اخبار داغ

به مناسبت هفته معلم:

گفت و گو با حوریه صمیمیان، معلم شهید حمید باکری

گفت و گو با حوریه صمیمیان، معلم شهید حمید باکری
دیدار و گفت و گو با حوریه صمیمیان که خود مادر شهید و معلم شهید حمید باکری بود برایمان بسیار جالب بود.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از تیار؛ به مناسبت هفته معلم تصمیم گرفتم با معلمی نمونه دیدار و گفت و گو کنم، مشخصات و شماره اش را از مسئول امور بانوان آموزش و پرورش آذربایجان غربی گرفتم، تماس که گرفتم با خوشرویی پذیرفت و قرار گفتگو را گذاشتم.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, تیار,

زمان ملاقات که رسید سر موقع رفتم بسیار متواضع، خوش برخورد، نجیب و آرام بود ...

این شاید ساده ترین ، مشخصاتی باشد که در این چند ساعت گفتگو که او را شناختم بتوانم نام ببرم. بانوی فعالی که بیشتر از 20 سال است که به همراه همسرش که او نیز فرهنگی است بازنشسته شده و با خاطرات شیرین دوران خدمتش زندگی می کند.

و چه زیبا با سوز سینه صحبت می کند، اهل درد بودنش را به راحتی از چشمان روشنش و چهره نورانی اش می شود فهمید.

با شور و شعف خاصی از دوران خدمتش تعریف میکرد و در گوشه ای از سخنانش از تنها فرزندش که  اکنون در کنار نامش کلمه زیبای شهید قرار گرفته است سخن گفت.

با خوشرویی شروع به صحبت کرد و گفت: حوریه صمیمیان معلم آموزش و پرورش هستم یک فرزند دختر و یک فرزند پسر داشتم که پسرم در سن 17 سالگی شهید شده است.

از خاطرات دوران خدمتش از او سوال کردم گفت اوایل استخدامم در کارخانه قند ارومیه ، حمید باکری شاگردم بود.

در رابطه با خاطرات دوران زمان شاه نمی خواهم صحبت کنم چرا که یادآوری آن دوران را اصلا دوست ندارم اما بعد از زمان انقلاب موقع رفتن به مدرسه گویا به مهمانی می رفتم چرا که مدرسه حال و هوای خاصی به خود گرفته بود.

من در طول خدمتم در مدارس مختلفی خدمت کردم بعد از انقلاب در مدرسه ربابه در شیخ تپه ، پروین اعتصامی در ولیعصر، مدرسه بهجت و شاهد که دو نوبته بود خدمت کردم آن زمان مثل الان نبود از صبح تا عصر در مدرسه بودیم.

اولین مدیر مدرسه شاهد من بودم با شاگردانم مانند مادر رفتار می کردم روزی در مدرسه قرار شد برای رزمندگان نهار بپزیم که با همراهی همکارانم قورمه سبزی پختیم،علاوه بر آن در مدرسه ترشی، دستکش و مربای هویج برای رزمندگان آماده می کردیم و به جبهه ها می فرستادیم.

آن زمان در سایه وجود نازنین حضرت امام خمینی (ره) با دست خالی مقابل آمریکا، اسرائیل و انگلیس ایستاده بودیم و به درستی که همه اینها از فیض و یاری خداوند متعال بود.

من در مدارس به عنوان آبادگر مشهور شده بودم چرا که هر مدرسه ای را که تحویل می گرفتم با تمام قوا در جهت آبادانی و تجهیز مدرسه تلاش می کردم و حتی اگر لازم بود وقت می گرفتم و حضوری نزد مسئولین می رفتم تا برای حل مشکلات موجود مدرسه از آنان کمک بخواهم.

یادم هست اوایل انقلاب در مدرسه ای پسرانه که خیلی کثیف و داغون بود مشغول خدمت شدم من برای اینکه بتوانم به مدرسه رنگ و رویی بدهم با همکارانم تماس گرفتم و گفتم با من همراه هستیم تا این مدرسه را آباد کنیم گفتند هستیم، با چند کارگر و مستخدم های مدرسه چکمه با پا کردیم و مدرسه را شستیم و تمیز کردیم، الان نام آن مدرسه را به نون والقلم تغییر داده اند .

سال 65 بود برای اینکه بتوانم حیاط گلی مدرسه را آسفالت کنم از همسرم اجازه گرفتم و نزد شهردار آن زمان که آقای صمدزاده بود رفتم و مشکلات مدرسه را با او بازگو کردم و او نیز قول مساعدت داد و مدرسه را آسفالت کرد.

در طی دوران سی سال خدمتم سعی کردم صادقانه خدمت کنم و از هیچ تلاشی فروگذاری نکنم سال 1342 وارد آموزش و پرورش شدم و پس از سی سال خدمت شیرین در عرصه آموزش در سال 1373 بازنشسته شدم ولی هیچ موقع این دوران را فراموش نمی کنم.


انتهای پیام/گ

,

زمان ملاقات که رسید سر موقع رفتم بسیار متواضع، خوش برخورد، نجیب و آرام بود ...

این شاید ساده ترین ، مشخصاتی باشد که در این چند ساعت گفتگو که او را شناختم بتوانم نام ببرم. بانوی فعالی که بیشتر از 20 سال است که به همراه همسرش که او نیز فرهنگی است بازنشسته شده و با خاطرات شیرین دوران خدمتش زندگی می کند.

و چه زیبا با سوز سینه صحبت می کند، اهل درد بودنش را به راحتی از چشمان روشنش و چهره نورانی اش می شود فهمید.

با شور و شعف خاصی از دوران خدمتش تعریف میکرد و در گوشه ای از سخنانش از تنها فرزندش که  اکنون در کنار نامش کلمه زیبای شهید قرار گرفته است سخن گفت.

با خوشرویی شروع به صحبت کرد و گفت: حوریه صمیمیان معلم آموزش و پرورش هستم یک فرزند دختر و یک فرزند پسر داشتم که پسرم در سن 17 سالگی شهید شده است.

از خاطرات دوران خدمتش از او سوال کردم گفت اوایل استخدامم در کارخانه قند ارومیه ، حمید باکری شاگردم بود.

در رابطه با خاطرات دوران زمان شاه نمی خواهم صحبت کنم چرا که یادآوری آن دوران را اصلا دوست ندارم اما بعد از زمان انقلاب موقع رفتن به مدرسه گویا به مهمانی می رفتم چرا که مدرسه حال و هوای خاصی به خود گرفته بود.

من در طول خدمتم در مدارس مختلفی خدمت کردم بعد از انقلاب در مدرسه ربابه در شیخ تپه ، پروین اعتصامی در ولیعصر، مدرسه بهجت و شاهد که دو نوبته بود خدمت کردم آن زمان مثل الان نبود از صبح تا عصر در مدرسه بودیم.

اولین مدیر مدرسه شاهد من بودم با شاگردانم مانند مادر رفتار می کردم روزی در مدرسه قرار شد برای رزمندگان نهار بپزیم که با همراهی همکارانم قورمه سبزی پختیم،علاوه بر آن در مدرسه ترشی، دستکش و مربای هویج برای رزمندگان آماده می کردیم و به جبهه ها می فرستادیم.

آن زمان در سایه وجود نازنین حضرت امام خمینی (ره) با دست خالی مقابل آمریکا، اسرائیل و انگلیس ایستاده بودیم و به درستی که همه اینها از فیض و یاری خداوند متعال بود.

من در مدارس به عنوان آبادگر مشهور شده بودم چرا که هر مدرسه ای را که تحویل می گرفتم با تمام قوا در جهت آبادانی و تجهیز مدرسه تلاش می کردم و حتی اگر لازم بود وقت می گرفتم و حضوری نزد مسئولین می رفتم تا برای حل مشکلات موجود مدرسه از آنان کمک بخواهم.

یادم هست اوایل انقلاب در مدرسه ای پسرانه که خیلی کثیف و داغون بود مشغول خدمت شدم من برای اینکه بتوانم به مدرسه رنگ و رویی بدهم با همکارانم تماس گرفتم و گفتم با من همراه هستیم تا این مدرسه را آباد کنیم گفتند هستیم، با چند کارگر و مستخدم های مدرسه چکمه با پا کردیم و مدرسه را شستیم و تمیز کردیم، الان نام آن مدرسه را به نون والقلم تغییر داده اند .

سال 65 بود برای اینکه بتوانم حیاط گلی مدرسه را آسفالت کنم از همسرم اجازه گرفتم و نزد شهردار آن زمان که آقای صمدزاده بود رفتم و مشکلات مدرسه را با او بازگو کردم و او نیز قول مساعدت داد و مدرسه را آسفالت کرد.

در طی دوران سی سال خدمتم سعی کردم صادقانه خدمت کنم و از هیچ تلاشی فروگذاری نکنم سال 1342 وارد آموزش و پرورش شدم و پس از سی سال خدمت شیرین در عرصه آموزش در سال 1373 بازنشسته شدم ولی هیچ موقع این دوران را فراموش نمی کنم.


انتهای پیام/گ

,

زمان ملاقات که رسید سر موقع رفتم بسیار متواضع، خوش برخورد، نجیب و آرام بود ...

,

این شاید ساده ترین ، مشخصاتی باشد که در این چند ساعت گفتگو که او را شناختم بتوانم نام ببرم. بانوی فعالی که بیشتر از 20 سال است که به همراه همسرش که او نیز فرهنگی است بازنشسته شده و با خاطرات شیرین دوران خدمتش زندگی می کند.

,

, ,

و چه زیبا با سوز سینه صحبت می کند، اهل درد بودنش را به راحتی از چشمان روشنش و چهره نورانی اش می شود فهمید.

,

با شور و شعف خاصی از دوران خدمتش تعریف میکرد و در گوشه ای از سخنانش از تنها فرزندش که  اکنون در کنار نامش کلمه زیبای شهید قرار گرفته است سخن گفت.

,

با خوشرویی شروع به صحبت کرد و گفت: حوریه صمیمیان معلم آموزش و پرورش هستم یک فرزند دختر و یک فرزند پسر داشتم که پسرم در سن 17 سالگی شهید شده است.

,

از خاطرات دوران خدمتش از او سوال کردم گفت اوایل استخدامم در کارخانه قند ارومیه ، حمید باکری شاگردم بود.

,

در رابطه با خاطرات دوران زمان شاه نمی خواهم صحبت کنم چرا که یادآوری آن دوران را اصلا دوست ندارم اما بعد از زمان انقلاب موقع رفتن به مدرسه گویا به مهمانی می رفتم چرا که مدرسه حال و هوای خاصی به خود گرفته بود.

,

من در طول خدمتم در مدارس مختلفی خدمت کردم بعد از انقلاب در مدرسه ربابه در شیخ تپه ، پروین اعتصامی در ولیعصر، مدرسه بهجت و شاهد که دو نوبته بود خدمت کردم آن زمان مثل الان نبود از صبح تا عصر در مدرسه بودیم.

,

اولین مدیر مدرسه شاهد من بودم با شاگردانم مانند مادر رفتار می کردم روزی در مدرسه قرار شد برای رزمندگان نهار بپزیم که با همراهی همکارانم قورمه سبزی پختیم،علاوه بر آن در مدرسه ترشی، دستکش و مربای هویج برای رزمندگان آماده می کردیم و به جبهه ها می فرستادیم.

,

آن زمان در سایه وجود نازنین حضرت امام خمینی (ره) با دست خالی مقابل آمریکا، اسرائیل و انگلیس ایستاده بودیم و به درستی که همه اینها از فیض و یاری خداوند متعال بود.

,

من در مدارس به عنوان آبادگر مشهور شده بودم چرا که هر مدرسه ای را که تحویل می گرفتم با تمام قوا در جهت آبادانی و تجهیز مدرسه تلاش می کردم و حتی اگر لازم بود وقت می گرفتم و حضوری نزد مسئولین می رفتم تا برای حل مشکلات موجود مدرسه از آنان کمک بخواهم.

,

یادم هست اوایل انقلاب در مدرسه ای پسرانه که خیلی کثیف و داغون بود مشغول خدمت شدم من برای اینکه بتوانم به مدرسه رنگ و رویی بدهم با همکارانم تماس گرفتم و گفتم با من همراه هستیم تا این مدرسه را آباد کنیم گفتند هستیم، با چند کارگر و مستخدم های مدرسه چکمه با پا کردیم و مدرسه را شستیم و تمیز کردیم، الان نام آن مدرسه را به نون والقلم تغییر داده اند .

,

سال 65 بود برای اینکه بتوانم حیاط گلی مدرسه را آسفالت کنم از همسرم اجازه گرفتم و نزد شهردار آن زمان که آقای صمدزاده بود رفتم و مشکلات مدرسه را با او بازگو کردم و او نیز قول مساعدت داد و مدرسه را آسفالت کرد.

,

در طی دوران سی سال خدمتم سعی کردم صادقانه خدمت کنم و از هیچ تلاشی فروگذاری نکنم سال 1342 وارد آموزش و پرورش شدم و پس از سی سال خدمت شیرین در عرصه آموزش در سال 1373 بازنشسته شدم ولی هیچ موقع این دوران را فراموش نمی کنم.

,


انتهای پیام/گ

,
,

 

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه