اخبار داغ

همسر شهید حشمت الله محمدی:

همسرم نسبت به نماز و روزه بسیار مقید بود/ در راه خدمت به انقلاب شب و روز نداشت

همسرم نسبت به نماز و روزه بسیار مقید بود/ در راه خدمت به انقلاب شب و روز نداشت
همسر شهید حشمت الله محمدی: همسرم شهیدم نسبت به نماز و روزه بسیار مقید بود و هر وقت می خواست من را نصیحت کند می گفت: در سخت ترین شرایط هم نباید نسبت به ادای نماز و روزه کوتاهی کنیم؛ چرا که همین نماز و روزه حداقل توشه ای است که می توانیم همراه داشته باشیم.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ زهره مهینی همسر شهید حشمت الله محمدی حسن آبادی در گفت و گو با خبرنگار پیشمرگ روح الله گفت: دو ماهه بودم که پدرم به رحمت خدا رفت. پدرم خان بود و ملک و دارایی زیادی داشت. من فرزند چهاردهم خانواده بودم و بعد از فوت پدرم، من و مادرم از خانه پدری طرد شدیم و مجبور شدیم تک و تنها و با مشقت فراوان زندگی را ادامه دهیم.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, پیشمرگ روح الله,

 

,

نوجوان بودم که به اتفاق مادرم به تبریز نقل مکان کردیم و بعد از چند سال این بار به کرمانشاه مهاجرت کردیم. در شهر کرمانشاه خانه ای اختیار کردیم و مادرم مشغول کار شد و ما از این طریق زندگی خود را اداره می کردیم. در همسایگی ما پیر زنی به همراه پسر و دخترش زندگی می کردند که به دیانت و مهربانی شهره بودند.

,

 

,

ما در کرمانشاه غریب بودیم و با تنها خانواده ای که رفت و آمد داشتیم همان خانه همسایه بود. یک روز دختر همسایه برای برادرش از من خواستگاری کرد و من و شهید حشمت الله محمدی بعد از اجازه مادرم به عقد هم درآمدیم.

,

 

,

من و همسرم زندگی جدیدمان را در خانه مادری همسرم آغاز کردیم. همسرم مرد زحمت کشی بود و صبح زود از خانه بیرون می رفت و شب با دست پر به خانه باز می گشت. از رانندگی کامیون گرفته تا شاطر نانوایی و میوه فروشی کارها هایی بود که همسرم به عهده می گرفت تا مخارج زندگی من و مادرش را تأمین کند.

,

 

,

روزهای منتهی به پیروزی انقلاب بود و همسرم بعد از اینکه شامش را می خورد از خانه بیرون می رفت و نزدیک اذان صبح به خانه برمی گشت. حشمت الله وقتی از خانه بیرون می رفت، مقدار زیادی روزنامه و کاغذ همراه خودش می برد و هنگام اذان صبح با دست خالی به خانه باز می گشت و مشغول نمازش می شد.

,

 

,

وقتی به رفت و آمدهای همسرم شک کردم؛ از ایشان سؤال کردم که این کاغذها چیست که شبانه با خودتان بیرون می بردید و هنگام اذان صبح با دست خالی به خانه می آیید! همسرم پاسخ داد: این ها عکس و اعلامیه امام خمینی(ره) است و ما وظیفه داریم که این اعلامیه ها را در سطح شهر توزیع کنیم تا مردم را با اعتقادات و آرمان های حضرت امام آشنا کنیم.

,

 

,

من از شنیدن حرف های حشمت الله هاج و واج مانده بودم؛ مگر می شود با یک مشت عکس و اعلامیه که آن هم شبانه در سطح شهر توزیع می شود، یک حکومت ستمگر که مردم خودش را به سخت ترین شکل ممکن کنترل می کند، را از میان برداشت. اما همسرم آنچنان با روحیه صحبت می کرد که من به حرف هایش دلگرم می شدم.

,

 

,

روزها یکی پس از دیگری سپری می شد و ما هر روز شاهد اوج گرفتن شعله های انقلاب اسلامی بودیم؛ مردم با جدیت بیشتری در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می کردند و عوامل حکومت پهلوی نیز با قساوت و سنگ دلی بیشتری با مردم برخورد می کردند. تا اینکه در روز 22 بهمن ماه سال 1357 انقلاب اسلامی به پیروزی رسید.

,

 

,

انقلاب که به پیروزی رسید، دل مشغولی های همسرم بیشتر شد و حالا کمتر از روزهای پیروزی انقلاب به خانه می آمد. همسرم بعد از تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خیلی زود به عضویت این نهاد درآمد و مشغول به کار شد.

,

 

,

گروهک های ضد انقلاب و منافقین در مناطق کردنشین به شدت فعالیت می کردند و ما هر روز شاهد به شهادت رسیدن جوانان انقلابی شهر بودیم. من وقتی با این صحنه ها مواجه می شدم دلم می گرفت و به همین خاطر به همسرم پیشنهاد دادم که استعفا دهد و از سپاه بیرون بیاید. ایشان ابتدا قبول نمی کرد، اما زمانی که با اصرارهای من مواجه شد قبول کرد.

,

 

,

همسرم به من گفته بود که از سپاه بیرون آمده و به شغل قبلی اش مشغول است، اما زمانی که به فعالیت هایش مشکوک شدم، دیدم که ایشان برای اینکه من ناراحت نشوم، این حرف ها را زده و در واقع از سپاه بیرون نیامده است. بعد هم که به عشق و علاقه اش برای ادامه خدمت در سپاه پی بردم از کرده ام پشیمان شدم و حرف هایم را پس گرفتم.

,

 

,

بعد از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، بمباران هوایی کرمانشاه آغاز شد و ما هر روز شاهد به خاک و خون کشیده شدن مردم مظلوم بودیم. گاهی وقت ها برای بیرون کشیدن شهدای از زیر آوار مجبور بودیم روی پیکر مطهر شهدا راه برویم تا بتوانیم تمام شهدا را از زیر آوار بیرون بکشیم.

,

 

,

وقتی بمباران های رژیم بعث عراق بیشتر شد همسرم گفت: باید همراه فرزندانمان مدتی در یکی از روستاهای اطراف ساکن شوید تا از شر جنگنده های بعثی در امان بمانید. این بار من قبول نکردم که همسرم تک و تنها در شهر بماند و ما به جای امن برویم. به همین خاطر در شهر کرمانشاه ماندیم و به زندگی ادامه دادیم.

,

 

,

مدتی بعد محل خدمت همسرم به شهرستان کامیاران منتقل شد و قرار بود ما نیز به کامیاران نقل مکان کنیم. چند ماهی از خدمت همسرم در گردان ضربت کامیاران سپری می شد و ایشان دنبال پیدا کردن خانه ای برای ما بود که در روز بیست و هشتم مرداد ماه سال 1364 در ارتفاعات شاهو در درگیری با نیروهای ضدانقلاب به شهادت رسید.

,

 

,

حالا من مانده بودم و سه فرزند قد و نیم قد؛ باید با تمام توان یادگاران همسر شهیدم را در حد و اندازه های یک خانواده انقلابی تربیت می کردم و امروز خدا را شاکرم که علی رغم تمام مشکلاتی که سد راهم بود توانستم فرزندانم را همانگونه که همسر شهیدم وصیت کرده بود تربیت کنم.

,

 

,

همسرم شهیدم نسبت به نماز و روزه بسیار مقید بود و هر وقت می خواست من را نصیحت کند می گفت: در سخت ترین شرایط هم نباید نسبت به ادای نماز و روزه کوتاهی کنیم؛ چرا که همین نماز و روزه حداقل توشه ای است که می توانیم همراه داشته باشیم.

,

 

,

, ,

شهید حشمت الله محمدی

,

انتهای پیام/

,

 

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه