اخبار داغ

معجزه‌ای که بساط رقص بعثی‌ها را برچید

معجزه‌ای که بساط رقص بعثی‌ها را برچید
شبی که حضرت امام در بیمارستان بستری بود، عراقی ها بساط ساز و آواز آماده کرده بودند و می رقصیدند. شاید باور نکنید، دیوارهای حوض آب از هم شکاف خوردند و پرت شدند به طرف عراقی ها و مراسم شان بهم خورد.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از  لادستان؛ هر چند که از تاریخ ۲۶ مردادماه سالروز آغاز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی گذشته است ولی شاید خواندن خاطرات سیدمحسن شریفی از آزادگان سرافراز لارستانی در همین زمان که بدستان کوچکترین خبرنگار لادستان محمد مهدی صبوری تهیه شده است، هم خالی از لطف نباشد.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, لادستان, لادستان,

* در ابتدا، خودتان رو معرفی کنید؟

به نام خدا. سیدمحسن شریفی هستم.

* چند سالتان بود که اسیر شدید؟

حدود ۲۱ سال.

* کجا و چگونه اسیر شدید؟

در عملیات تک دشمن در منطقه فکه و زبیدا و به دست بعثی ها اسیر شدم.
منطقه فکه و زبیدا منطقه پدافندی عراق بود. ما از آنجا محافظت می کردیم. در این مدت که آنجا بودیم آرام آرام خط را تخلیه و به سمت عقب حرکت کردیم. آن موقع نیروهای پشتیبانی کل سلاح های سنگین را تخلیه کرده بودند. عراق از طریق ستون پنجم باخبر شده بود که توانست تک سنگینی بزند و از موقعیت استفاده کند و آن منطقه را بگیرد. در آن عملیات تک دشمن بود که ما در آن اسیر شدیم.

* چه مدت اسیر بودید؟

حدود ۲۶ ماه.

* دوره ی اسارت را کجا گذراندید؟

اردوگاه ۱۲ سلاحت‌الدین که در زادگاه صدام و در شهر تکریت بود.

* رفتار بعثی ها با شما چگونه بود؟

رفتارشان خیلی ناجوانمردانه بود. مانند تونل مرگ که دوطرف عراقی ها با کابل و بتن و چوب و... ایستاده بودند و باید از وسط آنها رد می شدیم. وضعیت تغزیه و بهداشتی شان هم خوب نبود.

* خانواده و دیگر اطرافیان از چه طریق مطلع شدند که اسیر شده اید؟

ما تا زمانی که آزاد شدیم، هیچکس از اسیر شدنمان باخبر نبود. چون عراقی ها ما را تحویل صلیب سرخ نداده بودند و شامل مفقودالاثرها به حساب می آمدیم.

* خاطره ای از دوران اسارت را برایمان تعریف کنید.

مراسم های ماه محرم را مخفیانه برگزار می کردیم. شبی که امام در بیمارستان بستری بود، عراقی ها بساط ساز و آواز آماده کرده بودند و می رقصیدند. در وسط اردوگاه حوضی بود که در آن آب می خوردیم و حمام می کردیم. شاید باور نکنید، دیوارهای این حوض از هم شکاف خوردند و پرت شدند به طرف عراقی ها و مراسم شان بهم خورد. این اتفاق نبود؛ بلکه یک معجزه بود.

* خاطره ای از رفتار بعثی ها!

روزی یک دمپایی پشت و رو افتاده بود؛ یعنی پشتش به سمت سقف بود. یک عراقی وارد اتاق شد، وضعیت دمپایی را که دید، گفت که چرا این دمپایی به طرف خدا افتاده. یعنی اینقدر شعور نداشتند که خدا همه جا است. بخاطر همین، همه ما را تنبیه کردند.




* چه چیزی شما را به جبهه کشاند؟

اول؛ دفاع از ناموس و دوم؛ اصلا نمی خواستیم اجنبی وارد کشورمان بشود.

* وقتی دوران اسارت را به یاد می آورید، اولین چیزی که در ذهن شما تداعی می شود، چیست؟

اتحاد بچه ها در اردوگاه.

* آیا تا به حال، دلتان برای اسارت تنگ شده است؟

بله؛ به یاد بچه هایی که دور هم بودیم و برنامه داشتیم و متحد بودیم.

* به نظرتان اگر دوباره جنگ شود، باز هم جوانان امروزی می جنگند؟

حتما؛ صددرصد. بخاطر اینکه از نژاد ما (ایرانی) هستند. بالاخره تعصب، جوانمردی دارند و از خاکشان دفاع می کنند.

* تفاوت زمان شما با این دوران چیست؟

زمان ما، زمان جنگ بود. شور و حال خودش را داشت. الآن که در صلح و آسایش هستیم، یک حال و هوای دیگری دارد، ولی هنوز جوانانی هستند که ادامه دهنده راه ما هستند، به خصوص همین پایگاه های مقاومت که وجود دارد.

و حرف آخر؟!

امیدوارم همه جوانان بتوانند راه شهدا و آنانی که برای انقلاب زحمت کشیدند را ادامه دهند. انقلابی که تا به حال پایدار مانده را پایدارترش کنند. همبستگی و اتحاد داشته باشند و ماهواره ها را هم کنار بگذارند.
,

* در ابتدا، خودتان رو معرفی کنید؟

به نام خدا. سیدمحسن شریفی هستم.

* چند سالتان بود که اسیر شدید؟

حدود ۲۱ سال.

* کجا و چگونه اسیر شدید؟

در عملیات تک دشمن در منطقه فکه و زبیدا و به دست بعثی ها اسیر شدم.
منطقه فکه و زبیدا منطقه پدافندی عراق بود. ما از آنجا محافظت می کردیم. در این مدت که آنجا بودیم آرام آرام خط را تخلیه و به سمت عقب حرکت کردیم. آن موقع نیروهای پشتیبانی کل سلاح های سنگین را تخلیه کرده بودند. عراق از طریق ستون پنجم باخبر شده بود که توانست تک سنگینی بزند و از موقعیت استفاده کند و آن منطقه را بگیرد. در آن عملیات تک دشمن بود که ما در آن اسیر شدیم.

* چه مدت اسیر بودید؟

حدود ۲۶ ماه.

* دوره ی اسارت را کجا گذراندید؟

اردوگاه ۱۲ سلاحت‌الدین که در زادگاه صدام و در شهر تکریت بود.

* رفتار بعثی ها با شما چگونه بود؟

رفتارشان خیلی ناجوانمردانه بود. مانند تونل مرگ که دوطرف عراقی ها با کابل و بتن و چوب و... ایستاده بودند و باید از وسط آنها رد می شدیم. وضعیت تغزیه و بهداشتی شان هم خوب نبود.

* خانواده و دیگر اطرافیان از چه طریق مطلع شدند که اسیر شده اید؟

ما تا زمانی که آزاد شدیم، هیچکس از اسیر شدنمان باخبر نبود. چون عراقی ها ما را تحویل صلیب سرخ نداده بودند و شامل مفقودالاثرها به حساب می آمدیم.

* خاطره ای از دوران اسارت را برایمان تعریف کنید.

مراسم های ماه محرم را مخفیانه برگزار می کردیم. شبی که امام در بیمارستان بستری بود، عراقی ها بساط ساز و آواز آماده کرده بودند و می رقصیدند. در وسط اردوگاه حوضی بود که در آن آب می خوردیم و حمام می کردیم. شاید باور نکنید، دیوارهای این حوض از هم شکاف خوردند و پرت شدند به طرف عراقی ها و مراسم شان بهم خورد. این اتفاق نبود؛ بلکه یک معجزه بود.

* خاطره ای از رفتار بعثی ها!

روزی یک دمپایی پشت و رو افتاده بود؛ یعنی پشتش به سمت سقف بود. یک عراقی وارد اتاق شد، وضعیت دمپایی را که دید، گفت که چرا این دمپایی به طرف خدا افتاده. یعنی اینقدر شعور نداشتند که خدا همه جا است. بخاطر همین، همه ما را تنبیه کردند.




* چه چیزی شما را به جبهه کشاند؟

اول؛ دفاع از ناموس و دوم؛ اصلا نمی خواستیم اجنبی وارد کشورمان بشود.

* وقتی دوران اسارت را به یاد می آورید، اولین چیزی که در ذهن شما تداعی می شود، چیست؟

اتحاد بچه ها در اردوگاه.

* آیا تا به حال، دلتان برای اسارت تنگ شده است؟

بله؛ به یاد بچه هایی که دور هم بودیم و برنامه داشتیم و متحد بودیم.

* به نظرتان اگر دوباره جنگ شود، باز هم جوانان امروزی می جنگند؟

حتما؛ صددرصد. بخاطر اینکه از نژاد ما (ایرانی) هستند. بالاخره تعصب، جوانمردی دارند و از خاکشان دفاع می کنند.

* تفاوت زمان شما با این دوران چیست؟

زمان ما، زمان جنگ بود. شور و حال خودش را داشت. الآن که در صلح و آسایش هستیم، یک حال و هوای دیگری دارد، ولی هنوز جوانانی هستند که ادامه دهنده راه ما هستند، به خصوص همین پایگاه های مقاومت که وجود دارد.

و حرف آخر؟!

امیدوارم همه جوانان بتوانند راه شهدا و آنانی که برای انقلاب زحمت کشیدند را ادامه دهند. انقلابی که تا به حال پایدار مانده را پایدارترش کنند. همبستگی و اتحاد داشته باشند و ماهواره ها را هم کنار بگذارند.
,

* در ابتدا، خودتان رو معرفی کنید؟

به نام خدا. سیدمحسن شریفی هستم.

* چند سالتان بود که اسیر شدید؟

حدود ۲۱ سال.

* کجا و چگونه اسیر شدید؟

در عملیات تک دشمن در منطقه فکه و زبیدا و به دست بعثی ها اسیر شدم.
منطقه فکه و زبیدا منطقه پدافندی عراق بود. ما از آنجا محافظت می کردیم. در این مدت که آنجا بودیم آرام آرام خط را تخلیه و به سمت عقب حرکت کردیم. آن موقع نیروهای پشتیبانی کل سلاح های سنگین را تخلیه کرده بودند. عراق از طریق ستون پنجم باخبر شده بود که توانست تک سنگینی بزند و از موقعیت استفاده کند و آن منطقه را بگیرد. در آن عملیات تک دشمن بود که ما در آن اسیر شدیم.

* چه مدت اسیر بودید؟

حدود ۲۶ ماه.

* دوره ی اسارت را کجا گذراندید؟

اردوگاه ۱۲ سلاحت‌الدین که در زادگاه صدام و در شهر تکریت بود.

* رفتار بعثی ها با شما چگونه بود؟

رفتارشان خیلی ناجوانمردانه بود. مانند تونل مرگ که دوطرف عراقی ها با کابل و بتن و چوب و... ایستاده بودند و باید از وسط آنها رد می شدیم. وضعیت تغزیه و بهداشتی شان هم خوب نبود.

* خانواده و دیگر اطرافیان از چه طریق مطلع شدند که اسیر شده اید؟

ما تا زمانی که آزاد شدیم، هیچکس از اسیر شدنمان باخبر نبود. چون عراقی ها ما را تحویل صلیب سرخ نداده بودند و شامل مفقودالاثرها به حساب می آمدیم.

* خاطره ای از دوران اسارت را برایمان تعریف کنید.

مراسم های ماه محرم را مخفیانه برگزار می کردیم. شبی که امام در بیمارستان بستری بود، عراقی ها بساط ساز و آواز آماده کرده بودند و می رقصیدند. در وسط اردوگاه حوضی بود که در آن آب می خوردیم و حمام می کردیم. شاید باور نکنید، دیوارهای این حوض از هم شکاف خوردند و پرت شدند به طرف عراقی ها و مراسم شان بهم خورد. این اتفاق نبود؛ بلکه یک معجزه بود.

* خاطره ای از رفتار بعثی ها!

روزی یک دمپایی پشت و رو افتاده بود؛ یعنی پشتش به سمت سقف بود. یک عراقی وارد اتاق شد، وضعیت دمپایی را که دید، گفت که چرا این دمپایی به طرف خدا افتاده. یعنی اینقدر شعور نداشتند که خدا همه جا است. بخاطر همین، همه ما را تنبیه کردند.
,
, * در ابتدا، خودتان رو معرفی کنید؟,
,
,
,
, * چند سالتان بود که اسیر شدید؟,
,
,
,
, * کجا و چگونه اسیر شدید؟,
,
,
,
,
, * چه مدت اسیر بودید؟,
,
,
,
, * دوره ی اسارت را کجا گذراندید؟,
,
,
,
, * رفتار بعثی ها با شما چگونه بود؟,
,
,
,
, * خانواده و دیگر اطرافیان از چه طریق مطلع شدند که اسیر شده اید؟,
,
,
,
, * خاطره ای از دوران اسارت را برایمان تعریف کنید.,
,
,
,
, * خاطره ای از رفتار بعثی ها!,
,
,


,
,
, ,


* چه چیزی شما را به جبهه کشاند؟

اول؛ دفاع از ناموس و دوم؛ اصلا نمی خواستیم اجنبی وارد کشورمان بشود.

* وقتی دوران اسارت را به یاد می آورید، اولین چیزی که در ذهن شما تداعی می شود، چیست؟

اتحاد بچه ها در اردوگاه.

* آیا تا به حال، دلتان برای اسارت تنگ شده است؟

بله؛ به یاد بچه هایی که دور هم بودیم و برنامه داشتیم و متحد بودیم.

* به نظرتان اگر دوباره جنگ شود، باز هم جوانان امروزی می جنگند؟

حتما؛ صددرصد. بخاطر اینکه از نژاد ما (ایرانی) هستند. بالاخره تعصب، جوانمردی دارند و از خاکشان دفاع می کنند.

* تفاوت زمان شما با این دوران چیست؟

زمان ما، زمان جنگ بود. شور و حال خودش را داشت. الآن که در صلح و آسایش هستیم، یک حال و هوای دیگری دارد، ولی هنوز جوانانی هستند که ادامه دهنده راه ما هستند، به خصوص همین پایگاه های مقاومت که وجود دارد.

و حرف آخر؟!

امیدوارم همه جوانان بتوانند راه شهدا و آنانی که برای انقلاب زحمت کشیدند را ادامه دهند. انقلابی که تا به حال پایدار مانده را پایدارترش کنند. همبستگی و اتحاد داشته باشند و ماهواره ها را هم کنار بگذارند.
,
,
, * چه چیزی شما را به جبهه کشاند؟,
,
,
,
, * وقتی دوران اسارت را به یاد می آورید، اولین چیزی که در ذهن شما تداعی می شود، چیست؟,
,
,
,
, * آیا تا به حال، دلتان برای اسارت تنگ شده است؟,
,
,
,
, * به نظرتان اگر دوباره جنگ شود، باز هم جوانان امروزی می جنگند؟,
,
,
,
, * تفاوت زمان شما با این دوران چیست؟,
,
,
,
, و حرف آخر؟!,
,
,

 

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه