اخبار داغ

زخمی که درد نداشت

زخمی که درد نداشت
وقتی با دقت به پایم نگاه کردم متوجه شدم که تیر خورده ام؛ آنقدر مجذوب میدان جنگ و حماسه آفرینی های رزمندگان سپاه شده بودم که اصلاً متوجه زخمی شدن خودم نشده بودم.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از پیشمرگ روح الله، پیشمرگ مسلمان کرد امین عبدی از بازماندگان سازمان پیشمرگان مسلمان کرد شاخه سروآباد خاطره از حضور در میدان رزم در روزهایی که کم سن و سال بوده را این گونه نقل می کند:

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, پیشمرگ روح الله,

 

,

وقتی وارد سازمان پیشمرگان مسلمان کرد شدم، 17 سال سن داشتم. با وجود سن کمی که داشتم، اما به دلیل عشق، علاقه و ایمانی که به هدفم داشتم پا به پای دیگر نیروهای سازمان پیشمرگان مسلمان کرد در عملیات ها شرکت می کردم.

,

 

,

در یکی از عملیات ها در کنار شهید صیاد شیرازی در منطقه چناره بودم که ناگهان متوجه تعدادی از نیروهای دشمن شدم که خودشان را آماده پرتاب نارنجک تخم مرغی می کنند. خیلی سریع شهید صیاد شیرازی را در جریان چیزی که دیده بودم قرار دادم. به محض اینکه به حالت سینه خیز روی زمین دراز کشیدیم، سه گلوله نارنجک به طرف ما پرتاب شد که البته آسیبی به کسی نرسید.

,

 

,

در این درگیری من یک قبضه اسلحه برنو داشتم که با دقت و آرامش خاصی دشمن را هدف می گرفتم و تیراندازی می کردم. برادر صیاد وقتی نحوه تیراندازی من را دید گفت: ظاهراً اسلحه خوبی داری! اسلحه ات را به من بده تا با آن چند تیر شلیک کنم. ایشان چند بار با تفنگ من شلیک کردند و دوباره اسلحه را به من تحویل دادند.

,

 

,

این گروه از نیروهای ضد انقلاب شب قبل به یکی از مقرهای سپاه حمله کرده بود و شهید محمود لطفی که یکی از نیروهای مخلص گردان بود را به شهادت رسانده بود، به همین خاطر تمام نیروها هم قسم شده بودیم که حتماً انتقام خون این شهید عزیز را از نیروهای ضد انقلاب بگیریم. به همین دلیل از چند جناح نیروهای ضد انقلاب را به محاصره در آوردیم و به آن ها حمله ور شدیم.

,

 

,

در حین درگیری، حاج احمد متوسلیان هم به ما ملحق شد و توانستیم شکست سنگینی به نیروهای ضد انقلاب تحمیل کنیم؛ نیروهای ضد انقلاب با دادن تلفات سنگین پا به فرار گذاشتند. پس از متواری شدن نیروهای ضد انقلاب، پیکر مطهر چند تن از شهدا را که در عملیات به شهادت رسیده بودند به نقطه ای حمل کردیم تا به وسیله آمبولانس جنازه ها را به عقب منتقل کنیم.

,

 

,

من به همراه چند تن از دوستانم پیکرهای مطهر شهدا را روی دوش می گرفتیم و به نقطه مشخصی منتقل می کردیم، تمام بدنم خونی شده بود. یکی از همرزمانم گفت: امین تو زخمی شده ای؟

,

 

,

پاسخ دادم: نه! این خون پیکر مطهر شهداست که به لباس من خورده است.

,

 

,

همرزمم گفت: کفش هایت پر از خون شده است. احتمالاً زخمی شده ای!

,

 

,

وقتی با دقت به پایم نگاه کردم متوجه شدم که تیر خورده ام. من آنقدر مجذوب میدان جنگ و حماسه آفرینی های رزمندگان سپاه شده بودم که اصلاً متوجه زخمی شدن خودم نشده بودم.

,

انتهای پیام/

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه