اخبار داغ

دلنوشته دانشجوی جا مانده پیام نور از زیارت شهدا؛

افسوس از آرزویی که بر دل ماند!

افسوس از آرزویی که بر دل ماند!
آرزویم این بود که دستشان را به طرفم بگیرند و به من بگویند خوش آمدی و من هم دستم را به آنان بسپارم و همراهم شوند و از تمام هیاهوها و بی راهه ها در امان بمانم ولی حیف و هزاران افسوس رویاهایم چون آرزویی دست نیافتنی امسال هم در دلم ماند...
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از دانشجو سلام؛ با شروع اردوهای راهیان نور مسابقه ره آورد سرزمین نور برگزار می شود و دانشجویان دلنوشته ها و خاطرات سفر خود را می نویسند.دانشجویان پیام نور استان که امسال از این سفر معنوی جا مانده اند دلنوشته خود را پیش از سفر نگاشته اند.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا , دانشجو سلام؛,

متن زیر را یکی از دانشجویان پیام نور بندر ترکمن که از این سفر معنوی جاماند برایمان فرستاد.

بسم رب الشهداء والصدیقین

هر که دارد هوس کرببلا بسم ال...

متن بنر نصب شده در دانشگاه بود جهت ثبت نام راهیان نور .همه چیز از اینجا شروع شد .چشمانم خیره شد و پاهایم سست شد ،.یعنی شهدا امکانش هست مرا هم دعوت کنید .

آرزوی چند سالم بود که به راهیان نور بروم هنوز قسمتم نشده ان شاءال... به لطف شهداء امسال روزی من شود

 رفتم ثبت نام کردم و کلی ذوق و شوق به هر کسی رسیدم گفتم قراره بروم راهیان نور آن هم با چه ذوقی.نمیدانم چه شوری در دلم پیدا شد .

زیاد شنیده بودم که شهدا خودشان دعوتت می کنند و برایت بهترین همسفر دنیا می شوند و مهمان نوازی می کنند ولی شنیدن کی بود مانند دیدن.

بعد ثبت نام حس عجیبی داشتم . حس سبکبالی، شنیده بودم که مناطق جنوب فقط بیابان است .اما بد جوری آتیشت می زند .

شنیده بودم قسمت هر کسی آنجا نمی شود ، ولی وقتی پا به آن سرزمین بگذاری و سرت را روی شانه های خاک بگذاری ،چشمانت که تر شد سرِ دعوت شهدا را می فهمی.

تشنه دانستن دعوت شهدا بودم . می گفتند شهدا به استقبالت می آیند .خیلی لحظه شماری می کردم و بیقرار بودم و منتظر درک این لحظه ها ...واقعا حضور شهدا را از اعماق وجودم می خواستم لمس کنم .

آرزویم این بود که دستشان را به طرفم بگیرند و به من بگویند خوش آمدی و من هم دستم را به آنان بسپارم و همراهم شوند و از تمام هیاهوها و بی راهه ها در امان بمانم.

ولی حیف و هزاران افسوس رویاهایم چون آرزویی دست نیافتنی امسال هم در دلم ماند .

دیگر دلم طاقت این درد بزرگ را ندارد کارت دعوتم صادر نشد با دلی پر از اندوه و حسرت جا مانده ام بیقرارم نمی دانم چرا !!

دلم گرفته بیشتر از آنچه که فکرش را بکنی دلم گرفته دلتنگم .هوای دلم اصلا خوب نیست .خسته ام ،خسته از جا ماندگی.

در دلم غمی سنگینتر از جاماندگی ام احساس می کنم .دلم از دست کسانی که در اعزام سهل انگاری کردند پر است.

پول را بهانه کردند و دیدار با شهدا از اولویت برنامه هایشان حذف شد .

و غافل از این که شما جانتان را فدایشان کردید .و امروز امنیت و آسایش و جایگاهشان به خاطر خون شهداست، قربانی مصلحت اندیشی و محافظه کاری شده اند. ولی شما بدانید تا آخرین قطره خونمان پای انقلاب و اهدافتان ایستاده ایم.

دلم کنجی می خواهد مثل شلمچه ،فکه ، طلائیه .... در آن حوالی ها زار زار گریه کنم .

در حسرت دیدار فکه جامانده ام .هر که از فکه می امد از عطش و لب های خشکیده از فرط عطش می گفت .سه روز حصر نه آب مانده بود و نه غذا.قتلگاه ، آوینی ، رمل.

چه بگویم از شنیده هایم. تشنه دیدار اروند بودم که دلم را به آن بسپارم و با خود ببرد و به شهدای غواص بسپارد .خواستم به اروند بگویم ک سلامم را به قاسم تازیکه برساند و او سلامم را به امام زمان برساند.

او  که  شب عملیات سر طناب را به  امام زمان عج می سپارد.بیش از پیش شرمنده امام زمان شدم که دعوت نشدم .

بیش از پیش دلتنگ هویزه ام .می دانم که متعلق به شهید علم الهدی و یارانش می باشد .او هم مثل من دانشجو بود اما او کجا و من کجا ؟؟

شاید دلیل بیقرای ام جاماندن از دو کوهه باشد . شنیدم که صدای پای حاج همت را آنجا می توانی بشنوی !نمیدانم بیقراری هایم زیاد است و همه شنیده ها چون گنجشکی در سرم پرواز می کنند.

فقط بدانید که خوب می دانم که می دانید دلم نمی تواند درد دوری شما را تحمل کند .مرا به آرزویم برسانید و نام مرا هم بنویسید .من جا مانده ام .آیا جای خالی ندارید برای من ؟

نام مرا هم بنویسید .بنویسید که من هم آماده اعزامم .پس چشم به راه، دعوت شما میمانم.بخوانید نامم را به سرزمین عشق ، به سرزمین نور.که تشنه دیدارتان هستم ..دلتنگتان هستم.

به حق مادرتان قسمتان می دهم که بزودی زود مرا هم بخوانید منتظر دعوتتان هستم.

,

متن زیر را یکی از دانشجویان پیام نور بندر ترکمن که از این سفر معنوی جاماند برایمان فرستاد.

بسم رب الشهداء والصدیقین

هر که دارد هوس کرببلا بسم ال...

متن بنر نصب شده در دانشگاه بود جهت ثبت نام راهیان نور .همه چیز از اینجا شروع شد .چشمانم خیره شد و پاهایم سست شد ،.یعنی شهدا امکانش هست مرا هم دعوت کنید .

آرزوی چند سالم بود که به راهیان نور بروم هنوز قسمتم نشده ان شاءال... به لطف شهداء امسال روزی من شود

 رفتم ثبت نام کردم و کلی ذوق و شوق به هر کسی رسیدم گفتم قراره بروم راهیان نور آن هم با چه ذوقی.نمیدانم چه شوری در دلم پیدا شد .

زیاد شنیده بودم که شهدا خودشان دعوتت می کنند و برایت بهترین همسفر دنیا می شوند و مهمان نوازی می کنند ولی شنیدن کی بود مانند دیدن.

بعد ثبت نام حس عجیبی داشتم . حس سبکبالی، شنیده بودم که مناطق جنوب فقط بیابان است .اما بد جوری آتیشت می زند .

شنیده بودم قسمت هر کسی آنجا نمی شود ، ولی وقتی پا به آن سرزمین بگذاری و سرت را روی شانه های خاک بگذاری ،چشمانت که تر شد سرِ دعوت شهدا را می فهمی.

تشنه دانستن دعوت شهدا بودم . می گفتند شهدا به استقبالت می آیند .خیلی لحظه شماری می کردم و بیقرار بودم و منتظر درک این لحظه ها ...واقعا حضور شهدا را از اعماق وجودم می خواستم لمس کنم .

آرزویم این بود که دستشان را به طرفم بگیرند و به من بگویند خوش آمدی و من هم دستم را به آنان بسپارم و همراهم شوند و از تمام هیاهوها و بی راهه ها در امان بمانم.

ولی حیف و هزاران افسوس رویاهایم چون آرزویی دست نیافتنی امسال هم در دلم ماند .

دیگر دلم طاقت این درد بزرگ را ندارد کارت دعوتم صادر نشد با دلی پر از اندوه و حسرت جا مانده ام بیقرارم نمی دانم چرا !!

دلم گرفته بیشتر از آنچه که فکرش را بکنی دلم گرفته دلتنگم .هوای دلم اصلا خوب نیست .خسته ام ،خسته از جا ماندگی.

در دلم غمی سنگینتر از جاماندگی ام احساس می کنم .دلم از دست کسانی که در اعزام سهل انگاری کردند پر است.

پول را بهانه کردند و دیدار با شهدا از اولویت برنامه هایشان حذف شد .

و غافل از این که شما جانتان را فدایشان کردید .و امروز امنیت و آسایش و جایگاهشان به خاطر خون شهداست، قربانی مصلحت اندیشی و محافظه کاری شده اند. ولی شما بدانید تا آخرین قطره خونمان پای انقلاب و اهدافتان ایستاده ایم.

دلم کنجی می خواهد مثل شلمچه ،فکه ، طلائیه .... در آن حوالی ها زار زار گریه کنم .

در حسرت دیدار فکه جامانده ام .هر که از فکه می امد از عطش و لب های خشکیده از فرط عطش می گفت .سه روز حصر نه آب مانده بود و نه غذا.قتلگاه ، آوینی ، رمل.

چه بگویم از شنیده هایم. تشنه دیدار اروند بودم که دلم را به آن بسپارم و با خود ببرد و به شهدای غواص بسپارد .خواستم به اروند بگویم ک سلامم را به قاسم تازیکه برساند و او سلامم را به امام زمان برساند.

او  که  شب عملیات سر طناب را به  امام زمان عج می سپارد.بیش از پیش شرمنده امام زمان شدم که دعوت نشدم .

بیش از پیش دلتنگ هویزه ام .می دانم که متعلق به شهید علم الهدی و یارانش می باشد .او هم مثل من دانشجو بود اما او کجا و من کجا ؟؟

شاید دلیل بیقرای ام جاماندن از دو کوهه باشد . شنیدم که صدای پای حاج همت را آنجا می توانی بشنوی !نمیدانم بیقراری هایم زیاد است و همه شنیده ها چون گنجشکی در سرم پرواز می کنند.

فقط بدانید که خوب می دانم که می دانید دلم نمی تواند درد دوری شما را تحمل کند .مرا به آرزویم برسانید و نام مرا هم بنویسید .من جا مانده ام .آیا جای خالی ندارید برای من ؟

نام مرا هم بنویسید .بنویسید که من هم آماده اعزامم .پس چشم به راه، دعوت شما میمانم.بخوانید نامم را به سرزمین عشق ، به سرزمین نور.که تشنه دیدارتان هستم ..دلتنگتان هستم.

به حق مادرتان قسمتان می دهم که بزودی زود مرا هم بخوانید منتظر دعوتتان هستم.

,

متن زیر را یکی از دانشجویان پیام نور بندر ترکمن که از این سفر معنوی جاماند برایمان فرستاد.

,

بسم رب الشهداء والصدیقین

,

هر که دارد هوس کرببلا بسم ال...

,

متن بنر نصب شده در دانشگاه بود جهت ثبت نام راهیان نور .همه چیز از اینجا شروع شد .چشمانم خیره شد و پاهایم سست شد ،.یعنی شهدا امکانش هست مرا هم دعوت کنید .

,

آرزوی چند سالم بود که به راهیان نور بروم هنوز قسمتم نشده ان شاءال... به لطف شهداء امسال روزی من شود

,

 رفتم ثبت نام کردم و کلی ذوق و شوق به هر کسی رسیدم گفتم قراره بروم راهیان نور آن هم با چه ذوقی.نمیدانم چه شوری در دلم پیدا شد .

,

زیاد شنیده بودم که شهدا خودشان دعوتت می کنند و برایت بهترین همسفر دنیا می شوند و مهمان نوازی می کنند ولی شنیدن کی بود مانند دیدن.

,

بعد ثبت نام حس عجیبی داشتم . حس سبکبالی، شنیده بودم که مناطق جنوب فقط بیابان است .اما بد جوری آتیشت می زند .

,

شنیده بودم قسمت هر کسی آنجا نمی شود ، ولی وقتی پا به آن سرزمین بگذاری و سرت را روی شانه های خاک بگذاری ،چشمانت که تر شد سرِ دعوت شهدا را می فهمی.

,

تشنه دانستن دعوت شهدا بودم . می گفتند شهدا به استقبالت می آیند .خیلی لحظه شماری می کردم و بیقرار بودم و منتظر درک این لحظه ها ...واقعا حضور شهدا را از اعماق وجودم می خواستم لمس کنم .

,

آرزویم این بود که دستشان را به طرفم بگیرند و به من بگویند خوش آمدی و من هم دستم را به آنان بسپارم و همراهم شوند و از تمام هیاهوها و بی راهه ها در امان بمانم.

,

ولی حیف و هزاران افسوس رویاهایم چون آرزویی دست نیافتنی امسال هم در دلم ماند .

,

دیگر دلم طاقت این درد بزرگ را ندارد کارت دعوتم صادر نشد با دلی پر از اندوه و حسرت جا مانده ام بیقرارم نمی دانم چرا !!

,

دلم گرفته بیشتر از آنچه که فکرش را بکنی دلم گرفته دلتنگم .هوای دلم اصلا خوب نیست .خسته ام ،خسته از جا ماندگی.

,

در دلم غمی سنگینتر از جاماندگی ام احساس می کنم .دلم از دست کسانی که در اعزام سهل انگاری کردند پر است.

,

پول را بهانه کردند و دیدار با شهدا از اولویت برنامه هایشان حذف شد .

,

و غافل از این که شما جانتان را فدایشان کردید .و امروز امنیت و آسایش و جایگاهشان به خاطر خون شهداست، قربانی مصلحت اندیشی و محافظه کاری شده اند. ولی شما بدانید تا آخرین قطره خونمان پای انقلاب و اهدافتان ایستاده ایم.

,

دلم کنجی می خواهد مثل شلمچه ،فکه ، طلائیه .... در آن حوالی ها زار زار گریه کنم .

,

در حسرت دیدار فکه جامانده ام .هر که از فکه می امد از عطش و لب های خشکیده از فرط عطش می گفت .سه روز حصر نه آب مانده بود و نه غذا.قتلگاه ، آوینی ، رمل.

,

چه بگویم از شنیده هایم. تشنه دیدار اروند بودم که دلم را به آن بسپارم و با خود ببرد و به شهدای غواص بسپارد .خواستم به اروند بگویم ک سلامم را به قاسم تازیکه برساند و او سلامم را به امام زمان برساند.

,

او  که  شب عملیات سر طناب را به  امام زمان عج می سپارد.بیش از پیش شرمنده امام زمان شدم که دعوت نشدم .

,

بیش از پیش دلتنگ هویزه ام .می دانم که متعلق به شهید علم الهدی و یارانش می باشد .او هم مثل من دانشجو بود اما او کجا و من کجا ؟؟

,

شاید دلیل بیقرای ام جاماندن از دو کوهه باشد . شنیدم که صدای پای حاج همت را آنجا می توانی بشنوی !نمیدانم بیقراری هایم زیاد است و همه شنیده ها چون گنجشکی در سرم پرواز می کنند.

,

فقط بدانید که خوب می دانم که می دانید دلم نمی تواند درد دوری شما را تحمل کند .مرا به آرزویم برسانید و نام مرا هم بنویسید .من جا مانده ام .آیا جای خالی ندارید برای من ؟

,

نام مرا هم بنویسید .بنویسید که من هم آماده اعزامم .پس چشم به راه، دعوت شما میمانم.بخوانید نامم را به سرزمین عشق ، به سرزمین نور.که تشنه دیدارتان هستم ..دلتنگتان هستم.

,

به حق مادرتان قسمتان می دهم که بزودی زود مرا هم بخوانید منتظر دعوتتان هستم.

,

انتهای پیام/ 

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه