اخبار داغ

دوست و همرزم سردار شهید حاج حسین بصیر :

حاج‌حسین مدام دلواپس مردم بی دفاع خرمشهر بود/ همیشه آرزوی شهادت داشت و خودش را شرمنده شهدا می دانست

حاج‌حسین مدام دلواپس مردم بی دفاع خرمشهر بود/ همیشه آرزوی شهادت داشت و خودش را شرمنده شهدا می دانست
نجات بخش می گوید: وقتی رادیو، خبر حمله نیروی هوایی عراق به ایران را اعلام کرد؛ حاجی دیگر یک جا بند نبود و مدام دلواپس مردم بی دفاع خرمشهر بود.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از کوله بار: "ابراهیم نجات بخش" یکی از همرزمان سردار شهید حاج حسین بصیر است. او از جمله کسانی است که از نزدیک با اخلاق و روحیات این سردار پر افتخار سال های حماسه آشنا بوده است. وی درباره نحوه آشنایی اش با این شهید به خبرنگار ما  می گوید: سالها با هم همسایه بودیم و از بچگی با همدیگر در یک محله بزرگ شدیم. حاج حسین همبازی خوبی برایم بود. در دوران جوانی، درمسجد ولیعصر(عج) فریدونکنار، به همراه دیگر جوانان جلساتی را به طور مخفیانه برگزار می کردیم و همیشه با روحانیون مسجد ازجمله حجت الاسلام محمدیان و آیت الله گلپایگانی در ارتباط بودیم.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا,
همرزم شهید به آغاز جنگ و عکس العمل شهید نسبت به آن اشاره می کند: وقتی رادیو، خبر حمله نیروی هوایی عراق به ایران را اعلام کرد؛ حاجی دیگر یک جا بند نبود و مدام دلواپس مردم بی دفاع خرمشهر بود. او مدتی در افغانستان جنگیده بود و از آنجایی که آمادگی جنگیدن را داشت؛ یک روز بعد از شنیدن این خبر، به جبهه رفت. مدتی بعد، من هم به جبهه رفتم.
,
 
,
وی می افزاید: حاج حسین فرمانده گردان و قبل از شهادتش قائم مقام لشگر 25کربلا بود؛ اما هیچ وقت دچار غرور و تکبر نشد. او فرمانده ای مخلص و دلسوز بود که همه بچه های گردان او را دوست داشتند.  
,
 
,
اشک از گوشه چشم هایش سرازیر می شود و نا خودآگاه نجات بخش را برای لحظه ای وادار به سکوت می کند. قدری که آرام می شود ادامه می دهد: حاجی همیشه آرزوی شهادت داشت. وقتی خبر شهادتش رزمنده ای به گوش حاج حسین می رسید؛ آه حسرت باری می کشید و می گفت: «خوشا به سعادتش که طعم شهادت را چشید.» با شهادت "علی اصغر بصیر" برادر کوچکترش و همین طور دامادش، حاجی واقعا بی قرار شهادت شد. او می گفت: «دلم تاب دوری آنها را ندارد. خدایا تا کی می خواهی مرا در حسرت بالاترین سعادتی که نصیب بندگانت می کنی بگذاری؟! نکند من لایق آن نیستم.»
,
 
,
همرزم شهید در ادامه می گوید: یک روز که تازه از عملیاتی برگشته بودیم، به همراه یکی از همرزمانم وارد سنگر حاجی شدم. او سر سجاده نماز بود و چنان اشک می ریخت و ضجه می زد که ما فکر کردیم اتفاق بدی برای حاجی افتاده. جلوتر رفتیم. او ما را در آغوش گرفت و گفت:« بچه ها دانه دانه پیش چشمم پر پرمی شوند و مرا خجالت زده خانواده هایشان می کنند. نمی دانم خداوند چه زمانی از من راضی می شود و شهادت را نصیبم می کند.» سرانجام خودش هم شهید شد و پیش دوستان شهیدش رفت و ما را تنها گذاشت.
,
 
,
همرزم شهید بصیر در پایان می افزاید: وقتی شهید شد؛ باور اینکه حاجی دیگر در میان ما نیست، برایم باور کردنی نبود. آن روزها برادر و برادر خانمم هم در جبهه شهید شده بودند و من داغدار از دست دادن آنها بودم. اما حاج حسین با همه کسانی که می شناختم فرق می کرد. نمی دانم چگونه خود را به فریدونکنار رساندم تا درمراسم تشییع پیکر پاکش شرکت کنم.
]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه