اخبار داغ

«روزی که زبان کُردی بکار آمد»

«روزی که زبان کُردی بکار آمد»
اردیبهشت ماه سال63در منطقه کوهستانی جوانرودبا کوه های بلند ی بنام «شاخ شمیران» و«شاخ سورمر» بعنوان مسئول دسته گردان153قاسم بن الحسن(ع) به فرماندهی حاج محسن عینعلی(شهید)،و حاج قاسم محمدی (شهید) جانشین گردان، تیپ انصارالحسین ماموریت پدافندی منطقه را به ما واگذار کردند.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از نافع، سرسبزی وطراوت بهاری با چشم انداز سد دربندی خوان دل نواز ودیدنی بود. چند روزی از مستقر شدنمان می گذشت  که خبرهای از طرف پیشمرگان ونیروهای کمین در جلو ، مبنی بر اینکه گشتی های عراقی فعال هستند واین مسئله موقعی بیشتر مشکوک می شد که یگانها جابجا می شدند. خبر پشت خبر به دو طرف نیروهای درگیر بخاطر آلوده بودن منطقه به ضد انقلاب می رسید .این مسئله با فرمانده گردان حاج محسن عینعلی(شهید) که مسئولیت محورراهم بعهده داشت از طرف قرارگاه مطرح شده بود که آمادگی داشته باشید وشناسایی هم انجام بدهید . بنا شد چند نفری برویم داخل شیارها وضمن کمین وگشت وشناسایی خبر هم بیاوریم .لباس مبدل کُردی به تن کردیم با یک برنامه ریزی که از  پیشمرگان کرد هم تا حدودی در مسیر استفاده شد در یک صبح بهاری ساعت 4صبح پنج نفر با سلاح سبک وجیره جنگی راهی خط عراق جهت شناسایی  شدیم .

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, نافع,

درابتدای حرکت مسیر را از روی سنگ ها وکنار آب رودخانه در تاریکی رفتیم وبا شروع اذان صبح نماز رادر مسیر خواندیم.طوری حرکت کردیم که جاپایمان نماند حتی تاکید شد که هر چه می خوریم اشغال آنرا به زمین نریزیم حتی پوست پسته وهسته خرما را. مسئول گروه ما آقای محمد رضا کریمی از مربیان آموزشی بودکه به گردان  ما مامور بود.
محمد رضا بچه بیجار بود مسلط به زبان کردی،رفتیم تا ساعت 9صبح به سنگرهای عراقی ها رسیدیم. از چندمتری یک نگهبان پشت تیر بار آماده شلیک داشت پست می داد. نگهبان ما را دید وعکس العملی از خودش نشان نداد اما ما برعکس او از ترس نفس هایمان حبس شده بودکریمی گفت بایستید من می روم جلو اگر درگیر شدم که بروید وگرنه اشاره کردم بیایید. منطقه آرام بود اکثر عراقی ها در خواب بودند. کریمی با ترس ولرزرفت جلو وسرباز عراقی با احترام برایش دست گرفت ماهم متعجب شدیم. که این چطور تله ای است که نگهبان مسلح پشت تیربار احترام نظامی هم می گیرد از دور معلوم بود که محمد رضا دارد با اوصحبت می کند ولی ما چیزی متوجه نبودیم بعد ازچند دقیقه ای که گذشت اشاره کرد بادست، ما چهارنفری رفتیم بالا پیش آنها، حالا از ترس شلیک، واسیر شدن دل تو دل نداشتیم .نگهبان عراقی به کریمی گفته بود شما ازبچه های گومله هستید؟ کریمی چون بچه تیزی بود سریع گفته بود:« بله»
 بعدا خبر دار شدیم که اینها منتظر گروهی 5نفره از کومله بوده اند کریمی هم  خودش وما را بجای نیروهای کومله جا زدبود .رسیدیم به تپه ی که مسقربودند نگهبان با بی سیم اطلاع داد به مسئولش وگفت برادران کومله آمده اند با راهنمایی اورفتیم نزدیک سنگر فرماندهی.
یک  افسر عراقی از سنگر بیرون آمد وبا استقبال وراهنمایی اورفتیم داخل سنگر فرماندهی،  آنقدر افسر عراقی خوب ومسلط به زبان فارسی صحبت کرد که همه ما خودمان را باخته بودیم از تعجب. گرچه کریمی با لهجه کردی حرف می زد وبنایمان هم این بود که هیچ کدام از ما چهار نفر حرف نزنیم حتی من که یک مقدار کردی بلد بودم. پذیرایی شدیم فقط کریمی صحبت  وجواب فرمانده عراقی را می داد. فرمانده عراقی نقشه کل منطقه را آورد وجلوی ما پهن کرد وشروع کرد از خط خودشان تا کیلومترها پشت خط  ما را توضیح داد، عجیب این بود که تمام سنگرهای  وقرار گاه واسم یگان ها وگردانها ، چه موقع آمده اند ومربوط به کدام استان هستند وتا پل ها و مکان های مستقر پدافند هوایی وعقبه های توپخانه و....هر آنچه ما خیال می کردیم پنهان کردیم. آنها بهتر ودقیق تر از ما می دانستند وتوضیح داد . بعد از توضیحات  راهنمای کرد ورفتیم تپه بالاتر ،این بار تمام محور سد دربندی خوان را تشریح کرد .ما فقط مانده بودیم که آخر این کار ما که با پای خودمان آمده ایم واسیر شدیم چی می شود وفکر مان فقط مواجهه با درگیری بود که اگر لو رفتیم چه کنیم.بعداز دقایقی  افسر عراقی ما را میهمان چای آتشی کرد وبا کریمی که دیگر مثل برادر شده بودند زدند به آب. چشمه ای در آنجا وجود داشت که بوسیله سنگ جلوی آنرا مثل عسیل بسته بودند . خطابش به آب تنی همه ما بود  ولی کریمی تنهایی لخت شد رفت داخل آب که در حین آبتنی به افسر عراقی هم با شوخی مقدار آب به خوردش داد.
ساعت یازده گذشته بود که ازپست نگهبانی صدایی آمد که میهمان جدید آمده افسر عراقی رفت داخل سنگرش با بی سیم مشغول صحبت شد. در این حین ما فهمیدیم که گروه اصلی که از کومله بوده اند سر رسیده اندوتا آنها سرشان گرم صحبت بود  سریع با اشاره کریمی ودر یک چشم بهم زدن خودمان را از تپه سرازیر کردیم وپا به فرار مثل دوندهای ماراتن از داخل شیار وبین درختان آنقدر سریع دویدیم که در عرض چند دقیقه مسیرچند ساعت رفتن را با سرعت تمام پشت سر گذاشتیم. حالا از ما دویدن واز پشت سر شنیدن صدای عراقی ها ،و شروع بکار افتادن تیر بار گلوله وآتش پشت سر ما، داخل درختان ومسیررا زیر آتش گرفته بودند.  آمدیم تا رسیدیم نفس زنان  نزدیک سنگرهای خط ایرانی، ما فکر این را نکرده بودیم که مسیر رفت با آمدن فرق کرده فقط به فکر نجات جانمان که اسیر نشویم بودیم.
حالا مشکل شد دوتا یکی ایرانی ها ما را از جلو می خواهند بزنند واز پشت سرهم عراقی ها هر لحظه ممکن بود برسند . با دا دوفریاد والتماس خودمان را معرفی کردیم ولی بسیجی های در خط تا آمدن فرمانده شان محکم ایستادند مارا راه ندادند ، با آمدن فرمانده آنها ومشخص شدن اینکه ایرانی واز یگان بغلی آنها هستیم  با بردن دستانمان بالای سر راهمان دادند. ما چون موقع فرار از خط عراق به سمت چپ آمده بودیم سر از خط بچه های تیپ الغدیر یزد درآورده بودیم لذا با مشخص شدن هویت مان راهی خط خودمان شدیم وبا کوله باری از اطلاعات و اینکه با دشمنی روبرو هستیم که از تمام موجودیمان با خبر بوده ضمن ارائه گزارش  به فرماندهان، نماز خواندیم وسر روی پتو گذاشتم وبا اذان مغرب بیدار شدم. مدت ها با حفظ هوشیاری در این منطقه به پدافندمشغول بودیم وهمیشه به فکر این هستم که دانستن زبان دوم وآنهم متناسب با منطقه ای که انجام وظیفه می کند چقدر ارزش دارد اگر آنروز برادر کریمی مسلط به زبان کردی نبود معلوم نبود چه بر سر ما می آمد واز آن اطلاعا ت مهم دشمن هم کسی با خبر نمی شد
راوی: محمد باقر نوابی

,
,
,
,
,
,
,

نگارنده: جمشید طالبی

,

انتهای پیام/

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه