انقلاب که پیروز شد، حسامِ جوان، در مسیر رسیدن به 17 سالگی بود. او میدید که انقلاب سفره ثروت ملت را از مقابل خیلیها برمیدارد و البته جلوی خیلیهای دیگر پهن میکند![
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از مرآت، عصر روز بیست و چهارم بهمن ماه سال 91 بود که رسانه های خارجی و داخلی از شهادت یکی از سرداران ایرانی در سوریه خبر دادند. حسن شاطری که لبنانی ها او را حسام خوشنویس یا مهندس حسام می خواندند پس از پایان جنگ 33 روزه رژیم صهیونیستی علیه لبنان به عنوان نماینده جمهوری اسلامی ایران برای بازسازی مناطق جنگ زده لبنان به این کشور رفت و در مدت حضور خود به یکی از محبوبترین شخصیت های جنوب لبنان تبدیل شد.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, مرآت,مرآت همزمان با پنجمین سالگرد شهادت این شهید سرافراز ویژه نامه ای را با عنوان « حسام حسینی» منتشر کرده است که متن آنرا در ادامه می خوانید:
,امام درست گفته بود!
, امام درست گفته بود!,امام نهضتش را آغاز کرده بود. یک سال از ایراد آن سخنرانیهای آتشین میگذشت. خیلیها به نهضت به دیده تردید مینگریستند. رژیم تصور میکرد که این آتش خاموش خواهد شد. حتی خیلی از علما و هم لباسهای امام هم در کوران مبارزات، بابِ تقیه کتب فقهی را زیر و رو میکردند! امام اما به لطف الهی و به یارانش دل بسته بود. وقتی از او پرسیدند که به کدام سربازها دل خوش کردهای؟ گفت: «سربازان من اکنون در گهوارهها خفتهاند!»
,«حسام» هم آن روزها در گهواره خفته بود. وقتی امام این جملات را میگفت، او حدودا دو سال داشت. تیرماه سال 1341، روستایی در سمنان، گهوارهای شده بود برای یارِ کوچک امام که به تازگی به دنیا سفر کرده بود. بعدها که بزرگتر شد، عشق به «ولی» در جانش جوانه زد. هم از این روست که همسرش میگوید، او عاشق ولایت بود و میگفت همه باید حول محور ولایت فقیه بچرخند.
,و امام درست گفته بود. قال الله هذا یوم ینفع الصادقین صدقهم...
,بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش...
, بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش...,انقلاب که پیروز شد، حسامِ جوان، در مسیر رسیدن به 17 سالگی بود. او میدید که انقلاب سفره ثروت ملت را از مقابل خیلیها برمیدارد و البته جلوی خیلیهای دیگر پهن میکند! حسام اما منتظر نشستن بر سرِ سفره انقلاب نبود. کولهبارش را برداشت و رفت به جهاد سازندگی تا فرمان امام برای رسیدگی به مناطق محروم را اجرا کند. چند ماه بعد هم به بسیج مستضعفین پیوست. جنگ هم که شروع شد قرار از دل حسامِ 18 ساله رفت و 8 سال تمام راه دفاع را در پیش گرفت. مناطق پرحادثهتر را هم برای خدمت انتخاب میکرد؛ مثل سردشت! کسانی که او را میشناسند میگویند، جوانِ زرنگ و فرزی هم بود! گذشت... پایان جنگ میتوانست برای خیلیها آبستن آب و نان باشد، حسام اما به دنبال خدمت میرفت. همسرش میگوید هرجا که او را برای مأموریت میفرستادند بیچون و چرا میپذیرفت. او از امام(ره) آموخته بود که «وطن ما اسلام است» او آموخته بود که باید انقلاب را صادر کند. همینها رخت او را به افغانستان و لبنان و دمشق میکشید و لایخافون لومه لائم! او در لبنان کاری کرد که «برخی» از کشورهایی که برای بازسازی لبنان در این کشور حضور داشتند، به رقابت بیفتند. مردم لبنان مجاهدتها و شجاعتهای ستاد بازسازی لبنان را از یاد نخواهند برد.
,معاون مهندسی سپاه شیعه و تعمیر کلیسا!
, معاون مهندسی سپاه شیعه و تعمیر کلیسا!,معاون مهندسی سپاه شیعیان برای یاری جنگزدگانِ آسیبدیدهی مناطق شیعهنشینی که 33 روز تمامِ دهنکجی کرده بودند به حیثیت اسرائیلِ جعلی، سفر میکند. فرزند روحالله اما وامدار عرفانِ عارفان دیار خود نیز هست. شیخ خرقان گفته بود که از ایمان مردمان نپرسید و نانشان دهید. اما حسام، فرزند روحالله، ایمان مردمان را پرسیده بود و آنان که همکیشش نبودند را برای یاری در اولویت قرار داده بود! تصور کن! معاون مهندسی سپاه شیعه، کلیسای برادران مسیحی را تعمیر میکند و مسجدِ برادران اهلسنت را! و آنگاه به برادران شیعه خود میپردازد. در عراق و افغانستان هم همینگونه عمل کرده بود. و البته در ایران هم، علاوه بر سردشت که منطقه سکونت برادران اهل سنت است، سال ها در میان پیروان سنی مذهب محمد(ص) در آذربایجان و کردستان زیسته بود و در این مناطق جاده کشیده بود و مدرسه ساخته بود؛ تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد! حق فرزند روحالله بودن هم همین است. هیچکس نباید از فرزندان روحالله ناامید بماند... انه لاییأس من روحالله الا القوم الکافرین!
,زندگی در کنار شما، مرگ در کنار شما!
, زندگی در کنار شما، مرگ در کنار شما!,امام گفته بود:«مجامع بینالمللی در خدمت قدرتهای بزرگ هستند و نه محرومین» گفته بود:«به مستضعفان و مستمندان و زاغه نشینان که ولی نعمت ما هستند خدمت کنید. پیش خدای تبارک وتعالی کمتر خدمتی است که به اندازه خدمت به زاغه نشینان فایده داشته باشد.» این یعنی ما انقلاب کردهایم که به رویههای ناصواب جهانی پایان دهیم. گویی طنین این سخنان در گوش حسام مانده بود. هرکاری که میخواست بکند، میسنجید که برای محرومین چه فایدهای دارد؟ پروژهها را طوری تعریف میکرد که بیشترین نفع را برای محرومین داشته باشد. حتی اگر میخواست راهی بسازد، میسنجید که چگونه این راه را بسازیم تا محرومین از آن بیشتر بهره ببرند؟ پیامبرِ خدا هم که باشی برای کمال باید در کنار پابرهنگان بنشینی و همو بود که به پابرهنگان می گفت:«معکم المحیا و معکم الممات: زندگی در کنار شما، مرگ در کنار شما...» و حسام، تمثیلی از این سخن پیامبر بود. و لکم فی رسول الله اسوه حسنه...
,حسام خوشنویس یا حاج احمد متوسلیان؟
, حسام خوشنویس یا حاج احمد متوسلیان؟,وقتی رخت خود از دنیا کشید، خیلیها در رثای او دادِ سخن سر دادند اما هیچکدام به اندازه سخنِ حجتالاسلام پناهیان غمانگیز نیست:«به آقا میگویم، یکی از نوادر کسانی که میتوانست شما، انقلاب و امام را به جهان معرفی کند از دست دادید.» برای دشمنان فرقی نمیکند، حسام خوشنویس باشی یا حاج احمد متوسلیان! مرزهای صدور انقلاب را که جابجا کنی، خط قرمزها را شکستهای و خط قرمزها را که بشکنی، برای نبودنت تمام قد می ایستند؛ یریدون لیطفئوا نور الله بافواههم...!
,سهشنبه؛ چه سنگین! چه سرسخت...!
, سهشنبه؛ چه سنگین! چه سرسخت...!,سه شنبه، بیست و چهارم بهمن ماه 1391. نمیدانم چرا پیش از این تاریخ هروقت واژه «سهشنبه» را میشنیدم بیش از هرچیز به یاد قیصر امینپور میافتادم:«سهشنبه؛ چرا تلخ و بیحوصله؟/ سهشنبه؛ چرا این همه فاصله؟/ سهشنبه؛ چه سنگین! چه سرسخت! فرسخ به فرسخ/ سهشنبه خدا کوه را آفرید...» به خاطر میآورم سخن قیصر را گفته بود:«راستی! روزهای سهشنبه پایتخت جهان بود!» و راستی، سهشنبه چرا این همه فاصله؟ فاصله میان ما و حاج حسن... فاصله میان حاج حسن و دنیا... امسال هم پس از پنج سال، بیست و چهارم بهمن با «سه شنبه» مقارن شده است...
,چه تقارن جالبی است تقارن این روز و زادروز چارلز داروین! فرضیه تکامل در نظرت جور در نمیآید وقتی ببینی انسان هایی را که یکشبه -و بلکه در یک لحظه- ره یکساله و بلکه صدساله تکامل را طی میکنند. داروین باید در فرضیهاش تجدیدنظر می کرد!
,و در فضیلت «سه شنبه» همین بس که خدا این روز را برای آسمانی شدن «عماد مغنیه» برگزید، پنج سال پیش از شهادت حاج حسن... «حاج رضوان» بیست و سوم بهمن به خدا پیوست و «حاج حسن» بیست و چهارم بهمن... شهیدان می روند نوبت به نوبت...
,و خدا حاج حسن را در روز سهشنبهای به نزد خود فراخواند... واصطنعتک لنفسی...
,از این پس، من پدر شما هستم
, از این پس، من پدر شما هستم,ایران سهشنبه بیست و چهارم بهمنماه 91 را به حافظه تاریخی خود خواهد سپرد. و دشمنان هم به خاطر خواهند سپرد که گلوله ها نمیتوانند از عظمت سرداران رشید اسلام کم کنند. خبر را که به رهبری رساندند گفت:«خوشا به حال حاج حسن، جوانیاش در مسیر خدمت به دین و انقلاب و امام بود و در پایان با نوشیدن شربت شیرین شهادت بهترین پایان را برای زندگی خود رقم زد.» و چه افتخاری از این بالاتر که «سیدالقائد» از زندگی سراسر خدمتت سخن بگوید و «سید مقاومت» در سخنرانی اش تو را «خدمتگزار» بخواند. آری! ما به کوری چشم مزدوران اسرائیلی به شهادت سردارانمان افتخار میکنیم! فرزندان حاج حسن هم که به دیدار رهبری رفته بودند، آقا گفته بود: «از این پس، من پدر شما هستم.» جملهای که گمان نمیکنم در وصف فرزندان شهیدِ دیگری گفته شده باشد. ما کان محمد ابا احمد من رجالکم...!
,بابا! شهادتت مبارک!
, بابا! شهادتت مبارک!,مادر میگوید همیشه چشمانتظار فرزندش بوده است؛ این یعنی «حسام» آرام و قرار نداشت. این را هم البته از مادری به ودیعت گرفته بود که حسام را حسینی پرورش داده بود. حسین(ع) هم میگشت به دنبال تکلیف الهی و حسام، حسینی بود. مادر میگوید از شهادت پسرم ناراحت نیستم، او را به حسین(ع) تقدیم کردهام... فرزند را هم زینبی پرورش داده بود، آنجا که روی پرچم تابوت پدر نوشت: «بابا! شهادتت مبارک!» و تبریک هم دارد سبقت گرفتن از دیگران برای شتافتن به سوی خدا... السابقون السابقون، اولئک المقربون
,چرا «حاج حسن» را «حسام» خطاب می کنم؟
, چرا «حاج حسن» را «حسام» خطاب می کنم؟,حاج حسن را در لبنان به نام «حسام خوشنویس» می شناسند و من این نام را بسیار دوست دارم. حسام، یعنی «شمشیر برّان» و حسامی که در راه حق باشد همیشه «حسن» است. حاج حسن، حسامِ نظام شیعه بود که علیه پیروان جعلی موسی و یعقوب از نیامِ وطن کشیده شد. و فرزندانِ همان ناجوانمردان که یوسف پسر اسرائیل را به چاه انداختند این بار با گلوله به مصاف شمشیر آمدند تا اسماعیلِ ما را به قربانگاه شهادت بکشانند و البته قافیه را باختند! قل هل تربصون بنا الا احدی الحسنیین؟
,انتهای پیام/
]
ارسال دیدگاه