اخبار داغ

29 بهمن 56 روزی که باید از نو شناخت؛

خواهر اولین شهیدقیام:حسرت دیدار عمومی رهبر در این روز را به دل دارم/ مبارز انقلابی: تبریز در سال 56 به معنای واقعی تبلور نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی بود

خواهر اولین شهیدقیام:حسرت دیدار عمومی رهبر در این روز را به دل دارم/ مبارز انقلابی: تبریز در سال 56 به معنای واقعی تبلور نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی بود
به سراغ کسانی رفته‌ایم که تاریخ را با تمام وجود لمس کرده‌اند و خود نقشی ماندگار در برگ زرین 29 بهمن 56 داشته‌اند.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛به نقل از آناج، تاریخ خود گواه روشنی بر رادمردیِ غیوران خطه‌ی آذربایجان است. مردان و زنانی که طی چند دهه نقش آفرینی موثری در جریانات سیاسی فرهنگی منطقه و کشور داشته‌اند. امروز نیز یادآور یکی از همان روزهای بزرگی است که به نام تبریز قهرمان مزین است. قیام مردم انقلابی تبریز در 29 بهمن 56 که منتج به سرنگونی رژیم منحوس پهلوی در 22 بهمن 57 گردید.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, آناج,  ,  , تاریخ خود گواه روشنی بر رادمردیِ غیوران خطه‌ی آذربایجان است. مردان و زنانی که طی چند دهه نقش آفرینی موثری در جریانات سیاسی فرهنگی منطقه و کشور داشته‌اند. امروز نیز یادآور یکی از همان روزهای بزرگی است که به نام تبریز قهرمان مزین است. قیام مردم انقلابی تبریز در 29 بهمن 56 که منتج به سرنگونی رژیم منحوس پهلوی در 22 بهمن 57 گردید.,

شاهدان تاریخ این بار تصنیف حمیت و بصیرت مردم تبریز در روز 29 بهمن سال 56 را سر می‌دهند تا بیش از همیشه بر این آب و خاک و مردمانش ببالیم. سید محمد الهی خواهر زاده‌ی شهید طباطبایی از رازهای قیام می‌گوید و خواهر شهید تجلا راوی زندگانی تنها برادرش گردیده؛ برادری که شب قبل از 29 بهمن حتی جیب‌هایش را خالی کرد تا سبک بار به آغوش شهادت برود. برادری که در هر لحظه از زندگی حتی بعد از شهادت همراه خواهر بوده و او را تنها نگذاشته است...

,

سید محمد فرزند آیت الله سید حسن الهی، برادرزاده علامه طباطبایی و خواهر زاده شهید قاضی طباطبایی:

, سید محمد فرزند آیت الله سید حسن الهی، برادرزاده علامه طباطبایی و خواهر زاده شهید قاضی طباطبایی:, سید محمد فرزند آیت الله سید حسن الهی، برادرزاده علامه طباطبایی و خواهر زاده شهید قاضی طباطبایی:,

آناج: از قیام 29 بهمن 56 و انتخاب تبریز برای تسری بخشی به جریان انقلاب بفرمایید:

, آناج: از قیام 29 بهمن 56 و انتخاب تبریز برای تسری بخشی به جریان انقلاب بفرمایید:, آناج: از قیام 29 بهمن 56 و انتخاب تبریز برای تسری بخشی به جریان انقلاب بفرمایید:,

موقعیت تاریخی و سیاسی و ژئوپلوتیک تبریز منجر به محوریت در برگزاری چهلم شهدای قم و کلید زدن قیام 29 بهمن و تسری بخشی به روند انقلاب گردید؛ این شهر از جهتی با 33 فرسخ به پیمان ناتو (ترکیه) و از طرفی با 24 فرسخ به پیمان شرق (شوروی) می‌رسید؛ ارتش ناتو و شوروی هر دو این منطقه را برای خود پشت جبهه می‌دانستند و به حوادث این منطقه نظارت داشتند، از طرفی می‌ترسیدند اتفاق‌هایی که در اینجا به وقوع می‌پیوندد به آنجا نیز سرایت کند. به ویژه شوروی این ترس را برای منطقه قفقاز داشت و ترکیه نیز کنسول خود را در تبریز توجیه کرده بود که نسبت به تحولات منطقه اشراف داشته باشد. در نتیجه هر حادثه‌ای که در این حیطه اتفاق می‌افتاد توسط بلوک شرق و غرب منعکس می‌گردید.

,

تبریز؛ تبلور نه شرقی نه غربی

, تبریز؛ تبلور نه شرقی نه غربی, تبریز؛ تبلور نه شرقی نه غربی,

حرکت انقلابی ایران از این منطقه شروع شد و به همین خاطر تبلور شعار نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی بود. ما بلوک شرق و غرب را رها کرده و دست بیعت به قم و مرجعیت شیعه دادیم که باعث شد در تمامی دنیا این حادثه ی 29 بهمن منعکس شود. مرجعیت قم دستور تعطیل داده بود و دولت شاهنشاهی دستور کار داده بود. مردم در بین این دو از دستور قم تبعیت کرد. این اولین هدف 29 بهمن بود. اولین گروهی که تابعیت خود را از نظام شاهنشاهی بریده و از مرجعیت شیعه قم تبعیت کرده، شهر تبریز است.

,

, ,

قیام مردم تبریز در آیینه‌ی ساواک

, قیام مردم تبریز در آیینه‌ی ساواک, قیام مردم تبریز در آیینه‌ی ساواک,

قیام مردم تبریز شاید جزو معدود بره‌هایی باشد که با ساواک و نیروهای نظامی خواسته یا ناخواسته به همراهی با مردم روی آوردند. وقتی استاندار سرلشکر آزموده که سرلشکر ارتش ایران بود، پشت میکروفن گریه می‌کرد و می‌گفت شورشیان مردم آذربایجان نبودند بلکه خارج از مرزها آمده بودند در واقع ساواک به او آدرس غلطی از انقلابیون داده بود.

,

در عوض اینکه هسته‌ی مرکزی حرکت را در تبریز به استاندار گزارش دهند که استاندار هم در همان نطفه شورش علیه سلطنت را خفه کند، در گزارش‌ها به او رسانده بودند که اینها از خارج از استان و حتی خارج از کشور آمده بودند.

,

قیامی آگاهانه با اهداف انقلابی در تبریز

, قیامی آگاهانه با اهداف انقلابی در تبریز, قیامی آگاهانه با اهداف انقلابی در تبریز,

کسی نتوانسته تحلیل مناسبی از واقعه 29 بهمن ارائه دهد به جز سرکنسول آمریکا که در تبریز مستقر بود. او یک گزارش تحلیلی در رابطه با 29 بهمن نوشته است که نسبت به تمامی گزارش‌های نوشته شده در این روز قابل توجه‌تر است.

,

او در این گزارش نوشته است: «واقعه 29 بهمن مردم تبریز یک شورش نیست بلکه یک حرت انقلابی است که اگر هر چه زودتر جلوی  آن گرفته نشود به تمامی شهرهای کشور سرایت خواهد کرد.»

,

*کریم ذریه بهروزی برادر شهید اصغر بهروزی از انقلابیون طراز اول تبریزی است، از بازاریان چرم کار تبریز است که نقش موثری در انجمن اسلامی بازار داشته و از شاهدان عینی واقعه ی 29 بهمن تبریز است.

, *کریم ذریه بهروزی برادر شهید اصغر بهروزی از انقلابیون طراز اول تبریزی است، از بازاریان چرم کار تبریز است که نقش موثری در انجمن اسلامی بازار داشته و از شاهدان عینی واقعه ی 29 بهمن تبریز است., *کریم ذریه بهروزی برادر شهید اصغر بهروزی از انقلابیون طراز اول تبریزی است، از بازاریان چرم کار تبریز است که نقش موثری در انجمن اسلامی بازار داشته و از شاهدان عینی واقعه ی 29 بهمن تبریز است.,

روز 29 بهمن دقیقا چه اتفاقی افتاد؟

, روز 29 بهمن دقیقا چه اتفاقی افتاد؟, روز 29 بهمن دقیقا چه اتفاقی افتاد؟,

برای مراسم چهلم شهدای قم آقای قاضی و روحانیت دعوت کرده بودند، این مهم است مشخص می­کند که رهبری کار با چه کسی است. دعوت از طرف روحانیت و محل آن «مسجد قزلی» بود. کار از جای دیگری نیست، از مسجد شروع می­شود. دقیقاّ نشان می­دهد که حرکت، حرکت اسلامی بود. چون من از ابتدا بیشتر آگهی­ها و فتوکپی­ها را جمع کرده­ام و در این قضیه بودم می­توانم بگویم حرکت از طرف روحانیت بود ولی مردم آمدند و آنجا ایستادگی کردند.

,

از این طرف چون دولت فهمیده بود که بازار را خواهند بست، دستور داده بود به هیچ وجه ممکن بازار بسته نباشد، روز شنبه که مراسم تعذیه نمی­شود. ولی در آن روز حتی یک بازاری وارد هجره­ی خودش نشد. بیشتر هم جلوه­ی بدی داشت همه می­گفتند: «چرا هیچ کسی نمی­آید؟» می­گفتند: «دولت دستور داده است که درها را باز نگه دارید». یکی از کسانی که در ابتدا آمده بودند خود من بودم. روی پله­های مسجد قزلی نشسته بودم. کم کم مردم جمع شدند و از اینکه در مسجد بسته است عصبانی بودند.

,

نواخته شدن اولین نوای "درود بر خمینی" در تبریز

, نواخته شدن اولین نوای "درود بر خمینی" در تبریز, نواخته شدن اولین نوای "درود بر خمینی" در تبریز,

سروان حق شناس که رئیس کلانتری بازار بود آمد و توهین کرد که: « امروز در فلان جا باز نخواهد شد!» زمانیکه این حرف را زد مردم عصبانی شدند. به افسران دیگری که آنجا بودند دستور دادند تا مردم را متفرق کنید؛ موقع متفرق کردند مردم در دست این­ها باتوم بود و می­خواستند آنها را فراری دهند من صحنه­ی جالبی دیدم؛ زمانیکه می­خواست مردم را پراکنده کنند یک طلبه­ای بود که جلوی مغازه­ی آقای «حاج سلطان علی شیرینی پز» روی زمین نشسته بود، این افسر به طلبه رسید که طلبه­ی ضعیف و نهیبی بود، رسید و گفت: «مگر به تو نمی­گویم بلند شوید و متفرق شوید؟» او گفت: «من نمی­روم» گفت: «می­گویم بلند شو و برو!» گفت: «من نمی­روم» او در برابر افسر چنان ایستادگی کرد که من فکر می­کنم این ایستادگی او برای مردم روحیه­ای شد؛ دیگر با او کاری نداشتند همین طور تنها آنجا نشست. کم کم که شروع کردند و مردم را فراری دادند در ابتدا یک صلواتی فرستاده شد. این صلوات قدرت و انرژی به مردم داد، سپس که حرکاتی به دنبال آن شکل گرفت تا جایی که برای اولین بار به «دورد بر خمینی» رسید که تا به آن روز این صدا طنین­انداز نشده بود یعنی ساواک اجازه نمی­داد. از آنجا شروع شد و تا اینکه مردم به چند قسمت تقسیم شدند: یک عده از طریق خیابان نماز در راسته کوچه رفتند، ما خودمان از خیابان فردوسی شروع کردیم و اولین بانکی که وجود داشت «بانک تهران» شروع به سوختن کرد؛ من خودم هم به آنها ملحق شدم و به طرف شهناز آمدیم. در شهناز در مقابل «سینما آسیا» بودیم که از بعضی جاها تیراندازی شروع شد.

,

, ,

حتی در مقابل ما به قلب یک پسر گلوله زدند، پیراهن سفیدی پوشیده بود که دیدم همه­ جایش خونی شد. ما آنجا حال و هوایمان عوض شد؛ «محمد تجلا» را که در خیابان دارایی زده بودند داشتند در روی تخت جنازه­اش را می­آوردند. ما این پسر را که با گلوله زده بودند در یک فلوکس گذاشتیم و به بیمارستان فرستادیم. سپس تیراندازی که از حزب ایران نوین آمده بود شروع شده بود چنان با سلیقه این شهر سوخت و پاک شد که تمامی سینماها، میخانه­ها همه به آتش کشیده شد. ساعت دو و نیم، سه بود که از قضیه تمام شدیم داشتیم با دوستانمان که تخریبچی بودند از خیابان فردوسی برمی­گشتیم یک ماشینی بود که داخلش فقط کلاه یک افسر نیروی انتظامی بود، گفتند این را هم بسوزانیم بعد برویم.

,

تا اینکه من به خانه آمدم. به آیینه نگاه کردم از خودم ترسیدم. همه جایم سیاه شده بود. خلاصه کمی استراحت کردیم. از همین جا به سه راه رفتم، دیدم که تانک­ها آمده­اند، ارتش شب تانک­ها را آورد درحالیکه تانک در داخل شهر چندان مفهومی ندارد. در سه راه­ها و چهار راه­ها تانک گذاشته بودند تا بین مردم وحشت ایجاد کنند که ارتش وارد میدان شده است. آن روز یکی از مکان­های مهم «حزب رستاخیز» در خیابان منجم بود که مردم آنجا را کلاّ محو کردند. یعنی مکان­هایی که بیشتر منتصب رژیم بودند جای محو شدن داشتند: کارخانه­ی آب جو در قونقاباشی وجود داشت که همه­ی آنها نابود شد، همه­ی میخانه­ها نابود شدند

,

این خیلی مهم است، آن روز بانک­های زیادی سوختند ولی یک نفر نمی­تواند بگوید من دستم را دراز کردم و یک تومان از زمین پولی برداشتم! باد پول­ها را این طرف و آن طرف می­برد ولی هیچ کسی درصدد برداشتن آن نبود یا اینکه خدایی ناکرده از مغازه­ی کسی چیزی بردارند، نه آن روز بحث غارت نبود. مردم گوش به فرمان رهبران دینی بودند و نقش خودشان را به خوبی ایفا کردند. آن روز کمر شاه شکست چون در تبریز حرکتی بوجود آمد که الگویی برای بیست و دو بهمن شد و جرقه­ی آن زده شد.

,

محمد تجلا، اولین شهید قیام 29 بهمن تبریز که در سال 1335 در اردبیل به دنیا آمد؛ نام خانوادگی او زنوزی عراقیان بود که به دلیل مراقبت های ساواک مجبور به تغییر نام خود شد. محمد دانشجوی رشته ی مهندسی دانشگاه تبریز بود و هنگام شهادت 22 سال داشت. پدرش بیوک زنوزی عراقیان 20 سال پیش و مادرش شش سال قبل دار فانی را وداع گفتند و اکنون مرضیه ی زنوزی عراقییان خواهر شهید محمد تجلا، تنها بازمانده ی این خانواده در گفت‌وگو با آناج از برادر شهیدش می‌گوید:

, محمد تجلا، اولین شهید قیام 29 بهمن تبریز که در سال 1335 در اردبیل به دنیا آمد؛ نام خانوادگی او زنوزی عراقیان بود که به دلیل مراقبت های ساواک مجبور به تغییر نام خود شد. محمد دانشجوی رشته ی مهندسی دانشگاه تبریز بود و هنگام شهادت 22 سال داشت. پدرش بیوک زنوزی عراقیان 20 سال پیش و مادرش شش سال قبل دار فانی را وداع گفتند و اکنون مرضیه ی زنوزی عراقییان خواهر شهید محمد تجلا، تنها بازمانده ی این خانواده در گفت‌وگو با آناج از برادر شهیدش می‌گوید:, محمد تجلا، اولین شهید قیام 29 بهمن تبریز که در سال 1335 در اردبیل به دنیا آمد؛ نام خانوادگی او زنوزی عراقیان بود که به دلیل مراقبت های ساواک مجبور به تغییر نام خود شد. محمد دانشجوی رشته ی مهندسی دانشگاه تبریز بود و هنگام شهادت 22 سال داشت. پدرش بیوک زنوزی عراقیان 20 سال پیش و مادرش شش سال قبل دار فانی را وداع گفتند و اکنون مرضیه ی زنوزی عراقییان خواهر شهید محمد تجلا، تنها بازمانده ی این خانواده در گفت‌وگو با آناج از برادر شهیدش می‌گوید:, محمد تجلا، اولین شهید قیام 29 بهمن تبریز که در سال 1335 در اردبیل به دنیا آمد؛ نام خانوادگی او زنوزی عراقیان بود که به دلیل مراقبت های ساواک مجبور به تغییر نام خود شد. محمد دانشجوی رشته ی مهندسی دانشگاه تبریز بود و هنگام شهادت 22 سال داشت. پدرش بیوک زنوزی عراقیان 20 سال پیش و مادرش شش سال قبل دار فانی را وداع گفتند و اکنون مرضیه ی زنوزی عراقییان خواهر شهید محمد تجلا، تنها بازمانده ی این خانواده در گفت‌وگو با آناج از برادر شهیدش می‌گوید:, محمد تجلا، اولین شهید قیام 29 بهمن تبریز که در سال 1335 در اردبیل به دنیا آمد؛ نام خانوادگی او زنوزی عراقیان بود که به دلیل مراقبت های ساواک مجبور به تغییر نام خود شد. محمد دانشجوی رشته ی مهندسی دانشگاه تبریز بود و هنگام شهادت 22 سال داشت. پدرش بیوک زنوزی عراقیان 20 سال پیش و مادرش شش سال قبل دار فانی را وداع گفتند و اکنون مرضیه ی زنوزی عراقییان خواهر شهید محمد تجلا، تنها بازمانده ی این خانواده در گفت‌وگو با آناج از برادر شهیدش می‌گوید:, محمد تجلا، اولین شهید قیام 29 بهمن تبریز که در سال 1335 در اردبیل به دنیا آمد؛ نام خانوادگی او زنوزی عراقیان بود که به دلیل مراقبت های ساواک مجبور به تغییر نام خود شد. محمد دانشجوی رشته ی مهندسی دانشگاه تبریز بود و هنگام شهادت 22 سال داشت. پدرش بیوک زنوزی عراقیان 20 سال پیش و مادرش شش سال قبل دار فانی را وداع گفتند و اکنون مرضیه ی زنوزی عراقییان خواهر شهید محمد تجلا، تنها بازمانده ی این خانواده در گفت‌وگو با آناج از برادر شهیدش می‌گوید:,

آناج: از کارهایش بگویید، از فعالیت های انقلابی که داشت:

, آناج: از کارهایش بگویید، از فعالیت های انقلابی که داشت:, آناج: از کارهایش بگویید، از فعالیت های انقلابی که داشت:,

شب ها هر دو اول شب می خوابیدیم تا پدر و مادرم به ما و کارهای محمد شک نکنند اما بعد از خواب رفتن پدر و مادر، بلند می شدیم و به کارمان ادامه می دادیم، مثلا سخنرانی هایی را که محمد ضبط کرده بود گوش می کردیم. یکی دیگر از کارهای هر شب محمد این بود که اعلامیه های امام(ره) را دست نوشته می کرد و به دست مردم می رساند.

,

هرچه کتاب داشت  هرچه به دستش می رسید، عکس های شاه، ولیعهد، فرح همه را پاره می کرد؛ یک روز دیدم که چند پرده در یک قفس به خود به خانه آورد و همه ی آن عکس هایی را که از کتاب ها پاره کرده بود، مرتب درون قفس و زیر پای پرندگان قرار داد. مادرم گفت رفت و آمد به خانه ی ما زیاد است و اگر کسی این چیزها را ببیند برایمان حسابی دردسر می شود. پدر نیز گفت مدت هاست که مدام یک نفر مرا تعقیب می کند و خیلی وقت است که ساوک مرا تحت نظر قرار داده و تو نیز باید قدری دست از این کارهایت برداری تا بهانه دستشان ندهی. محمد عصبانی شد و گفت مگر نمی دانید در مملکت چه می گذرد؟ نمی دانید چگونه جوانان مردم را در بدترین وضع شکنجه می کنند، فقط به خاطر باورهایشان! مگر خون من از آنها رنگین تر است؟! ما هم باید علیه رژیم پهلوی فعالیت بکنیم.

,

محمد یک گونی بزرگ پر از کتاب داشت که در اتاق پشتی قایم می کرد و هراز گاهی به طور پنهانی برخی از آنها را بیرون می برد و به دوستانش امانت می داد تا بخوانند و به من هم می گفت اگر تو هم به جمع ما می پیوستی آن موقع خوب می فهمیدی که چه کتابهایی را باید بخوانی اما اکنون هم هرموقع خانه خلوت بود برو و آن کتاب ها را بخوان.

,

البته از بین تمام کتاب ها یکبار به تاکید گفت که کتاب "فاطمه فاطمه است" دکتر شریعتی را بخوانم اما من تنبلی کردم و نخواندم تا اینکه یکبار بعد از شهادتش به خوابم آمد و با حالتی عصبانی به من گفت مگر نگفته بودم حتما "فاطمه فاطمه است" را بخوان؟ پس از خواب من آن کتاب را تهیه کرده و خواندم.

,

یک روز محمد را دیدم که سرش را کچل کرده بود! هرکس او را نمی شناخت فکر می کرد که یک سرباز است؛ گفتم برای چه موهایت را تراشیده اید؟ گفت قصد دارم به تهران بروم؛ یکی از فعالیت هایش این بود که کتاب های محرمانه یا ممنوعه را به تهران می برد و دست افرادی می رساند.

,

آماده‌ی شهادت شده بود

, آماده‌ی شهادت شده بود, آماده‌ی شهادت شده بود,

یک هفته قبل از آن روز، برادرم هنگام خواب رختخوابش را جمع می کرد و کناری می گذاشت و روی زمین می خوابید؛ مادرم پرسید این چه کاری است که تو انجام می دهی؟! گفت می خواهم امتحان کنم و ببینم که در قبر چگونه خواهم خوابید ... شب 29 بهمن جلسه ای در مسجد داشتند و همه می دانستند که فردا شهر شلوغ می شود چون روز 29 بهمن چهلم شهدای قم بود و از قبل برنامه ریزی شده بود که مردم مراسمی در مسجد قیزیلی تبریز برگزار شود.

,

, ,

آن شب به خانه برگشت و قبل از اذان صبح مرا از خواب بیدار کرد و گفت من چند اعلامیه دارم که باید در اطراف بازار بچسبانم، اما نگران نباشید چون زود برمی گردم؛ همان طور که می گفت خیلی زود برگشت. صبح شنبه بود (29 بهمن و پنجم ماه سفر) پدر و مادرم طبق عادت همیشگی صبح زود از خواب بیدار شده بودند. به من سفارش کرد که امروز به مدرسه نروم و نادره(خواهر کوچکترمان) را نیز نگذارم به مدرسه برود؛ گفتم چرا نباید به مدرسه برویم؟ گفت فقط تا این حد می توانم بگویم که فردا عاشورا به پا می شود و شهر شلوغ است و شما نباید به مدرسه بروید.  صبحانه به مادر گفت امروز از تو یک خواهشی دارم و می خواهم خواهشم را رد نکنی؛ مادر گفت چه خواسته ای از من داری؟ محمد جواب داد خواهش می کنم امروز خواهرانم را به مدرسه نفرست و هیچ کدامتان از خانه بیرون نروید چون امروز شهر شلوغ خواهد بود. مادر قبول کرد. از پدر نیز خواست که امروز بیرون نرود و پیش ما بماند که او هم پذیرفت.

,

 محمد در حالی که صبحانه اش را تمام کرده بود، به فکر فرو رفت؛ از او پرسیدم به چه فکر می کند؟ او به کمد کوچکی که در آشپزخانه بود اشاره کرد و گفت امروز وضعیت شلوغ است و اگر اتفاقی برای من افتاد تمام وسایل من درون آن کمد است، هرچند که پول زیادی ( 24 تومان پول داشت) و وسایل چندانی ندارم اما آنها را به پدر بدهید. گفتم امروز چه خبر است که تو چنین حرفهایی می زنی؟ گفت امروز چهلم شهدای قم است و می خواهیم برای آنها مجلس عزا دایر کنیم و من هم می خواهم به مسجد بروم. سپس تاکید کرد که می گویم که بدانید من به مسجد می روم، جای دیگری نمی روم. همچنین سفارش کرد هیچ یک از حرفهایش را به کسی بازگو نکنم مگر بعد از شهادتش.

,

آن روز چندبار به کوچه سر زد و دوباره به خانه برگشت، حال عجیبی داشت و مدام این جمله را تکرار می کرد : امروز عاشوراست ... بار آخر که داشت می رفت تمام جیب هایش را خالی کرد و فقط وصیت نامه اش را با اندک پولی برداشت و رفت و وقتی داشت می رفت به ما گفت حلالم کنید ... مادر گفت پسرم مگر تو چه بدی در حق من کرده ای که بخواهم حلال کنم، این حرفا چیست که می زنی؛ محمد گفت مگر یادت نمی آید در بچگی چقدر اذیتت کرده ام (محمد در کودکی خیلی بچه ی شلوغی بود) پس حلالم کن.

,

هربار که ناراحتی و مشکلی دارم، هرگاه در تنگنا قرار می گیرم محمد را در خواب می بینم، خیلی دلتنگش می شوم و به او می گویم ای کاش آن موقع که بارها از من خواستی با تو به جمع انقلابیون بیایم، با تو می آمدم اما آنقدر آگاه نبودم ولی اگر امروز فرزندانم بخواهند در این مسیر قدمی بردارند مثل کوه پشتشان می ایستم و هرگز مانعشان نمی شوم.

,

حتی به یک دیدار عمومی با رهبری هم دلخوشیم

, حتی به یک دیدار عمومی با رهبری هم دلخوشیم, حتی به یک دیدار عمومی با رهبری هم دلخوشیم,

امروز هیچ کس به فکر خانواده شهید و آنچه بر سرشان می آید نیست؛ ما نمی گوییم آب و نان نداریم، ما همه چیز داریم و به لطف خدا سپاسگذاریم اما بهترین چیزهایمان را از دست داده ایم و امروز غیر از محبت رهبرمان چیز دیگری بر دل نداریم. من تنها فرد بازمانده از خانواده تجلا هستم، در اول جوانی بهترین سرمایه زندگی مان یعنی برادرم را از دست دادیم ولی از همان زمانی که معنی مرام و اسلام و جانفشانی را درک کردیم، سودای رهبر را بر سر داشتیم اما هرگز به ما این اجازه را ندادند که به دیدارش برویم؛ ما به دیدار عمومی هم که خیل مردم در 29 بهمن با حضرت آقا می کنند، راضی هستیم اما متاسفانه این اجازه را نیز به ما نمی دهند و شاید محمد ربطی به 29 بهمن نداشته است...

,

قیام 29 بهمن 14 شهید دارد ولی تا به حال یک بار هم نشده کسی پای صحبت های این خانواده ها بنشیند، در 29 بهمن ماه یک نفر از این خانواده ها را به دیدار رهبر نبرده اند؛ تمام کارکنان ادارات و سازمان های دولتی را به دیدار می برند و خانواده ی شهدای 29 بهمن هم هیچ سهمی از آن ندارند. آیا روا نیست دل ما را هم به یک دیدار عمومی خوش کنند؟! ما هم دوست داریم رهبرمان را از نزدیک ببینیم. ما هم حرف ها برای گفتن داریم. این شهدا برای پول و مقام و خدمات جان نداده اند که امروز مسئولی رودر روی من می گوید که ما نمی توانیم به شما خدمات بدهیم!

,

آناج: تا بحال مسئولین سراغ شما نیامده‌اند؟

, آناج: تا بحال مسئولین سراغ شما نیامده‌اند؟, آناج: تا بحال مسئولین سراغ شما نیامده‌اند؟,

چندبار جمعی از دانشگاه تبریز آمده اند؛ یعنی وقتی بهمن ماه می رسد عده ای برای انجام دیدار نمایشی به خاطر دوربین ها و رسانه ها به خانه ما می آیند و درد کهنه مان را تازه تر می کنند. چندسال پیش که رییس دانشگاه سابق تبریز با چند نفر از همکاران خود به خانه ما آمده بودند، من درخواستی از ایشان کردم و نامه ای دادم؛ او نامه را امضا کرد و با خوشرویی از ما پذیرفت و قرار شد فردای آن روز به دفترش برویم. من به دفترش رفتم اما راهم ندادند! سه سال به خاطر آن درخواست مرا الاف کردند که البته یک درخواست ساده بود و می توانستند همان ابتدا بگویند که کاری از دستشان بر نمی آید نه اینکه سه سال مرا آواره و الاف بکنند. خلاصه که ما جز سوژه‌ای برای بهمن ماه مسئولان نیستیم.

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه