اخبار داغ

فرزند شهید اسماعیل اسماعیل زاده:

شایعات زیادی درباره وضعیت پدرم در سطح شهر پخش می شد

شایعات زیادی درباره وضعیت پدرم در سطح شهر پخش می شد
پدرم مدتی در زندان روستای کیلانه تحت سخت ترین شکنجه گروهک های ضد خلقی قرار گرفت و بعد از مدتی که ما پیگیر جریان آزادی پدرم شدیم، شایعات زیادی در سطح شهر منتشر شد که هیچ سند و مدرکی دال بر واقعیت آن حرف و حدیث ها وجود نداشت.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از پیشمرگ روح الله، در قسمت قبل از سلسله خاطرات شهید اسماعیل اسماعیل زاده، داستان انتقال شهید اسماعیل اسماعیل زاده به زندان روستای کیلانه و شکنجه های وحشیانه ضد انقلاب علیه این مبارز خستگی ناپذیر را منتشر کردیم. ادامه خاطرات شهید اسماعیل اسماعیل زاده را از زبان فرزند این شهید گرانقدر می توانید مشاهده نمایید.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, پیشمرگ روح الله,

 

,

پدرم مدتی در زندان روستای کیلانه تحت سخت ترین شکنجه گروهک های ضد خلقی قرار گرفت و بعد از مدتی که ما پیگیر جریان آزادی پدرم شدیم، شایعات زیادی در سطح شهر منتشر شد که هیچ سند و مدرکی دال بر واقعیت آن حرف و حدیث ها وجود نداشت.

,

 

,

یکی از شایعاتی که درباره پدرم منتشر شد این بود که گروهک های ضدانقلاب پدرم را بعد از انتقال به مهاباد و سردشت، در قبال دریافت دو قبضه اسلحه کلاشنیکف و دو عدد پتو از نیروهای بعثی، ایشان را به نیروهای بعثی تحویل داده اند.

,

 

,

عده ای می گفتند: گروهک های ضد انقلاب پدرم را تا نزدیکی مرز برده اند و در همانجا به شهادت رسانده اند و جنازه اش را به صورت مخفیانه دفن کرده اند تا به دست خانواده اش نرسد.

,

 

,

پخش شایعات مختلف درباره پدرم باعث شد که ما به یک نتیجه قطعی درباره نحوه شهادت ایشان دست پیدا نکنیم. در هر حال نیروهای ضد انقلاب به اندازه ای از پدرم کینه به دل داشتند که حتی اجازه ندادند که از نحوه شهادت و محل دفن پدرم با خبر شویم. یکی از هم بندی های پدرم که حجت نام داشت، بعد از مدتی از جنگال نیروهای ضد انقلاب رها شد، اما پدرم هیچ گاه نتوانست آزادی را یک بار دیگر در آغوش بگیرد.

,

 

,

پدرم بارها زیر سخت ترین شکنجه ها، نیروهای ضد انقلاب را تهدید کرده بود که اگر آزاد شود، با تمام توان در برابر زیاده خواهی نیروهای ضد انقلاب ایستادگی خواهد کرد و درسی به آن ها خواهد داد که هیچ گاه فراموش نکنند.

,

 

,

با اینکه سن و سال کمی داشتم، اما بارها به همراه مادرم به شهر بوکان و سردشت رفتیم تا خبری از پدرم به دست بیاوریم. رفتن از این روستا به آن روستا و پیاده روی های طولانی مدت و ایستادن سر جاده های روستایی برای آمدن یک دستگاه ماشین و یا تراکتور تنها بخش کوچکی از مشقات من و مادرم برای یافتن پدرم بود. مادرم برای آزادی پدرم بسیار تلاش کرد؛ از تهیه مقدار قابل توجهی پول و تحویل آن به نیروهای کومله گرفته تا رفتن به روستاهای دور افتاده، همه این ها فقط گوشه ای از فعالیت های مادرم برای به دست آوردن خبری از پدرم بود.

,

 

,

یک بار برادر بزرگترم ـ خسرو ـ که آن روزها سرباز بود به همراه یکی از دوستانش ـ از اهالی سردشت ـ برای به دست آوردن خبری از پدرم راهی منطقه سردشت می شوند. بعد از چند روز تحقیق و پرس و جو در نهایت بدون هیچ نتیجه ای راهی سنندج می شوند. نیروهای کومله در آن لحظه متوجه نمی شوند که فرزند سرکار اسماعیل زاده جویای حال پدرش شده است و بعد از اینکه برادرم به همراه دوستش از محدوده نیروهای ضد انقلاب خارج می شوند، نیروهای ضد انقلاب به تعقیب برادرم مشغول می شوند. دوست برادرم که نسبت به منطقه آشنایی داشته، پیشنهاد می دهد که مسیر بازگشت را از راه دیگر بپیمایند. همین تغییر مسیر باعث می شود که نیروهای ضد انقلاب نتوانند برادرم را دستگیر کنند. وگرنه نیروهای ضد انقلاب قصد داشتند علاوه بر پدرم، برادرم را نیز دستگیر کنند.

,

 

,

روند پیگیری ما درباره پدرم هم چنان ادامه داشت، تا اینکه جنگ تحمیلی به پایان رسید. در تمام این مدت حتی یک لحظه هم از پیگیری وضعیت پدرم غافل نبودیم. شنیدن کوچکترین خبر از ایشان باز هم مادرم را راهی روستاهای دور افتاده کردستان و آذربایجان غربی می کرد.

,

 

,

مادرم در طول این مدت، خانه و زندگی اش را رها کرده بود و راهی شهر و روستاها شده بود تا شاید خبری از پدرم به دست بیاورد، اما هیچ گاه زحمات مادرم به ثمر ننشست و هیچ خبری از ایشان به دست نیاوردیم.

,

 

,

بعد از اینکه اولین کاروان آزادگان به ایران بازگشتند، یکی از آزادگان کرمانشاهی مشخصات یک اسیر سنندجی را در اختیار سازمان قرار داده بود که شباهت زیادی به پدرم داشت. به اتفاق مادرم به دیدن آزاده کرمانشاهی رفتیم. تمام مشخصات و نشانی هایی که آزاده کرمانشاهی می داد با نشانی های پدرم هم خوانی داشت.

,

 

,

آزاده کرمانشاهی می گفت: اسماعیل زاده جزء اسرای بدون آمار بود و مدتی هم به اردوگاهی که ما بودیم، منتقل شد. حزب بعث عراق اسرای بدون آمار را مدام از اردوگاهی به اردوگاه دیگر تبعید می کرد تا مشخصات اسرای بدون آمار در لیست صلیب سرخ جهانی ثبت نشود.

,

 

,

هرچه پیگیر ماجرا شدیم باز هم هیچ خبری به دست نیاوردیم.

,

انتهای پیام/

,

 

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه