندارد و آفتاب ما را گداخته است و هواى خوبى در آنجا نمى بینیم ، الحال به جهت ضعف بدن بیرون آمده ام تا لحظه اى استراحت کنم و زود برگردم به جهت ترسم بر زنها. پس در این حال که با آن حضرت تکلّم مى کردم دیدم نداى زنى بلند شد و آن جناب را صدا زد که کجا مى روى اى نور دیده و آن جناب زینب دختر على مرتضى علیهِمَاالسّلام بود.,


در (مُثیرُ الاَحزان) است که یزید اهل بیت علیهم السّلام را در مساکنى منزل داده بود که از سرما و گرما ایشان را نگاه نمى داشت تا آنکه بدنهاى ایشان پوست باز کرد و زرداب و ریم جارى شد [پس از آنکه ایشان در پناه چادرها و در سایه ی پوششها بودند]؛ و هذِهِ عِبارتُهُ: وَ اُسکِنَّ فى مَساکِنَ لا یَقینَ مِنْ حَرٍّ وَ لا بَرْدٍ حَتّى تَقَشَّرَتِ الجُلُودُ وَ سالَ الصَّدیدُ بَعدَ کِنِّ الخُدوُرِ وَ ظِلِّ السُّتوُرِ.

,
, و هذِهِ عِبارتُهُ: وَ اُسکِنَّ فى مَساکِنَ لا یَقینَ مِنْ حَرٍّ وَ لا بَرْدٍ حَتّى تَقَشَّرَتِ الجُلُودُ وَ سالَ الصَّدیدُ بَعدَ کِنِّ الخُدوُرِ وَ ظِلِّ السُّتوُرِ.,


از بعضى از کتب نقل شده که مسکن و مجلس اهل بیت علیهم السّلام در شام در خانه خرابى بوده و مقصود یزید آن بود که آن خانه بر سر ایشان خراب شود و کشته شوند.

,
,

انتهای پیام/پ

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه