اخبار داغ

در گفتگو با پدر شهید مطرح شد؛

بیکاری تنها فرزند خانواده ای که شش شهید تقدیم انقلاب کرد

بیکاری تنها فرزند خانواده ای که شش شهید تقدیم انقلاب کرد
با وجود اینکه شش تن از عزیزانم را در راه انقلاب اسلامی از دست داده ام، اما به عنوان خانواده شهید درجه 3 شناخته می شوم و هیچ گونه امکانات و مزایایی در اختیار من و تنها فرزندم قرار نمی گیرد. حتی در کارت شناسایی بنیاد شهید نام یکی از فرزندان شهیدم فرانک ثبت شده است. این در حالی است که من شش شهید را تقدیم انقلاب کرده ام.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ منصور دانانیایی پدر شهیدان فرشاد، فرانک، فرید، فرامرز و فؤاد و همسر شهیده حبیبه شیروانی در گفت و گو با پیشمرگ روح الله گفت: من در دوران جنگ تحمیلی شش تن از عزیزانم را از دست دادم، اما امروز تنها فرزندم ـ فرزام ـ بیکار است و به هر دری می زنم نمی توانم تنها فرزندم را در اداره ای استخدام کنم.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, پیشمرگ روح الله,

 

,

امروز بعد از گذشت بیش از 30 سال از شهادت همسر و فرزندانم، وقتی خاطراتشان در دلم زنده می شود، اختیار از کف می دهم و حالم دگرگون می شود و بغض گلویم را می فشارد؛ اما تمام این ناملایمات و سختی ها را برای اعتلای انقلاب اسلامی به جان می خرم و باز هم روی پایم می ایستم. اما بیکاری تنها فرزندم را نمی توانم تحمل کنم.

,

 

,

تنها فرزندم ازدواج کرده است و امروز صاحب همسر و فرزند است، اما به دلیل بیکاری نزد ما زندگی می کند. برای حل مشکل بیکاری تنها فرزندم به هر سازمان و ارگانی مراجعه کرده ام و از آنان خواسته ام که مشکلم را حل کنند، اما هیچ ارگان و سازمانی قدمی برای مرتفع کردن مشکل ما برنمی دارد.

,

 

,

با وجود اینکه شش تن از عزیزانم را در راه انقلاب اسلامی از دست داده ام، اما به عنوان خانواده شهید درجه 3 شناخته می شوم و هیچ گونه امکانات و مزایایی در اختیار من و تنها فرزندم قرار نمی گیرد. حتی در کارت شناسایی بنیاد شهید نام یکی از فرزندان شهیدم فرانک ثبت شده است. این در حالی است که من شش شهید را تقدیم انقلاب کرده ام.

,

 

,

, ,

کارت شنایی خانواده شهدا

,

 

,

چند سال قبل از طرف بنیاد شهید با من تماس گرفتند که شناسنامه و کارت ملی ام را برای تحویل گرفتن یک قطعه زمین مسکونی سهمیه خانواده شهدا به مسئولین بنیاد تحویل دهم، اما بعد از گذشت چند سال هیچ خبری از زمین مسکونی نیست. البته شاید به دلیل اینکه من جزء خانواده شهدای درجه 3 هستم این گونه با من برخورد می کنند.

,

 

,

مسئولین استان از من فقط به عنوان خانواده شش شهیده استفاده تبلیغاتی می کنند و هیچ اقدام مؤثری برای بیکاری تنها فرزندم انجام نمی دهند. من شش شهید در راه انقلاب اسلامی هدیه کرده ام، آیا این امکان برای من وجود ندارد که تنها فرزندم شغل مناسبی داشته باشد؟

,

 

,

بارها به اتفاق تنها فرزندم برای یک شغل مناسب با هزار و امید و آرزو به ادارات و ارگان های مختلف مراجعه کرده ام، اما هر بار با پاسخ منفی مسئولین ادارات مواجه شده ام؛ وقتی با دلی سرشار از امید و آرزو پیگیر کاری می شوی، اما پاسخ منفی می شنوی، دلت می شکند و دستت به هیچ کاری نمی رود.

,

 

,

مسئولین استان هر از گاهی که مناسبتی پیش می آید به خانه ما می آیند و با ما به عنوان خانواده شش شهیده استان دیدار می کنند و بعد از آن دیگر نه من را می شناسند و نه مشکلات زندگی من برای آن ها اهمیتی دارد، مسئولین استان حتی به خودشان زحمت ندادند تندیس شش شهید عزیز من را در سطح شهر سنندج نصب کنند!!!.

,

 

,

, ,

 

,

پیشمرگ روح الله: از لحظه شهادت شش عضو خانواده اتان بگویید.

,

 

,

شب بود و همه دور هم نشسته بودیم و شادمان و خندان لحظات خوش زندگی را سپری می کردیم و به صبح می رساندیم. بعد از صرف صبحانه با تاکسی ام به داخل شهر رفتم تا رزق و روزی خود و خانواده ام را تأمین نمایم.

,

 

,

همواره احساس می کردم زندگی راحتی دارم و همه اعضای خانواده از دستم راضی هستند. هنگامی که جهت صرف نهار و شام به منزل می آمدم بچه هایم دورم را می گرفتند و با آن ها بازی می کردم و سر و صورتشان را می بوسیدم و به این طریق خستگی کار از بدنم بیرون می رفت.

,

 

,

ساعت 12 ظهر بود که برای خوردن نهار به خانه آمدم، همسرم نهار را آماده کرده بود و همه بر سر سفره نشستیم و نهارمان را خوردیم. بعد از خوردن نهار با خانواده خداحافظی کردم و برای کسب روزی حلال، تاکسی را روشن کردم که به داخل شهر بروم. احساس می کردم خداحافظی از خانواده برایم سخت شده است. با احساس خطری که کرده بودم، ناچار ماشین را خاموش کردم و چند دقیقه ای صبر کردم و دوباره به راه افتادم. گویا ماشین با زبان بی زبانی می خواست مرا از رفتن باز دارد؛ ای کاش آن روز ماشینم آتش می گرفت و هیچ گاه از منزل بیرون نمی رفتم ولی قسمت چنین بود که از خانه خارج شوم.

,

 

,

در داخل شهر مشغول مسافر کشی بودم که صدای آژیرِ خطر بلند شد، تاکسی را ککنار خیابان پارک کردم و خود و مسافرین از ماشین پیاده شدیم و در گوشه ای پناه گرفتیم. با چشمان خودم دیدم که چهار فروند جنگنده در آسمان ظاهر شدند. غرّش جنگنده های عراقی مردم را به وحشت انداخته بود و مردم سراسیمه اینطرف و آنطرف می دویدند. از گوشه و کنار شهر صدای دلخراش انفجار بمب به گوش می رسید. با چشمان خودم می دیدم که هواپیماهای عراقی بمب ها را در نقاط مختلف شهر می ریزند. گفتم: خداوندا! خانواده ام را از این خطر محفوظ بدار.

,

 

,

بعد از ناپدید شدن هواپیماهای عراقی، صدای مهیب انفجار بمب ها نیز خاموش شد. سوار ماشین شدم و آرام آرام بسوی منزل حرکت کردم، دود تمام شهر را گرفته بود. وقتی به میدان انقلاب رسیدم سه نفر مجروح را برداشتم و به بیمارستان انتقال دادم. در هنگام رانندگی دست و پای خود را گم کرده بودم و هراسان رانندگی می کردم تا به نزدیکی محلی که در آن ساکن بودیم، رسیدم.

,

 

,

از دور که به خانه نگاه می کردم، اثری از خانه نمانده بود. لحظه ای احساس کردم که خواب می بینم ولی نه واقعی بود؛ بمب مستقیم به خانه ما اصابت کرده بود و تمام خانه با خاک یکسان شده بود. هراسان و گریان به دنبال همسر و فرزندانم می گشتم و آن ها صدا می زدم: حبیبه، فرشاد، فرانک، فرید، فرامرز و فؤاد. ولی پاسخی نمی شنیدم.

,

 

,

با عجله خاک ها را کنار می زدم. لودر شهرداری هم مشغول کنار زدن خاک ها بود. ناگهان فؤاد فرزند دلبندم با تیغه لودر بالا آمد. در این هنگام پس از جستجوی مجدد بقیه افراد خانواده ام یکی پس از دیگری از دل خاک بیرون آمدند. از زندگی ناامید شده بودم و چند بار خودم را جلوی لودر انداختم تا دیگر شاهد این ماجرا نباشم، ولی راننده، لودر را متوقف می کرد و مردم نیز دستانم را می گرفتند و به گوشه ای می بردند.

,

 

,

داستان زندگیم، شکل تکان دهنده ای به خود گرفته بود. در آن هنگام که جنازه ها را از زیر خاک بیرون می کشیدند، ناگهان چشمم به عروسک فرزندم افتاد. این عروسک طوری روی خاک قرار گرفته بود که دستانش رو به آسمان بود، گویا عروسک نیز همبازی خود را از خدا طلب می کرد. به آرامی عروسک را برداشتم و به عنوان تنها یادگار فرزندانم نزد خود نگاه داشتم. پس از گذشت سال ها از این ماجرا هنوز آن روز تلخ را فراموش نکرده ام.

,

 

,

, ,

 

,

بر اساس این گزارش شهیده حبیبه شیروانی در روز دوم اردیبهشت ماه سال 1324 در روستای توبره ریز از توابع شهرستان سنندج به دنیا آمد. شهیده شیروانی بعد از ازدواج با منصور دانانیایی صاحب پنج فرزند شد؛ فرزند بزرگش شهید فرشاد دانانیایی در اولین روز از فروردین ماه سال 1350، فرزند دومش شهیده فرانک دانانیایی در اولین روز از فروردین ماه سال 1353، فرزند سومش شهید فرید دانانیایی در روز بیست و چهارم دیماه سال 1354، فرزند چهارمش فرامرز دانانیایی در روز بیست و سوم شهریورماه سال 1356 و فرزند آخرش فؤاد دانانیایی در روز یازدهم دیماه سال 1363 در شهر سنندج متولد شدند و همه این عزیزان در روز بیست و هشتم دیماه سال 1365 در بمباران هوایی شهر سنندج توسط جنگنده های بعثی به شهادت رسیدند.

,

انتهای پیام/

,
 
]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه