اخبار داغ

عشق بازی شهدای مهاجر در مناطق عملیاتی کردستان

عشق بازی شهدای مهاجر در مناطق عملیاتی کردستان
در حین حرکت به طرف روستای قلعه سر صحبت را باز کردم و گفتم: برادر حجتی کی می خواهید به مرخصی بروید و مراسم عروسی را برگزار کنید؟ شهید حجتی پاسخ داد: انشاءالله بعد از این عملیات برای برپایی مراسم عروسی به مرخصی می روم و شما را هم برای شرکت در مراسم عروسی با خودم به مشهد می برم.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از پیشمرگ روح الله، پیشمرگ مسلمان کرد فتح الله شهسواری از بازماندگان سازمان پیشمرگان مسلمان کرد شاخه دیواندره خاطره ای از یکی از شهدای مهاجر کردستان ـ شهید محمدرضا حجتی ـ را اینگونه نقل می کند:

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, پیشمرگ روح الله,

 

,

شهید حاج محمدرضا حجتی فرمانده ای مدیر، مدبر، شجاع و مهربان بود. در یکی از عملیات هایی که به فرماندهی ایشان انجام شد توانستیم تشکیلات حزب دموکرات را در روستای قلعه دیواندره متلاشی کنیم. یکی از ویژگی های این شهید بزرگوار این بود که در تمام عملیات ها جلودار بود و همواره به عنوان پیشقراول قبل از همه نیروها حرکت می کرد و هیچ گاه اجازه نمی داد در حین عملیات نیروها قبل از خودشان حرکت کنند.

,

 

,

من از این موضوع به شدت معذب بودم، تا اینکه از باب گلایه به ایشان گفتم: حاجی! چرا اجازه نمی دهید نیروها قبل از شما حرکت کنند! تعدادی از نیروهای بومی، این منطقه را بهتر از شما می شناسند و بهتر از شما به جغرافیای منظقه تسلط دارند، اجازه دهید این نیروها به عنوان پیشمرگ قبل از شما حرکت کنند.

,

 

,

شهید حجتی در پاسخ گفت: اگر من جلو دار باشم و به شهادت برسم، شما می توانید جنازه من را به عقب منتقل کنید، اما اگر شما شهید شوید، دیگر کسی نیست که جنازه من را به عقب برگرداند.

,

 

,

البته من می دانستم که حاجی این حرف را فقط برای متقاعد کردن من می زند. در واقع روح سلحشوری، خلوص نیت و عشق به شهادت در وجود حاجی موج می زد. در تمام مدتی که در کنار این شهید گرانقدر بودیم، حتی یک بار هم یأس و ناامیدی را در چهره ایشان ندیدیم.

,

 

,

مدتی می شد که شهید محمد رضا حجتی نامزد کرده بود، اما به دلیل مسئولیت سنگینی که در منطقه دیواندره داشت، فرصت مرخصی رفتن و برپایی مراسم عروسی را پیدا نمی کرد؛ هر بار که تصمیم می گرفت به مرخصی برود، مأموریتی پیش می آمد و رفتن ایشان به تعویق می افتاد.

,

 

,

روز پنجم بهمن ماه سال 1360 گزارشی مبنی بر حضور نیروهای کومله در روستای گاوشله به ما رسید. به اتفاق شهید حجتی و چند نفر دیگر به طرف روستای گاوشله حرکت کردیم، در میانه راه بودیم که خبر رسید نیروهای ضد انقلاب به طرف روستای قلعه حرکت کرده اند.

,

 

,

در حین حرکت به طرف روستای قلعه سر صحبت را باز کردم و گفتم: برادر حجتی کی می خواهید به مرخصی بروید و مراسم عروسی را برگزار کنید؟ شهید حجتی پاسخ داد: انشاءالله بعد از این عملیات برای برپایی مراسم عروسی به مرخصی می روم و شما را هم برای شرکت در مراسم عروسی با خودم به مشهد می برم.

,

 

,

به نزدیکی روستای قلعه رسیدیم. روستا از نظر جغرافیای وضعیت خاصی داشت؛ تقریباً اطراف روستا مملو بود از درختان بسیار بلند و همین امر می طلبید با برنامه ریزی دقیق دست به عملیات بزنیم، از طرف دیگر تعداد نیروهای ضدانقلاب به هشتاد نفر می رسید اما تعداد نیروهای ما اندک بود.

,

 

,

شهید حجتی نیروها را به چند قسمت تقسیم کرد و نیروها از چند جهت برای تصرف ارتفاعات روستا حرکت کردند. گروهی که بنده و شهید حجتی در آن حضور داشتیم و قرار بود عملیات را شروع کنیم شش نفر بودیم.

,

 

,

بعد از اینکه درگیری آغاز شد، ما توانستیم سنگرهای دشمن را به تصرف خود درآوریم، اما چون تعداد افراد آن ها بیشتر بود از چند جناح ما را دور زدند و با تصرف چند ارتفاع بر ما مسلط شدند. منطقه ای که ما در آن قرار داشتیم، به تلی از دود و آتش تبدیل شده بود.

,

 

,

من و بی سیم چی گروه زخمی شدیم و پس از لحظاتی شهید محمدرضا حجتی نیز به شهادت رسید؛ صحنه بسیار هولناکی بود. من از شدت درد به خودم می پیچیدم و در حالیکه فرمانده عزیزم به شهادت رسیده بود نمی توانستم کاری برایش انجام دهم. تشنگی آن قدر بر من غلبه کرده بود که نمی توانستم دهانم را باز کنم و برادر حجتی را صدا بزنم. شهید محمدرضا حجتی در حالیکه حلقه نامزدی در دستش بود به شهادت رسید و حضرت حق اراده کرده بود که شهید محمدرضا حجتی با چهره ای سرخ به ملاقاتش برود.

,

انتهای پیام/

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه