اخبار داغ

شهید عبدالله قادری/

پیشمرگ شهیدی که نگران تربیت فرزندانش بود

پیشمرگ شهیدی که نگران تربیت فرزندانش بود
به خدا سوگند عاشق شهادت هستم، اما مقداری نگران شما و بچه ها هستم. می ترسم بعد از شهادتم بچه ها آواره شوند. شما مراقب تربیت بچه ها باشید تا خدای ناکرده از مسیر دین و انقلاب اسلامی منحرف نشوند.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از پیشمرگ روح الله، پیشمرگ مسلمان کرد شهید عبدالله قادری در روز سوم تیرماه سال 1336 در روستای یمینان از توابع شهرستان کامیاران در خانواده ای معتقد به مبانی دین مبین اسلامی به دنیا آمد. پدرش سیف الله به کار کشاورزی مشغول بود.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, پیشمرگ روح الله,

 

,

 عبدالله دوران کودکی را در زلال صداقت و پاکی روستا به پایان رساند و پا در رکاب نور نهاد و به مدرسه رفت. علی رغم اینکه از استعداد سرشاری برخوردار بود، اما به دلیل  فقر حاکم بر خانواده و نبود امکانات لازم نتوانست بیشتر از دو سال تحصیل کند و به همین خاطر درس و مدرسه را رها کرد و در کنار پدر به کار کشاورزی مشغول شد.

,

 

,

عبدالله به دلیل پرورش در محیطی مذهبی و داشتن باورهای عمیق دینی از همان روزها اول پیروزی انقلاب اسلامی، همکاری خود را با نهادهای انقلابی آغاز کرد و مدتی بعد به جمع سبزپوشان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و برای دفاع از دین مبین اسلام، سلاح شرافت و مردانگی به دست گرفت و به مصاف معاندان و منافقان رفت تا با دفع شر، از دین و مردم مسلمان کردستان دفاع کند.

,

 

,

عبدالله پس از عمری مجاهدت در روز بیست و سوم شهریور ماه سال 1374 در روستای جانوره از توابع شهرستان مریوان، اماج گلوله خودفروختگان ضد انقلاب قرار گرفت و ردای سرخ شهادت را به تن کرد و با چهره ای خونین به ملاقات همرزمان شهیدش رفت.

,

 

,

همسر شهید نقل می کند:

,

 

,

همسرم در منطقه مریوان خدمت می کرد و هر چند مدت یک بار به مرخصی می آمد. بار آخر که به مرخصی آمد حال و هوای دیگری داشت؛ نوع برخورد و رفتارش به کلی تغییر کرده بود، حتی حرکاتش هم مثل سابق نبود و سکون و آرامش خاصی داشت. سعی می کرد کارهای ناتمامش را به سرانجام برساند؛ خانه نیمه کاره ای داشتیم که همسرم می گفت: به هر شکل ممکن باید کارهای خانه را به اتمام برسانم.

,

 

,

به همسرم گفتم: عبدالله کارهای خانه زیاد است و مدت زمان مرخصی شما محدود. عجله نکن اگر کارهای خانه تمام نشد، در مرخصی بعدی تمامش می کنی.

,

 

,

ـ ممکن است دیگر مرخصی برای این کار نداشته باشم.

,

 

,

ـ یعنی چه که مرخصی برای این کار نداشته باشی؟

,

 

,

ـ بگذریم، بعداً توضیح می دهم.

,

 

,

روز بعد به اتفاق همدیگر به طرف زمین کشاورزی که داشتیم حرکت کردیم. تعدادی درخت داشتیم، همسرم گفت: برای تکمیل خانه باید تعدادی از این درختان را قطع کنیم.

,

 

,

همسرم مشغول قطع درختان شد، اما به یک باره دست از کار کشید و نشست. رو به من کرد و گفت: فریده! دلم خبر می دهد که این بار آخری است که به مرخصی می آیم، وقتی به محل کارم برگردم به شهادت می رسم.

,

 

,

ـ غیب گویی نکن، انشاءالله اتفاق نخواهد افتاد.

,

 

,

ـ به خدا سوگند عاشق شهادت هستم. چه مرگی بالاتر از شهادت است؟ اما مقداری نگران شما و بچه ها هستم. می ترسم بعد از شهادتم بچه ها آواره شوند. از تو می خواهم به من قول دهی که سرپرستی بچه ها را بر عهده بگیری. شما مراقب تربیت بچه ها باشید تا خدای ناکرده از مسیر دین و انقلاب اسلامی منحرف نشوند.

,

 

,

بالاخره روز وداع فرا رسید، همسرم با من و فرزندانم خداحافظی کرد و دوباره آنچه را که پیشتر گفته بود، به من یادآوری کرد.

,

 

,

اشک در چشمانش حلقه زده بود. گفتم: نگران نباش و به خدا توکل کن. من هم با عهدی که با تو بسته ام تا روزی که زنده هستم پایبند خواهم بود.

,

همسرم رفت، اما پیکر غرق به خونش به خانه بازگشت.

,


انتهای پیام/

,
]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه