استاد برجسته زبان پارسی میگوید پارسیزبانان ناخواسته و ناآگاه هر واژهای را به کار نمیبرند؛ این زبان، نغز و نازک و آهنگین و خنیایی است.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از مرآت، چند سال قبل در شامگاه یک آدینه بهاری بخت آن را یافتیم که از خرمن دانش استاد بیهمتای زبان پارسی بهره بجوییم و در گفت و شنودی کوتاه و شیرین با دکتر میرجلالالدین کزازی، پیکره تنومند زبان پارسی را به تماشا بنشینیم. میتوانید بپندارید که سخن گفتن با کسی که جز با واژگان پارسی سخن نمیگوید تا چه اندازه میتواند دشوار و هراسناک باشد! هراسناک از این رو که مبادا واژهای ناسره بر زبان برانی و خشم استاد را برانگیزی!
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, مرآت, ,سخن گفتن با استاد کزازی بدان میمانست که مردی از پس هزارهها ارمغانی شکرین از زبان پارسی به همراه آورده باشد! اینک به بهانه روز بزرگداشت زبان پارسی، آن گفت و شنود پیشین را بازنشر میکنیم و بیدرنگ شما را به خواندن این گفتگو فرامیخوانیم.
جناب استاد کزازی! شما همواره در سخنان خود بر وجود ثبات فهم از ساختار گفتار پارسی از دیرباز تا به امروز و نیز بر نابگرایی در حوزه زبان پارسی پای فشردهاید. برخی از پژوهشگران بر این باروند که نابگرایی در زبان راه به جایی نخواهد برد. آنها چنین میپندارند که تاریخ انقضاء واژهنامهها درست در لحظه انتشارشان فرامیرسد. تحلیل شما چیست؟ آیا زبانشناسان باید زبان ناب را به مردم بازشناسانند یا آنها خود باید به زبان عامه مردم نزدیک شوند؟
این دیدگاهی است که پارهای از کسان دارند؛ حتی گفتهاند این که ما زبان فردوسی را با سدهها جدایی زمانی از او هنوز درمییابیم نشانهای از ایستایی و فروماندگی زبان پارسی است. اما از دید من داستان یکسره وارونه است. این نشانه پویایی بسیارِ این زبان است. این ایستایی برونی از آنجاست که زبان پارسی در بسیاری از هنجارها و روندهای زبانی به فرجام دگرگونهی خود رسیده است؛ زیرا بسیار پویا بوده است؛ بیش از آن نمیتواند دگرگون شد. من برای روشنداشت این نکته باریک از این نمونه بیشتر بهره میبرم که خُواَرَنه واژهای در زبان اوستایی است، این واژه در پارسی باستان «فَرَّنه» شده است و با دو ریخت به زبان پهلوی رسیده است: «خُوَرَه» و «خُرَّه»؛ و به سه ریخت به زبان پارسی دری رسیده است: «فَرَّه»، «فَرَّ» و «فَرّ». شما بیانگارید که «فَرّ» چگونه میتواند بیش از این دگرگون یا سوده و ساده شود؟ پس اگر کسی بگوید چون «فَّر» دگرگون نشده است، ایستا بوده است، پویایی بسیار را با ایستایی درآمیخته است. اما از دید نابگرایی خواست شما این است که ما واژگان پارسی را به کار ببریم؟
سخن من این است که پارهای از اندیشهورزان چنین میاندیشند که از یکسو زبانی معیار و ناب در نهانخانه فرهنگ هر قوم وجود دارد و از سوی دیگر مردمان آن قوم به زبانی دیگر –که همواره در حال دگرگونی است- سخن میگویند و بنابراین نابگرایی نمیتواند آرمانی دستیافتنی باشد.
این هم دیدگاهی است که میتوان درباره آن به گفتگو پرداخت اما من با آن همداستان نیستم. در آزمون این ناهمداستانی را هم به دست آوردهام. نمی خواهم به زمینههای پیچاپیچ دانشورانه بپردازم که چرا در زبانی مانند پارسی ما از این نابگرایی ناچاریم. شاید در دیگر زبانها این ناچاری نباشد. سخن در این باره به درازا خواهد کشید. من در آزمون دیدهام که این زبانی که من به کار میبرم که شمار واژگان ناب و نژاده پارسی در آن بسیار بالاست، نه تنها مایه ستوهیدگی و بیزارگی شنوندگان و خوانندگان نشده است، درست به وارونگی، انگیزهای نیرومند برای پرداختن و گراییدن و حتی گرویدن آنان به این شیوه در این کسان پدید آورده است. من یک نمونه برای شما میآورم. بانویی پارهای از کتابهای مرا خوانده است، واژههایی را که من برساختهام، به کاربردهام و در پیشنهادهام، از این کتابها بیرون کشیده، فرهنگی را با نام فرهنگ پارسی سامان داده است. کتاب ستبری هم هست و نزدیک به هزار رویه دارد. بهای آن هم در سنجش با کتابهای دیگر اندک نیست؛ نزدیک به پنجاههزار تومان. در این برهوت کتابخری و کتابخوانی، این بها، بهای چندان انگیزانندهای برای خرید کتاب نیست. این فرهنگ هم، فرهنگی ویژه است، فرهنگ فراگیر نیست که به کار همگان بیاید، اما با این که دو سالی از چاپ این فرهنگ میگذرد، این فرهنگ به چاپ سوم رسیده است و میبایست که شاید به چاپ پنجم میرسید و اگر ناشر فرهنگ را چاپ نکرده است برای این است که ما میخواهیم آن را بهروز کنیم یعنی واژههایی را که در کتابهای دیگر به کار گرفته شده است بر آن بیفزاییم. شما از همین نمونه، آشکارا میتوانید دریافت که این شیوه در نوشتن و گفتن آنچنان گسترش یافته است که فرهنگی سامانداده شده بر پایه آن میتواند با آن ویژگیها به چاپ چندم برسد.
یکی از مباحث جالب توجه در حوزه زبان، تأثیرات جغرافیا بر زبان آدمیان است. پرسش من این است که از نگاه شما، سهم جغرافیا در دگرگونیهای پردامنه زبان امروزین ما چه میزان است؟
نه تنها جغرافیا، من بر آنم که حتی آب و هوا میتواند در زبان از دیدگاههای گونهگون کارگر بیفتد. بیش از زبان در ادبی که در زبان پدید میآید؛ به سخنی دیگر در پندارشناسی زبان. برای نمونه مردمی که در جغرافیایی کوهستانی به سر میبرند زبانی را به کار میگیرند که با این جغرافیا همسان و همسوست؛ زبانی شکوهمند، سهمگین، با آواهایی کوبنده و درشت. اما مردمی که در کنار دریا یا در جنگل به سر میبرند زبانشان هماهنگ با ویژگیهای جنگل و دریا میتواند اندکی دگرگون بشود. زبان همان است اما نمودهای گوناگون مییابد. من یک نمونه برای شما میآورم. آنچه به خورشید، روز و روشنایی بازمیگردد در زبانهای ایرانی و از آن میان زبان پارسی کاربردی گسترده یافته است، برای این که ایران سرزمینی است روشن و پرآفتاب، اما اگر ما همین نمونه را در زبان انگلیسی بسنجیم میبینیم که کارکرد این واژگان مانند زبان پارسی نیست. شاید واژگانی همچون سایه، شب، تیرگی، مهآلودگی در زبان و سرودههای انگلیسی بیشتر کاربرد یافته باشد.
در حوزه زبانشناسی بیمعنایی یا معناداری الفاظ در زبانها موضوعی مهم تلقی میشود. از دیدگاه شما آیا اصل معناداری واژگان در سیر دگرگونی زبان پارسی امروزین دستخوش تغییر شده است؟
بیمعنایی یعنی چه؟ واژهای که بیمعنا باشد که واژه نیست.
به عنوان نمونه امروز شاهد آفرینش واژگان و ترکیبهایی هستیم که شاید چندان معنادار نباشند، چنانکه عدهای از نوباوگان «زنگ زدن» را «زنگیدن» میخوانند.
نه، این معنادار هست. پرسش شما این است که ما چرا میزنگیم را به کار نمیبریم وگرنه شما زنگیدن را هر زمان به کار ببرید شنونده پارسیزبان معنای آن را درمییابد. بیمعنا نیست. چرا زبان آن را به کار نمیبرد؟ این به زمینهای که در پرسش نخستین از آن یاد کردم بازمیگردد. زبان پارسی زبانی است بسیار نغز، نازک، آهنگین و خنیایی. واژه زنگیدن از دید هنجارهای زبان واژهای است درست. ما بر پایه واژه زنگ، از پساوندهای سرواژساز یعنی مصدرساز بهره بردهایم و سرواژ زنگیدن را ساختهایم. اما این که همگان این واژهها را به کار نمیبرند و برای نمونه نمیگویند میزنگم و این واژه بیشتر کارکرد شوخ و ریشخندآمیز یافته است برای این است که این واژه از دید ساختار با نغزیهای آوایی در زبان پارسی نمیسازد.
پارسیزبانان ناخواسته و ناآگاه هر واژهای را به کار نمیبرند اما در زبانهای دیگر چون زبان هنوز درشتناک است و دژم و ناسوده و ناپیراسته، این ریختهای درشت به آسانی به کار برده میشود.من یک نمونه برای شما میآورم. هیتلر در آلمان به هم میرسد و پدیدار میشود. در زبان تازی از این واژه سرواژ تهتلر را میسازند؛ یعنی «پیرو هیتلر شدن» و از آن نیز متهتلر یا هر واژهای که بخواهند میتوانند ساخت.
ما هم میتوانیم در پارسی به درست بر پایه قانونمندیهای این زبان، هیتلریدن را بسازیم و بگوییم: میهتلرم، میهتلری، میهتلرند! اما زبان این را برنمیتابد برای این که این زبان، زبان هنر و سرود و آهنگ و خنیاست.
فرهنگستان زبان فارسی واژههای متعددی برای جایگزینی با واژههای بیگانه پیش نهاده است که بسیاری از آنها در میان مردم پذیرفته نشدهاند. به عنوان مثال مردم ما هرگز از واژه درازآویز زینتی به جای کراوات استفاده نمیکنند! به لحاظ روانشناختی و جامعهشناختی این عدم پذیرش چه معنایی دارد؟
زبان پارسی هر واژهای را برنمیتابد و نمیپذیرد. درازآویز زینتی واژه نیست که کسی آن را بپذیرد! مانند قطار سریعالسیر شهری است. هیچ ایرانی تا هزار سال دیگر هم این واژهها را به کار نخواهد برد. برای واژهسازی باید ویژگیهایی بنیادین را به کار گرفت که اگر واژهای از این ویژگیها بیبهره باشد بخت آن را نخواهد یافت که جایی در زبان بیابد.
گفتگو و تنظیم: محسن حسنزاده
انتهای پیام/ح
سخن گفتن با استاد کزازی بدان میمانست که مردی از پس هزارهها ارمغانی شکرین از زبان پارسی به همراه آورده باشد! اینک به بهانه روز بزرگداشت زبان پارسی، آن گفت و شنود پیشین را بازنشر میکنیم و بیدرنگ شما را به خواندن این گفتگو فرامیخوانیم.
جناب استاد کزازی! شما همواره در سخنان خود بر وجود ثبات فهم از ساختار گفتار پارسی از دیرباز تا به امروز و نیز بر نابگرایی در حوزه زبان پارسی پای فشردهاید. برخی از پژوهشگران بر این باروند که نابگرایی در زبان راه به جایی نخواهد برد. آنها چنین میپندارند که تاریخ انقضاء واژهنامهها درست در لحظه انتشارشان فرامیرسد. تحلیل شما چیست؟ آیا زبانشناسان باید زبان ناب را به مردم بازشناسانند یا آنها خود باید به زبان عامه مردم نزدیک شوند؟
این دیدگاهی است که پارهای از کسان دارند؛ حتی گفتهاند این که ما زبان فردوسی را با سدهها جدایی زمانی از او هنوز درمییابیم نشانهای از ایستایی و فروماندگی زبان پارسی است. اما از دید من داستان یکسره وارونه است. این نشانه پویایی بسیارِ این زبان است. این ایستایی برونی از آنجاست که زبان پارسی در بسیاری از هنجارها و روندهای زبانی به فرجام دگرگونهی خود رسیده است؛ زیرا بسیار پویا بوده است؛ بیش از آن نمیتواند دگرگون شد. من برای روشنداشت این نکته باریک از این نمونه بیشتر بهره میبرم که خُواَرَنه واژهای در زبان اوستایی است، این واژه در پارسی باستان «فَرَّنه» شده است و با دو ریخت به زبان پهلوی رسیده است: «خُوَرَه» و «خُرَّه»؛ و به سه ریخت به زبان پارسی دری رسیده است: «فَرَّه»، «فَرَّ» و «فَرّ». شما بیانگارید که «فَرّ» چگونه میتواند بیش از این دگرگون یا سوده و ساده شود؟ پس اگر کسی بگوید چون «فَّر» دگرگون نشده است، ایستا بوده است، پویایی بسیار را با ایستایی درآمیخته است. اما از دید نابگرایی خواست شما این است که ما واژگان پارسی را به کار ببریم؟
سخن من این است که پارهای از اندیشهورزان چنین میاندیشند که از یکسو زبانی معیار و ناب در نهانخانه فرهنگ هر قوم وجود دارد و از سوی دیگر مردمان آن قوم به زبانی دیگر –که همواره در حال دگرگونی است- سخن میگویند و بنابراین نابگرایی نمیتواند آرمانی دستیافتنی باشد.
این هم دیدگاهی است که میتوان درباره آن به گفتگو پرداخت اما من با آن همداستان نیستم. در آزمون این ناهمداستانی را هم به دست آوردهام. نمی خواهم به زمینههای پیچاپیچ دانشورانه بپردازم که چرا در زبانی مانند پارسی ما از این نابگرایی ناچاریم. شاید در دیگر زبانها این ناچاری نباشد. سخن در این باره به درازا خواهد کشید. من در آزمون دیدهام که این زبانی که من به کار میبرم که شمار واژگان ناب و نژاده پارسی در آن بسیار بالاست، نه تنها مایه ستوهیدگی و بیزارگی شنوندگان و خوانندگان نشده است، درست به وارونگی، انگیزهای نیرومند برای پرداختن و گراییدن و حتی گرویدن آنان به این شیوه در این کسان پدید آورده است. من یک نمونه برای شما میآورم. بانویی پارهای از کتابهای مرا خوانده است، واژههایی را که من برساختهام، به کاربردهام و در پیشنهادهام، از این کتابها بیرون کشیده، فرهنگی را با نام فرهنگ پارسی سامان داده است. کتاب ستبری هم هست و نزدیک به هزار رویه دارد. بهای آن هم در سنجش با کتابهای دیگر اندک نیست؛ نزدیک به پنجاههزار تومان. در این برهوت کتابخری و کتابخوانی، این بها، بهای چندان انگیزانندهای برای خرید کتاب نیست. این فرهنگ هم، فرهنگی ویژه است، فرهنگ فراگیر نیست که به کار همگان بیاید، اما با این که دو سالی از چاپ این فرهنگ میگذرد، این فرهنگ به چاپ سوم رسیده است و میبایست که شاید به چاپ پنجم میرسید و اگر ناشر فرهنگ را چاپ نکرده است برای این است که ما میخواهیم آن را بهروز کنیم یعنی واژههایی را که در کتابهای دیگر به کار گرفته شده است بر آن بیفزاییم. شما از همین نمونه، آشکارا میتوانید دریافت که این شیوه در نوشتن و گفتن آنچنان گسترش یافته است که فرهنگی سامانداده شده بر پایه آن میتواند با آن ویژگیها به چاپ چندم برسد.
یکی از مباحث جالب توجه در حوزه زبان، تأثیرات جغرافیا بر زبان آدمیان است. پرسش من این است که از نگاه شما، سهم جغرافیا در دگرگونیهای پردامنه زبان امروزین ما چه میزان است؟
نه تنها جغرافیا، من بر آنم که حتی آب و هوا میتواند در زبان از دیدگاههای گونهگون کارگر بیفتد. بیش از زبان در ادبی که در زبان پدید میآید؛ به سخنی دیگر در پندارشناسی زبان. برای نمونه مردمی که در جغرافیایی کوهستانی به سر میبرند زبانی را به کار میگیرند که با این جغرافیا همسان و همسوست؛ زبانی شکوهمند، سهمگین، با آواهایی کوبنده و درشت. اما مردمی که در کنار دریا یا در جنگل به سر میبرند زبانشان هماهنگ با ویژگیهای جنگل و دریا میتواند اندکی دگرگون بشود. زبان همان است اما نمودهای گوناگون مییابد. من یک نمونه برای شما میآورم. آنچه به خورشید، روز و روشنایی بازمیگردد در زبانهای ایرانی و از آن میان زبان پارسی کاربردی گسترده یافته است، برای این که ایران سرزمینی است روشن و پرآفتاب، اما اگر ما همین نمونه را در زبان انگلیسی بسنجیم میبینیم که کارکرد این واژگان مانند زبان پارسی نیست. شاید واژگانی همچون سایه، شب، تیرگی، مهآلودگی در زبان و سرودههای انگلیسی بیشتر کاربرد یافته باشد.
در حوزه زبانشناسی بیمعنایی یا معناداری الفاظ در زبانها موضوعی مهم تلقی میشود. از دیدگاه شما آیا اصل معناداری واژگان در سیر دگرگونی زبان پارسی امروزین دستخوش تغییر شده است؟
بیمعنایی یعنی چه؟ واژهای که بیمعنا باشد که واژه نیست.
به عنوان نمونه امروز شاهد آفرینش واژگان و ترکیبهایی هستیم که شاید چندان معنادار نباشند، چنانکه عدهای از نوباوگان «زنگ زدن» را «زنگیدن» میخوانند.
نه، این معنادار هست. پرسش شما این است که ما چرا میزنگیم را به کار نمیبریم وگرنه شما زنگیدن را هر زمان به کار ببرید شنونده پارسیزبان معنای آن را درمییابد. بیمعنا نیست. چرا زبان آن را به کار نمیبرد؟ این به زمینهای که در پرسش نخستین از آن یاد کردم بازمیگردد. زبان پارسی زبانی است بسیار نغز، نازک، آهنگین و خنیایی. واژه زنگیدن از دید هنجارهای زبان واژهای است درست. ما بر پایه واژه زنگ، از پساوندهای سرواژساز یعنی مصدرساز بهره بردهایم و سرواژ زنگیدن را ساختهایم. اما این که همگان این واژهها را به کار نمیبرند و برای نمونه نمیگویند میزنگم و این واژه بیشتر کارکرد شوخ و ریشخندآمیز یافته است برای این است که این واژه از دید ساختار با نغزیهای آوایی در زبان پارسی نمیسازد.
پارسیزبانان ناخواسته و ناآگاه هر واژهای را به کار نمیبرند اما در زبانهای دیگر چون زبان هنوز درشتناک است و دژم و ناسوده و ناپیراسته، این ریختهای درشت به آسانی به کار برده میشود.من یک نمونه برای شما میآورم. هیتلر در آلمان به هم میرسد و پدیدار میشود. در زبان تازی از این واژه سرواژ تهتلر را میسازند؛ یعنی «پیرو هیتلر شدن» و از آن نیز متهتلر یا هر واژهای که بخواهند میتوانند ساخت.
ما هم میتوانیم در پارسی به درست بر پایه قانونمندیهای این زبان، هیتلریدن را بسازیم و بگوییم: میهتلرم، میهتلری، میهتلرند! اما زبان این را برنمیتابد برای این که این زبان، زبان هنر و سرود و آهنگ و خنیاست.
فرهنگستان زبان فارسی واژههای متعددی برای جایگزینی با واژههای بیگانه پیش نهاده است که بسیاری از آنها در میان مردم پذیرفته نشدهاند. به عنوان مثال مردم ما هرگز از واژه درازآویز زینتی به جای کراوات استفاده نمیکنند! به لحاظ روانشناختی و جامعهشناختی این عدم پذیرش چه معنایی دارد؟
زبان پارسی هر واژهای را برنمیتابد و نمیپذیرد. درازآویز زینتی واژه نیست که کسی آن را بپذیرد! مانند قطار سریعالسیر شهری است. هیچ ایرانی تا هزار سال دیگر هم این واژهها را به کار نخواهد برد. برای واژهسازی باید ویژگیهایی بنیادین را به کار گرفت که اگر واژهای از این ویژگیها بیبهره باشد بخت آن را نخواهد یافت که جایی در زبان بیابد.
گفتگو و تنظیم: محسن حسنزاده
انتهای پیام/ح
سخن گفتن با استاد کزازی بدان میمانست که مردی از پس هزارهها ارمغانی شکرین از زبان پارسی به همراه آورده باشد! اینک به بهانه روز بزرگداشت زبان پارسی، آن گفت و شنود پیشین را بازنشر میکنیم و بیدرنگ شما را به خواندن این گفتگو فرامیخوانیم.
جناب استاد کزازی! شما همواره در سخنان خود بر وجود ثبات فهم از ساختار گفتار پارسی از دیرباز تا به امروز و نیز بر نابگرایی در حوزه زبان پارسی پای فشردهاید. برخی از پژوهشگران بر این باروند که نابگرایی در زبان راه به جایی نخواهد برد. آنها چنین میپندارند که تاریخ انقضاء واژهنامهها درست در لحظه انتشارشان فرامیرسد. تحلیل شما چیست؟ آیا زبانشناسان باید زبان ناب را به مردم بازشناسانند یا آنها خود باید به زبان عامه مردم نزدیک شوند؟
این دیدگاهی است که پارهای از کسان دارند؛ حتی گفتهاند این که ما زبان فردوسی را با سدهها جدایی زمانی از او هنوز درمییابیم نشانهای از ایستایی و فروماندگی زبان پارسی است. اما از دید من داستان یکسره وارونه است. این نشانه پویایی بسیارِ این زبان است. این ایستایی برونی از آنجاست که زبان پارسی در بسیاری از هنجارها و روندهای زبانی به فرجام دگرگونهی خود رسیده است؛ زیرا بسیار پویا بوده است؛ بیش از آن نمیتواند دگرگون شد. من برای روشنداشت این نکته باریک از این نمونه بیشتر بهره میبرم که خُواَرَنه واژهای در زبان اوستایی است، این واژه در پارسی باستان «فَرَّنه» شده است و با دو ریخت به زبان پهلوی رسیده است: «خُوَرَه» و «خُرَّه»؛ و به سه ریخت به زبان پارسی دری رسیده است: «فَرَّه»، «فَرَّ» و «فَرّ». شما بیانگارید که «فَرّ» چگونه میتواند بیش از این دگرگون یا سوده و ساده شود؟ پس اگر کسی بگوید چون «فَّر» دگرگون نشده است، ایستا بوده است، پویایی بسیار را با ایستایی درآمیخته است. اما از دید نابگرایی خواست شما این است که ما واژگان پارسی را به کار ببریم؟
سخن من این است که پارهای از اندیشهورزان چنین میاندیشند که از یکسو زبانی معیار و ناب در نهانخانه فرهنگ هر قوم وجود دارد و از سوی دیگر مردمان آن قوم به زبانی دیگر –که همواره در حال دگرگونی است- سخن میگویند و بنابراین نابگرایی نمیتواند آرمانی دستیافتنی باشد.
این هم دیدگاهی است که میتوان درباره آن به گفتگو پرداخت اما من با آن همداستان نیستم. در آزمون این ناهمداستانی را هم به دست آوردهام. نمی خواهم به زمینههای پیچاپیچ دانشورانه بپردازم که چرا در زبانی مانند پارسی ما از این نابگرایی ناچاریم. شاید در دیگر زبانها این ناچاری نباشد. سخن در این باره به درازا خواهد کشید. من در آزمون دیدهام که این زبانی که من به کار میبرم که شمار واژگان ناب و نژاده پارسی در آن بسیار بالاست، نه تنها مایه ستوهیدگی و بیزارگی شنوندگان و خوانندگان نشده است، درست به وارونگی، انگیزهای نیرومند برای پرداختن و گراییدن و حتی گرویدن آنان به این شیوه در این کسان پدید آورده است. من یک نمونه برای شما میآورم. بانویی پارهای از کتابهای مرا خوانده است، واژههایی را که من برساختهام، به کاربردهام و در پیشنهادهام، از این کتابها بیرون کشیده، فرهنگی را با نام فرهنگ پارسی سامان داده است. کتاب ستبری هم هست و نزدیک به هزار رویه دارد. بهای آن هم در سنجش با کتابهای دیگر اندک نیست؛ نزدیک به پنجاههزار تومان. در این برهوت کتابخری و کتابخوانی، این بها، بهای چندان انگیزانندهای برای خرید کتاب نیست. این فرهنگ هم، فرهنگی ویژه است، فرهنگ فراگیر نیست که به کار همگان بیاید، اما با این که دو سالی از چاپ این فرهنگ میگذرد، این فرهنگ به چاپ سوم رسیده است و میبایست که شاید به چاپ پنجم میرسید و اگر ناشر فرهنگ را چاپ نکرده است برای این است که ما میخواهیم آن را بهروز کنیم یعنی واژههایی را که در کتابهای دیگر به کار گرفته شده است بر آن بیفزاییم. شما از همین نمونه، آشکارا میتوانید دریافت که این شیوه در نوشتن و گفتن آنچنان گسترش یافته است که فرهنگی سامانداده شده بر پایه آن میتواند با آن ویژگیها به چاپ چندم برسد.
یکی از مباحث جالب توجه در حوزه زبان، تأثیرات جغرافیا بر زبان آدمیان است. پرسش من این است که از نگاه شما، سهم جغرافیا در دگرگونیهای پردامنه زبان امروزین ما چه میزان است؟
نه تنها جغرافیا، من بر آنم که حتی آب و هوا میتواند در زبان از دیدگاههای گونهگون کارگر بیفتد. بیش از زبان در ادبی که در زبان پدید میآید؛ به سخنی دیگر در پندارشناسی زبان. برای نمونه مردمی که در جغرافیایی کوهستانی به سر میبرند زبانی را به کار میگیرند که با این جغرافیا همسان و همسوست؛ زبانی شکوهمند، سهمگین، با آواهایی کوبنده و درشت. اما مردمی که در کنار دریا یا در جنگل به سر میبرند زبانشان هماهنگ با ویژگیهای جنگل و دریا میتواند اندکی دگرگون بشود. زبان همان است اما نمودهای گوناگون مییابد. من یک نمونه برای شما میآورم. آنچه به خورشید، روز و روشنایی بازمیگردد در زبانهای ایرانی و از آن میان زبان پارسی کاربردی گسترده یافته است، برای این که ایران سرزمینی است روشن و پرآفتاب، اما اگر ما همین نمونه را در زبان انگلیسی بسنجیم میبینیم که کارکرد این واژگان مانند زبان پارسی نیست. شاید واژگانی همچون سایه، شب، تیرگی، مهآلودگی در زبان و سرودههای انگلیسی بیشتر کاربرد یافته باشد.
در حوزه زبانشناسی بیمعنایی یا معناداری الفاظ در زبانها موضوعی مهم تلقی میشود. از دیدگاه شما آیا اصل معناداری واژگان در سیر دگرگونی زبان پارسی امروزین دستخوش تغییر شده است؟
بیمعنایی یعنی چه؟ واژهای که بیمعنا باشد که واژه نیست.
به عنوان نمونه امروز شاهد آفرینش واژگان و ترکیبهایی هستیم که شاید چندان معنادار نباشند، چنانکه عدهای از نوباوگان «زنگ زدن» را «زنگیدن» میخوانند.
نه، این معنادار هست. پرسش شما این است که ما چرا میزنگیم را به کار نمیبریم وگرنه شما زنگیدن را هر زمان به کار ببرید شنونده پارسیزبان معنای آن را درمییابد. بیمعنا نیست. چرا زبان آن را به کار نمیبرد؟ این به زمینهای که در پرسش نخستین از آن یاد کردم بازمیگردد. زبان پارسی زبانی است بسیار نغز، نازک، آهنگین و خنیایی. واژه زنگیدن از دید هنجارهای زبان واژهای است درست. ما بر پایه واژه زنگ، از پساوندهای سرواژساز یعنی مصدرساز بهره بردهایم و سرواژ زنگیدن را ساختهایم. اما این که همگان این واژهها را به کار نمیبرند و برای نمونه نمیگویند میزنگم و این واژه بیشتر کارکرد شوخ و ریشخندآمیز یافته است برای این است که این واژه از دید ساختار با نغزیهای آوایی در زبان پارسی نمیسازد.
پارسیزبانان ناخواسته و ناآگاه هر واژهای را به کار نمیبرند اما در زبانهای دیگر چون زبان هنوز درشتناک است و دژم و ناسوده و ناپیراسته، این ریختهای درشت به آسانی به کار برده میشود.من یک نمونه برای شما میآورم. هیتلر در آلمان به هم میرسد و پدیدار میشود. در زبان تازی از این واژه سرواژ تهتلر را میسازند؛ یعنی «پیرو هیتلر شدن» و از آن نیز متهتلر یا هر واژهای که بخواهند میتوانند ساخت.
ما هم میتوانیم در پارسی به درست بر پایه قانونمندیهای این زبان، هیتلریدن را بسازیم و بگوییم: میهتلرم، میهتلری، میهتلرند! اما زبان این را برنمیتابد برای این که این زبان، زبان هنر و سرود و آهنگ و خنیاست.
فرهنگستان زبان فارسی واژههای متعددی برای جایگزینی با واژههای بیگانه پیش نهاده است که بسیاری از آنها در میان مردم پذیرفته نشدهاند. به عنوان مثال مردم ما هرگز از واژه درازآویز زینتی به جای کراوات استفاده نمیکنند! به لحاظ روانشناختی و جامعهشناختی این عدم پذیرش چه معنایی دارد؟
زبان پارسی هر واژهای را برنمیتابد و نمیپذیرد. درازآویز زینتی واژه نیست که کسی آن را بپذیرد! مانند قطار سریعالسیر شهری است. هیچ ایرانی تا هزار سال دیگر هم این واژهها را به کار نخواهد برد. برای واژهسازی باید ویژگیهایی بنیادین را به کار گرفت که اگر واژهای از این ویژگیها بیبهره باشد بخت آن را نخواهد یافت که جایی در زبان بیابد.
گفتگو و تنظیم: محسن حسنزاده
انتهای پیام/ح
سخن گفتن با استاد کزازی بدان میمانست که مردی از پس هزارهها ارمغانی شکرین از زبان پارسی به همراه آورده باشد! اینک به بهانه روز بزرگداشت زبان پارسی، آن گفت و شنود پیشین را بازنشر میکنیم و بیدرنگ شما را به خواندن این گفتگو فرامیخوانیم.
جناب استاد کزازی! شما همواره در سخنان خود بر وجود ثبات فهم از ساختار گفتار پارسی از دیرباز تا به امروز و نیز بر نابگرایی در حوزه زبان پارسی پای فشردهاید. برخی از پژوهشگران بر این باروند که نابگرایی در زبان راه به جایی نخواهد برد. آنها چنین میپندارند که تاریخ انقضاء واژهنامهها درست در لحظه انتشارشان فرامیرسد. تحلیل شما چیست؟ آیا زبانشناسان باید زبان ناب را به مردم بازشناسانند یا آنها خود باید به زبان عامه مردم نزدیک شوند؟
این دیدگاهی است که پارهای از کسان دارند؛ حتی گفتهاند این که ما زبان فردوسی را با سدهها جدایی زمانی از او هنوز درمییابیم نشانهای از ایستایی و فروماندگی زبان پارسی است. اما از دید من داستان یکسره وارونه است. این نشانه پویایی بسیارِ این زبان است. این ایستایی برونی از آنجاست که زبان پارسی در بسیاری از هنجارها و روندهای زبانی به فرجام دگرگونهی خود رسیده است؛ زیرا بسیار پویا بوده است؛ بیش از آن نمیتواند دگرگون شد. من برای روشنداشت این نکته باریک از این نمونه بیشتر بهره میبرم که خُواَرَنه واژهای در زبان اوستایی است، این واژه در پارسی باستان «فَرَّنه» شده است و با دو ریخت به زبان پهلوی رسیده است: «خُوَرَه» و «خُرَّه»؛ و به سه ریخت به زبان پارسی دری رسیده است: «فَرَّه»، «فَرَّ» و «فَرّ». شما بیانگارید که «فَرّ» چگونه میتواند بیش از این دگرگون یا سوده و ساده شود؟ پس اگر کسی بگوید چون «فَّر» دگرگون نشده است، ایستا بوده است، پویایی بسیار را با ایستایی درآمیخته است. اما از دید نابگرایی خواست شما این است که ما واژگان پارسی را به کار ببریم؟
سخن من این است که پارهای از اندیشهورزان چنین میاندیشند که از یکسو زبانی معیار و ناب در نهانخانه فرهنگ هر قوم وجود دارد و از سوی دیگر مردمان آن قوم به زبانی دیگر –که همواره در حال دگرگونی است- سخن میگویند و بنابراین نابگرایی نمیتواند آرمانی دستیافتنی باشد.
این هم دیدگاهی است که میتوان درباره آن به گفتگو پرداخت اما من با آن همداستان نیستم. در آزمون این ناهمداستانی را هم به دست آوردهام. نمی خواهم به زمینههای پیچاپیچ دانشورانه بپردازم که چرا در زبانی مانند پارسی ما از این نابگرایی ناچاریم. شاید در دیگر زبانها این ناچاری نباشد. سخن در این باره به درازا خواهد کشید. من در آزمون دیدهام که این زبانی که من به کار میبرم که شمار واژگان ناب و نژاده پارسی در آن بسیار بالاست، نه تنها مایه ستوهیدگی و بیزارگی شنوندگان و خوانندگان نشده است، درست به وارونگی، انگیزهای نیرومند برای پرداختن و گراییدن و حتی گرویدن آنان به این شیوه در این کسان پدید آورده است. من یک نمونه برای شما میآورم. بانویی پارهای از کتابهای مرا خوانده است، واژههایی را که من برساختهام، به کاربردهام و در پیشنهادهام، از این کتابها بیرون کشیده، فرهنگی را با نام فرهنگ پارسی سامان داده است. کتاب ستبری هم هست و نزدیک به هزار رویه دارد. بهای آن هم در سنجش با کتابهای دیگر اندک نیست؛ نزدیک به پنجاههزار تومان. در این برهوت کتابخری و کتابخوانی، این بها، بهای چندان انگیزانندهای برای خرید کتاب نیست. این فرهنگ هم، فرهنگی ویژه است، فرهنگ فراگیر نیست که به کار همگان بیاید، اما با این که دو سالی از چاپ این فرهنگ میگذرد، این فرهنگ به چاپ سوم رسیده است و میبایست که شاید به چاپ پنجم میرسید و اگر ناشر فرهنگ را چاپ نکرده است برای این است که ما میخواهیم آن را بهروز کنیم یعنی واژههایی را که در کتابهای دیگر به کار گرفته شده است بر آن بیفزاییم. شما از همین نمونه، آشکارا میتوانید دریافت که این شیوه در نوشتن و گفتن آنچنان گسترش یافته است که فرهنگی سامانداده شده بر پایه آن میتواند با آن ویژگیها به چاپ چندم برسد.
یکی از مباحث جالب توجه در حوزه زبان، تأثیرات جغرافیا بر زبان آدمیان است. پرسش من این است که از نگاه شما، سهم جغرافیا در دگرگونیهای پردامنه زبان امروزین ما چه میزان است؟
نه تنها جغرافیا، من بر آنم که حتی آب و هوا میتواند در زبان از دیدگاههای گونهگون کارگر بیفتد. بیش از زبان در ادبی که در زبان پدید میآید؛ به سخنی دیگر در پندارشناسی زبان. برای نمونه مردمی که در جغرافیایی کوهستانی به سر میبرند زبانی را به کار میگیرند که با این جغرافیا همسان و همسوست؛ زبانی شکوهمند، سهمگین، با آواهایی کوبنده و درشت. اما مردمی که در کنار دریا یا در جنگل به سر میبرند زبانشان هماهنگ با ویژگیهای جنگل و دریا میتواند اندکی دگرگون بشود. زبان همان است اما نمودهای گوناگون مییابد. من یک نمونه برای شما میآورم. آنچه به خورشید، روز و روشنایی بازمیگردد در زبانهای ایرانی و از آن میان زبان پارسی کاربردی گسترده یافته است، برای این که ایران سرزمینی است روشن و پرآفتاب، اما اگر ما همین نمونه را در زبان انگلیسی بسنجیم میبینیم که کارکرد این واژگان مانند زبان پارسی نیست. شاید واژگانی همچون سایه، شب، تیرگی، مهآلودگی در زبان و سرودههای انگلیسی بیشتر کاربرد یافته باشد.
در حوزه زبانشناسی بیمعنایی یا معناداری الفاظ در زبانها موضوعی مهم تلقی میشود. از دیدگاه شما آیا اصل معناداری واژگان در سیر دگرگونی زبان پارسی امروزین دستخوش تغییر شده است؟
بیمعنایی یعنی چه؟ واژهای که بیمعنا باشد که واژه نیست.
به عنوان نمونه امروز شاهد آفرینش واژگان و ترکیبهایی هستیم که شاید چندان معنادار نباشند، چنانکه عدهای از نوباوگان «زنگ زدن» را «زنگیدن» میخوانند.
نه، این معنادار هست. پرسش شما این است که ما چرا میزنگیم را به کار نمیبریم وگرنه شما زنگیدن را هر زمان به کار ببرید شنونده پارسیزبان معنای آن را درمییابد. بیمعنا نیست. چرا زبان آن را به کار نمیبرد؟ این به زمینهای که در پرسش نخستین از آن یاد کردم بازمیگردد. زبان پارسی زبانی است بسیار نغز، نازک، آهنگین و خنیایی. واژه زنگیدن از دید هنجارهای زبان واژهای است درست. ما بر پایه واژه زنگ، از پساوندهای سرواژساز یعنی مصدرساز بهره بردهایم و سرواژ زنگیدن را ساختهایم. اما این که همگان این واژهها را به کار نمیبرند و برای نمونه نمیگویند میزنگم و این واژه بیشتر کارکرد شوخ و ریشخندآمیز یافته است برای این است که این واژه از دید ساختار با نغزیهای آوایی در زبان پارسی نمیسازد.
پارسیزبانان ناخواسته و ناآگاه هر واژهای را به کار نمیبرند اما در زبانهای دیگر چون زبان هنوز درشتناک است و دژم و ناسوده و ناپیراسته، این ریختهای درشت به آسانی به کار برده میشود.من یک نمونه برای شما میآورم. هیتلر در آلمان به هم میرسد و پدیدار میشود. در زبان تازی از این واژه سرواژ تهتلر را میسازند؛ یعنی «پیرو هیتلر شدن» و از آن نیز متهتلر یا هر واژهای که بخواهند میتوانند ساخت.
ما هم میتوانیم در پارسی به درست بر پایه قانونمندیهای این زبان، هیتلریدن را بسازیم و بگوییم: میهتلرم، میهتلری، میهتلرند! اما زبان این را برنمیتابد برای این که این زبان، زبان هنر و سرود و آهنگ و خنیاست.
فرهنگستان زبان فارسی واژههای متعددی برای جایگزینی با واژههای بیگانه پیش نهاده است که بسیاری از آنها در میان مردم پذیرفته نشدهاند. به عنوان مثال مردم ما هرگز از واژه درازآویز زینتی به جای کراوات استفاده نمیکنند! به لحاظ روانشناختی و جامعهشناختی این عدم پذیرش چه معنایی دارد؟
زبان پارسی هر واژهای را برنمیتابد و نمیپذیرد. درازآویز زینتی واژه نیست که کسی آن را بپذیرد! مانند قطار سریعالسیر شهری است. هیچ ایرانی تا هزار سال دیگر هم این واژهها را به کار نخواهد برد. برای واژهسازی باید ویژگیهایی بنیادین را به کار گرفت که اگر واژهای از این ویژگیها بیبهره باشد بخت آن را نخواهد یافت که جایی در زبان بیابد.
گفتگو و تنظیم: محسن حسنزاده
انتهای پیام/ح
سخن گفتن با استاد کزازی بدان میمانست که مردی از پس هزارهها ارمغانی شکرین از زبان پارسی به همراه آورده باشد! اینک به بهانه روز بزرگداشت زبان پارسی، آن گفت و شنود پیشین را بازنشر میکنیم و بیدرنگ شما را به خواندن این گفتگو فرامیخوانیم.
,جناب استاد کزازی! شما همواره در سخنان خود بر وجود ثبات فهم از ساختار گفتار پارسی از دیرباز تا به امروز و نیز بر نابگرایی در حوزه زبان پارسی پای فشردهاید. برخی از پژوهشگران بر این باروند که نابگرایی در زبان راه به جایی نخواهد برد. آنها چنین میپندارند که تاریخ انقضاء واژهنامهها درست در لحظه انتشارشان فرامیرسد. تحلیل شما چیست؟ آیا زبانشناسان باید زبان ناب را به مردم بازشناسانند یا آنها خود باید به زبان عامه مردم نزدیک شوند؟
, جناب استاد کزازی! شما همواره در سخنان خود بر وجود ثبات فهم از ساختار گفتار پارسی از دیرباز تا به امروز و نیز بر نابگرایی در حوزه زبان پارسی پای فشردهاید. برخی از پژوهشگران بر این باروند که نابگرایی در زبان راه به جایی نخواهد برد. آنها چنین میپندارند که تاریخ انقضاء واژهنامهها درست در لحظه انتشارشان فرامیرسد. تحلیل شما چیست؟ آیا زبانشناسان باید زبان ناب را به مردم بازشناسانند یا آنها خود باید به زبان عامه مردم نزدیک شوند؟, جناب استاد کزازی! شما همواره در سخنان خود بر وجود ثبات فهم از ساختار گفتار پارسی از دیرباز تا به امروز و نیز بر نابگرایی در حوزه زبان پارسی پای فشردهاید. برخی از پژوهشگران بر این باروند که نابگرایی در زبان راه به جایی نخواهد برد. آنها چنین میپندارند که تاریخ انقضاء واژهنامهها درست در لحظه انتشارشان فرامیرسد. تحلیل شما چیست؟ آیا زبانشناسان باید زبان ناب را به مردم بازشناسانند یا آنها خود باید به زبان عامه مردم نزدیک شوند؟,این دیدگاهی است که پارهای از کسان دارند؛ حتی گفتهاند این که ما زبان فردوسی را با سدهها جدایی زمانی از او هنوز درمییابیم نشانهای از ایستایی و فروماندگی زبان پارسی است. اما از دید من داستان یکسره وارونه است. این نشانه پویایی بسیارِ این زبان است. این ایستایی برونی از آنجاست که زبان پارسی در بسیاری از هنجارها و روندهای زبانی به فرجام دگرگونهی خود رسیده است؛ زیرا بسیار پویا بوده است؛ بیش از آن نمیتواند دگرگون شد. من برای روشنداشت این نکته باریک از این نمونه بیشتر بهره میبرم که خُواَرَنه واژهای در زبان اوستایی است، این واژه در پارسی باستان «فَرَّنه» شده است و با دو ریخت به زبان پهلوی رسیده است: «خُوَرَه» و «خُرَّه»؛ و به سه ریخت به زبان پارسی دری رسیده است: «فَرَّه»، «فَرَّ» و «فَرّ». شما بیانگارید که «فَرّ» چگونه میتواند بیش از این دگرگون یا سوده و ساده شود؟ پس اگر کسی بگوید چون «فَّر» دگرگون نشده است، ایستا بوده است، پویایی بسیار را با ایستایی درآمیخته است. اما از دید نابگرایی خواست شما این است که ما واژگان پارسی را به کار ببریم؟
,سخن من این است که پارهای از اندیشهورزان چنین میاندیشند که از یکسو زبانی معیار و ناب در نهانخانه فرهنگ هر قوم وجود دارد و از سوی دیگر مردمان آن قوم به زبانی دیگر –که همواره در حال دگرگونی است- سخن میگویند و بنابراین نابگرایی نمیتواند آرمانی دستیافتنی باشد.
, سخن من این است که پارهای از اندیشهورزان چنین میاندیشند که از یکسو زبانی معیار و ناب در نهانخانه فرهنگ هر قوم وجود دارد و از سوی دیگر مردمان آن قوم به زبانی دیگر –که همواره در حال دگرگونی است- سخن میگویند و بنابراین نابگرایی نمیتواند آرمانی دستیافتنی باشد., سخن من این است که پارهای از اندیشهورزان چنین میاندیشند که از یکسو زبانی معیار و ناب در نهانخانه فرهنگ هر قوم وجود دارد و از سوی دیگر مردمان آن قوم به زبانی دیگر –که همواره در حال دگرگونی است- سخن میگویند و بنابراین نابگرایی نمیتواند آرمانی دستیافتنی باشد.,
این هم دیدگاهی است که میتوان درباره آن به گفتگو پرداخت اما من با آن همداستان نیستم. در آزمون این ناهمداستانی را هم به دست آوردهام. نمی خواهم به زمینههای پیچاپیچ دانشورانه بپردازم که چرا در زبانی مانند پارسی ما از این نابگرایی ناچاریم. شاید در دیگر زبانها این ناچاری نباشد. سخن در این باره به درازا خواهد کشید. من در آزمون دیدهام که این زبانی که من به کار میبرم که شمار واژگان ناب و نژاده پارسی در آن بسیار بالاست، نه تنها مایه ستوهیدگی و بیزارگی شنوندگان و خوانندگان نشده است، درست به وارونگی، انگیزهای نیرومند برای پرداختن و گراییدن و حتی گرویدن آنان به این شیوه در این کسان پدید آورده است. من یک نمونه برای شما میآورم. بانویی پارهای از کتابهای مرا خوانده است، واژههایی را که من برساختهام، به کاربردهام و در پیشنهادهام، از این کتابها بیرون کشیده، فرهنگی را با نام فرهنگ پارسی سامان داده است. کتاب ستبری هم هست و نزدیک به هزار رویه دارد. بهای آن هم در سنجش با کتابهای دیگر اندک نیست؛ نزدیک به پنجاههزار تومان. در این برهوت کتابخری و کتابخوانی، این بها، بهای چندان انگیزانندهای برای خرید کتاب نیست. این فرهنگ هم، فرهنگی ویژه است، فرهنگ فراگیر نیست که به کار همگان بیاید، اما با این که دو سالی از چاپ این فرهنگ میگذرد، این فرهنگ به چاپ سوم رسیده است و میبایست که شاید به چاپ پنجم میرسید و اگر ناشر فرهنگ را چاپ نکرده است برای این است که ما میخواهیم آن را بهروز کنیم یعنی واژههایی را که در کتابهای دیگر به کار گرفته شده است بر آن بیفزاییم. شما از همین نمونه، آشکارا میتوانید دریافت که این شیوه در نوشتن و گفتن آنچنان گسترش یافته است که فرهنگی سامانداده شده بر پایه آن میتواند با آن ویژگیها به چاپ چندم برسد.
یکی از مباحث جالب توجه در حوزه زبان، تأثیرات جغرافیا بر زبان آدمیان است. پرسش من این است که از نگاه شما، سهم جغرافیا در دگرگونیهای پردامنه زبان امروزین ما چه میزان است؟
, یکی از مباحث جالب توجه در حوزه زبان، تأثیرات جغرافیا بر زبان آدمیان است. پرسش من این است که از نگاه شما، سهم جغرافیا در دگرگونیهای پردامنه زبان امروزین ما چه میزان است؟, یکی از مباحث جالب توجه در حوزه زبان، تأثیرات جغرافیا بر زبان آدمیان است. پرسش من این است که از نگاه شما، سهم جغرافیا در دگرگونیهای پردامنه زبان امروزین ما چه میزان است؟,
نه تنها جغرافیا، من بر آنم که حتی آب و هوا میتواند در زبان از دیدگاههای گونهگون کارگر بیفتد. بیش از زبان در ادبی که در زبان پدید میآید؛ به سخنی دیگر در پندارشناسی زبان. برای نمونه مردمی که در جغرافیایی کوهستانی به سر میبرند زبانی را به کار میگیرند که با این جغرافیا همسان و همسوست؛ زبانی شکوهمند، سهمگین، با آواهایی کوبنده و درشت. اما مردمی که در کنار دریا یا در جنگل به سر میبرند زبانشان هماهنگ با ویژگیهای جنگل و دریا میتواند اندکی دگرگون بشود. زبان همان است اما نمودهای گوناگون مییابد. من یک نمونه برای شما میآورم. آنچه به خورشید، روز و روشنایی بازمیگردد در زبانهای ایرانی و از آن میان زبان پارسی کاربردی گسترده یافته است، برای این که ایران سرزمینی است روشن و پرآفتاب، اما اگر ما همین نمونه را در زبان انگلیسی بسنجیم میبینیم که کارکرد این واژگان مانند زبان پارسی نیست. شاید واژگانی همچون سایه، شب، تیرگی، مهآلودگی در زبان و سرودههای انگلیسی بیشتر کاربرد یافته باشد.
در حوزه زبانشناسی بیمعنایی یا معناداری الفاظ در زبانها موضوعی مهم تلقی میشود. از دیدگاه شما آیا اصل معناداری واژگان در سیر دگرگونی زبان پارسی امروزین دستخوش تغییر شده است؟
, در حوزه زبانشناسی بیمعنایی یا معناداری الفاظ در زبانها موضوعی مهم تلقی میشود. از دیدگاه شما آیا اصل معناداری واژگان در سیر دگرگونی زبان پارسی امروزین دستخوش تغییر شده است؟, در حوزه زبانشناسی بیمعنایی یا معناداری الفاظ در زبانها موضوعی مهم تلقی میشود. از دیدگاه شما آیا اصل معناداری واژگان در سیر دگرگونی زبان پارسی امروزین دستخوش تغییر شده است؟,
بیمعنایی یعنی چه؟ واژهای که بیمعنا باشد که واژه نیست.
به عنوان نمونه امروز شاهد آفرینش واژگان و ترکیبهایی هستیم که شاید چندان معنادار نباشند، چنانکه عدهای از نوباوگان «زنگ زدن» را «زنگیدن» میخوانند.
, به عنوان نمونه امروز شاهد آفرینش واژگان و ترکیبهایی هستیم که شاید چندان معنادار نباشند، چنانکه عدهای از نوباوگان «زنگ زدن» را «زنگیدن» میخوانند., به عنوان نمونه امروز شاهد آفرینش واژگان و ترکیبهایی هستیم که شاید چندان معنادار نباشند، چنانکه عدهای از نوباوگان «زنگ زدن» را «زنگیدن» میخوانند.,
نه، این معنادار هست. پرسش شما این است که ما چرا میزنگیم را به کار نمیبریم وگرنه شما زنگیدن را هر زمان به کار ببرید شنونده پارسیزبان معنای آن را درمییابد. بیمعنا نیست. چرا زبان آن را به کار نمیبرد؟ این به زمینهای که در پرسش نخستین از آن یاد کردم بازمیگردد. زبان پارسی زبانی است بسیار نغز، نازک، آهنگین و خنیایی. واژه زنگیدن از دید هنجارهای زبان واژهای است درست. ما بر پایه واژه زنگ، از پساوندهای سرواژساز یعنی مصدرساز بهره بردهایم و سرواژ زنگیدن را ساختهایم. اما این که همگان این واژهها را به کار نمیبرند و برای نمونه نمیگویند میزنگم و این واژه بیشتر کارکرد شوخ و ریشخندآمیز یافته است برای این است که این واژه از دید ساختار با نغزیهای آوایی در زبان پارسی نمیسازد.
پارسیزبانان ناخواسته و ناآگاه هر واژهای را به کار نمیبرند اما در زبانهای دیگر چون زبان هنوز درشتناک است و دژم و ناسوده و ناپیراسته، این ریختهای درشت به آسانی به کار برده میشود.من یک نمونه برای شما میآورم. هیتلر در آلمان به هم میرسد و پدیدار میشود. در زبان تازی از این واژه سرواژ تهتلر را میسازند؛ یعنی «پیرو هیتلر شدن» و از آن نیز متهتلر یا هر واژهای که بخواهند میتوانند ساخت.
ما هم میتوانیم در پارسی به درست بر پایه قانونمندیهای این زبان، هیتلریدن را بسازیم و بگوییم: میهتلرم، میهتلری، میهتلرند! اما زبان این را برنمیتابد برای این که این زبان، زبان هنر و سرود و آهنگ و خنیاست.
فرهنگستان زبان فارسی واژههای متعددی برای جایگزینی با واژههای بیگانه پیش نهاده است که بسیاری از آنها در میان مردم پذیرفته نشدهاند. به عنوان مثال مردم ما هرگز از واژه درازآویز زینتی به جای کراوات استفاده نمیکنند! به لحاظ روانشناختی و جامعهشناختی این عدم پذیرش چه معنایی دارد؟
, فرهنگستان زبان فارسی واژههای متعددی برای جایگزینی با واژههای بیگانه پیش نهاده است که بسیاری از آنها در میان مردم پذیرفته نشدهاند. به عنوان مثال مردم ما هرگز از واژه درازآویز زینتی به جای کراوات استفاده نمیکنند! به لحاظ روانشناختی و جامعهشناختی این عدم پذیرش چه معنایی دارد؟, فرهنگستان زبان فارسی واژههای متعددی برای جایگزینی با واژههای بیگانه پیش نهاده است که بسیاری از آنها در میان مردم پذیرفته نشدهاند. به عنوان مثال مردم ما هرگز از واژه درازآویز زینتی به جای کراوات استفاده نمیکنند! به لحاظ روانشناختی و جامعهشناختی این عدم پذیرش چه معنایی دارد؟,
زبان پارسی هر واژهای را برنمیتابد و نمیپذیرد. درازآویز زینتی واژه نیست که کسی آن را بپذیرد! مانند قطار سریعالسیر شهری است. هیچ ایرانی تا هزار سال دیگر هم این واژهها را به کار نخواهد برد. برای واژهسازی باید ویژگیهایی بنیادین را به کار گرفت که اگر واژهای از این ویژگیها بیبهره باشد بخت آن را نخواهد یافت که جایی در زبان بیابد.
گفتگو و تنظیم: محسن حسنزاده
,انتهای پیام/ح
,]
ارسال دیدگاه