اخبار داغ

پدری که او را به نام پسرش می‎شناسند / شهیدی که غنیمت های مدرن را جمع آوری می کرد+تصاویر

پدری که او را به نام پسرش می‎شناسند / شهیدی که غنیمت های مدرن را جمع آوری می کرد+تصاویر
و حالا حاج حسین افتخار می‌کند که مردم او را به نام‌ پسرش می‌شناسند و می‌گویند:حاج حسین، پدر شهید احمد حجازی!
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی دانا، فرهنگ نیوز قصد دارد به بازخوانی و معرفی شهدای مظلوم تدارکات و پشتیبانی (لجستیک) دفاع مقدس بپردازد.در قسمت اول به مطالعه قسمتی از زندگی نامه سردار شهید حاج اسماعیل اسکندری پرداختیم .در این قسمت به مطالعه قسمتی از زندگی نامه سردار سید احمد حسین زاده حجازی می پردازیم .

, شبکه اطلاع رسانی دانا, سردار شهید حاج اسماعیل اسکندری, سردار سید احمد حسین زاده حجازی ,

 در یکی از روزهای سال 1334 در خانه‌ای قدیمی در شهر اصفهان، در منزل آقاحسین حجازی، صدای گریه‌های نوزادی طنین‌انداز شد. پدر که از چند ساعت قبل تا لحظه‌ تولد نوزاد رو به قبله، برای سلامتی زن و فرزندش دست به دعا بود، با شنیدن صدای گریه نوزاد تازه متولد شده سر به سجده گذاشت و خدا را شکر کرد. ساعتی بعد در گوش فرزند اذان و اقامه را زمزمه کرد و او را احمد نامید. تمام سال‌های زندگی احمد پر بود از خاطرات شجاعت و پایداری که از پدر و مادرش آموخته بود.

,

آتشی بر جشن انقلاب شاه

,

در سال‌هایی که احمد به مدرسه می‌رفت، رسم بود به مناسبت انقلاب شاه، جشن و آذین‌بندی در سرتاسر شهر برقرار شود. انجام این برنامه‌ در مدارس از اهمیت بیشتری برخوردار بود. و کلاس‌های هر مدرسه باید توسط دانش‌آموزان آذین‌بندی می‌شد. زمستان بود و هوای سرد کلاس و بخاری خاموش باعث اعتراض بچه‌ها شده بود. یکی از بچه‌ها بخاری را روشن کرد تا هوای کلاس گرم شود، فرصت خوبی بود. در یک چشم‌ برهم‌زدن به همراه آتش‌زنه بخاری، همه تزیینات کلاس آتش گرفت و سوخت. احمد که به عنوان یک چهره‌ مخالف با رژیم برای همه شناخته شده بود، متهم اول این ماجرا به حساب می آمد، اما مسؤولان مدرسه به دلیل حفظ حیثیت دبیرستان، از این عمل احمد چشم پوشیدند.

,

ایثار

,

احمد با وجود سن کم‌اش، ساعاتی از شب را به تلاوت قرآن و خواندن نماز و عبادت می‌گذراند. با وجود آن‌که از نظر مالی شرایط خیلی خوبی هم نداشت، اما برای رفاه حال دیگران حاضر به گذشت از خود بود. در دوران دبیرستان برای راحتی در رفت‌و‌آمدش یک موتور گازی خریده بود. چند روزی از خرید موتورش نمی‌گذشت که دوستان‎اش دیدند از موتور احمد خبری نیست. وقتی سراغ موتورش را میگرفتند بحثی پیش می کشید و جواب درست نمی داد. تا اینکه یک روز دوست احمد موتور او را دست جوانی دید. این جوان بچه یتیم و فقیری بود که با وجود فقر و گرفتاری‌های زیاد، انسان مومن و باتقوایی بود و خرج زندگی شان را با این موتور تامین می کرد.

,

, ,

شیر فروشی که بساطش پر بود از اعلامیه های امام

,

همراه با حوادث روزهای انقلاب با تلاش شبانه‌روزی به پخش و تکثیر اعلامیه‌های حضرت امام می‌پرداخت. برای اینکه کمتر به او شک کنند لباس یک شیرفروش ساده روستایی را پوشیده بود، در خورجین احمد به ظاهر فقط شیر بود اما زیر شیشه‌های شیر پر از اعلامیه‌ بود. کم کم با گسترش فعالیت‌هایش توسط ساواک شناسایی و دستگیر شد.

,

 مدتی از دستگیری‌اش گذشته بود اما کم‌ترین خبری به کسی نمی‌دادند؛ تا این‌که با تلاش‌ زیاد پدر و مادر، بالاخره ملاقاتی به آن‌ها داده شد: مادر از دیدن آثار شکنجه بر بدن احمد، مضطرب و نگران شد؛ اما احمد با اعتماد به نفس و آرامش همیشگی‌اش، گفت:مادرجان! ناراحت شدید؟ شما خودتان همیشه مشوق من بودید! شما داستان وهب و مادرش را در نظر بگیرید؛ آن‌جا که دشمن پس از بریده‌شدن سر پسر، آن را به سوی مادر می‌فرستد. آن شیرزن، سر بریده فرزند را از زمین برداشته و به طرف دشمن می‌اندازد و فریاد برمی‌آورد که در قاموس ما چیزی را که در راه خدا هدیه کرده‌اند پس نمی‌گیرند.

,

, ,

مرگ بر شاه در رمی جمرات

,

پس از آزادی، مراقبت و کنترل همیشگی ساواک اجازه فعالیت را از احمد می گیرد، او باید طوری رفتار کند تا وانمود شود که فردی سر به راه شده اما از این‌که نمی‌تواند مثل سابق فعالیت های مبارزاتی اش را دنبال کند تصمیم به مهاجرت می گیرد. ابتدا به سوریه می رود و سپس به عربستان سفر می کند. آنجا هم به تکثیر و انتشار سخنان حضرت امام می پردازد.

,

مدت کمی از آمدن احمد به مکه نگذشته که روزی به چند تن از دوستان‎اش رو می کند و از آن‌ها عکس شاه را می خواهد. بالاخره عکس شاه را گیر می آورد.

,

روز رمی جمرات بود. همه با هم به طرف جمره می روند، به محل که می رسند، احمد به طرف ستون شیطان می رود و عکس شاه را در کنار ستون می گذارد و رو به بچه‌ها می گوید:

,

جای واقعی او این‌جاست، به شیطان سنگ بزنید!

,

, ,

پس از پیروزی انقلاب و شروع 8 سال دفاع مقدس

,

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ازدواج کرد. همسری را اختیار کرد که مانند خودش در قید مادیات نبود. همیشه قبل از ازدواج می‌ترسد که داشتن همسر او از رسیدن به اهداف عالی بازدارد. گفت:من آرزوی­م این است که به سیستان و بلوچستان بروم. آن­جا اکنون شرایطی دارد که حتی ممکن است نان برای خوردن پیدا نشود. من هدف­م این است که برای خدمت به مردم محروم و مظلوم آن‌جا بروم.

,

با این دیدگاه ازدواج کرد. پس از ازدواج گاهی ماه‌ها همسر و فرزندش از او بی‌خبر بودند و او به‌طور مداوم در روستاهای سیستان و بلوچستان مشغول خدمت بود.

,

به محض شروع درگیری در هر نقطه از کشور، بی‌درنگ در آن‌جا حضور داشت. در غائله گنبد و به‌ویژه در قضیه کردستان، جزء گروه‌هایی بود که به عنوان اولین نفرات و به عنوان پیشتاز در بازپس‌گیری سنندج شرکت داشت. در شرایطی که مشکلات و تنگناهای پشتیبانی و تدارکات برای رزمندگان اسلام و سپاهیان به عنوان یک مشکل اساسی امور را مختل کرده بود و جریانات لیبرالی از این ابزار اهرم فشاری ساخته بودند تا سپاه را درهم بشکنند، احمد کار پشتیبانی را برعهده گرفت. وی در مسؤولیت تدارکات در کردستان به عنوان محور و پل ارتباطی بین کمک‌های مردمی و مسؤولین حزب­ اللهی در جهت تأمین تدارکات رزمندگان اسلام کوشش بسیار کرد و توانست در حد امکان و به نحو مؤثر و کارسازی نقش ایفا کند.

,

با شروع جنگ تحمیلی وقتی که سپاه پاسداران هنوز صاحب یگان‌ آبی، خاکی و فعالیت‌های دریایی نشده بود با همت سیداحمد حجازی، اولین شناورها تهیه می‌شود. به عنوان مسئول هماهنگی مناطق پشتیبانی رده‌ها در مرکزیت سپاه مشغول به کار می‌شود. آن موقع علاوه بر این مسؤولیت، حکم ویژه‌ای هم از فرماندهی کل سپاه می‌گیرد تا در زمینه‌ جمع‌آوری سلاح‌ها و مهمات و تجهیزات مدرنی که معمولاً در عملیات‌های مختلف به غنیمت رزمندگان درمی‌آمد، بتواند فعالانه وارد عمل شود. نزدیکی او با امور پشتیبانی تدارکاتی جبهه‌های جنگ، این امکان را فراهم می‌کند تا با توجه به تخصص خود در رشته‌ تخریب و انفجارات، آخرین مین‌ها و تجهیزاتی که از جنگ جمع‌آوری کرده بود را به منظور نمونه‌سازی، آموزشی و خنثی‌سازی، در اختیار مرکز تحقیقات نظامی علمی قرار دهد.

,

جنگ به اوج خودش می رسد: حملات دشمن روز به روز بیشتر می‌شود، دل‌نگرانی‌ها و دغدغه‌های احمد هم به اوج می‌رسد، او که با مشکلات و کمبودهای جنگ آشنا بود همواره از دوستان‎اش می‌خواست که هر کاری از دست شان برمی‌آید، انجام دهند. به جمع‌آوری تازه‌ترین مین‌های به کار رفته می‌پرداخت؛ که در اثر بمباران دشمن و انفجار یکی از انبارهای مین به شهادت رسید.

,

و حالا حاج حسین افتخار می‌کند که مردم او را به نام‌ پسرش می‌شناسند و می‌گویند:

,

حاج حسین، پدر شهید احمد حجازی!

,

, ,

فرازی از وصیت نامه شهید سید احمد حسین زاده حجازی

,

شرمنده ام که نمی توانم بیش از این کوشش کنم و امانت دار آرمان شهیدان و رنجهای ملت ستمدیده و قهرمان و بازوی ولایت فقیه و مهم تر از همه مسئولیتی که به دوشم احساس می کنم باشم امیدوارم که خدای بزرگ و متعال مرا به درگاه خود قبول کند و از ناتوانیم درگذرد....
پیامی از زبان شهیدان پیروزی را به عنوان حجت ذکر می کنم برادرانم و عزیزان ما سپر این انقلاب می باشیم.خود را باید برای حمله های سنگین تری آماده کنیم هرچه دشمن بیشتر توطئه کند بدانیم موضع ما ثابت تر و استوارتر می شود ...
برادران بدانید که سپر انقلاب بودن یعنی خیلی باید تحمل ما زیاد باشد و از کوره در نرویم ما پاسدار انقلاب هستیم و هر خلافی از ما سر بزند باعث امیدواری دشمن و یأس مستضعفین خواهد بود. بیایید، برادران سخن ها را تحمل کنیم واقعاً مهم نیست .

,
,
,

انتهای پیام/گ

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه