اخبار داغ

زندگینامه سردار شهید محمود کیا:

کتاب “سردار سربداران” در کردکوی رونمایی شد+تصاویر

کتاب “سردار سربداران” در کردکوی رونمایی شد+تصاویر
آیین رونمایی از کتاب« زندگینامه سردار شهید محمود کیا » با عنوان "سردار سربداران"در یادواره شهدای فرهنگیان و مدافع حرم شهرستان کردکوی برگزار شد.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از رادکانا؛ آیین رونمایی از کتاب« زندگینامه سردار شهید محمود کیا » با عنوان “سردار سربداران”در یادواره شهدای فرهنگیان و مدافع حرم شهرستان کردکوی برگزار شد.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, رادکانا,

علی اکبر عرفانی فرمانده ناحیه مقاومت بسیج سپاه شهرستان کردکوی، وجیه اله عسگری رئیس اداره آموزش و پرورش، مارزلو رئیس بنیاد شهید و محمد کیا فرزند سردار شهید محمود کیا و مسئول حراست فرمانداری در این مراسم حضور داشتند.

,

“سردار سربداران” به اهتمام و کوشش محمدحسین شاعری نوشته شده است.

,

, ,

خانواده و دوران کودکی و نوجوانی، تحصیلات، حضور در انقلاب و فعالیت های انقلابی، سجایای شخصیتی، اخلاقی و اعتقادی، حضور در دفاع مقدس، تشییع جنازه باشکوه، مقتل شلمچه بهشت باده نوشان، وصیت نامه عرفانی، آنچه خوبان همه دارند و پی نوشت ها و سایر مستندات بخش های مربوط به این کتاب ارزشمند و گرانبها است.

,

در این کتاب از تصاویر زیادی از سردار شهید محمود کیا استفاده شده است که می تواند برای هر خواننده ای جذاب باشد.

,

, ,

و اما سردار شهید محمود کیا کیست؟

, و اما سردار شهید محمود کیا کیست؟, و اما سردار شهید محمود کیا کیست؟,

سردار شهید محمود کیاء بعد از گذراندن دوران کودکی در سن 7 سالگی جهت فراگیری علم و دانش وارد مدرسه شد و دیپلم خود را در همان شهرستان گرفت.

,

وی از نظر آگاهی در دوران جوانی دارای اخلاق متین و مومن بود و سعی می نمود تا اخلاق اسلامی را در محیط خانواده و دوستان رواج دهدایشان نسبت به منافقین و گروههای ضد انقلاب همانند دیگر بسیجیان هم نظر بود و اعتقاد داشت که اینه همان کسانی هستند که مانع حکومت رسول الله هستند و باید همه آنها را در این دنیا نابود ساخت و در جبهه های جنگ با روحیه بسیار بالا حضور یافت و عاقبت در تاریخ 23/10/65 در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه بر اثر اصابت ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

,

, ,

نحوه شهادت سردار شهید به روایت یحیی کشاورز(همرزم) :
در آذر ماه سال 1365 روز اعزام نیرو به جبهه بود که آماده شدیم و با موتور به منزل شهید رفتم خانمی به همراه فرزند 6 ماهه مقابلم حاضر شد سراغ محمود را گرفتم و گفت الان می آید خودم را زیر شاخه های درختان بر روی دیوار افتاده کشاندم گویی زمان می خواست منتظر وداع مرا در تاریخ ثبت کند که تماشایی بود.

, نحوه شهادت سردار شهید به روایت یحیی کشاورز(همرزم) :,
,

جوانی عاشق که در خیل سربازان خمینی قدم به ایثار می گذاشتند با او همسفر شدم تا هفت تپه اهواز در یگان تیپ 2 لشگر 25 کربلا قرار گرفتیم و به تنگه چزابه اعزام شدیم.

,

زهدش، شجاعتش و تدبیرش از الطاف الهی سرچشمه می گرفت و نمازش سنگر را منور می کرد.

,

شلمچه بود و عملیات کربلای 5 تکرار کربلای دیگر که نظاره گر بودیم.

,

با انفجار پیاپی احساس می شد با عطر گل یاس پیکر ها را غسل می دهند.

,

, ,

نور پاهایشان بود او بیرق فرماندهی را بر دوش می کشید صدای سبز و غریبانه یا زهرا و یا حسین از گلوها می تراوید.

,

19 دیماه بود با قایق از آب گذشتیم و به دژ محکم عراقیها رسیدیم خورشید سینه مالان غروب می کرد، همسفرم محمود را دیدم که چون غزالی تیزپا یگان را سازماندهی می کرد، شب بر صحرا خیمه زده بود و او به نماز ایستاد.

,

شب به نیمه رسید و دیوصفتان رجز می خواندند و به غرش توپها و تانکها سکوت شب را می شکستند و باید از معبر می گذشتیم و با قدرت مقابله می کردیم و دشمن می گریزد و یگان فاتح در روز 20 دیماه در سنگر کمین مستقر می شود.

,

, ,

در روز سوم آتش شدید دشمن در کمینگاه ریخته شد خمپاره ها با انفجار هر لحظه لاله ای را می شکستند با برادر بابایی در جعبه فشنگ را باز کردیم و فرمانده محمود از کنارمان گذشت و من در چهره تابناک او شهادت را دیدم و با صدای انفجار زمینگیر شدیم.

, در روز سوم آتش شدید دشمن در کمینگاه ریخته شد خمپاره ها با انفجار هر لحظه لاله ای را می شکستند با برادر بابایی در جعبه فشنگ را باز کردیم و فرمانده محمود از کنارمان گذشت و من در چهره تابناک او شهادت را دیدم و با صدای انفجار زمینگیر شدیم.,

خیزی برداشتم و خود را در سنگر انداختم اما برادر مسیر کربلا را نشانم داد و دید. او با خورشید عشق همسفر شده سراغش رفتم سرش را به دامان گرفتم و با صدای گرفته نفس از سینه بیرون می آمد صورتش را بوسیدم تا دلم آرام بگیرد سرش از پشت شکافته شده بود محمود رفت پاهایم توان ایستادن را نداشت فقط می توانستم چشمانم را به پیکر خونین او که روی دست همرزمان بود بدوزم.

, خیزی برداشتم و خود را در سنگر انداختم اما برادر مسیر کربلا را نشانم داد و دید. او با خورشید عشق همسفر شده سراغش رفتم سرش را به دامان گرفتم و با صدای گرفته نفس از سینه بیرون می آمد صورتش را بوسیدم تا دلم آرام بگیرد سرش از پشت شکافته شده بود محمود رفت پاهایم توان ایستادن را نداشت فقط می توانستم چشمانم را به پیکر خونین او که روی دست همرزمان بود بدوزم.,

انتهای پیام/

]

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه