اخبار داغ

فرزند شهید صالح ورمزیاری:

پدرم تلاش می کرد مسجد و مدرسه روستا همواره دایر باشد

پدرم تلاش می کرد مسجد و مدرسه روستا همواره دایر باشد
پدرم تلاش زیادی می کرد که روحانیون و معلمان با خیالی آسوده وارد روستا شوند و اهالی روستا از برکت وجود این دو قشر تأثیر گذار بهره مند شوند.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از پیشمرگ روح الله، در قسمت قبل از خاطرات شهید صالح ورمزیاری، داستان خشم و عصبانیت نیروهای ضد انقلاب از حضور شهید ورمزیاری در میان رزمندگان سپاه اسلام را منتشر کردیم. در ادامه خاطرات این شهید سعید را از زبان فرزندش بازگو می کنیم.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, پیشمرگ روح الله,

 

,

پدرم از دوستان صمیمی حاج میکاییل حمه گلانی بود و در کنار ایشان در دفاع از آرمان های انقلاب اسلامی از هیچ تلاشی دریغ نمی کرد. پدرم از اعتبار خاصی در میان مردم منطقه برخوردار بود و مردم روستا ایشان را کدخدا خطاب می کردند و برای حرف ها و کارهایش ارزش و اعتبار خاصی قایل بودند.

,

 

,

پدرم شخصیتی مذهبی و دین مدار داشت و همواره تلاش می کرد که حتماً یک ماموستا در میان مردم حضور داشته باشد تا مردم روستا گرد این روحانی جمع شوند و مراسمات دین مبین اسلام را انجام دهند. پدرم نه تنها سعی می کرد مسجد روستای دیرمولی همواره روحانی داشته باشد، بلکه خودش نیز پیش قدم می شد و مشکلات و مسایل مسجد را به کمک روحانی مسجد برطرف می کرد.

,

 

,

پدرم روحانیون جوان را به روستا دعوت می کرد و برایشان خانه و وسایل آسایش و رفاه نسبی فراهم می کرد و بعد هم از جوانان و اهالی روستا دعوت می کرد تا پای منبر ماموستا بنشینند و با احکام دین اسلام آشنا شوند. مردم روستا نیز با آغوش باز از این گونه مراسمات استقبال می کردند و خودشان نیز جهت برپایی هر چه باشکوه تر این گونه مراسمات آنچه در توان داشتند در طبق اخلاص می نهادند.

,

 

,

پیشقراولی پدرم در برطرف کردن مشکلات مردم روستا باعث شده بود، همه اهالی احترام ویژه ای برای ایشان قایل باشند؛ به طوریکه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و حضور گروهک های ضد انقلاب در منطقه، مردم روستا منتظر عکس العمل پدرم در برابر گروهک های سیاسی بودند که با مخالفت پدرم با نیروهای ضد انقلاب و پشتیبانی ایشان از انقلاب نوپای اسلامی، جوانان زیادی سلاح به دست گرفتند و به صف جهادگران انقلاب اسلامی پیوستند.

,

 

,

پدرم نسبت به ادامه کار مدارس و حضور معلمان در مدرسه روستا نیز حساس بود و سعی می کرد امکانات لازم جهت اسکان و هم چنین تردد معلمان روستا را فراهم نماید. ایشان  مشکلات موجود مردم منطقه را در بی سوادی مردم می دید و سعی می کرد ریشه بی سوادی خشک شود و کودکان روستایی با خیالی راحت به درس و مشق خود برسند.

,

 

,

مردم روستا نیز هم گام با پدرم سعی می کردند امکانات لازم جهت حضور معلمان غیر بومی را در روستا فراهم نمایند تا مدارس به هیچ وجه تعطیل نشوند. متأسفانه در آن روزها به دلیل بارش شدید برف، راه ها و جاده های روستایی مسدود می شد و معلمان ترددی چند هفته ای نمی توانستند وارد روستا شوند و مدارس تعطیل می شد. اما اهالی روستا با همراهی پدرم سعی می کردند از همان غذایی که خودشان ارتزاق می کردند، نیاز معلمان را نیز تأمین کنند تا معلمان در روستا بمانند تا در صورت بارندگی مدارس تعطیل نشود.

,

 

,

بعد از حضور ناموجه نیروهای ضد انقلاب در منطقه، مدارس روستایی تعطیل شد و هیچ معلمی نمی توانست برای تدریس وارد روستاها شود. در واقع نیروهای ضدانقلاب اگر متوجه می شدند که معلمی برای ندریس وارد روستایی شده است بدون هیچ توضیحی معلم را به شهادت می رساندند. در آن روزها پدرم برادر بزرگم را که دانش آموز مقطع ابتدایی بود به شهر سنندج فرستاده بود و برایش اتاقی اجاره کرده بود تا از درس و مدرسه جا نماند. اما به محض اینکه حضور نیروهای ضد انقلاب شدت بیشتری گرفت، پدرم برادرم را به عنوان بی سیم چی خود به روستا آورد و به این ترتیب برادرم که نوجوانی بیش نبود مسلح شد و در کنار پدرم به مبارزه علیه گروهک های ضد انقلاب مشغول شد.

,

 

,

پدرم مرام و معرفت بخصوصی داشت؛ با بزرگ سالان با زبان خودشان صحبت می کرد و با کودکان با ویژگی ها و خصایص یک کودک برخورد می کرد. ایشان احترام ویژه ای برای ریش سفیدان و پا به سن گذاشتگان روستا قایل بود و دوست خوبی برای کودکان روستایی محسوب می شد. پدرم علی رغم اینکه خیلی درس نخوانده بود، اما با روحیات و ویژگی های یک دانش آموز به خوبی آشنایی داشت؛ من دانش آموز دوم ابتدایی بودم و زمانی که پدرم برای سرکشی به مدرسه می آمد، کنار من روی نیم کت مدرسه می نشست و زمانی که کنار پدرم می نشستم تمام استرس و اضطراب فضای درس و مدرسه را از خودم دور می کردم و با خیال راحت به انجام تکالیفم توجه می کردم. ایشان گاهی اوقات دقایقی قبل از برگزاری آزمون آخر سال کنار دستم می نشست تا من با خیال راحت در آزمون آخر سال شرکت کنم.

,

انتهای پیام/

,

 

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه