اخبار داغ

در گفت‌وگو با ایران صفدریان مطرح شد؛

"آوات" تصویری از زندگی دیروز و امروز کولی‌ها

"آوات" تصویری از زندگی دیروز و امروز کولی‌ها
نویسنده رمان "آوات" در مورد این کتاب گفت: در این رمان به فعالیت و سخت کوشی زنان ایل و کولی‌ها حول شخصیت زنی به نام حنانه پرداخته شده است.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از طنین یاس، ایران صفدریان، متولد 1335 در یکی از روستاهای اصفهان است؛ وی بسیجی فعال است و تفکر خدمت و کمک به دیگران در او شاخصه‌ای است که صفدریان را به بانوی فعال در امور خیر به ویژه مادرخوانده و سرپرست چهار پسر و دختر تحت پوشش بهزیستی تبدیل کرده است. علاوه بر این او خواهری است که زینب‌گونه در طول سال‌های دفاع مقدس، هشت ماه درپی سرنوشت برادر، دل نگران شهادت یا اسارت وی فراق را تحمل کرده و بعد از خبر اسیر شدن برادر 6 سال و 5 ماه سرمه انتظار را در چشمان کشید تا به سلامت بازگردد. آنچه می‌خوانید حاصل گفت‌وگوی طنین یاس با ایران صفدریان است. 

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, طنین یاس,

 

در دوران قبل از انقلاب درس خواندن دخترها در روستاها متداول نبود، چه انگیزه‌ای باعث شد که در شرایط آن دوران شما تنها به تحصیلات خود ادامه داد بلکه برای این هدف به تهران هم مهاجرت کنید؟

در آن زمان در روستاها مدرسه نبود اگر هم بود برای پسرها بود. اما پدر من که با سواد و روشن بود اجازه داد تا در مدرسه پسرانه درس بخوانم .آن زمان من اولین دختری بودم که خواندن را شروع و در آن منطقه باب کردم. بعد از اتمام دوره ابتدایی از خانواده خواستم به تهران بیایم  و با برادر بزرگم زندگی کنم و درسم را ادامه بدهم، طرح این مسئله با مخالفت مادرم روبرو شد.   ولی اشتیاقم به ادامه تحصیل باعث شد با هر ترفندی که در عالم  بچگی بلد بودم به تهران بیایم. با هر سختی بود تا کلاس سوم راهنمایی به درس خواندن ادامه دادم و در سن 18 سالگی موفق شدم در شرکتی کار کنم و عصر ها هم درسم را ادامه دهم. اخرین سال تحصیلم در دبیرستان مصادف با انقلاب فرهنگی بود و شرایط خاص آن دوران و با بسته شدن دانشگاه ها و ...وقفه ای در ادامه تحصیلم به وجود آمد. با دیپلم وارد عرصه اشتغال شدم . در سال های اولی که وارد کار درمانی شدم ابتدا در واحد درمانی بخش تزریقات و بعد به عنوان دستیار دندانپزشک، دستیار اتاق عمل مشغول به کار شدم. در سال 67 توانستم در دانشگاه شهید بهشتی، دانشکده دندان پزشکی به صورت مسئول آموزش آن واحد بهداشت به صورت رسمی استخدام شوم.

 

چه انگیزه‌ای باعث شد که با توجه به اشتغالتان در بخش بهداشتی به نوشتن علاقه‌مند شوید؟

از بچگی به نوشتن علاقه زیادی داشتم همین امر باعث شد به نوشتن داستان‌های کوتاه روی بیاورم. حتی داستان هایم در جاهای مختلف چاپ شد و برای گرفتن جوایز انتخاب شد. انگیزه نوشتن در من با موفقیت در مسابقات و ... بیشتر شد تا جایی که توانستم در سال 84 یک مجموعه بیست قسمتی "قصه‌های کوتاه" به چاپ برسانم. در سال 90 هم یک رمان به نام "آوات" که زندگی کولی‌ها را به تصویر کشیده‌ام را به چاپ برسانم.

 

شما را به عنوان بانویی خیر و فعال در امور کمک به خانواده های کم بضاعت و کودکان بی سرپرست می شناسند، در این مورد هم توضیحاتی بدهید؟

در دوران خدمت به عنوان مسئول آموزش واحد بهداشت در دندان پزشکی، یکی از کارهای ما این بود که گروه های دانشجویی را برای ارائه خدمات بهداشت دهان و دندان به مدارس و مهدکودک ها یا مجتمع های بهزیستی می فرستادم، همین امر باعث شد تا با تمامی مجتمع های بهزیستی تهران آشنا شوم از جمله مجتمع امید، قدسی و هاجر. احساس علاقه و حس خوبی به ساکنان این مجتمع داشتم از این رو فعالیت خودم را برای خدمت به این کوکان آغاز کردم. بعد از مدتی دل کندن از آنها دیگر برای میسر نبوده و تا الان بیش از 20 سال است که با این بچه‌ها ارتباط تنگاتنگی دارم و برای آنها هر کاری بتوانم انجام می‌دهم و از خدا خواسته‌ام تا هر موقع توان جانی و مالی داشته باشم باز هم ادامه دهم.  

 

این حرکت را به صورت خودجوش و تنها انجام می‌دهید؟

خیر . 16 سال است طرحی را با عده ای از جوانان شروع کرده ایم. در این طرح با کمک دوست و آشنا با راه اندازی بازارچه های خیریه و پخش قلک، مخارج کمک به خانواده های کم درآمد، کم بضاعت، افراد نیازمند، افراد بی سرپرست و حتی در تهیه جهیزیه، برپایی سفره های افطاری در ماه مبارک رمضان و توزیع سبد کالا در مناسبت های مختلف را فراهم می کنیم . به طوری که در طول سال دو بار می توانیم در خدمت خانواده های نیازمند باشیم. در ابتدای کار از 110 خانواده شروع کردیم و با توجه به رایزنی هایی که با اماکن شهرداری ..، خدا را شاکر هستم که توانسته ایم کار خود را تا 1100 خانواده گسترش دهیم. از همین فرصت استفاده می کنم و اعلام می کنم با توجه به اینکه در آستانه ماه رجب هستیم و ماه پر فیض شعبان و رمضان را در پیش داریم، عزیزانی که می خواهند در امر خیر با مجتمع های بهزیستی مشارکت داشته باشند می توانند به نام "طرح جاویدان" به سایت رجوع داشته باشند.

 

کمی هم از خانواده و فرزندان خود بگویید؟

یک پسر و سه دختر را تحت پوشش بهزیستی بودند، حمایت می کنم. در حال حاضر یکی از پسرهایی که حمایتش می کنم، ازدواج کرده است و به عنوان دکترای دندانپزشک مشغول به کار است و سه تا دختر دارم که با هم زندگی می کنیم که یکی از آن ها ترم های آخر کارشناسی حقوق است، یکی از دیگر دختر هایم از خانواده روستای الموت استان اصفهان است که او هم سرکار می رود که کمک حال خانواده اش باشد و هم مشغول به تحصیل است. همچنین بیشتر زمان کاریم را در امر مشاوره با بچه‌های بهزیستی سپری می‌کنم.

از نوشتن رمان " آوات" برایمان بگویید

چون من با دیپلم مشغول به کار رسمی در دانشکده شهید بهشتی شدم دیگر به علت مشغله های  زیاد نتوانستم ادامه تحصیل دهم برای همین علاقه ام به نوشتن باعث شد بعد از مدت ها فاصله با درس خواندن در رشته ی کارشناسی سینما قبول و مشغول به تحصیل شوم و در رشته فیلمنامه نویسی به کار نویسندگی بیشتر بپردازم.

 

در نوشتن رمان "آوات" که در سال 1390 به چاپ رسید، تحقیقات بسیاری کرده ام تا اینکه موفق شدم به صورت رمان به فرق فرهنگ های کهنه و تازه زنان  عشایر ، کولی ها و غربتی ها به نگارش این مطلب بپردازم. داستان به صورت رمان به فعالیت سخت کوش زنان به صورت ایلی در شخصیت حنانه در 376صفحه در قطع رقعی پرداخته شده است.

 

در ابتدای داستان می خوانید: حنانه انگشتان دست سالمش را در پارگی چادر فرو برد.چشم های خیسش را به آن چسباند. توی تاریکی شبحی را دید که به طرفش می آمد. با غیظ دستش را در پارگی چادر برد، آن را گشاد کرد. نور کم رنگی روی شال گردن سبز شبح افتاد. حنانه اورا شناخت.

 

در بخش دیگر داستان از ازدواج دختران کولی می گوید و می خوانیم : "چرا یک دختر کولی اجازه ندارد، کوچکترین مخالفتی با پدرش یا بزرگان ایل بکند؟ چرا نباید یک دختر کولی در سرنوستش دخیل باشد؟ چرا دختر کولی که می تواند هزاران هنر داشته باش ، با رقصش محک می خورد؟ چرا با دختران کولی مثل اشیاء بی ارزش رفتار می شود؟ معامله می شود؟ برایش قیمت تعیین می شود؟ فروخته می شود؟ چرا باید زن کولی با کتک خوردن از شوهرش کسب افتخار کند؟ و اینکه چرا دختر کولی سواد یاد نمی گیرد؟"

 

و در بخش دیگر داستان گفته می شود: "حنانه با عصبانیت گفت: این چرندیات را چه کسی گفته: شما در مورد مردم ایل ما چه می دانید؟  کولی ها ایل های مختلفی هستند و در همه کشورها و شهرها و بیابان ها پراکنده اند، آنها هم مثل شما که مردم هر شهرتان خصوصیاتی دارند، کولی ها هم  در هر کجا که زندگی کنند، خصوصیات همان منطقه را می گیرند، مرام مابا تمام ایل ها فرق دارد.باید سر فرصت برایتان بگویم." و...

 

انتهای پیام/خ

,

 

در دوران قبل از انقلاب درس خواندن دخترها در روستاها متداول نبود، چه انگیزه‌ای باعث شد که در شرایط آن دوران شما تنها به تحصیلات خود ادامه داد بلکه برای این هدف به تهران هم مهاجرت کنید؟

در آن زمان در روستاها مدرسه نبود اگر هم بود برای پسرها بود. اما پدر من که با سواد و روشن بود اجازه داد تا در مدرسه پسرانه درس بخوانم .آن زمان من اولین دختری بودم که خواندن را شروع و در آن منطقه باب کردم. بعد از اتمام دوره ابتدایی از خانواده خواستم به تهران بیایم  و با برادر بزرگم زندگی کنم و درسم را ادامه بدهم، طرح این مسئله با مخالفت مادرم روبرو شد.   ولی اشتیاقم به ادامه تحصیل باعث شد با هر ترفندی که در عالم  بچگی بلد بودم به تهران بیایم. با هر سختی بود تا کلاس سوم راهنمایی به درس خواندن ادامه دادم و در سن 18 سالگی موفق شدم در شرکتی کار کنم و عصر ها هم درسم را ادامه دهم. اخرین سال تحصیلم در دبیرستان مصادف با انقلاب فرهنگی بود و شرایط خاص آن دوران و با بسته شدن دانشگاه ها و ...وقفه ای در ادامه تحصیلم به وجود آمد. با دیپلم وارد عرصه اشتغال شدم . در سال های اولی که وارد کار درمانی شدم ابتدا در واحد درمانی بخش تزریقات و بعد به عنوان دستیار دندانپزشک، دستیار اتاق عمل مشغول به کار شدم. در سال 67 توانستم در دانشگاه شهید بهشتی، دانشکده دندان پزشکی به صورت مسئول آموزش آن واحد بهداشت به صورت رسمی استخدام شوم.

 

چه انگیزه‌ای باعث شد که با توجه به اشتغالتان در بخش بهداشتی به نوشتن علاقه‌مند شوید؟

از بچگی به نوشتن علاقه زیادی داشتم همین امر باعث شد به نوشتن داستان‌های کوتاه روی بیاورم. حتی داستان هایم در جاهای مختلف چاپ شد و برای گرفتن جوایز انتخاب شد. انگیزه نوشتن در من با موفقیت در مسابقات و ... بیشتر شد تا جایی که توانستم در سال 84 یک مجموعه بیست قسمتی "قصه‌های کوتاه" به چاپ برسانم. در سال 90 هم یک رمان به نام "آوات" که زندگی کولی‌ها را به تصویر کشیده‌ام را به چاپ برسانم.

 

شما را به عنوان بانویی خیر و فعال در امور کمک به خانواده های کم بضاعت و کودکان بی سرپرست می شناسند، در این مورد هم توضیحاتی بدهید؟

در دوران خدمت به عنوان مسئول آموزش واحد بهداشت در دندان پزشکی، یکی از کارهای ما این بود که گروه های دانشجویی را برای ارائه خدمات بهداشت دهان و دندان به مدارس و مهدکودک ها یا مجتمع های بهزیستی می فرستادم، همین امر باعث شد تا با تمامی مجتمع های بهزیستی تهران آشنا شوم از جمله مجتمع امید، قدسی و هاجر. احساس علاقه و حس خوبی به ساکنان این مجتمع داشتم از این رو فعالیت خودم را برای خدمت به این کوکان آغاز کردم. بعد از مدتی دل کندن از آنها دیگر برای میسر نبوده و تا الان بیش از 20 سال است که با این بچه‌ها ارتباط تنگاتنگی دارم و برای آنها هر کاری بتوانم انجام می‌دهم و از خدا خواسته‌ام تا هر موقع توان جانی و مالی داشته باشم باز هم ادامه دهم.  

 

این حرکت را به صورت خودجوش و تنها انجام می‌دهید؟

خیر . 16 سال است طرحی را با عده ای از جوانان شروع کرده ایم. در این طرح با کمک دوست و آشنا با راه اندازی بازارچه های خیریه و پخش قلک، مخارج کمک به خانواده های کم درآمد، کم بضاعت، افراد نیازمند، افراد بی سرپرست و حتی در تهیه جهیزیه، برپایی سفره های افطاری در ماه مبارک رمضان و توزیع سبد کالا در مناسبت های مختلف را فراهم می کنیم . به طوری که در طول سال دو بار می توانیم در خدمت خانواده های نیازمند باشیم. در ابتدای کار از 110 خانواده شروع کردیم و با توجه به رایزنی هایی که با اماکن شهرداری ..، خدا را شاکر هستم که توانسته ایم کار خود را تا 1100 خانواده گسترش دهیم. از همین فرصت استفاده می کنم و اعلام می کنم با توجه به اینکه در آستانه ماه رجب هستیم و ماه پر فیض شعبان و رمضان را در پیش داریم، عزیزانی که می خواهند در امر خیر با مجتمع های بهزیستی مشارکت داشته باشند می توانند به نام "طرح جاویدان" به سایت رجوع داشته باشند.

 

کمی هم از خانواده و فرزندان خود بگویید؟

یک پسر و سه دختر را تحت پوشش بهزیستی بودند، حمایت می کنم. در حال حاضر یکی از پسرهایی که حمایتش می کنم، ازدواج کرده است و به عنوان دکترای دندانپزشک مشغول به کار است و سه تا دختر دارم که با هم زندگی می کنیم که یکی از آن ها ترم های آخر کارشناسی حقوق است، یکی از دیگر دختر هایم از خانواده روستای الموت استان اصفهان است که او هم سرکار می رود که کمک حال خانواده اش باشد و هم مشغول به تحصیل است. همچنین بیشتر زمان کاریم را در امر مشاوره با بچه‌های بهزیستی سپری می‌کنم.

از نوشتن رمان " آوات" برایمان بگویید

چون من با دیپلم مشغول به کار رسمی در دانشکده شهید بهشتی شدم دیگر به علت مشغله های  زیاد نتوانستم ادامه تحصیل دهم برای همین علاقه ام به نوشتن باعث شد بعد از مدت ها فاصله با درس خواندن در رشته ی کارشناسی سینما قبول و مشغول به تحصیل شوم و در رشته فیلمنامه نویسی به کار نویسندگی بیشتر بپردازم.

 

در نوشتن رمان "آوات" که در سال 1390 به چاپ رسید، تحقیقات بسیاری کرده ام تا اینکه موفق شدم به صورت رمان به فرق فرهنگ های کهنه و تازه زنان  عشایر ، کولی ها و غربتی ها به نگارش این مطلب بپردازم. داستان به صورت رمان به فعالیت سخت کوش زنان به صورت ایلی در شخصیت حنانه در 376صفحه در قطع رقعی پرداخته شده است.

 

در ابتدای داستان می خوانید: حنانه انگشتان دست سالمش را در پارگی چادر فرو برد.چشم های خیسش را به آن چسباند. توی تاریکی شبحی را دید که به طرفش می آمد. با غیظ دستش را در پارگی چادر برد، آن را گشاد کرد. نور کم رنگی روی شال گردن سبز شبح افتاد. حنانه اورا شناخت.

 

در بخش دیگر داستان از ازدواج دختران کولی می گوید و می خوانیم : "چرا یک دختر کولی اجازه ندارد، کوچکترین مخالفتی با پدرش یا بزرگان ایل بکند؟ چرا نباید یک دختر کولی در سرنوستش دخیل باشد؟ چرا دختر کولی که می تواند هزاران هنر داشته باش ، با رقصش محک می خورد؟ چرا با دختران کولی مثل اشیاء بی ارزش رفتار می شود؟ معامله می شود؟ برایش قیمت تعیین می شود؟ فروخته می شود؟ چرا باید زن کولی با کتک خوردن از شوهرش کسب افتخار کند؟ و اینکه چرا دختر کولی سواد یاد نمی گیرد؟"

 

و در بخش دیگر داستان گفته می شود: "حنانه با عصبانیت گفت: این چرندیات را چه کسی گفته: شما در مورد مردم ایل ما چه می دانید؟  کولی ها ایل های مختلفی هستند و در همه کشورها و شهرها و بیابان ها پراکنده اند، آنها هم مثل شما که مردم هر شهرتان خصوصیاتی دارند، کولی ها هم  در هر کجا که زندگی کنند، خصوصیات همان منطقه را می گیرند، مرام مابا تمام ایل ها فرق دارد.باید سر فرصت برایتان بگویم." و...

 

انتهای پیام/خ

,

 

در دوران قبل از انقلاب درس خواندن دخترها در روستاها متداول نبود، چه انگیزه‌ای باعث شد که در شرایط آن دوران شما تنها به تحصیلات خود ادامه داد بلکه برای این هدف به تهران هم مهاجرت کنید؟

در آن زمان در روستاها مدرسه نبود اگر هم بود برای پسرها بود. اما پدر من که با سواد و روشن بود اجازه داد تا در مدرسه پسرانه درس بخوانم .آن زمان من اولین دختری بودم که خواندن را شروع و در آن منطقه باب کردم. بعد از اتمام دوره ابتدایی از خانواده خواستم به تهران بیایم  و با برادر بزرگم زندگی کنم و درسم را ادامه بدهم، طرح این مسئله با مخالفت مادرم روبرو شد.   ولی اشتیاقم به ادامه تحصیل باعث شد با هر ترفندی که در عالم  بچگی بلد بودم به تهران بیایم. با هر سختی بود تا کلاس سوم راهنمایی به درس خواندن ادامه دادم و در سن 18 سالگی موفق شدم در شرکتی کار کنم و عصر ها هم درسم را ادامه دهم. اخرین سال تحصیلم در دبیرستان مصادف با انقلاب فرهنگی بود و شرایط خاص آن دوران و با بسته شدن دانشگاه ها و ...وقفه ای در ادامه تحصیلم به وجود آمد. با دیپلم وارد عرصه اشتغال شدم . در سال های اولی که وارد کار درمانی شدم ابتدا در واحد درمانی بخش تزریقات و بعد به عنوان دستیار دندانپزشک، دستیار اتاق عمل مشغول به کار شدم. در سال 67 توانستم در دانشگاه شهید بهشتی، دانشکده دندان پزشکی به صورت مسئول آموزش آن واحد بهداشت به صورت رسمی استخدام شوم.

 

چه انگیزه‌ای باعث شد که با توجه به اشتغالتان در بخش بهداشتی به نوشتن علاقه‌مند شوید؟

از بچگی به نوشتن علاقه زیادی داشتم همین امر باعث شد به نوشتن داستان‌های کوتاه روی بیاورم. حتی داستان هایم در جاهای مختلف چاپ شد و برای گرفتن جوایز انتخاب شد. انگیزه نوشتن در من با موفقیت در مسابقات و ... بیشتر شد تا جایی که توانستم در سال 84 یک مجموعه بیست قسمتی "قصه‌های کوتاه" به چاپ برسانم. در سال 90 هم یک رمان به نام "آوات" که زندگی کولی‌ها را به تصویر کشیده‌ام را به چاپ برسانم.

 

شما را به عنوان بانویی خیر و فعال در امور کمک به خانواده های کم بضاعت و کودکان بی سرپرست می شناسند، در این مورد هم توضیحاتی بدهید؟

در دوران خدمت به عنوان مسئول آموزش واحد بهداشت در دندان پزشکی، یکی از کارهای ما این بود که گروه های دانشجویی را برای ارائه خدمات بهداشت دهان و دندان به مدارس و مهدکودک ها یا مجتمع های بهزیستی می فرستادم، همین امر باعث شد تا با تمامی مجتمع های بهزیستی تهران آشنا شوم از جمله مجتمع امید، قدسی و هاجر. احساس علاقه و حس خوبی به ساکنان این مجتمع داشتم از این رو فعالیت خودم را برای خدمت به این کوکان آغاز کردم. بعد از مدتی دل کندن از آنها دیگر برای میسر نبوده و تا الان بیش از 20 سال است که با این بچه‌ها ارتباط تنگاتنگی دارم و برای آنها هر کاری بتوانم انجام می‌دهم و از خدا خواسته‌ام تا هر موقع توان جانی و مالی داشته باشم باز هم ادامه دهم.  

 

این حرکت را به صورت خودجوش و تنها انجام می‌دهید؟

خیر . 16 سال است طرحی را با عده ای از جوانان شروع کرده ایم. در این طرح با کمک دوست و آشنا با راه اندازی بازارچه های خیریه و پخش قلک، مخارج کمک به خانواده های کم درآمد، کم بضاعت، افراد نیازمند، افراد بی سرپرست و حتی در تهیه جهیزیه، برپایی سفره های افطاری در ماه مبارک رمضان و توزیع سبد کالا در مناسبت های مختلف را فراهم می کنیم . به طوری که در طول سال دو بار می توانیم در خدمت خانواده های نیازمند باشیم. در ابتدای کار از 110 خانواده شروع کردیم و با توجه به رایزنی هایی که با اماکن شهرداری ..، خدا را شاکر هستم که توانسته ایم کار خود را تا 1100 خانواده گسترش دهیم. از همین فرصت استفاده می کنم و اعلام می کنم با توجه به اینکه در آستانه ماه رجب هستیم و ماه پر فیض شعبان و رمضان را در پیش داریم، عزیزانی که می خواهند در امر خیر با مجتمع های بهزیستی مشارکت داشته باشند می توانند به نام "طرح جاویدان" به سایت رجوع داشته باشند.

 

کمی هم از خانواده و فرزندان خود بگویید؟

یک پسر و سه دختر را تحت پوشش بهزیستی بودند، حمایت می کنم. در حال حاضر یکی از پسرهایی که حمایتش می کنم، ازدواج کرده است و به عنوان دکترای دندانپزشک مشغول به کار است و سه تا دختر دارم که با هم زندگی می کنیم که یکی از آن ها ترم های آخر کارشناسی حقوق است، یکی از دیگر دختر هایم از خانواده روستای الموت استان اصفهان است که او هم سرکار می رود که کمک حال خانواده اش باشد و هم مشغول به تحصیل است. همچنین بیشتر زمان کاریم را در امر مشاوره با بچه‌های بهزیستی سپری می‌کنم.

از نوشتن رمان " آوات" برایمان بگویید

چون من با دیپلم مشغول به کار رسمی در دانشکده شهید بهشتی شدم دیگر به علت مشغله های  زیاد نتوانستم ادامه تحصیل دهم برای همین علاقه ام به نوشتن باعث شد بعد از مدت ها فاصله با درس خواندن در رشته ی کارشناسی سینما قبول و مشغول به تحصیل شوم و در رشته فیلمنامه نویسی به کار نویسندگی بیشتر بپردازم.

 

در نوشتن رمان "آوات" که در سال 1390 به چاپ رسید، تحقیقات بسیاری کرده ام تا اینکه موفق شدم به صورت رمان به فرق فرهنگ های کهنه و تازه زنان  عشایر ، کولی ها و غربتی ها به نگارش این مطلب بپردازم. داستان به صورت رمان به فعالیت سخت کوش زنان به صورت ایلی در شخصیت حنانه در 376صفحه در قطع رقعی پرداخته شده است.

 

در ابتدای داستان می خوانید: حنانه انگشتان دست سالمش را در پارگی چادر فرو برد.چشم های خیسش را به آن چسباند. توی تاریکی شبحی را دید که به طرفش می آمد. با غیظ دستش را در پارگی چادر برد، آن را گشاد کرد. نور کم رنگی روی شال گردن سبز شبح افتاد. حنانه اورا شناخت.

 

در بخش دیگر داستان از ازدواج دختران کولی می گوید و می خوانیم : "چرا یک دختر کولی اجازه ندارد، کوچکترین مخالفتی با پدرش یا بزرگان ایل بکند؟ چرا نباید یک دختر کولی در سرنوستش دخیل باشد؟ چرا دختر کولی که می تواند هزاران هنر داشته باش ، با رقصش محک می خورد؟ چرا با دختران کولی مثل اشیاء بی ارزش رفتار می شود؟ معامله می شود؟ برایش قیمت تعیین می شود؟ فروخته می شود؟ چرا باید زن کولی با کتک خوردن از شوهرش کسب افتخار کند؟ و اینکه چرا دختر کولی سواد یاد نمی گیرد؟"

 

و در بخش دیگر داستان گفته می شود: "حنانه با عصبانیت گفت: این چرندیات را چه کسی گفته: شما در مورد مردم ایل ما چه می دانید؟  کولی ها ایل های مختلفی هستند و در همه کشورها و شهرها و بیابان ها پراکنده اند، آنها هم مثل شما که مردم هر شهرتان خصوصیاتی دارند، کولی ها هم  در هر کجا که زندگی کنند، خصوصیات همان منطقه را می گیرند، مرام مابا تمام ایل ها فرق دارد.باید سر فرصت برایتان بگویم." و...

 

انتهای پیام/خ

,

 

در دوران قبل از انقلاب درس خواندن دخترها در روستاها متداول نبود، چه انگیزه‌ای باعث شد که در شرایط آن دوران شما تنها به تحصیلات خود ادامه داد بلکه برای این هدف به تهران هم مهاجرت کنید؟

در آن زمان در روستاها مدرسه نبود اگر هم بود برای پسرها بود. اما پدر من که با سواد و روشن بود اجازه داد تا در مدرسه پسرانه درس بخوانم .آن زمان من اولین دختری بودم که خواندن را شروع و در آن منطقه باب کردم. بعد از اتمام دوره ابتدایی از خانواده خواستم به تهران بیایم  و با برادر بزرگم زندگی کنم و درسم را ادامه بدهم، طرح این مسئله با مخالفت مادرم روبرو شد.   ولی اشتیاقم به ادامه تحصیل باعث شد با هر ترفندی که در عالم  بچگی بلد بودم به تهران بیایم. با هر سختی بود تا کلاس سوم راهنمایی به درس خواندن ادامه دادم و در سن 18 سالگی موفق شدم در شرکتی کار کنم و عصر ها هم درسم را ادامه دهم. اخرین سال تحصیلم در دبیرستان مصادف با انقلاب فرهنگی بود و شرایط خاص آن دوران و با بسته شدن دانشگاه ها و ...وقفه ای در ادامه تحصیلم به وجود آمد. با دیپلم وارد عرصه اشتغال شدم . در سال های اولی که وارد کار درمانی شدم ابتدا در واحد درمانی بخش تزریقات و بعد به عنوان دستیار دندانپزشک، دستیار اتاق عمل مشغول به کار شدم. در سال 67 توانستم در دانشگاه شهید بهشتی، دانشکده دندان پزشکی به صورت مسئول آموزش آن واحد بهداشت به صورت رسمی استخدام شوم.

 

چه انگیزه‌ای باعث شد که با توجه به اشتغالتان در بخش بهداشتی به نوشتن علاقه‌مند شوید؟

از بچگی به نوشتن علاقه زیادی داشتم همین امر باعث شد به نوشتن داستان‌های کوتاه روی بیاورم. حتی داستان هایم در جاهای مختلف چاپ شد و برای گرفتن جوایز انتخاب شد. انگیزه نوشتن در من با موفقیت در مسابقات و ... بیشتر شد تا جایی که توانستم در سال 84 یک مجموعه بیست قسمتی "قصه‌های کوتاه" به چاپ برسانم. در سال 90 هم یک رمان به نام "آوات" که زندگی کولی‌ها را به تصویر کشیده‌ام را به چاپ برسانم.

 

شما را به عنوان بانویی خیر و فعال در امور کمک به خانواده های کم بضاعت و کودکان بی سرپرست می شناسند، در این مورد هم توضیحاتی بدهید؟

در دوران خدمت به عنوان مسئول آموزش واحد بهداشت در دندان پزشکی، یکی از کارهای ما این بود که گروه های دانشجویی را برای ارائه خدمات بهداشت دهان و دندان به مدارس و مهدکودک ها یا مجتمع های بهزیستی می فرستادم، همین امر باعث شد تا با تمامی مجتمع های بهزیستی تهران آشنا شوم از جمله مجتمع امید، قدسی و هاجر. احساس علاقه و حس خوبی به ساکنان این مجتمع داشتم از این رو فعالیت خودم را برای خدمت به این کوکان آغاز کردم. بعد از مدتی دل کندن از آنها دیگر برای میسر نبوده و تا الان بیش از 20 سال است که با این بچه‌ها ارتباط تنگاتنگی دارم و برای آنها هر کاری بتوانم انجام می‌دهم و از خدا خواسته‌ام تا هر موقع توان جانی و مالی داشته باشم باز هم ادامه دهم.  

 

این حرکت را به صورت خودجوش و تنها انجام می‌دهید؟

خیر . 16 سال است طرحی را با عده ای از جوانان شروع کرده ایم. در این طرح با کمک دوست و آشنا با راه اندازی بازارچه های خیریه و پخش قلک، مخارج کمک به خانواده های کم درآمد، کم بضاعت، افراد نیازمند، افراد بی سرپرست و حتی در تهیه جهیزیه، برپایی سفره های افطاری در ماه مبارک رمضان و توزیع سبد کالا در مناسبت های مختلف را فراهم می کنیم . به طوری که در طول سال دو بار می توانیم در خدمت خانواده های نیازمند باشیم. در ابتدای کار از 110 خانواده شروع کردیم و با توجه به رایزنی هایی که با اماکن شهرداری ..، خدا را شاکر هستم که توانسته ایم کار خود را تا 1100 خانواده گسترش دهیم. از همین فرصت استفاده می کنم و اعلام می کنم با توجه به اینکه در آستانه ماه رجب هستیم و ماه پر فیض شعبان و رمضان را در پیش داریم، عزیزانی که می خواهند در امر خیر با مجتمع های بهزیستی مشارکت داشته باشند می توانند به نام "طرح جاویدان" به سایت رجوع داشته باشند.

 

کمی هم از خانواده و فرزندان خود بگویید؟

یک پسر و سه دختر را تحت پوشش بهزیستی بودند، حمایت می کنم. در حال حاضر یکی از پسرهایی که حمایتش می کنم، ازدواج کرده است و به عنوان دکترای دندانپزشک مشغول به کار است و سه تا دختر دارم که با هم زندگی می کنیم که یکی از آن ها ترم های آخر کارشناسی حقوق است، یکی از دیگر دختر هایم از خانواده روستای الموت استان اصفهان است که او هم سرکار می رود که کمک حال خانواده اش باشد و هم مشغول به تحصیل است. همچنین بیشتر زمان کاریم را در امر مشاوره با بچه‌های بهزیستی سپری می‌کنم.

از نوشتن رمان " آوات" برایمان بگویید

چون من با دیپلم مشغول به کار رسمی در دانشکده شهید بهشتی شدم دیگر به علت مشغله های  زیاد نتوانستم ادامه تحصیل دهم برای همین علاقه ام به نوشتن باعث شد بعد از مدت ها فاصله با درس خواندن در رشته ی کارشناسی سینما قبول و مشغول به تحصیل شوم و در رشته فیلمنامه نویسی به کار نویسندگی بیشتر بپردازم.

 

در نوشتن رمان "آوات" که در سال 1390 به چاپ رسید، تحقیقات بسیاری کرده ام تا اینکه موفق شدم به صورت رمان به فرق فرهنگ های کهنه و تازه زنان  عشایر ، کولی ها و غربتی ها به نگارش این مطلب بپردازم. داستان به صورت رمان به فعالیت سخت کوش زنان به صورت ایلی در شخصیت حنانه در 376صفحه در قطع رقعی پرداخته شده است.

 

در ابتدای داستان می خوانید: حنانه انگشتان دست سالمش را در پارگی چادر فرو برد.چشم های خیسش را به آن چسباند. توی تاریکی شبحی را دید که به طرفش می آمد. با غیظ دستش را در پارگی چادر برد، آن را گشاد کرد. نور کم رنگی روی شال گردن سبز شبح افتاد. حنانه اورا شناخت.

 

در بخش دیگر داستان از ازدواج دختران کولی می گوید و می خوانیم : "چرا یک دختر کولی اجازه ندارد، کوچکترین مخالفتی با پدرش یا بزرگان ایل بکند؟ چرا نباید یک دختر کولی در سرنوستش دخیل باشد؟ چرا دختر کولی که می تواند هزاران هنر داشته باش ، با رقصش محک می خورد؟ چرا با دختران کولی مثل اشیاء بی ارزش رفتار می شود؟ معامله می شود؟ برایش قیمت تعیین می شود؟ فروخته می شود؟ چرا باید زن کولی با کتک خوردن از شوهرش کسب افتخار کند؟ و اینکه چرا دختر کولی سواد یاد نمی گیرد؟"

 

و در بخش دیگر داستان گفته می شود: "حنانه با عصبانیت گفت: این چرندیات را چه کسی گفته: شما در مورد مردم ایل ما چه می دانید؟  کولی ها ایل های مختلفی هستند و در همه کشورها و شهرها و بیابان ها پراکنده اند، آنها هم مثل شما که مردم هر شهرتان خصوصیاتی دارند، کولی ها هم  در هر کجا که زندگی کنند، خصوصیات همان منطقه را می گیرند، مرام مابا تمام ایل ها فرق دارد.باید سر فرصت برایتان بگویم." و...

 

انتهای پیام/خ

,

 

,

در دوران قبل از انقلاب درس خواندن دخترها در روستاها متداول نبود، چه انگیزه‌ای باعث شد که در شرایط آن دوران شما تنها به تحصیلات خود ادامه داد بلکه برای این هدف به تهران هم مهاجرت کنید؟

, در دوران قبل از انقلاب درس خواندن دخترها در روستاها متداول نبود، چه انگیزه‌ای باعث شد که در شرایط آن دوران شما تنها به تحصیلات خود ادامه داد بلکه برای این هدف به تهران هم مهاجرت کنید؟,

در آن زمان در روستاها مدرسه نبود اگر هم بود برای پسرها بود. اما پدر من که با سواد و روشن بود اجازه داد تا در مدرسه پسرانه درس بخوانم .آن زمان من اولین دختری بودم که خواندن را شروع و در آن منطقه باب کردم. بعد از اتمام دوره ابتدایی از خانواده خواستم به تهران بیایم  و با برادر بزرگم زندگی کنم و درسم را ادامه بدهم، طرح این مسئله با مخالفت مادرم روبرو شد.   ولی اشتیاقم به ادامه تحصیل باعث شد با هر ترفندی که در عالم  بچگی بلد بودم به تهران بیایم. با هر سختی بود تا کلاس سوم راهنمایی به درس خواندن ادامه دادم و در سن 18 سالگی موفق شدم در شرکتی کار کنم و عصر ها هم درسم را ادامه دهم. اخرین سال تحصیلم در دبیرستان مصادف با انقلاب فرهنگی بود و شرایط خاص آن دوران و با بسته شدن دانشگاه ها و ...وقفه ای در ادامه تحصیلم به وجود آمد. با دیپلم وارد عرصه اشتغال شدم . در سال های اولی که وارد کار درمانی شدم ابتدا در واحد درمانی بخش تزریقات و بعد به عنوان دستیار دندانپزشک، دستیار اتاق عمل مشغول به کار شدم. در سال 67 توانستم در دانشگاه شهید بهشتی، دانشکده دندان پزشکی به صورت مسئول آموزش آن واحد بهداشت به صورت رسمی استخدام شوم.

,

 

,

چه انگیزه‌ای باعث شد که با توجه به اشتغالتان در بخش بهداشتی به نوشتن علاقه‌مند شوید؟

, چه انگیزه‌ای باعث شد که با توجه به اشتغالتان در بخش بهداشتی به نوشتن علاقه‌مند شوید؟,

از بچگی به نوشتن علاقه زیادی داشتم همین امر باعث شد به نوشتن داستان‌های کوتاه روی بیاورم. حتی داستان هایم در جاهای مختلف چاپ شد و برای گرفتن جوایز انتخاب شد. انگیزه نوشتن در من با موفقیت در مسابقات و ... بیشتر شد تا جایی که توانستم در سال 84 یک مجموعه بیست قسمتی "قصه‌های کوتاه" به چاپ برسانم. در سال 90 هم یک رمان به نام "آوات" که زندگی کولی‌ها را به تصویر کشیده‌ام را به چاپ برسانم.

,

 

,

شما را به عنوان بانویی خیر و فعال در امور کمک به خانواده های کم بضاعت و کودکان بی سرپرست می شناسند، در این مورد هم توضیحاتی بدهید؟

, شما را به عنوان بانویی خیر و فعال در امور کمک به خانواده های کم بضاعت و کودکان بی سرپرست می شناسند، در این مورد هم توضیحاتی بدهید؟,

در دوران خدمت به عنوان مسئول آموزش واحد بهداشت در دندان پزشکی، یکی از کارهای ما این بود که گروه های دانشجویی را برای ارائه خدمات بهداشت دهان و دندان به مدارس و مهدکودک ها یا مجتمع های بهزیستی می فرستادم، همین امر باعث شد تا با تمامی مجتمع های بهزیستی تهران آشنا شوم از جمله مجتمع امید، قدسی و هاجر. احساس علاقه و حس خوبی به ساکنان این مجتمع داشتم از این رو فعالیت خودم را برای خدمت به این کوکان آغاز کردم. بعد از مدتی دل کندن از آنها دیگر برای میسر نبوده و تا الان بیش از 20 سال است که با این بچه‌ها ارتباط تنگاتنگی دارم و برای آنها هر کاری بتوانم انجام می‌دهم و از خدا خواسته‌ام تا هر موقع توان جانی و مالی داشته باشم باز هم ادامه دهم.  

,

 

,

این حرکت را به صورت خودجوش و تنها انجام می‌دهید؟

, این حرکت را به صورت خودجوش و تنها انجام می‌دهید؟,

خیر . 16 سال است طرحی را با عده ای از جوانان شروع کرده ایم. در این طرح با کمک دوست و آشنا با راه اندازی بازارچه های خیریه و پخش قلک، مخارج کمک به خانواده های کم درآمد، کم بضاعت، افراد نیازمند، افراد بی سرپرست و حتی در تهیه جهیزیه، برپایی سفره های افطاری در ماه مبارک رمضان و توزیع سبد کالا در مناسبت های مختلف را فراهم می کنیم . به طوری که در طول سال دو بار می توانیم در خدمت خانواده های نیازمند باشیم. در ابتدای کار از 110 خانواده شروع کردیم و با توجه به رایزنی هایی که با اماکن شهرداری ..، خدا را شاکر هستم که توانسته ایم کار خود را تا 1100 خانواده گسترش دهیم. از همین فرصت استفاده می کنم و اعلام می کنم با توجه به اینکه در آستانه ماه رجب هستیم و ماه پر فیض شعبان و رمضان را در پیش داریم، عزیزانی که می خواهند در امر خیر با مجتمع های بهزیستی مشارکت داشته باشند می توانند به نام "طرح جاویدان" به سایت رجوع داشته باشند.

,

 

,

کمی هم از خانواده و فرزندان خود بگویید؟

, کمی هم از خانواده و فرزندان خود بگویید؟,

یک پسر و سه دختر را تحت پوشش بهزیستی بودند، حمایت می کنم. در حال حاضر یکی از پسرهایی که حمایتش می کنم، ازدواج کرده است و به عنوان دکترای دندانپزشک مشغول به کار است و سه تا دختر دارم که با هم زندگی می کنیم که یکی از آن ها ترم های آخر کارشناسی حقوق است، یکی از دیگر دختر هایم از خانواده روستای الموت استان اصفهان است که او هم سرکار می رود که کمک حال خانواده اش باشد و هم مشغول به تحصیل است. همچنین بیشتر زمان کاریم را در امر مشاوره با بچه‌های بهزیستی سپری می‌کنم.

,

, ,

از نوشتن رمان " آوات" برایمان بگویید

, از نوشتن رمان " آوات" برایمان بگویید,

چون من با دیپلم مشغول به کار رسمی در دانشکده شهید بهشتی شدم دیگر به علت مشغله های  زیاد نتوانستم ادامه تحصیل دهم برای همین علاقه ام به نوشتن باعث شد بعد از مدت ها فاصله با درس خواندن در رشته ی کارشناسی سینما قبول و مشغول به تحصیل شوم و در رشته فیلمنامه نویسی به کار نویسندگی بیشتر بپردازم.

,

 

,

در نوشتن رمان "آوات" که در سال 1390 به چاپ رسید، تحقیقات بسیاری کرده ام تا اینکه موفق شدم به صورت رمان به فرق فرهنگ های کهنه و تازه زنان  عشایر ، کولی ها و غربتی ها به نگارش این مطلب بپردازم. داستان به صورت رمان به فعالیت سخت کوش زنان به صورت ایلی در شخصیت حنانه در 376صفحه در قطع رقعی پرداخته شده است.

,

 

,

در ابتدای داستان می خوانید: حنانه انگشتان دست سالمش را در پارگی چادر فرو برد.چشم های خیسش را به آن چسباند. توی تاریکی شبحی را دید که به طرفش می آمد. با غیظ دستش را در پارگی چادر برد، آن را گشاد کرد. نور کم رنگی روی شال گردن سبز شبح افتاد. حنانه اورا شناخت.

,

 

,

در بخش دیگر داستان از ازدواج دختران کولی می گوید و می خوانیم : "چرا یک دختر کولی اجازه ندارد، کوچکترین مخالفتی با پدرش یا بزرگان ایل بکند؟ چرا نباید یک دختر کولی در سرنوستش دخیل باشد؟ چرا دختر کولی که می تواند هزاران هنر داشته باش ، با رقصش محک می خورد؟ چرا با دختران کولی مثل اشیاء بی ارزش رفتار می شود؟ معامله می شود؟ برایش قیمت تعیین می شود؟ فروخته می شود؟ چرا باید زن کولی با کتک خوردن از شوهرش کسب افتخار کند؟ و اینکه چرا دختر کولی سواد یاد نمی گیرد؟"

,

 

,

و در بخش دیگر داستان گفته می شود: "حنانه با عصبانیت گفت: این چرندیات را چه کسی گفته: شما در مورد مردم ایل ما چه می دانید؟  کولی ها ایل های مختلفی هستند و در همه کشورها و شهرها و بیابان ها پراکنده اند، آنها هم مثل شما که مردم هر شهرتان خصوصیاتی دارند، کولی ها هم  در هر کجا که زندگی کنند، خصوصیات همان منطقه را می گیرند، مرام مابا تمام ایل ها فرق دارد.باید سر فرصت برایتان بگویم." و...

,

 

,

انتهای پیام/خ

,

 

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه