اخبار داغ

روزهای بحرانی تبریز به روایت عبد یزدانی؛

طعنه یک روحانی نامدار: حاجی سن جوانسان؛ بیز پیشه وری گورموشوخ!/ علی رغم دستور آیت الله قاضی، آقای بنابی و ملا ایرانی اسناد ساواک را تحویل ندادند!

طعنه یک روحانی نامدار: حاجی سن جوانسان؛ بیز پیشه وری گورموشوخ!/ علی رغم دستور آیت الله قاضی، آقای بنابی و ملا ایرانی اسناد ساواک را تحویل ندادند!
عبدیزدانی خطاب به آیت الله قاضی گفت: خیلی از این آقایان هنوز باورشان نشده که انقلاب پیروز شده و دست پیش می گیرند که پس نیفتند! خیال می کنند بعد از سی سال که این انقلاب طول بکشد، نوه ی شاه می آید و بازخواستشان می کند.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از زیتون، به روایت محمد حسن عبد یزدانی، تبریز در آغازین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی دچار نوعی ترس و واهمه در بین خواص خود شده بود. در این میان البته رویش های جدیدش به رهبری شهید آیت الله قاضی به زودی حفره های ضروری انقلاب را پر کردند و کار انقلاب روی زمین نماند. روایت دردآور سکوت، عقب نشینی و کارهای مرموز برخی علما در تبریز، زوایای پنهان دیگری را برای نسل جدید انقلاب نمایان می کند.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, زیتون,  روایت محمد حسن عبد یزدانی، تبریز در آغازین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی دچار نوعی ترس و واهمه در بین خواص خود شده بود. در این میان البته رویش های جدیدش به رهبری شهید آیت الله قاضی به زودی حفره های ضروری انقلاب را پر کردند و کار انقلاب روی زمین نماند. روایت دردآور سکوت، عقب نشینی و کارهای مرموز برخی علما در تبریز، زوایای پنهان دیگری را برای نسل جدید انقلاب نمایان می کند.,

از جمله فعالیت های عبدیزدانی در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی می توان به تصرف اوین و انتقال پرونده های متهمین به دفتر امام، حضور در دادگاه انقلاب و ماجراهای پی درپی روزهای بحرانی تبریز پس از پیروزی انقلاب، نقش موثر در آزادسازی رادیو و تلویزیون تبریز پس از تصرف آن توسط هواداران خلق مسلمان، نقش موثر در ختم غائله خلق مسلمان و حوادثی از این دست، می توان اشاره نمود. 

,

بخش اول تورق زیتون از کتاب خاطرات محمدحسن عبدیزدانی(اعدامم کنید) در اینجا قابل مطالعه است. 

, اینجا , اینجا , اینجا ,

مهدی نعلبندی در کتاب "اعدامم کنید" به روایت مبارز خستگی ناپذیر آن روزهای انقلاب(عبد یزدانی) می نویسد:

,

دادگاه انقلاب در بزنگاه شب عید

, دادگاه انقلاب در بزنگاه شب عید, دادگاه انقلاب در بزنگاه شب عید,

آزادی جانیان رژیم پهلوی توسط دادگاه انقلاب!/ باشیمدان توسدی قالخدی!

, آزادی جانیان رژیم پهلوی توسط دادگاه انقلاب!/ باشیمدان توسدی قالخدی!, آزادی جانیان رژیم پهلوی توسط دادگاه انقلاب!/ باشیمدان توسدی قالخدی!,

..کار تکمیل پرونده ها ادامه داشت که به عهده ی بازپرس ها بود و تحقیقات، بیشتر از محلات و اصناف و غیره انجام می شد. یکی دو روز مانده به تحویل سال، عصری رفتم زندان و یک سره به دفتر مدیریت. لیستی را روی میز دیدم که دادگاه دستور داده بود آزاد شوند، البته با قید ضمانت و لابد برای محکم کاری!! سه نفر را از لیست شناختم که از جانیان رژیم بودند و با چه زحمتی آنها را دستگیر کرده بودیم پرسیدم: اینها برای چه؟!..حاج ابراهیم اخبارده که به ساری ابراهیم مشهور بود و مدیر داخلی زندان، گفت دادگاه حکم داده آزادشان کنیم که با اینها میشوند 26 نفر. گفتم دیگر چه کسانی را آزاد کرده اید؟ لیست را آوزدند و دیدم ای دل غافل!! باشیمدان توسدی قالخدی! فوری پنج اکیپ 3نفره تشکیل دادم و هر اکیپ را برای بازگرداندن 5نفر فرستادم و گفتم به آنها بگویید فلان برگ را امضا نکرده اید و باید فوری برگردید و امضا کنید و برگردانیدشان اینجا.

,

این اکیپ ضربتی توانستند در عرض یک و نیم ساعت 22نفر را برگردانند که با این سه نفری که من مانع شده بودم می شدند 25 نفر. یک نفرشان فرار کرده بود و از چنگال اعدام در رفته بود، چون با آن جرمی که داشت اعدامش قطعی بود. ... من گزارش را به آیت الله قاضی دادم و با صلاحدید ایشان و با توجه به اینکه شب عید بود مقرر شد فعلا دادگاه انقلاب مسکوت بماند.

,

انحلال دادگاه انقلاب و تشکیل دادگاه جدید

, انحلال دادگاه انقلاب و تشکیل دادگاه جدید, انحلال دادگاه انقلاب و تشکیل دادگاه جدید,

چرا عبدیزدانی دستور ما را لغو کرده است؟

, چرا عبدیزدانی دستور ما را لغو کرده است؟, چرا عبدیزدانی دستور ما را لغو کرده است؟,

هیئتی برای پیگیری قضیه به تبریز آمده بود. در تبریز هم علاوه بر اعضای دادگاه ، مرحوم دکتر ابوالفتح که از مستشاران قضائی بود و مورد احترام و اعتماد مردم و روحانیت و در احقاق حقوق مردم مظلوم فعال بود؛ به عنوان حکم دعوت شده بود. مرا خواستند و رفتم به خانه ی آیت الله قاضی. آیت الله قاضی در غیابم معرفی ام کرده بودند که زندان کشیده است و از مبارزان و حالا هم علاوه بر سرپرستی دخانیات در کار زندان هم هست و معتمد دادگاه از طرف شورای انقلاب و درضمن نماینده ی من(آیت الله قاضی) در دادگاه انقلاب. آقای ارشدی و سایرین هم گلایه کرده بودند که عبدیزدانی دستور ما را لغو کرده و فعالیت دادگاه را متوقف کرده است. 

,

مسئولیت انقلابی/ اگر منتظر ضوابط بودم، مرغ از قفس می پرید

, مسئولیت انقلابی/ اگر منتظر ضوابط بودم، مرغ از قفس می پرید, مسئولیت انقلابی/ اگر منتظر ضوابط بودم، مرغ از قفس می پرید,

وقتی رسیدم به منزل آقا، هیئت تهران بحث را از خیانت اعضای دادگاه و این حرف ها شروع کرد که مثلا من جلوی خیانت را گرفته ام تا شاید اگر بحث رشوه و امثال آن هست روشن شود. من هم گوش می کردم. وقتی قرار شد پاسخ دهم اول از آیت الله قاضی اجازه گرفتم و بعد شروع کردم به صحبت : " صحبت از خیانت شده کدام خیانت؟! اعضای محترم دادگاه مبرا از این حرف ها هستند. مسئولیت، مسئولیت انقلابی است و اگر در آن لحظه می خواستم طبق روال عادی کار را انجام دهم دیر می شد و خیلی از همین آدم هایی که بازگردانده شدند فرار می کردند. شان و منزلت اعضا خیلی بالاست."

,

آقایان؛ پشت میز ساواک نشسته اند؟!/ ساواکی همیشه خوش حق و حساب بوده

, آقایان؛ پشت میز ساواک نشسته اند؟!/ ساواکی همیشه خوش حق و حساب بوده, آقایان؛ پشت میز ساواک نشسته اند؟!/ ساواکی همیشه خوش حق و حساب بوده,

بعد هم شروع کردم به چند سوال: آقای ارشدی خودش یا کادرش زندان کشیده اند؟! جواب منفی دادند و گفتند اگر ما به زندان می افتادیم صلاحیت کاری مان را از دست می دادیم. پرسیدن تا حالا پشت میز ساواک نشسته اید که باز جواب منفی دادند. بعد شروع کردم به توضیح ماجرا که " بعضی از این آقایان از اداره هفتم ساواک هستند. لابد می دانید که از نه اداره ای که دارد، افراد دو اداره ی " تعقیب و مراقبت" و " بازجویی اعتراف گیری" کارشان جنایت است و بس. ...درحالی که نتیجه تحقیق در پرونده ای که شما برای این افراد تشکیل داده اید جز نیکی و خوشنامی نبوده است! آقایان از بقال سر کوچه و امثال اینها تحقیق کرده اند و آنها هم معلوم است که چنین جوابی بدهند. ساواکی همیشه خوش تیپ و خوش حق و حساب بوده و در محله اش کمتر دیده می شده. اصناف هم که اگر حساب و کتابش با یکی درست باشد، حتی باطنا یزید بن معویه قاتل امام حسین(ع) هم باشد در ظاهر خودش را یک فرشته نشان داده. ...

,

حضور افراد زندان دوران دیده در دادگاه انقلاب

, حضور افراد زندان دوران دیده در دادگاه انقلاب, حضور افراد زندان دوران دیده در دادگاه انقلاب,

شورای انقلاب مسئولیت معتمدی دادگاه را به بنده داده، چون بنده این دوران ها را بارها و مدت ها دیده ام و آن مارهای خطرناک خوش خط و خال، نمی توانند زهرهای کشنده شان را از من و امثال من پنهان کنند. بایستی در دادگاه های انقلاب و در جریان پرونده ها و محاکمات اینها، افراد دوران دیده مثل من باشند."  

,

ورق برگشت و تمجیدها شروع شد

, ورق برگشت و تمجیدها شروع شد, ورق برگشت و تمجیدها شروع شد,

حرف های من به اینجا که رسید آیت الله قاضی فرمودند: " این مراحلی که آقای یزدانی یم گوید صدها بار تجربه اش کرده و رفته است" آنها که لم داده بودند کمی خودشان را راست و ریست کردند و ورق برگشت و تمجیدها شروع شد که شما خیلی انقلابی عمل کرده اید و انقلاب به برکت شما پیروز شده و چنین و چنان که گفتم: اگر من منتظر ضوابط بودم مرغ از قفس پریده بود!

,

علی رغم دستور شهیدان مدنی و قاضی، آقای بنابی و ملا ایرانی اسناد ساواک را تحویل ندادند!

, علی رغم دستور شهیدان مدنی و قاضی، آقای بنابی و ملا ایرانی اسناد ساواک را تحویل ندادند!, علی رغم دستور شهیدان مدنی و قاضی، آقای بنابی و ملا ایرانی اسناد ساواک را تحویل ندادند!,

در همان جلسه، دادگاه انقلاب منحل شد و قرار شد با همکاری آقای ارشدی دادستان دیگری تعیین و پرونده های محرمانه توسط من مطالعه شود- چون شناخت بیشتری از برخی متهمین داشتم- و اسناد جمع آوری گردد. اسناد ساواک در موقع انحلال در سال 57 به پادگان منتقل شده بود و از پادگان هم توسط آقای شیخ عبدالحمید بنابی که به همراه ملا ایرانی( در فتنه خلق مسلمان به اعدام محکوم شد) به کمیته ای که در محل یک مدرسه دخترانه تشکیل داده بودند، منتقل شده بود. چرا؟ نمی دانم! 

,

اصل کاری پرونده های استانداری است

, اصل کاری پرونده های استانداری است, اصل کاری پرونده های استانداری است,

با نامه ای از آیت الله قاضی و آیت الله مدنی از دادگاه انقلاب به کمیته مراجعه کردم ولی پرونده ها را ندادند! شاید نوعی اهرم قدرت برای خودشان می پنداشتند. چون نمی خواستم برخورد تندی شود آمدم به استانداری. هنوز استاندار تعیین نشده بود و فقط یک نفر به عنوان جوابگوی مراجعات تعیین شده بود که مراجعه ای هم وجود نداشت. در استانداری می گفتند که هم کلید و هم رمز گاو صندوق اطاق، محرمانه است. مسئول صندوق نامش مستدعی بود و خانه اش در کوچه حاجی محمدقلی که از بازار می خورد به میدان دانشسرا. رفتم دم در خانه ی مستدعی. اولش قبول نمی کرد. گفتم : " بدبخت! خیال میکنی حکومت طاغوت بازخواستت می کند؟! طاغوت رفت و حالا این حکومت اسلامی است که از تو بازخواست می کند. به او بله می گویی و به حکومت اسلامی، نه؟!." بعد از کمی نصیحت و توپ و تشر قانع شد و آمد. هم کلید اطاق را داد و هم رمز گاوصندوق و نامه های رمزی و ترجمه اش را یادم داد. ... دیدیم که اصل کاری پرونده های استانداری است. هرچه که در مورد ساواک و دستور و سند متقن بود کپی می گرفتیم و ضمیمه ی پرونده ها می شد. چهل روز کار من این بود که هر روز ساعت ها در اطاقی در بسته بنشینم و پرونده ها را بخوانم . سند استخراج کنم و تحویل دادگاه بدهم تا کیفر خواست و ادعانامه تنظیم شود.

,

اعتماد دادستان اهوازی

, اعتماد دادستان اهوازی, اعتماد دادستان اهوازی,

مقرر شد دادگاه انقلاب یک رئیس و یک نفر معتمد و نماینده ی رهبری- که خودم بودم- و یک دادستان داشته باشد. آقای غیاثی که سیه چرده و اهل اهواز بود از طرف آقای هادوی به عنوان دادستان تعیین شده بودند و آمده بودند و چون ماجرای شب عید را شنیده بودند، به من گفت که من فقط آن چیزی برایم قبول است که تو بگویی. رفتم پیش آیت الله قاضی برای یک نفر روحانی که رئیس و حاکم شرع دادگاه باشد.

,

آن همه نه؛ و یک بله!

, آن همه نه؛ و یک بله!, آن همه نه؛ و یک بله!,

حاجی سن جوانسان؛ بیز پیشه وری گورموشوخ!

, حاجی سن جوانسان؛ بیز پیشه وری گورموشوخ!, حاجی سن جوانسان؛ بیز پیشه وری گورموشوخ!,

... آیت الله قاضی پیش از همه مرا نزد آقای آصف فرستادند. وقتی قضیه را برای آقای آصف توضیح دادم ایشان با تبسمی بر لب به من گفتند: "حاجی سن جوانسان؛ بیز پیشه وری گورموشوخ!".. تا ته خط را خواندم. منظورش این بود که حکومت پیشه وری با آن همه دنگ و فنگ و حمایت مستقیم استالین و شوروی آن روزگار، بیش از یک سال دوام نیاورد؛ تو هم خودت را خراب نکن، حیفی جوان!

,

علمای نامدار تبریز قافیه را باخته بودند

, علمای نامدار تبریز قافیه را باخته بودند, علمای نامدار تبریز قافیه را باخته بودند,

ناراحتی ام را بروی خودم نیاوردم و برگشتم و به کسی حتی آیت الله قاضی هم حرف او را نگفتم. بعد هم سراغ چندین نفر از آقایان رفتیم که همگی سربالا جواب دادند. یک هفته علاف بودم و کسی جواب نمی داد. تیر خلاص آیت الله قاضی، آقای انزابی بود که همسنگر آقای قاضی بود و در مبارزات دوشادوش ایشان. شرایط هم بگونه ای بود که انواع شایعات و زخم زبان ها به گوشمان می رسید. اینکه حاج میرهاشم آرین که صاحب شرکت کوکا کولا بود و حالا سرمایه اش را آورده بود در خدمت انقلاب، شاه دوست و شاه پرست است و نمی گذارد دادگاه انقلاب تشکیل شود، یا اینکه تیمسار بیدآبادی از بستگان قاضی است و قاضی از ترس اعدام بیدآبادی دادگاه را تشکیل نمی دهد!

,

خیلی ها چشم دیدن آیت الله قاضی را نداشته اند!

, خیلی ها چشم دیدن آیت الله قاضی را نداشته اند!, خیلی ها چشم دیدن آیت الله قاضی را نداشته اند!,

صف آرائی برخی آقایان وعّاظ و علما در قضیه خلق مسلمان بیشتر خودش را نشان داد و معلوم شد که خیلی ها چشم دیدن آیت الله قاضی را نداشته اند! حتی یکی دوبار عده ای از قداره بندها و چاقوکش ها وارد حیاط خانه آقا شدند و شعار دادند" قاضی اعدام باید گردد" که جواب آقای قاضی فقط سکوت بود و اینکه کاری نداشته باشید.

,

خیلی از این آقایان؛ دست پیش می گیرند که پس نیفتند!

, خیلی از این آقایان؛ دست پیش می گیرند که پس نیفتند!, خیلی از این آقایان؛ دست پیش می گیرند که پس نیفتند!,

بالاخره آیت الله قاضی نامه را نوشتند و من رفتم در خانه  آقای انزابی در کوچه اسلامیه. در زدم و خودشان آمدند دم در. بعد از روبوسی و احوالپرسی نامه را دادم و خواندند و گفتند: برای من نوشته اند؟ گفتم: بله. کمی خندیدند و گفتند: من زنگ می زنم!.. بازهم دست از پا درازتر برگشتم و زنگی زده نشد. ... (به آیت الله قاضی) گفتم: آقاجان خیلی از این آقایان هنوز باورشان نشده که انقلاب پیروز شده و دست پیش می گیرند که پس نیفتند! خیال می کنند بعد از سی سال که این انقلاب طول بکشد، نوه ی شاه می آید و بازخواستشان می کند. نمی آیند! آقای انزابی هم گفتند زنگ می زنم!

,

آیت الله قاضی(ره): من به تو عبا و عمامه می دهم بپوش برو خودت بنشین

, آیت الله قاضی(ره): من به تو عبا و عمامه می دهم بپوش برو خودت بنشین, آیت الله قاضی(ره): من به تو عبا و عمامه می دهم بپوش برو خودت بنشین,

آیت الله قاضی به قدری ناراحت شدند که من ترسیدم همان جا سکته کنند. با صدای بلند به من گفتند: تو از من ملا می خواهی؟! من به تو عبا و عمامه می دهم بپوش برو خودت بنشین. تو طلبه هستی. عرض کردم من اطاعت امر می کنم لباس می پوشم. در نجف هم ملبس بودم ولی در اینجا تابحال کسی مرا با لباس ندیده. اگر فردا با آن لباس بروم و در دادگاه بنشینم، با تعجب خیال می کنند که همه کارهای انقلاب همین طور دست ساز و فوری بوده. می گویند فلانی چشم ما روشن مبارکت باد. همین که آیت الله قاضی حرفم را شنید یکدفعه از ته دل خندید. فرمود من چکار کنم نمی آیند؟ اصلا بدون آخوند دادگاه و محاکمات را تشکیل دهید. گفتم اگر انقلاب با یهودیت پیروز می شد یک خاخام می خواستیم و اگر با مسیحیت پیروز می شد یک کشیش. الحمدلله با اسلامیت پیروز شده یک ملا می خواهیم و چنان کار سنگینی هم بر او تحمیل نمی کنیم. 

,

آیت الله قاضی(ره): برخی از این آقایان بله اش را می گفتند و نمی آمدند! 

, آیت الله قاضی(ره): برخی از این آقایان بله اش را می گفتند و نمی آمدند! , آیت الله قاضی(ره): برخی از این آقایان بله اش را می گفتند و نمی آمدند! ,

(آیت الله قاضی) فرمود: خوب می گویید چکار کنم؟! پس چه شد آن همه استغاثه و یا الله و یا امام زمان ها؟! نکند شاه در تهران است و ما خبر نداریم؟! .. در موقع تظاهرات هم درِ خانه بعضی از این آقایان چندین بار آدم می فرستادم که فلان روز تظاهرات است و بله اش را می گفتند و نمی آمدند!... حالا شما یک آدم شخصی را معرفی کنید، من تایید می کنم. نباید کار انقلاب زمین بماند!..

,

آقای قاضی به ما امر کنند و ما قبول نکنیم؟

, آقای قاضی به ما امر کنند و ما قبول نکنیم؟, آقای قاضی به ما امر کنند و ما قبول نکنیم؟,

بعد از کمی مکث نامه ای نوشتند و فرمودند که ببر خیابان قره آغاج کاشی فلان بده به حاج میرزا بیوک آقا حسین زاده. شبانه رفتم خدمت ایشان. همه جا تعطیل بود و فقط پاسدارهای انقلاب در محلات بود. در خانه را زدم و خودشان آمدند دم در. پرسیدند کیست. گفتم از آیت الله قاضی نامه دارم و نامه ی آقا را دادم خدمت شان. نامه را بوسیدند و گذاشتند روی چشم شان و پرسیدند جوابش را حالا می خواهید؟ گفتم بله. نامه را خواندند و گفتند: اجازه بدهید لباس بپوشم و بیایم! از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم، گفتم: حاج آقا حالا نمی خواهد بیایید، به وقتش خبرتان می کنیم ماشین می آید حضورتان. فقط شماره تلفن عنایت کنید. فقط خواستم مطمئن شوم که قبول می کنید یا نه؟! با تواضع ویژه ای فرمودند: یعنی آقای قاضی به ما امر کنند و ما قبول نکنیم؟ ما از امر اطاعت می کنیم. فقط من باید پرونده ها را بخوانم. که گفتم اطاق شما آماده است و امکانش را فراهم می کنیم. شما حتما باید پرونده ها را مطالعه بفرمائید. روزی دو تا پنج ساعت وقت صرف کنید در جریان قرار می گیرید. 

,

خوشحال برگشتم خانه آقا و قبل از اینکه چیزی بگویم از چهره بشاش آقا فهمیدم که گویا یقین داشته که ایشان قبول می کنند. ماجرا را برایشان توضیح دادم و فرمودند: حالا دادگاه چه کم دارد؟ گفتم هیچ؛ فقط به دستور شما شروع می کنیم که فرمودند بروید و کارتان را شروع کنید. 

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه