اخبار داغ

همسر و مادر شهیدان فاتحی:

سیلی آبداری به صورت یکی از نیروهای ضد انقلاب زدم

سیلی آبداری به صورت یکی از نیروهای ضد انقلاب زدم
دستم را شُل کردم و یک سیلی آب دار به صورت یکی از عوامل ضد انقلاب زدم. باورش نمی شد که من به صورتش سیلی زده باشم، همین که به خودش آمد با قنداغ اسلحه ضربه ای به سینه ام زد و من روی زمین افتادم.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ انیسه خیرآبادی همسر شهید عباس فاتحی، مادر شهیده پروین فاتحی و همسر برادر شهید سیف الله فاتحی در گفت و گو با پیشمرگ روح الله گفت: 12 و یا 13 ساله بودم که با شهید عباس فاتحی ازدواج کردم، من و آقا عباس دختر خاله ـ پسر خاله بودیم. چند سالی می شد که من همراه خانواده ام از موچش به شهر سنندج نقل مکان کرده بودیم. البته منزل خاله ام در روستا بود و آقا عباس به خاطر کارش که کارمند اداره کار بود در شهر سنندج سکونت داشت.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, پیشمرگ روح الله,

 

,

من و آقا عباس بعد از ازدواج زندگی مشترک و ساده امان را در یک خانه اجاره ای در شهر سنندج آغاز کردیم. نزدیک به یک هفته بعد از ازدواج من و آقا عباس در دیماه سال 1357، شاه از مملکت فرار کرد و این شروع خوبی برای آغاز یک زندگی مشترک محسوب می شد.

,

 

,

من سن و سالی نداشتم و برای خانه داری و همسر داری خیلی بچه بودم، اما آقا عباس برای اینکه من را آماده پذیرش مسئولیت های زندگی مشترک کند، زحمت زیادی می کشید و مدام راه و چاه زندگی را به من یاد می داد. از نحوه برخورد با دشواری های زندگی گرفته تا نحوه برخورد و ارتباط با اقوام و آشنایان و حتی پخت و پز را به من آموزش می داد.

,

 

,

ثمره ازدواج من و آقا عباس دو فرزند دختر و یک فرزند پسر است؛ فرزند اولم نسرین در سال 1360 متولد شد، فرزند دومم شهیده پروین فاتحی در روز بیست و سوم آذرماه سال 1363 متولد شد و فرزند آخرم فؤاد که در روز بمباران شهر سنندج و شهادت پدر، عمو، خواهر و زن دایی اش 15 روز از تولد سپری می شد. البته یکی از فرزندانم نیز چند روز بعد از تولدش از دنیا رفت.

,

 

,

آقا عباس بارها از طریق سازمان بسیج به مناطق عملیاتی اعزام شده بود و همکاری خوب و شایسته ای با پاسداران انقلاب اسلامی داشت و این همکاری از همان روزهای ابتدایی اشغال کردستان به دست گروهک های ضدانقلاب آغاز شده و تا زمان شهادت ایشان ادامه داشت. آقا عباس در دوران جنگ تحمیلی چندین بار به صورت داوطلبانه به مناطق عملیاتی اعزام شد. ایشان همواره از شهادتش خبر می داد و برای اینکه من را آماده شنیدن خبر شهادتش کند، مدام به من توصیه می کرد: اگر روزی به شهادت رسیدم، فرزندانم را طوری تربیت کن که به درد انقلاب اسلامی بخورند و مایه افتخار و سربلندی انقلاب اسلامی باشند.

,

 

,

چند ماهی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و حضور ناموجه گروهک های ضد انقلاب در این مناطق، همسرم به من گفت: «حالا که اوضاع کردستان به هم ریخته است و ما مجبوریم شب ها در محل کار بمانیم و نگهبانی بدهیم، شما به منزل پدرم در روستا بروید، هر وقت اوضاع بهتر شد به روستا می آیم و شما را به سنندج برمی گردانم». آن روزها گروهک های ضد انقلاب به ادارات مختلف هجوم می بردند و هر ارگان و سازمانی که با حکومت مرکزی ایران و انقلاب اسلامی ایران همکاری داشت را به اشغال خود در می آوردند.

,

 

,

سوار ماشین شدیم و به طرف موچش به راه افتادیم. در اولین تونل جاده سنندج ـ کامیاران نیروهای ضدانقلاب جلو ماشین را گرفتند و همسرم را که قیافه حزب اللهی داشت از ماشین پیاده کردند. من یکی از نیروهای ضدانقلاب را که در زمان حکومت پهلوی با برادرم دوست بود را شناختم و برای نجات جان همسرم سریع از ماشین پیاده شدم و نزد او رفتم تا ضمانت همسرم را بکنم. او هم من را شناخت، ولی در جوابم گفت: همسرت با دولت مرکزی ایران همکاری دارد و تو باید فاتحه همسرت را بخوانی.

,

 

,

هر چه التماسش کردم که تو نان و نمک ما را خورده ای و قبل از انقلاب که با برادرم دوست بودی چندین بار سر سفره ما نشسته ای. حالا که یک اسلحه به دست گرفته و تمام گذشته را فراموش کرده ای و هر کاری که دلت می خواهد انجام می دهی! دیدم مدام حرف خودش را تکرار می کند. من هم دستم را شُل کردم و یک سیلی آب دار به صورتش زدم.

,

 

,

باورش نمی شد که من به صورتش سیلی زده ام، همین که به خودش آمد با قنداغ اسلحه ضربه ای به سینه ام زد و من روی زمین افتادم. همین که بر روی زمین افتادم و دستم به سنگ های کنار جاده رسید، سنگ بارانش کردم.

,

 

,

مردمی که سوار ماشین بودند از ماشین پیاده شدند و برای آزادی من و همسرم ریش گرو گذاشتند و حتی التماسشان کردند. بعد از کلی خواهش و التماس مسافران مینی بوس، نیروهای ضدانقلاب ما را رها کردند و ما سوار ماشین شدیم و به مسیر خود ادامه دادیم.

,

 

,

چند کیلومتری حرکت نکرده بودیم که به دومین ایست بازرسی نیروهای ضدانقلاب رسیدیم. این بار نیروهای ضدانقلاب من را از ماشین پیاده کردند و گفتند: چرا در ایست بازرسی قبلی به مأمور ایست بزرسی حمله کرده ای و به صورتش سیلی زده ای؟

,

 

,

همسرم بلافاصله از ماشین پیاده شد و گفت: هر کاری دارید به من بگویید، همسرم برای دفاع از من با نیروی شما درگیر شده است و هیچ گناهی ندارد. این بار هم چند ساعت در آنجا معطل شدیم و مورد بازجویی نیروهای ضدانقلاب قرار گرفتیم و باز هم در نهایت با وساطت و پادرمیانی مسافران مینی بوس من و همسرم را رها کردند و ما به مسیر خود ادامه دادیم تا به روستا رسیدیم.

,

 

,

بعد از اینکه به روستا رسیدیم، من در خانه پدر همسرم ماندم و همسرم به شهر سنندج بازگشت. همسرم هر از گاهی به دیدنم به روستا می آمد، اما بازگشت مجدد من به خانه خودم تا بعد از پاکسازی کامل سنندج به تأخیر افتاد و بعد از اینکه سنندج به طور کامل پاکسازی شد، من همراه همسرم به سنندج بازگشتم.

,

انتهای پیام/

,

 

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه