اخبار داغ

به بهانه حضور همرزمان در سالگرد شهیدان برزگر؛

روستایی در 6 کیلومتری ماهان که دلش به نفس های تنها ساکن آن گرم است/مادر دو شهید و یک جانباز تنها ساکن روستای روغنوئیه

روستایی در 6 کیلومتری ماهان که دلش به نفس های تنها ساکن آن گرم است/مادر دو شهید و یک جانباز تنها ساکن روستای روغنوئیه
روستای روغنوئیه در 6 کیلومتری ماهان قرار دارد و ساکنان این روستا تنها خانواده شهیدان برزگر می باشد که حیات و وجود این روستا به حضور و وجود مادر شهیدان وابسته است.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از  راه آرمان؛ بعد از پاسگاه ماهان سمت راست به یک بیراه می رسید با یک جاده خاکی در ابتدای جاده یک تابلوی بزرگ کاشی کاری شده که بر روی آن عکس سه کبوتر خونین بال به نام شهید اکبر برزگر، شهید حسین برزگر و شهید علی برزگر نقش بسته است می شود بلد و راهنمای روستایی دور افتاده که فقط خانواده همین شهدا در آن جا سکنی دارند.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, راه آرمان, راه آرمان,

, ,

, ,

, ,

6 کیلومتر جاده خاکی و سنگلاخی را پشت سر بگذاری به روستای روغنوئیه می رسی ، روستایی بسیار خوش آب و هوا ،پاک و زیبا و یکی از طبیعت های بکر خداوند در بالای تپه ، در ابتدای ورود آهنگ دلنشین آب تو را به خود می خواند وقتی به کنارش می رسی یاد آن ضرب المثل می افتی که می گوید بر سر جوی نشین و گذر عمر ببین، خدا را شکر آب فشار زیادی داشت وقتی دستت را در آن فرو می بردی خنکای آن تمام وجودت را می گرفت و تو را به سپاس خالق یکتا وا می داشت.

,

, ,

نزدیک ظهر بود که به هنگام ورود به روستای صدای دلنشین اذان بلند شد ، تعدادی از یاران و همرزمان آستین های خود را بالا زده بودند و آماده وضو گرفتن شدند، فضای زیبایی بود مرا واداشت تا از آنان عکس بگیرم یاد خاطرات جبهه تداعی می شد آن زمان که رزمندگان بر سر نهری می رسیدند با هم وضو می گرفتند.

,

, ,

, ,

, ,

, ,

برای زیارت مادر شهیدان حرکت کردیم اتاق های قدیمی در دل کوه که محکم و استوار ایستاده بودند چشم هر رهگذر و مسافری را خیره می کرد، این اتاق ها به دستان سختکوش شعبان و پسرانش در دل کوه کنده کاری شده بودند ، وقتی واردشان می شدی صفا و صمیمت خاصی بر آن حاکم بود در گوشه ای از اتاق داغی بیشتری داشت اجاق کوچک دیواری بود که در آن آتش روشن بود و در کنار آتش بساط چای برای پذیرایی از میهمان آماده بود. دیوار اتاق با بنرهایی از عکس شهدای برزگر تزیین شده بود که در یکی از آنان عکس شهید محسن حججی نیز با لبخند پر معنایش نقش بسته بود.

,

, ,

, ,

کبری قاشق تراش همسر و مادری صبور و دلسوز، 80 ساله است اما مثل کوه استوار است جلو می آید و با تبسمی که بر لب دارد به ما خوش آمد می گوید و ما را برای نشستن به درون اتاق دعوت می نماید.

,

در کنارش می نشینم و از او می خواهم تا از پسران شهیدش برایم بگوید، کمی بغض می کند سپس می گوید: 9 پسر داشتم و یک دختر، تمامی فرزندانم را خدایی بار آوردم، از اوایل انقلاب در این روستا زندگی می کنم اوایل خیلی سخت می گذشت ولی به مرور زمان برایم عادی شد.

,

اکبر پسری مهربان و دلسوز بود هیچ بدی از او ندیدم همیشه تو کارها کمک من و پدرش بود وقتی جنگ شروع شد او به همراه برادرش حسین به جبهه رفتند بعد از مدتی اکبر برگشت از اینکه سالم برگشته بودم خوشحال شدم یک روز دیدم که مشغول وصله زدن زانوی شلوارش هست گفتم مادر چرا وصله خوب این شلوار را بیرون بینداز و یکی دیگر بخر ، در جوابم گفت مادر مگر حضرت علی (ع) هم لباسهایش را وصله نمی زد ، این شلوار هنوز نو هست و فقط سرزانویش کمی پاره شده است. او چنین فرزندی بود (در حین گفتن این خاطرات اشک از چشمانش جاری شد)، ادامه داد اکبر غواص بود در عملیات والفجر 8 به آرزوی دیرینه خود همان شهادت نائل می شود، چند روز بعد یکی از اقوام به خانه امان می آید و از من می خواهد که آماده شوم از او می پرسم پسرم طوری شده ، او در جواب می گوید زخمی شده است می خواهیم برویم بیمارستان برای ملاقاتش ، ولی از کسی دیگر شنیدم که اکبر شهید شده و او را به معراج الشهدا آورده اند، وقتی به آنجا رسیدیم و از نزدیک جسدش را ملاحظه کردم انگار که داشت لبخند می زد صورتش سالم بود و فقط دور گردنش بانداژ شده بود گفته بودند وقتی سرش را از آب بیرون آورده تیر به گردنش اصابت کرده و در دم شهید شده است .

,

حسین فرزند دیگرم  نیز در جبهه فرمانده بود ، یادم هست یک مدت زیادی از او خبری نداشتم ، بسیار ناراحت و نگران بودم ، بی قراری می کردم ، شنیده بودم که در قبرستان نزدیک روستا قبر یک شهیدی است که متعلق به زمان های بسیار  دور یعنی 1400 سال پیش بود ، به آنجا رفتم و به وی متوسل شدم و نیت کردم و گفتم من نمی دانم شما که هستید ولی اگر بر حق هستید از پسر من خبری شود و من امشب در خواب از اوضاع  و احوال او باخبر شوم  و این ها را با گریه گفتم و از آنجا دور شدم و به خانه برگشتم ، شب نیز هنگام خواب باز نیت کردم و خوابیدم ، در حین خواب دیدم که شخصی بزرگوار نزدیکم آمد و گفت مادر شما می خواستید از حسین تان با خبر شوید او حالش خوب است و در صحت و سلامت کامل بسر می برد و به زودی پیش شما بر می گردد، این را که گفت از خواب بلند شدم و خدا را شکر کردم و دلم آرام گرفت.

,

چند روزی نگذشت که حسین از جبهه برگشت ، بسیار خوشحال شدم و از او پرسیدم حسین جان چند روزی ازت خبری نداشتم کجا بودی؟ گفت مادر من باید موضوعی را به شما بگویم و آن اینکه این مدت من مجروح شده بودم و در بیمارستان بستری بودم شخصی بزرگوار نزد من آمد و گفت که مادرت از بی خبری شما بسیار نگران است ولی حالش خوب است و منتظر شماست، وقتی این را شنیدم گفتم آری حسین جان من هم همینطور و خوابم را برایش تعریف کردم و متوجه شدم که این شخصیتی که من به او متوسل شده ام از بزرگان و اصحاب ائمه علیهم السلام می باشد که این روزها برایش بارگاهی ساخته شده و محل زیارت مردم و مسافران می باشد.

,

طاهره برزگر همسر شهید حسین برزگر در ادامه داستان چنین می گوید: : بعد از اتمام 8 سال جنگ بالاخره حسین صحیح و سالم برگشت بسیار خوشحال شدیم ولی این خوشحالی زیاد طول نکشید، حسین پاسدار بود و در زمان جنگ فرمانده وقتی برگشت فرمانده سپاه کرمان که یکی از همرزمانش بود و او را می شناخت از او خواست تا با او همکاری نماید و حسین نیز استقبال می کند.

,

من در آن زمان (سال 68) یک دختر 18 ماهه و یک پسر 4 ساله داشتم ، یک روز حسین با یکی از دوستانش با موتور به خانه می آید لباس را عوض می کند و وقت رفتن به ما می گوید به یک ماموریت دو روزه می رود، من نیز بی خبر از همه جا موافقت کردم. روز شنبه بود حسین با دوستش رفت و دیگر بر نگشت. روزها، ماها، سالها گذشت اما خبری از حسین نشد، هر روز بی قرار تر از دیروز از بنیاد شهید آمدند و سنگ قبری برایش گذاشتند و رفتند، این طور خواستند خیالم را راحت کنند دیگر منتظرش نباشم. روزها به سختی می گذشت ، 15 سال از آن ماجرا می گذشت که برادر شوهرم برای اینکه دختر و پسرم احساس بی پدری نکنند، از من خواستگاری کرد و شد سرپناه ما، دلم آرام گرفت ولی هنوز که هنوز است یعنی 29 سال می گذرد ولی خاطرات حسین از ذهنم نمی رود.

,

مادر دلسوز و مهربان برایمان می گوید نمی خواستم نوه هایم زیر دست دیگران بزرگ شوند و عروسم رنج ببرد به خاطر همین از پسر دیگرم خواستم که مسئولیت آنان را به عهده بگیرد.

,

وقتی از مادر سوال کردم بی خبری از حسین شما را آزار نمی دهد، در جواب چنین پاسخ داد: تا خدا را دارم غم ندارم و می دانم فرزندم برای خدا قدم برداشته است، حتی حسین همیشه آرزو می کرد که اگر شهادت نصیبش شد جسدش مفقود شود و هرگز برنگردد این خواسته فرزندم بود و این را از قبل به ما گفته بود، به همین علت نگرانی ندارم و شهادتش را قبول دارم.

,

مادر بزرگوار از محل سکونتشان و از سختی روزگار می گوید و اینکه بعد از فوت همسرش و ازدواج پسرانش او تنها می شود و زمانی که برای تنها دخترش خواستگار می آید می گوید شرط من این است که تا زمانی که زنده هستم دخترم با زندگی کند و در حال حاضر دخترش با داشتن دو فرزند با او زندگی می کند، می گوید دخترم هم عصای من است و هم پرستار من.

,

وی داستانی برایمان گفت که بیان کردنش خالی از لطف نیست، اینکه تا چند وقت پیش برق خانه اشان از طریق توربین آبی که درون آب جوی گذاشته بودند تامین می شد و سال گذشته استاندار وقت علیرضا رزم حسینی به همراه سردار حسنی رئیس بنیاد شهید استان کرمان به منزلشان می آیند و رزم حسینی بعد از دلجویی از مادر شهیدان از او سوال می کند تا اگر خواسته ای دارد بگوید ، در پاسخ این را می شنود که تا جایی که خدا را دارم چیزی نمی خواهم ولی با این همه آقای رزم حسینی دستور می دهد که یک پانل خورشیدی در آنجا برای تامین برق نصب و یک سوئیت هم ساخته شود.

,

از مادر می خواهیم در رابطه با همسرش برایمان بگوید، گفت: روزی از طرف بنیاد شهید به خانه امان آمدند و از ما سوال کردند که چرا حقوق شهیدمان را دریافت نمی کنیم (شهید اکبر برزگر) شعبان در جوابشان گفت من به این حقوق نیاز ندارم من نخواستم که فرزندم به جبهه برود شهید شود و زمانی من حقوقش را دریافت کنم. که کارمند بنیاد شهید در جوابش می گوید این حقی است که از طرف بنیاد پرداخت می شود حال شما خواستید دریافت کنید و اگر نخواستید دولت دریافت می کند.

,

حتی زمانی آمدند که این جاده خاکی که بسیار سنگلاخی تر از حال بود که حتی یک ماشین هم نمی توانست از آن عبور کند درست کنند همسرم اجازه نداد و گفت همین برای ما خوب است بروید جاهایی که مردم ضعیف تر هستند و نیاز بیشتر دارند درست کنید.

,

, ,

پدر هر ساله سفره ابا عبدالله (ع) را به مناسبت سالگرد فرزندان شهیدش پهن می کرد که پس از فوتش  مادر سالگرد شهیدانش را خودش به تنهایی برگزار می کند و از همرزمانش می خواهد تا در این مراسم حضور داشته باشند، پنجشنبه گذشته نیز این مراسم با حضور تعداد زیادی از همرزمانشان برگزار شد.

,

 

,

انتهای پیام/

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه