اخبار داغ

روایت منتشر نشده شواردنادزه از دیدارش با امام خمینی(ره)

روایت منتشر نشده شواردنادزه از دیدارش با امام خمینی(ره)
ادوارد شواردنادزه وزیر خارجة اتحاد جماهیر شوروی درگذشت.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی دانا به نقل از تبریز بیدار، اصغر فردی نویسنده و محقق ایرانی به همین مناسبت روایتی از دیدار خود با شواردنادزه که در آن روایت خود وزیر خارجه سابق شوروی از دیدار با امام خمینی(ره) آمده است را منتشر کرد.

, شبکه اطلاع رسانی دانا, تبریز بیدار,

 

,

در این روایت آمده است:

,

همه کمابیش با نام شواردنادزه آشنائی دارند. در سال 1985 دنیا که طی 29 سال از دیدن سیمای عبوس آندره گرومیکو خسته شده بود، مردی با موهای آشفته و سپید را در مسند وزارت خارجة اتحاد شوروی دید.
در سال 1374 با او در گرجستان ملاقات کردم. علیرغم ارائة یادداشت سیاسی سفیر آن روزمان در گرجستان دوست بسیار گرامی‌ام جناب آقای اکبر امینیان، وزارت خارجة تفلیس وقت ملاقات با او را نداد. دوستانی چند در تشریفات ریاست جمهوری گرجستان داشتم که آنها هم موفق نشدند، تا آنکه اصلان آباچیدزه رئیس جمهوری خود مختار آجارستان که مانند مردم آجار مسلمان بود، شخصاٌ به شواردنادزه زنگ زد و برای فردای همان‌روز از او برای من وقت ملاقات گرفت.

در یک روز تابستان گرم تفلیس او برای این دیدار باغ استراحتگاه خود را معین کرده بود. شاید به احترام آباچیدزه پذیرائی مفصل و گرمی از من به عمل آورد و برخلاف مقامات ارشد که زمان ملاقات اندکی را تعیین می‌کنند، از غروب تا حوالی نیم‌شب مرا به حضور پذیرفت.

او گنجینه‌ای از خاطرات و نادانسته‌های غیر از خود بود. گرچه خاطرات و اسراری در حد دانسته‌هائی حیدر علیف نداشت، اما حوزة خاطرات او کمی فراختر از او و جهانی‌تر بود. گورباچف برای تحقق پروسترویکا او را از تفلیس به مسکو برده بود و او نخستین بار در هلسینکی از صحبت‌های همیشگی برژنف دربارة کاهش سلاح‌های هسته‌ای و کنترل ماشین پرتاب موشکی و همزیستی مسالمت‌آمیز که از زبان گرومیکو مدام بلغور می‌شد، پا به عرصات فراتری نهاده و دنیا را انگشت به دهان کرده بود. او ترتیب ملاقات دو رهبر دو ابرقدرت جهان در کشتی را طی آب‌گرد بر آب‌های ریکیاویک ایسلند داده بود.

جیمز بیکر در خاطرات خود می‌نویسد: ما برای تقویت موضعمان و به منظور زدن گلی در شروع بازی به دروازة روس‌ها طی پیامی رادیوئی از بیسیم کشتی خود به شواردنادزه پیشنهاد کردیم که ملاقات در کشتی ما (امریکائی‌ها) انجام پذیرد. بعد از پنج دقیقه پاسخ مثبت آمد. من با توجه به شناخت عادات رفتار سیاسی و پروتکل کمونیست‌ها دیگر شکی نداشتم که آنها کلکی در سر دارند. من به ریگان گفتم این خرس پیر راست نمی‌گوید، اینها باز حقه‌ای سوار می‌کنند. اما واقعیت چنین نبود. این زمره حقیقتاً عزم فراپاشی شوروی را در سر داشتند. چون در کشتی ما حین ملاقات هر آنچه که ریگان گفت گورباچف پذیرفت تا جائی که دیگر منهم گستاخ شده خواسته‌های افزون‌تری را مطرح می‌کردم. (نقل به مضمون)

شواردنادزه و گورباچف همة دنیا را را به شوکی عظیم واداشته بود. او در زمرة پیشنهادات خود تخریب دیوار برلین را ممکن دانست.
پس آنگاه جرج شولتز، گنشر و دیگران با شواردنادزه دوستی مستحکمی را آغاز کردند.
شواردنادزه در تمام آن ساعات به همة سوالات من پاسخ‌هائی مفصل و عریان می‌داد. از سرکوب تحرکات قومی آبخازها و اوستین‌ها و آجارها در دهة 1970، موافقتش با ایرانی بودن زبان آسی (اوستین)، هم‌صدائی با من در تنقید از خودفروختگی حاکمان گرجی کاخِتی در عهد قاجار و خیانت به ایران در معامله با روس‌ها همزمان با سخت‌ترین شرایط ایران، اظهار تمایل بر امکان ادامة تاریخی حیات گرجستان در ترکیب ایران و ترجیح آن بر استلحاق به روسیه و البته که نقل کیف و کم دیدار خود با امام خمینی.
دربارة دیدار شواردنادزه با امام خمینی را کسانی از جمله آقایان دکتر علی‌اکبر ولایتی و جواد لاریجانی و هاشمی رفسنجانی خاطرات خود را نقل کرده‌اند. کسی به اختصار و کسی به تفصیل اما شنودن آن دیدار از زبان شواردنادزه برایم عجیب بود.
مختصر واقعه این است که روزی امام خمینی اندیشة خود را دربارة مکاتبه با گورباچف به ولایتی می‌گوید و نامه‌ای را نوشته توسط احمدآقا به وی می‌دهد که وزارت خارجه آن نامه را بررسی و اعلام نظر کنند. امام خمینی در آستانة تحولات شوروی و همزمان با پروسترویکا به فکر املاء خلاء فکری شوروی افتاده و چنین اندیشده بود که پس از سقوط تفکر مارکسیستی از حاکمیت شوروی افکار الهی را جایگزین آن کند و در پیروی از نبی اکرم که به قدرت‌های وقت عالم نامه نوشته و آنها را به دین اسلام فرامی‌خواند، آن‌ها را با کلیات اسلام و فلسفة این دین آشنا کند و به گرویدن بر این آئین فراخواند.

وی با استشاره از وزارت خارجه و إعمال برخی از نظرات دیپلمات‌های ایرانی نامه را به آقای جوادی آملی می‌دهد که در ترکیب هیأتی به گورباچف ببرند و خود به وی بخوانند. مرضیة دباغ، جواد لاریجانی و حیرانی نوبری (سفیر ایران در مسکو) در معیت آقای جوادی به حضور گورباچف می‌روند که شواردنادزه نیز در آن اجلاس حاضر بود. لاریجانی حین ترجمة مترجم توانمد پاره‌هایی از مباحث حکمی را شفاهاً و بداهاً به گورباچف ایضاح می‌کرد. تا آنکه بعد از پنجاه و چند روز پاسخ گورباچف آماده می‌شود.

شواردنادزه می‌گفت که بیش از سه جلسه با گورباچف و جلسات مکرری با هیأت‌های مختلف از جمله اعضاء پولیت بورو (دفتر سیاسی حزب) برگزار کردیم تا دربارة نحوة نزدیک شدن به این پاسخ آماده شویم. نظر گورباچف این بود که وارد مباحثه به مفاد پیام امام خمینی نشویم چون آنگاه به چاله‌ای می‌افتیم که خروج از آن سخت و شاید به ضرر ما تمام شود. من در ملاقات‌هائی با تئوریسین‌های حزبی از جمله دبیر وقت ایدئولوژی حزب بارها نشستیم تا در چند و چون پاسخ اندیشه‌ورزی کنیم. ما بر سر دو راه مانده بودیم. اولاً دیگر می‌خواستیم از تفکر مارکسیسیتی و مثالاً ماتریالیسم عدول کنیم، ثانیا نمی‌خواستیم با اعتراف این به باریکه‌های تفکرات دینی درافتیم چون ورود به آن حوزه خروجی نداشت. جالب‌ترین نکته آن بود که دبیر ایدئولوژی با جوهر پیام امام مخالفت نکرد و بر حقیقت جاری در آن صحه گذاشت. او مارکسیستی کارکشته و فیلسوفی زبده بود.
به هر حال جواب پیام امام به همان حجم نامة وی در توضیح مواضع شوروی و نقش شوروی در ترسیم جهان آینده و رفع نگرانی‌های هسته‌ای دنیا و امحاء سلاح‌های کشتارجمعی و غیره آماده شد و من که می‌دانستم از سوی ایران استقبال مناسبی از آن نخواهد شد مأمور تقدیم آن به امام خمینی شدم.
شواردنادزه می‌گفت من در طول دوران وزارت خارجه‌ام با بسیاری از چهره‌های جهانی و در طول 15 سال دبیرکلی حزب کمونیست گرجستان با بسیاری از رجال طراز اول بلوک شرق ملاقات داشته‌ام، اما نگران بودم که نظر به معنوی بودن محتوای پیام و شخصیت امام شاید گورباچف به جای من شخص دیگری را حامل این نامه کند، اما روزی که گورباچف مرا خواست و موظف به انتقال این پیام کرد تا دیدار با امام کودکانه بی‌قراری و لحظه‌شماری می‌کردم. تمام دنیا حیران آن مرد بود و من بارها شاهد بودم که سیاستمداران غربی گرچه در ظاهر از او اظهار نفرت و ناخشنودی می‌کنند ولی در خلوات و درون خود احترامی شگفت به او قائلند و بارها شاهد اعتراف خیلی‌ها در بارة عظمت این مرد بودم که چگونه جهان اسلام را بدون کمترین وسائل ارتباطی دنبال خود می‌کشد و چگونه قاطبة مردم ایران را تابع خود کرده است. او برایم در ردیف مردانی مانند لنین و گاندی بود و من از اینکه با بزرگ‌ترین رجل جهانی که امثالش در دوران پیش بازمانده بود و جهان دیگر از چنین مردانی خالیست احساس اشتباق عجیبی می‌کردم.
مقامات ایرانی مرا به اقامتگاه این مرد بردند. حیرت من از ورود به یک کوچة تنگ و باریک شروع شد. در ماشین منتظر بودم که این گوچة تنگ به باغی بزرگ مشابه باغ‌های سر مسیر منتهی شود و این مرد بزرگ و رهبر ایران را در یک سراسرائی مجلل ببینم. هیچکس نمی‌تواند تعجب و حیرت مرا درک کند. وارد حیات که شدم از شوک عرق کردم. به اطاقی کوچک شاید 4×3 وراد شدیم. به سیاق پروتکل شوروی سرپا ایستادیم که ما را به سرسرائی رهنمون شوند و به گمانم آنجا اطاق نگهبانی بود. بیش از 5 دقیقه سرپا ایستادیم تا آنکه پیرمردی کارگر در یک سینی چائی کمرنگی به ما تعارف کرد. من نمی‌توانستم تصمیم درستی در رفتارم بگیرم و بی‌اختیار چائی را برداشتم و سرپا خوردم. تا آنکه امام خمینی با لباس سفیدی بر تن و بدون آن کلاه سیاهی که همواره بر سرش دیده‌ایم به همان اطاق آمد و برای نشستن ما تعارفی نکرد و به روی کاناپه نشست. او حتی یکبار هم سرش را برای اشاره‌ای یا التفاتی بلند نکرد. بلافاصله پارچه‌ای (شمد) را آوردند که او روی پاهای خود انداخت. به وزیرخارجة ایران اشاره‌ای کرد و او به من گفت که پیام را بخوانم. من روی یک صندلی بسیار خشک و معمولی نشسته بودم و شاید از اینکه راحت نبودم زانوی راستم می‌لرزید. برای اینکه این لرزش را از چشم تیزبین دیپلمات‌های ایرانی و شوروی پنهان کنم کف پایم را به زمین فشردم و متوجه شدم که هر دو پایم بلااراده می‌لرزد و اوراق هم بر روی دستانم به لرزه درآمده‌اند. در فاصلة هر جمله‌ای که ترجمه می‌شد مجالی می‌یافتم تا حالات صورت (میمیک) امام را برانداز کنم تا تأثر او را ارزیابی کنم. امام همچنان به گوشه‌ای مبهم خیره شده بود و من می‌خواستم از نگاه‌های او که حتی به طرف من خیره نبود به جائی بگریزم. نگاه‌ها بسیار سنگین و نافذ بود و از پیکر پیرمرد خشیتی گران ساطع می‌شد. مشغول اظهار تعارفات گورباچف و نکته‌های مهم پیام وی بودم که او بلافاصله بعد از ترجمة همان بند و ابراز آرزوی سلامت و طول عمر ایشان رشتة سخن را از گرفت و گفت من می‌خواستم پنجره‌ای به روی شما باز کنم که نخواستید. «ان شاء اللَّه سلامت باشند، ولى به ایشان بگویید که من مىخواستم جلوى شما یک فضاى بزرگتر باز کنم. من مىخواستم دریچه اى به دنیاى بزرگ، یعنى دنیاى بعد از مرگ که دنیاى جاوید است را براى آقاى گورباچف باز نمایم و محور اصلى پیام من آن بود. امیدوارم بار دیگر ایشان در این زمینه تلاش نمایند.»
ایشان همین را گفت و برخاست و مثل ورود در خروج هم بدون خداحافظی و فشردن دست ما از آن اطاق خارج شد. وزیرخارجة ایران و اطرافیانش با لبخندهایی در صدد تلطیف فضا و تعدیل هیجان من بودند در حالی‌که من از این رفتار ناراحت نبودم، فقط متحیر بودم. من همیشه خود را از دیدن چنان مردی خوشوقت به شمار می‌آورم.
آقای لاریجانی می‌گفت که ما به امام پیشنهاد کردیم که بند حاوی مرگ مارکسیسم را حذف کنند ولی ایشان با حذف آن موافقت نکردند و وقتی ما از مسکو بازگشتیم امام لدی‌الورود به ما گفتند: چطور بود مارکسیسم مرده بود یا نه؟ آری واقعا مرده بود و حتی بیم ما از اینکه گورباچف از شنیدن آن آزرده خواهد شد بی‌جا بود چون آنها نه تنها ناراحت نشدند، بلکه با پیام امام ابراز توافق کردند و این در پاسخ گورباچف نیز مسستر است.
(عبارات شواردنادزه از یادداشت‌های من با اصلاحاتی ادبی منتقل شد و تقریباً وجه اختصار عین اظهارات وی بود)

,

همه کمابیش با نام شواردنادزه آشنائی دارند. در سال 1985 دنیا که طی 29 سال از دیدن سیمای عبوس آندره گرومیکو خسته شده بود، مردی با موهای آشفته و سپید را در مسند وزارت خارجة اتحاد شوروی دید.
در سال 1374 با او در گرجستان ملاقات کردم. علیرغم ارائة یادداشت سیاسی سفیر آن روزمان در گرجستان دوست بسیار گرامی‌ام جناب آقای اکبر امینیان، وزارت خارجة تفلیس وقت ملاقات با او را نداد. دوستانی چند در تشریفات ریاست جمهوری گرجستان داشتم که آنها هم موفق نشدند، تا آنکه اصلان آباچیدزه رئیس جمهوری خود مختار آجارستان که مانند مردم آجار مسلمان بود، شخصاٌ به شواردنادزه زنگ زد و برای فردای همان‌روز از او برای من وقت ملاقات گرفت.

,
,

در یک روز تابستان گرم تفلیس او برای این دیدار باغ استراحتگاه خود را معین کرده بود. شاید به احترام آباچیدزه پذیرائی مفصل و گرمی از من به عمل آورد و برخلاف مقامات ارشد که زمان ملاقات اندکی را تعیین می‌کنند، از غروب تا حوالی نیم‌شب مرا به حضور پذیرفت.

,

او گنجینه‌ای از خاطرات و نادانسته‌های غیر از خود بود. گرچه خاطرات و اسراری در حد دانسته‌هائی حیدر علیف نداشت، اما حوزة خاطرات او کمی فراختر از او و جهانی‌تر بود. گورباچف برای تحقق پروسترویکا او را از تفلیس به مسکو برده بود و او نخستین بار در هلسینکی از صحبت‌های همیشگی برژنف دربارة کاهش سلاح‌های هسته‌ای و کنترل ماشین پرتاب موشکی و همزیستی مسالمت‌آمیز که از زبان گرومیکو مدام بلغور می‌شد، پا به عرصات فراتری نهاده و دنیا را انگشت به دهان کرده بود. او ترتیب ملاقات دو رهبر دو ابرقدرت جهان در کشتی را طی آب‌گرد بر آب‌های ریکیاویک ایسلند داده بود.

,

جیمز بیکر در خاطرات خود می‌نویسد: ما برای تقویت موضعمان و به منظور زدن گلی در شروع بازی به دروازة روس‌ها طی پیامی رادیوئی از بیسیم کشتی خود به شواردنادزه پیشنهاد کردیم که ملاقات در کشتی ما (امریکائی‌ها) انجام پذیرد. بعد از پنج دقیقه پاسخ مثبت آمد. من با توجه به شناخت عادات رفتار سیاسی و پروتکل کمونیست‌ها دیگر شکی نداشتم که آنها کلکی در سر دارند. من به ریگان گفتم این خرس پیر راست نمی‌گوید، اینها باز حقه‌ای سوار می‌کنند. اما واقعیت چنین نبود. این زمره حقیقتاً عزم فراپاشی شوروی را در سر داشتند. چون در کشتی ما حین ملاقات هر آنچه که ریگان گفت گورباچف پذیرفت تا جائی که دیگر منهم گستاخ شده خواسته‌های افزون‌تری را مطرح می‌کردم. (نقل به مضمون)

,

شواردنادزه و گورباچف همة دنیا را را به شوکی عظیم واداشته بود. او در زمرة پیشنهادات خود تخریب دیوار برلین را ممکن دانست.
پس آنگاه جرج شولتز، گنشر و دیگران با شواردنادزه دوستی مستحکمی را آغاز کردند.
شواردنادزه در تمام آن ساعات به همة سوالات من پاسخ‌هائی مفصل و عریان می‌داد. از سرکوب تحرکات قومی آبخازها و اوستین‌ها و آجارها در دهة 1970، موافقتش با ایرانی بودن زبان آسی (اوستین)، هم‌صدائی با من در تنقید از خودفروختگی حاکمان گرجی کاخِتی در عهد قاجار و خیانت به ایران در معامله با روس‌ها همزمان با سخت‌ترین شرایط ایران، اظهار تمایل بر امکان ادامة تاریخی حیات گرجستان در ترکیب ایران و ترجیح آن بر استلحاق به روسیه و البته که نقل کیف و کم دیدار خود با امام خمینی.
دربارة دیدار شواردنادزه با امام خمینی را کسانی از جمله آقایان دکتر علی‌اکبر ولایتی و جواد لاریجانی و هاشمی رفسنجانی خاطرات خود را نقل کرده‌اند. کسی به اختصار و کسی به تفصیل اما شنودن آن دیدار از زبان شواردنادزه برایم عجیب بود.
مختصر واقعه این است که روزی امام خمینی اندیشة خود را دربارة مکاتبه با گورباچف به ولایتی می‌گوید و نامه‌ای را نوشته توسط احمدآقا به وی می‌دهد که وزارت خارجه آن نامه را بررسی و اعلام نظر کنند. امام خمینی در آستانة تحولات شوروی و همزمان با پروسترویکا به فکر املاء خلاء فکری شوروی افتاده و چنین اندیشده بود که پس از سقوط تفکر مارکسیستی از حاکمیت شوروی افکار الهی را جایگزین آن کند و در پیروی از نبی اکرم که به قدرت‌های وقت عالم نامه نوشته و آنها را به دین اسلام فرامی‌خواند، آن‌ها را با کلیات اسلام و فلسفة این دین آشنا کند و به گرویدن بر این آئین فراخواند.

,
,
,
,
,

وی با استشاره از وزارت خارجه و إعمال برخی از نظرات دیپلمات‌های ایرانی نامه را به آقای جوادی آملی می‌دهد که در ترکیب هیأتی به گورباچف ببرند و خود به وی بخوانند. مرضیة دباغ، جواد لاریجانی و حیرانی نوبری (سفیر ایران در مسکو) در معیت آقای جوادی به حضور گورباچف می‌روند که شواردنادزه نیز در آن اجلاس حاضر بود. لاریجانی حین ترجمة مترجم توانمد پاره‌هایی از مباحث حکمی را شفاهاً و بداهاً به گورباچف ایضاح می‌کرد. تا آنکه بعد از پنجاه و چند روز پاسخ گورباچف آماده می‌شود.

,

شواردنادزه می‌گفت که بیش از سه جلسه با گورباچف و جلسات مکرری با هیأت‌های مختلف از جمله اعضاء پولیت بورو (دفتر سیاسی حزب) برگزار کردیم تا دربارة نحوة نزدیک شدن به این پاسخ آماده شویم. نظر گورباچف این بود که وارد مباحثه به مفاد پیام امام خمینی نشویم چون آنگاه به چاله‌ای می‌افتیم که خروج از آن سخت و شاید به ضرر ما تمام شود. من در ملاقات‌هائی با تئوریسین‌های حزبی از جمله دبیر وقت ایدئولوژی حزب بارها نشستیم تا در چند و چون پاسخ اندیشه‌ورزی کنیم. ما بر سر دو راه مانده بودیم. اولاً دیگر می‌خواستیم از تفکر مارکسیسیتی و مثالاً ماتریالیسم عدول کنیم، ثانیا نمی‌خواستیم با اعتراف این به باریکه‌های تفکرات دینی درافتیم چون ورود به آن حوزه خروجی نداشت. جالب‌ترین نکته آن بود که دبیر ایدئولوژی با جوهر پیام امام مخالفت نکرد و بر حقیقت جاری در آن صحه گذاشت. او مارکسیستی کارکشته و فیلسوفی زبده بود.
به هر حال جواب پیام امام به همان حجم نامة وی در توضیح مواضع شوروی و نقش شوروی در ترسیم جهان آینده و رفع نگرانی‌های هسته‌ای دنیا و امحاء سلاح‌های کشتارجمعی و غیره آماده شد و من که می‌دانستم از سوی ایران استقبال مناسبی از آن نخواهد شد مأمور تقدیم آن به امام خمینی شدم.
شواردنادزه می‌گفت من در طول دوران وزارت خارجه‌ام با بسیاری از چهره‌های جهانی و در طول 15 سال دبیرکلی حزب کمونیست گرجستان با بسیاری از رجال طراز اول بلوک شرق ملاقات داشته‌ام، اما نگران بودم که نظر به معنوی بودن محتوای پیام و شخصیت امام شاید گورباچف به جای من شخص دیگری را حامل این نامه کند، اما روزی که گورباچف مرا خواست و موظف به انتقال این پیام کرد تا دیدار با امام کودکانه بی‌قراری و لحظه‌شماری می‌کردم. تمام دنیا حیران آن مرد بود و من بارها شاهد بودم که سیاستمداران غربی گرچه در ظاهر از او اظهار نفرت و ناخشنودی می‌کنند ولی در خلوات و درون خود احترامی شگفت به او قائلند و بارها شاهد اعتراف خیلی‌ها در بارة عظمت این مرد بودم که چگونه جهان اسلام را بدون کمترین وسائل ارتباطی دنبال خود می‌کشد و چگونه قاطبة مردم ایران را تابع خود کرده است. او برایم در ردیف مردانی مانند لنین و گاندی بود و من از اینکه با بزرگ‌ترین رجل جهانی که امثالش در دوران پیش بازمانده بود و جهان دیگر از چنین مردانی خالیست احساس اشتباق عجیبی می‌کردم.
مقامات ایرانی مرا به اقامتگاه این مرد بردند. حیرت من از ورود به یک کوچة تنگ و باریک شروع شد. در ماشین منتظر بودم که این گوچة تنگ به باغی بزرگ مشابه باغ‌های سر مسیر منتهی شود و این مرد بزرگ و رهبر ایران را در یک سراسرائی مجلل ببینم. هیچکس نمی‌تواند تعجب و حیرت مرا درک کند. وارد حیات که شدم از شوک عرق کردم. به اطاقی کوچک شاید 4×3 وراد شدیم. به سیاق پروتکل شوروی سرپا ایستادیم که ما را به سرسرائی رهنمون شوند و به گمانم آنجا اطاق نگهبانی بود. بیش از 5 دقیقه سرپا ایستادیم تا آنکه پیرمردی کارگر در یک سینی چائی کمرنگی به ما تعارف کرد. من نمی‌توانستم تصمیم درستی در رفتارم بگیرم و بی‌اختیار چائی را برداشتم و سرپا خوردم. تا آنکه امام خمینی با لباس سفیدی بر تن و بدون آن کلاه سیاهی که همواره بر سرش دیده‌ایم به همان اطاق آمد و برای نشستن ما تعارفی نکرد و به روی کاناپه نشست. او حتی یکبار هم سرش را برای اشاره‌ای یا التفاتی بلند نکرد. بلافاصله پارچه‌ای (شمد) را آوردند که او روی پاهای خود انداخت. به وزیرخارجة ایران اشاره‌ای کرد و او به من گفت که پیام را بخوانم. من روی یک صندلی بسیار خشک و معمولی نشسته بودم و شاید از اینکه راحت نبودم زانوی راستم می‌لرزید. برای اینکه این لرزش را از چشم تیزبین دیپلمات‌های ایرانی و شوروی پنهان کنم کف پایم را به زمین فشردم و متوجه شدم که هر دو پایم بلااراده می‌لرزد و اوراق هم بر روی دستانم به لرزه درآمده‌اند. در فاصلة هر جمله‌ای که ترجمه می‌شد مجالی می‌یافتم تا حالات صورت (میمیک) امام را برانداز کنم تا تأثر او را ارزیابی کنم. امام همچنان به گوشه‌ای مبهم خیره شده بود و من می‌خواستم از نگاه‌های او که حتی به طرف من خیره نبود به جائی بگریزم. نگاه‌ها بسیار سنگین و نافذ بود و از پیکر پیرمرد خشیتی گران ساطع می‌شد. مشغول اظهار تعارفات گورباچف و نکته‌های مهم پیام وی بودم که او بلافاصله بعد از ترجمة همان بند و ابراز آرزوی سلامت و طول عمر ایشان رشتة سخن را از گرفت و گفت من می‌خواستم پنجره‌ای به روی شما باز کنم که نخواستید. «ان شاء اللَّه سلامت باشند، ولى به ایشان بگویید که من مىخواستم جلوى شما یک فضاى بزرگتر باز کنم. من مىخواستم دریچه اى به دنیاى بزرگ، یعنى دنیاى بعد از مرگ که دنیاى جاوید است را براى آقاى گورباچف باز نمایم و محور اصلى پیام من آن بود. امیدوارم بار دیگر ایشان در این زمینه تلاش نمایند.»
ایشان همین را گفت و برخاست و مثل ورود در خروج هم بدون خداحافظی و فشردن دست ما از آن اطاق خارج شد. وزیرخارجة ایران و اطرافیانش با لبخندهایی در صدد تلطیف فضا و تعدیل هیجان من بودند در حالی‌که من از این رفتار ناراحت نبودم، فقط متحیر بودم. من همیشه خود را از دیدن چنان مردی خوشوقت به شمار می‌آورم.
آقای لاریجانی می‌گفت که ما به امام پیشنهاد کردیم که بند حاوی مرگ مارکسیسم را حذف کنند ولی ایشان با حذف آن موافقت نکردند و وقتی ما از مسکو بازگشتیم امام لدی‌الورود به ما گفتند: چطور بود مارکسیسم مرده بود یا نه؟ آری واقعا مرده بود و حتی بیم ما از اینکه گورباچف از شنیدن آن آزرده خواهد شد بی‌جا بود چون آنها نه تنها ناراحت نشدند، بلکه با پیام امام ابراز توافق کردند و این در پاسخ گورباچف نیز مسستر است.
(عبارات شواردنادزه از یادداشت‌های من با اصلاحاتی ادبی منتقل شد و تقریباً وجه اختصار عین اظهارات وی بود)

,
,
,
,
,
,
,

 

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه