اخبار داغ

گفتگو با آزاده عملیات فتح خرمشهر:

رزمندگان با نیت فتح خرمشهر پیشانی بند هایشان را می بستند/ تجهیزات جنگی نبود اما رزمندگان با سلاح ایمان جنگیدند

رزمندگان با نیت فتح خرمشهر پیشانی بند هایشان را می بستند/ تجهیزات جنگی نبود اما رزمندگان با سلاح ایمان جنگیدند
ماشینی بود که به رزمندگان چفیه و پیشونی بند می داد در آن روزها یک پیرمردی بود بنام حاج علی به بچه ها سفارش می کرد بچه ها پیشونی بند ها را با نیت فتح خرمشهر بردارید و به سر ببندید زیرا که آنها متبرک بنام ائمه اطهار است.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از اهوازنوین، محمد ماهور زاده هستم متولد۱۳۴۰ در شوشتر، به لطف خدا از همان اوایل انقلاب با شرکت در تظاهرات و راهپیمایی و شرکت در مراسمات مساجد از شهرستان شوشتر به اهواز آمدیم و به عضویت نیروهای مردمی بسیج درآمدم .

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, اهوازنوین، ,

روزهای پر تلاشی را برای یادگیری دوره های نظامی گذاراندیم

در همان روزهای اوایل جنگ که عراق وارد خاک میهن شد ،با دوستان اولین گروهی بودیم که از شوشتر و شهرستان ها از طریق هلال احمر اعزام شدیم ودر لشکر ۹۲ زرهی اهواز مستقر شده و آموزش اجمالی دیدیم و بسوی جبهه نبرد ،جاده خرمشر – اهواز حرکت کردیم و در جبهه نبرد در روزهای اول جنگ در مکانی بنام دب حردان استقرار یافتیم جنگ شدیدی بین بسیج و لشکر ارتش با نیروهای مزدورعراقی اتفاق افتاد که الحمدالله بچه های ما توانستند با دفاع جانانه از پیشروی دشمن در جاده خرمشهر – اهواز جلوگیری کنند .

مدت یک ماه در آنجا مستقر بودیم بعد به طرف شهر برگشتیم و ادامه تحصیل دادیم کمی بعد جنگ شدت گرفت و دوباره برای مرحله دوم به دوکوهه اعزام شدیم در آنجا آموزش های خاص را دیده و وارد تیپ حضرت رسول الله دسته تخریب چی ها شدیم وارد بیابان های دار خوئین شده چادر زدیم و روزهای پر تلاش و سختی رابرای یادگیری دورهای نظامی گذراندیم.

لحظه شماری رزمندگان برای خواندن نماز در مسجد جامع خرمشهر

مدتی بعد که زمزمه آزادی خرمشهر، را شنیدیم ،رزمندگان برای خواندن نماز در مسجد جامع خرمشهر لحظه شماری می کردند روز و شب های زیادی را به انتظار دستور عملیات نشستیم که چه وقت این دستور صادر میشود..

در آن روزها ما در مرحله اول نقش پشتیبان را داشتیم شده بودیم و قرار شد در بیمارستان های صحرایی به مجروحان و اسرا کمک کنیم که این مرحله را گذراندیم که یکدفعه خاکریز بزرگ جاده ی اهواز -خرمشهر به دست نیروهای اسلام افتاد .

در پشت دروازه های شهر خرمشهر بودیم که روز شماری میکردیم چه وقت بشود که وارد شهر بشویم مسافت زیادی تا خرمشهر بود ما از اطراف دارخوئین، کارون را پشت سر گذاشتیم هرشب نیروهای عراقی هرشب پاتک میزدند که بتوانند این خاک ریز هارا از دست نیروهایمان بگیرند ، شبی نبود که عراق حمله نمیکرد و پاتک نمیزد مدام در حال مقابله و ماهم در حال دفاع بودیم و پشت سر هم درگیری بود

عراقی ها آمده بودند که بمانند

از دهم ازدیبهشت که اولین مرحله عملیات بیت المقدس با رمز یاعلی بن ابی طالب نام گذاری شد و هفدهم مرحله دوم بود در بین این دو مرحله ما فقط مقاومت می کردیم عراق در آن مکان خاکریزهای بزرگی را زده بود فکر می کرد ماندنی هستند ولی بحمدالله با امدادهای غیبی و همت و تلاش رزمندگان اسلام توانستیم پیروز بشویم در درک دشمن نبود که ما با نیرو و تجهیزات کم بتوانیم فاتح این نبرد بشویم و خداوند کمک کرد ، ما مرحله اول را گذراندیم و زمین های دزفول و اندیمشک و دشت عباس آزاد شدند واینک فتح خرمشهر مانده بود.

رزمندگان و پیشانی بند هایی که با نیت فتح خرمشهر به سر ها بسته میشد

روز هفدهم شروع مرحله دوم عملیات شروع شد چند روز قبل از روز موعود،یک جو تکان دهنده ای در جبهه بوجود آمد تابستان بود ومتوجه شدیم لنکروز ها و کامیون های سپاه از اهواز و ایلام از سپاه آمده وهه ها بودند .

به یاد دارم ماشینی بود که به رزمندگان چفیه و پیشونی بند میداد در آن روزها یک پیرمردی بود بنام حاج علی به بچه ها سفارش می کرد بچه ها پیشونی بند ها را با نیت فتح خرمشهر بردارید و به سر ببندید زیرا که آنها متبرک بنام ائمه اطهار است.

همه ی رزمندگان پیشانی بند ها را برداشتند وبه نام معصومی که بر آن بود اقتدا کردند جو تغییر کرد و فضای روحانی و معنوی در جبهه ایجاد شد یک تلنگر بزرگ به ما زده شد که راستی قرار است چه شودو متوجه شدیم عملیات سنگینی در پیش رو است بچه ها خودشان را برای عملیات بزرگی آماده می کردند.

نوبت من شد و دست گذاشتم یک پیشانی بند برداشتم نوشته بود یا امام سجاد و همه صلوات فرستادند آمدیم که حرکت کنیم همان پیرمرد دست گذاشت روی شانه ی من و گفت اخوی بچه کجایی؟ گفتم شوشتر گفت انشاالله بعد عملیات ببینمت گفتم حاجی چه خبره؟گفتند ما به ائمه خیلی اعتقاد داریم انشاالله امام سجاد پشت و پناهت باشد خداوند یارتو باشد خلاصه ما تو جمع شهید و هم اسیر و مجروح دادیم ، خدایی نکرده نکند اسیربشوی شاید دوباره همدیگر را دیدیم.

آن شب گذشت چند روز دیگر هم گذشت شب جمعه ای بود گفتند بچه ها اماده شوید و کوله پشتی ها را ببندید امشب به خط مقدم میرویم یکی لباس میپوشید یکی سربند می بست یکی وصیت نامه می نوشت و خلاصه حال و هوایی بین رزمندگان بود.

نمازمغرب عشاء را خواندیم گفتند زمان موعود فرا رسیده که به سمت خرمشهر حرکت کنیم سیل عظیم جمعیت از سپاه بسیج نیروهای مردمی همه عازم بودند یک نفربر داشتیم ان موقع رادیو دعای کمیل را پخش میکردو همه زمزمه میکردیم اسلحه ها به صورت اماده کنارمان بود.

در آن میان مسیر ما از بقیه جدا شد و باید جلوتر می رفتیم مقصد ما پاسگاه زید بود ما که به سمت جبهه من دشمن میرفتیم خیلی سرحال و شاد ولی کسانی که مارا بدرقه میکردند نالان و غمگین بودند ،جلوتر که رفتیم دیدیم چندین تانک برای خودشان میزدند و شادی میکردند و بازبان عربی صحبت میکردند بعد پیام امد که آرپی جی زن ها بماند و تک تیراندازها حرکت کنند.

حکمت دعای باران رزمندگان

رفتیم جلوتر دور تانک هایی که نیروی عراقی بودند حلقه زدیم و فریاد یا علی ابن ابی طالب و توانستیم دشمنان را غافلگیر کرده و پیروز شویم دوباره حرکت کردیم در مسیر به ما گفتند همگی باهم دعا کنید باران بیاید ما که در آن دوران مفهوم این خواسته را متوجه نشده بودیم به دوستم گفتم دعا؟ آن هم اردیبهشت ماه و این گرما،حکمت این باران چیست ؟ اندکی بعد در همان حین حرکت متوجه شدم بارانی برای چند دقیقه شروع به باریدن کرد در آن لحظه به خودم گفتم الله اکبر عجب شبی است امشب ،اما هنوز نمیدانستیم حکمت باران چیست جلوتر که رفتیم دیدیم که تانک های دشمن به گل نشستند و دشمنانی که میخواستند خوزستان عزیزمان را ازایران جدا کنند در باتلاق گیر کردند .

آنروز تانکهای عراقی به علت شدت بارش باران در گل گیر کرده بودند نیروهای بعثی پیاده با تفنگ به سمت ما که در خاکریزهای کوچکی مستقر بودیم می امدند درگیری با فاصله کمی بین ما و نیروهای بعث درجریان بود.

صبح روز بعد هواپیمای مشکی رنگ عراقی برای شناسایی در منطقه فرود آمد چند ساعت بعد رفتن هواپیما ،صدای صحبت عراقی ها و خمپاره ها به فاصله کمی به گوش رسید از زمین و آسمان گلوله می آمد حلقه محاصره تنگتر شده بود خاکریز ما از بین رفته بود و مجبور شدیم در چاله ای پناه بگیریم وسیله کافی برای دفاع نداشتیم. رزمنده سیدی از شهر ری, گفت پشت به هم به ایستیم و تیراندازی کنیم سید در هنگام دفاع تیری به گلویش اصابت کرد،چفیه ام را به دور گلویش بستم گفتم با هم به عقب برمیگردیم اما او شهادتینش را خواند و شهید شد.

در ۱۸/۹/۶۱ به سارت نیروهای بعث در آمدم

صدای نیروهای عراقی را که دست و پا شکسته فارسی صحبت میکردند را شنیدیم”نیروهای خمینی تسلیم شوید”

و بعد از آن، ازتاریخ۱۸/۹/۶۱ تا ۱/۶/۶۹  به مدت ۹۹ ماه در اسارت عراق بودم.

پس از بیست و یک ماه در تاریخ ۹ اردیبهشت سال ۶۱ بعد از انجام عملیات فتح المبین، عملیات بیت المقدس در سه مرحله انجام شد و در صبحگاه سوم خرداد بعد از ۲۶ روز خرمشهر به لطف خداوند آزاد شد.

روزی که خرمشهر آزاد شد من مجروح و در اسارت عراقی ها بودم و از پیروزی رزمندگان بی اطلاع بودم  تا اینکه نیروهای زخمی عراق را آوردند و متوجه شدیم ایران خرمشهر را پس گرفته است و در ان شرایط تمام زخم و جراحت خود را فراموش کرده علی رغم محدودیت های شدید،در دل عراق،شکست بعث و پیروزی رزمنده ها را مخفیانه جشن گرفتیم.

تجهیزات جنگی نبود اما رزمندگان با سلاح ایمان جنگیدند

تجهیزات بسیار محدود بود تنها سلاح سربازان سلاح”ژ۳″ و نارنجک دستی و بسیجیان نیز “کلاشینکف” داشتند تجهیزات بسیار کم بود اما سلاح اصلی رزمندگان ایمان و عشق به وطن دفاع از آرمان های انقلاب بود.

عراقی ها تمام تلاش خود را برای تسخیر خرمشهر به کار گرفتند هرچه خودرو ، تیر ، تانک آهن در این شهر بود برای جلوگیری از نفوذ نیروهای ایرانی  به طور ایستاده در زمین کاشته بودند. در تمام دیوارهای شهر نوشته بودند که”ما آمده ایم تا بمانیم” اما ما توانستیم به ایمان و روحیه شهادت طلبی رزمندگان اسلام پیروز شویم.

ایمان و مقاومت رمز پیروزی رزمندگان در آزادسازی خرمشهر بود

ما روزی یکی شدیم و انقلاب کردیم و شاه را از مملکت بیرون کردیم دوباره لازم بود یکی شدیم و بخاطر جنگ دفاع مقدس و ظلمی که عراق به مردم روا داشت با جان خود از میهن دفاع کردیم و امروز دشمن به همین عقبه ایستادگی ملت ایران نگاه می کند

ما روزهای سختی را پشت سر گذاشتیم همسنگران جوانان و نوجوانانی داشتیم که دلشان برای این مملکت می تپید و امروز در میان ما نیستند رزمندگان ما در آن روزها یکی شده و متحد بودند و همان اتحاد و مقاومت رمز پیروزی آنها بود همه می دانند که بیش از ۴۰ کشور جهان به عراق در این جنگ کمک می کردند و ما در این میدان نبرد تنها و دست خالی بودیم اما امید از خدا و وعده پیروزی حق را سرلوحه کار خود قرار دادیم.

,

روزهای پر تلاشی را برای یادگیری دوره های نظامی گذاراندیم

, روزهای پر تلاشی را برای یادگیری دوره های نظامی گذاراندیم,

در همان روزهای اوایل جنگ که عراق وارد خاک میهن شد ،با دوستان اولین گروهی بودیم که از شوشتر و شهرستان ها از طریق هلال احمر اعزام شدیم ودر لشکر ۹۲ زرهی اهواز مستقر شده و آموزش اجمالی دیدیم و بسوی جبهه نبرد ،جاده خرمشر – اهواز حرکت کردیم و در جبهه نبرد در روزهای اول جنگ در مکانی بنام دب حردان استقرار یافتیم جنگ شدیدی بین بسیج و لشکر ارتش با نیروهای مزدورعراقی اتفاق افتاد که الحمدالله بچه های ما توانستند با دفاع جانانه از پیشروی دشمن در جاده خرمشهر – اهواز جلوگیری کنند .

,

مدت یک ماه در آنجا مستقر بودیم بعد به طرف شهر برگشتیم و ادامه تحصیل دادیم کمی بعد جنگ شدت گرفت و دوباره برای مرحله دوم به دوکوهه اعزام شدیم در آنجا آموزش های خاص را دیده و وارد تیپ حضرت رسول الله دسته تخریب چی ها شدیم وارد بیابان های دار خوئین شده چادر زدیم و روزهای پر تلاش و سختی رابرای یادگیری دورهای نظامی گذراندیم.

,

لحظه شماری رزمندگان برای خواندن نماز در مسجد جامع خرمشهر

, لحظه شماری رزمندگان برای خواندن نماز در مسجد جامع خرمشهر,

مدتی بعد که زمزمه آزادی خرمشهر، را شنیدیم ،رزمندگان برای خواندن نماز در مسجد جامع خرمشهر لحظه شماری می کردند روز و شب های زیادی را به انتظار دستور عملیات نشستیم که چه وقت این دستور صادر میشود..

,

در آن روزها ما در مرحله اول نقش پشتیبان را داشتیم شده بودیم و قرار شد در بیمارستان های صحرایی به مجروحان و اسرا کمک کنیم که این مرحله را گذراندیم که یکدفعه خاکریز بزرگ جاده ی اهواز -خرمشهر به دست نیروهای اسلام افتاد .

,

در پشت دروازه های شهر خرمشهر بودیم که روز شماری میکردیم چه وقت بشود که وارد شهر بشویم مسافت زیادی تا خرمشهر بود ما از اطراف دارخوئین، کارون را پشت سر گذاشتیم هرشب نیروهای عراقی هرشب پاتک میزدند که بتوانند این خاک ریز هارا از دست نیروهایمان بگیرند ، شبی نبود که عراق حمله نمیکرد و پاتک نمیزد مدام در حال مقابله و ماهم در حال دفاع بودیم و پشت سر هم درگیری بود

,

عراقی ها آمده بودند که بمانند

, عراقی ها آمده بودند که بمانند,

از دهم ازدیبهشت که اولین مرحله عملیات بیت المقدس با رمز یاعلی بن ابی طالب نام گذاری شد و هفدهم مرحله دوم بود در بین این دو مرحله ما فقط مقاومت می کردیم عراق در آن مکان خاکریزهای بزرگی را زده بود فکر می کرد ماندنی هستند ولی بحمدالله با امدادهای غیبی و همت و تلاش رزمندگان اسلام توانستیم پیروز بشویم در درک دشمن نبود که ما با نیرو و تجهیزات کم بتوانیم فاتح این نبرد بشویم و خداوند کمک کرد ، ما مرحله اول را گذراندیم و زمین های دزفول و اندیمشک و دشت عباس آزاد شدند واینک فتح خرمشهر مانده بود.

,

رزمندگان و پیشانی بند هایی که با نیت فتح خرمشهر به سر ها بسته میشد

, رزمندگان و پیشانی بند هایی که با نیت فتح خرمشهر به سر ها بسته میشد,

روز هفدهم شروع مرحله دوم عملیات شروع شد چند روز قبل از روز موعود،یک جو تکان دهنده ای در جبهه بوجود آمد تابستان بود ومتوجه شدیم لنکروز ها و کامیون های سپاه از اهواز و ایلام از سپاه آمده وهه ها بودند .

,

به یاد دارم ماشینی بود که به رزمندگان چفیه و پیشونی بند میداد در آن روزها یک پیرمردی بود بنام حاج علی به بچه ها سفارش می کرد بچه ها پیشونی بند ها را با نیت فتح خرمشهر بردارید و به سر ببندید زیرا که آنها متبرک بنام ائمه اطهار است.

,

همه ی رزمندگان پیشانی بند ها را برداشتند وبه نام معصومی که بر آن بود اقتدا کردند جو تغییر کرد و فضای روحانی و معنوی در جبهه ایجاد شد یک تلنگر بزرگ به ما زده شد که راستی قرار است چه شودو متوجه شدیم عملیات سنگینی در پیش رو است بچه ها خودشان را برای عملیات بزرگی آماده می کردند.

,

نوبت من شد و دست گذاشتم یک پیشانی بند برداشتم نوشته بود یا امام سجاد و همه صلوات فرستادند آمدیم که حرکت کنیم همان پیرمرد دست گذاشت روی شانه ی من و گفت اخوی بچه کجایی؟ گفتم شوشتر گفت انشاالله بعد عملیات ببینمت گفتم حاجی چه خبره؟گفتند ما به ائمه خیلی اعتقاد داریم انشاالله امام سجاد پشت و پناهت باشد خداوند یارتو باشد خلاصه ما تو جمع شهید و هم اسیر و مجروح دادیم ، خدایی نکرده نکند اسیربشوی شاید دوباره همدیگر را دیدیم.

,

آن شب گذشت چند روز دیگر هم گذشت شب جمعه ای بود گفتند بچه ها اماده شوید و کوله پشتی ها را ببندید امشب به خط مقدم میرویم یکی لباس میپوشید یکی سربند می بست یکی وصیت نامه می نوشت و خلاصه حال و هوایی بین رزمندگان بود.

,

نمازمغرب عشاء را خواندیم گفتند زمان موعود فرا رسیده که به سمت خرمشهر حرکت کنیم سیل عظیم جمعیت از سپاه بسیج نیروهای مردمی همه عازم بودند یک نفربر داشتیم ان موقع رادیو دعای کمیل را پخش میکردو همه زمزمه میکردیم اسلحه ها به صورت اماده کنارمان بود.

,

در آن میان مسیر ما از بقیه جدا شد و باید جلوتر می رفتیم مقصد ما پاسگاه زید بود ما که به سمت جبهه من دشمن میرفتیم خیلی سرحال و شاد ولی کسانی که مارا بدرقه میکردند نالان و غمگین بودند ،جلوتر که رفتیم دیدیم چندین تانک برای خودشان میزدند و شادی میکردند و بازبان عربی صحبت میکردند بعد پیام امد که آرپی جی زن ها بماند و تک تیراندازها حرکت کنند.

,

حکمت دعای باران رزمندگان

, حکمت دعای باران رزمندگان,

رفتیم جلوتر دور تانک هایی که نیروی عراقی بودند حلقه زدیم و فریاد یا علی ابن ابی طالب و توانستیم دشمنان را غافلگیر کرده و پیروز شویم دوباره حرکت کردیم در مسیر به ما گفتند همگی باهم دعا کنید باران بیاید ما که در آن دوران مفهوم این خواسته را متوجه نشده بودیم به دوستم گفتم دعا؟ آن هم اردیبهشت ماه و این گرما،حکمت این باران چیست ؟ اندکی بعد در همان حین حرکت متوجه شدم بارانی برای چند دقیقه شروع به باریدن کرد در آن لحظه به خودم گفتم الله اکبر عجب شبی است امشب ،اما هنوز نمیدانستیم حکمت باران چیست جلوتر که رفتیم دیدیم که تانک های دشمن به گل نشستند و دشمنانی که میخواستند خوزستان عزیزمان را ازایران جدا کنند در باتلاق گیر کردند .

,

آنروز تانکهای عراقی به علت شدت بارش باران در گل گیر کرده بودند نیروهای بعثی پیاده با تفنگ به سمت ما که در خاکریزهای کوچکی مستقر بودیم می امدند درگیری با فاصله کمی بین ما و نیروهای بعث درجریان بود.

,

صبح روز بعد هواپیمای مشکی رنگ عراقی برای شناسایی در منطقه فرود آمد چند ساعت بعد رفتن هواپیما ،صدای صحبت عراقی ها و خمپاره ها به فاصله کمی به گوش رسید از زمین و آسمان گلوله می آمد حلقه محاصره تنگتر شده بود خاکریز ما از بین رفته بود و مجبور شدیم در چاله ای پناه بگیریم وسیله کافی برای دفاع نداشتیم. رزمنده سیدی از شهر ری, گفت پشت به هم به ایستیم و تیراندازی کنیم سید در هنگام دفاع تیری به گلویش اصابت کرد،چفیه ام را به دور گلویش بستم گفتم با هم به عقب برمیگردیم اما او شهادتینش را خواند و شهید شد.

,

در ۱۸/۹/۶۱ به سارت نیروهای بعث در آمدم

, در ۱۸/۹/۶۱ به سارت نیروهای بعث در آمدم,

صدای نیروهای عراقی را که دست و پا شکسته فارسی صحبت میکردند را شنیدیم”نیروهای خمینی تسلیم شوید”

,

و بعد از آن، ازتاریخ۱۸/۹/۶۱ تا ۱/۶/۶۹  به مدت ۹۹ ماه در اسارت عراق بودم.

,

پس از بیست و یک ماه در تاریخ ۹ اردیبهشت سال ۶۱ بعد از انجام عملیات فتح المبین، عملیات بیت المقدس در سه مرحله انجام شد و در صبحگاه سوم خرداد بعد از ۲۶ روز خرمشهر به لطف خداوند آزاد شد.

,

روزی که خرمشهر آزاد شد من مجروح و در اسارت عراقی ها بودم و از پیروزی رزمندگان بی اطلاع بودم  تا اینکه نیروهای زخمی عراق را آوردند و متوجه شدیم ایران خرمشهر را پس گرفته است و در ان شرایط تمام زخم و جراحت خود را فراموش کرده علی رغم محدودیت های شدید،در دل عراق،شکست بعث و پیروزی رزمنده ها را مخفیانه جشن گرفتیم.

,

تجهیزات جنگی نبود اما رزمندگان با سلاح ایمان جنگیدند

, تجهیزات جنگی نبود اما رزمندگان با سلاح ایمان جنگیدند,

تجهیزات بسیار محدود بود تنها سلاح سربازان سلاح”ژ۳″ و نارنجک دستی و بسیجیان نیز “کلاشینکف” داشتند تجهیزات بسیار کم بود اما سلاح اصلی رزمندگان ایمان و عشق به وطن دفاع از آرمان های انقلاب بود.

,

عراقی ها تمام تلاش خود را برای تسخیر خرمشهر به کار گرفتند هرچه خودرو ، تیر ، تانک آهن در این شهر بود برای جلوگیری از نفوذ نیروهای ایرانی  به طور ایستاده در زمین کاشته بودند. در تمام دیوارهای شهر نوشته بودند که”ما آمده ایم تا بمانیم” اما ما توانستیم به ایمان و روحیه شهادت طلبی رزمندگان اسلام پیروز شویم.

,

ایمان و مقاومت رمز پیروزی رزمندگان در آزادسازی خرمشهر بود

, ایمان و مقاومت رمز پیروزی رزمندگان در آزادسازی خرمشهر بود,

ما روزی یکی شدیم و انقلاب کردیم و شاه را از مملکت بیرون کردیم دوباره لازم بود یکی شدیم و بخاطر جنگ دفاع مقدس و ظلمی که عراق به مردم روا داشت با جان خود از میهن دفاع کردیم و امروز دشمن به همین عقبه ایستادگی ملت ایران نگاه می کند

,

ما روزهای سختی را پشت سر گذاشتیم همسنگران جوانان و نوجوانانی داشتیم که دلشان برای این مملکت می تپید و امروز در میان ما نیستند رزمندگان ما در آن روزها یکی شده و متحد بودند و همان اتحاد و مقاومت رمز پیروزی آنها بود همه می دانند که بیش از ۴۰ کشور جهان به عراق در این جنگ کمک می کردند و ما در این میدان نبرد تنها و دست خالی بودیم اما امید از خدا و وعده پیروزی حق را سرلوحه کار خود قرار دادیم.

,


انتهای پیام/

,
]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه