اخبار داغ

طنزنامه بلاغ؛

اشتغال انتخاباتی

اشتغال انتخاباتی
بعضی‌ها کاندید می‌‌شوند تا مردم آنها را بشناسند، اینها اصلا هیچ خستگی سرشان نمی‌شود و اگر در انتخابات ریاست‌جمهوری شرکت کنند و رای نیاورند، می‌روند مرحله بعد و کاندید مجلس می‌‌شوند و اگر رای نیاوردند می‌روند کاندید شورا می‌‌شوند، انقدر استقامت می‌کنند تا بالاخره رای بیاورند.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا، به نقل از بلاغ، موضوع انشاء: هدف شما از شرکت در انتخابات چیست؟

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا،, بلاغ,

ما در مورد هدف، خیلی چیزها می‌دانیم، در محله‌مان ما بهترین هدف‌گیری را داریم، اما موضوع انشا درباره هدف شرکت در انتخابات است و ما زیاد نمی‌دانستیم، اصغر هم نمی‌دانست، اما مادربزرگ اصغر خیلی چیزها می‌دانست.

مادربزرگ اصغر به ما گفت: هدف از شرکت در انتخابات مربوط به دو دسته است، یکی مردمی که هدفشان فقط ارزانی و کار پیدا کردن و خوشبختی و زدن مشت محکم بر دهان آمریکاست، اما دسته دوم کاندیداها هستند که هدف‌های زیادی دارند.

مادربزرگ اصغر که درباره هدف کاندیداها خیلی اطلاعات داشت، به ما گفت: بعضی‌ها کاندید می‌‌شوند تا مردم آنها را بشناسند، اینها اصلا هیچ خستگی سرشان نمی‌شود و اگر در انتخابات ریاست‌جمهوری شرکت کنند و رای نیاورند، می‌روند مرحله بعد و کاندید مجلس می‌‌شوند و اگر رای نیاوردند می‌روند کاندید شورا می‌‌شوند، انقدر استقامت می‌کنند تا بالاخره رای بیاورند.

مادربزرگ اصغر ادامه داد: اما بعضی از کاندیداها علاوه بر اینکه می‌خواهند مردم آنها را بشناسند، بعدا می‌روند یک جا یک مشاوری یک معاونی، چیزی می‌‌شوند و دیگر انتخابات را رها می‌کنند.

مادر بزرگ اصغر می‌‌گوید: شرکت در انتخابات خیلی خوب است و باعث می‌‌شود بیکاری در مملکت کم شود، اصلاً انتخابات مایه پیشرفت است.

مادربزرگ اصغر می‌گوید اصلاً می‌‌شود کلاً تولید ملی را جمع کرد و به جایش هی انتخابات گذاشت تا بعدش کاندیداها بروند یک جایی پست بگیرند، اشتغالزایی به این می‌‌گویند، سر مردم هم گرم می‌‌شود.

مادربزرگ اصغر از دست برادر اصغر عصبانی شد و گفت: این خیر ندیده نمی‌رود کاندیدا هم نمی‌شود تا بعداً برود سر یک کاری.

مادربزرگ اصغر می‌گفت که خدا بیامرز آقا فتح‌الله خیلی زرنگ بود و خیلی کار درست بود، چند با برای انتخابات صنفشان کاندید شد و رای هم آورد، آقا فتح‌الله همه‌اش می‌گفت من انقدر در کرسی می‌مانم تا بچه‌ها و نوه‌هایم همه بروند سر یک کاری.

مادربزرگ اصغر ادامه داد: حیف که آقا فتح‌الله جوان مرگ شد، اون موقع‌ها که آقا فتح‌الله مُرد، 90 سال سنی نبود، اگر الان بود یک مدیر یا یک فرمانداری، معاونی کسی شده بود.

ما از مادربزرگ اصغر پرسیدیم که چرا او جواب همه سوالات ما را می‌داند؟ از پشت عینک ته استکانی یک جوری به ما نگاه کرد که اصغر داد زد فرار کن.

متاسفانه ما فرار کردیم و نشد که علم ما بیشتر شود.

این بود انشای ما
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
 
,
 
,
انتهای پیام/
]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه