اخبار داغ

بخش نخست/ شهید صادق عدالت اکبری به روایت والدین؛

کلید شهادت صادق عمل به دانسته هایش بود/ نمی خواست مدیون بیت المال بماند!

کلید شهادت صادق عمل به دانسته هایش بود/ نمی خواست مدیون بیت المال بماند!
مادر شهید مدافع حرم می گوید: صادق خشک مذهب نبود، اینطور نبود که دائم نماز شب بخواند و روزه بگیرد، فقط واجباتش را درست به جا می آورد.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از آناج، در شهر صحبت از جوانی پیچیده که هنوز دهه ی سوم زندگی اش را به اتمام نرسانده بود که نامش را در دفتر مدافعان حریم آل الله ثبت کرد. جوانی هیئتی و مردم دار که رزمنده ای توانمند بود و فرمانده ای جسور!

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, آناج,

صادق عدالت اکبری همان جوان نخبه ی مدافع حرم، دانشجوی کارشناسی تربیت بدنی و ورزشکار حرفه‌ای در 8 رشته ورزشی بود که در دومین روز از اردیبهشت 67 به دنیا آمد و 28 سال بعد در چهارمین روز همان ماه در حلب سوریه جاودانه شد...

,

اینک پدر که خود جا مانده ای از قافله ی رزمندگان نامی هشت سال دفاع مقدس هست و مادری که لالایی اش جسارت را در قلب پسرانش پرورانیده، برادری که پا به پای صادق رشد کرده و همسری که زیباترین سالهای زندگی اش را در کنار او گذرانده؛ راوی زندگی شهید شان هستند.

,

ماحصل این گفت‌گوی جذاب در 3 بخش آماده شده است که در ادامه قسمت نخست را خواهید خواند:

,

آناج: صادق را برای ما معرفی کنید:

,

حکیمه غفوری_ مادر شهید: خداوند بعد از صالح، صادق را در ششمین روز از ماه مبارک رمضان سال 67 به ما هدیه داد. زمانی که صادق را باردار بودم پدرش در جبهه حضور داشت، تصور می کنم وجود صادق از آن دوران بهره مند شده و در روحیاتش تاثیر گذاشته است.

,

دوست داشت شبیه پدرش باشد

,

صادق از نظر قیافه و خصوصیات اخلاقی کاملا به پدرش شباهت داشت. خودش نیز از این موضوع خوشش می آمد و سعی می کرد همانند پدرش رفتار کند، مثلا چیزهایی را بخورد که پدرش می خورد.

,

"مامان بیا گریه کن، آمدند"

,

دوران خردسالی او با اتمام جنگ و بازگشت آزادگان همراه بود؛ ما همانند دیگران وقتی تصاویر بازگشت اسراء از تلوزیون پخش می شد، اشک شوق می ریختیم. آن زمان صادق تقریبا یک و نیم سال سن داشت. به قدری تیز هوش و زیرک بود که به این رفتار ما توجه می کرد و وقتی تلوزیون برنامه اسراء را پخش می کرد و ما حواسمان نبود؛ من را صدا می زد و می گفت: "مامان بیا  گریه کن، آمدند" با اینکه نمی دانست دلیل این کار چیست.

,

کودکی های صادق...

,

چون من شاغل بودم صادق را از دو، سه سالگی به مهد بردیم او را در کلاس نوزادان نگهداری می کردند. اما در یک هفته ی اول به قدری بی قراری و گریه کرد که معلم رده ی نوپایان صادق را به کلاس خودش برد تا آرام گیرد. با اینکه آن رده بزرگتر از سن صادق بود اما به قدری خودش را با کودکان آن کلاس وفق داد که از همان روز نشان داد با افراد بزرگتر از خودش راحت تر است و می تواند ارتباط برقرار کند؛ از آن روز به بعد همیشه در کلاس هایی که یک رده از سن خودش بزرگ تر بود، می ماند.

,

آناج: مهم ترین ویژگی شخصیتی آقا صادق در چه بود:

,

حاج رضا عدالت اکبری_ پدر شهید: صادق از دوران نوجوانی فردی واقع بین، ظلم ستیز، یاری رسان مستمندان بود، اما در کنار اینها احترام به بزرگان از ویژگی های بارز صادق بود. روزی من متوجه شدم که صادق و دوستانش تیمی را تشکیل داده اند و با مبالغ ناچیز خوار و بار تهیه می کنند و شبانه به حاشیه نشینان شهر آذوقه می رساندند، این کار نشان از آن داشت که واقعا به درس هایی که از امام علی(ع) گرفته بودند عمل می کردند، آنطور نبود که بشنود و عمل نکند.

,

, ,

شوخ طبعی ویژگی بارز اخلاقی صادق بود

,

مادر: صادق بسیار شوخ طبع و مهربان بود حتی برخی اوقات من به او تذکر می دادم که در بحث های جدی شوخی نکند، اما او همیشه با شوخ طبعی پاسخ می داد. با کودکان کودک بود و با بزرگان بزرگ! شاید این گونه به نظر بیاید که ریاضت محض داشت و فقط نماز و قرآن می خواند، از دنیا بریده بود اما صادق اینگونه نبود به هر کاری در جای خود می رسید از عبادت گرفته تا تفریحات! چون فردی اجتماعی بود به همین خاطر اکثرا دیر به خانه می آمد و جر و بحث های مادرانه سر دیر آمدنش بینمان پیش می آمد. خیلی وقتها شده بود که از پدرش هم پنهان می کردم و برخی اوقات پدرش می خوابید و من هم چنان منتظر او می شدم، با وجود اینکه از خودش مطمئن بودم اما نگران هم می شدم.

,

صادق نه خشک مذهب بود و نه بی قید؛ همه کارش در جای خودش بود!

,

فرد خشک مقدس نبود اما به واجباتش هم عمل می کرد مثلا وقتی روزه مستحبی می گرفت به همگان اعلام نمی کرد، چندین بار دیده بودم که با زبان روزه به استخر رفته حتی برای  خود من سوال شده بود که چرا روزه به استخر می روی و گفته بود که تا اذان کنار استخر بودم و بعد اذان سرم را زیر آب بردم، می خواهم این نکته اشاره کنم که همه چیز در زندگی صادق جای خودش را داشت! مانند تمام افراد عادی بود حتی می توانم بگویم برخی زمان ها شده بود که نماز صبح اش قضا شود یا به سختی بیدارش کنم اما در مقابل شبهایی هم با خواندن نماز شب با خدا مانوس می شد.

,

فکر نمی کردم صادق از برادر بزرگترش پیشی بگیرد

,

صالح عدالت اکبری_ برادر شهید: داداش صادق برادر و صمیمی ترین دوستم بود. تقریبا همه جا با هم حضور داشتیم مخصوصا این اواخر که کارم از تهران به تبریز منتقل شده بود. خیلی پیش آمده بود که من در ماموریت بودم و با خاطر اتمام قرارداد منزل استیجاری ام، وظیفه و مسئولیت اسباب کشی های منزل را به عهده گرفته بود.

,

مردم داری را می توانم مهم ترین ویژگی صادق عنوان کنم. این مطلب را حتما در مراسم ایشان مشاهده کردید. هر کسی در خانواده، دوستان و آشنایان کاری داشت، صادق حلال بی منت بود.

,

داداش صادق همه ی داشته ی من از دنیا بود. مخصوصا که اهداف، تفکرات و خواسته هایمان قرابت زیادی داشت. هوش سرشاری داشت و کافی بود در تصمیم بگیرد در یک حوزه ورود کند، در کمترین مدت زمان به تبحر کافی دست می یافت و در خیلی از موارد از من جلو می زد.

,

من به داداش خیلی وابسته بودم. بخاطر این وابستگی فکر نمی کردم که زودتر از من به خواسته مشترکمان که شهادت بود، برسد. ولی چون خیلی زرنگ بود، در این امر هم از برادر بزرگ ترش پیش گرفت و به خواسته ی قلبی اش رسید.

,

, ,

آناج: اولین باری که صادق خواست وارد سپاه شود پدرش تشویقش کرد یا خودش این تصمیم را گرفت؟  اولین باری که لباس سپاه را پوشید چه احساسی داشتید؟

,

پدر: فرهنگ پاسداری اولین اولویت و سر مشق خانواده ما بود و صادق هم با این فرهنگ مانوس شده و به همین علت خودش علاقه داشت که وارد سپاه شود. با اینکه شرایط کاری در عرصه های دیگر هم فراهم بود. معمولا صالح و صادق را در اردوهایی که سالانه برای سپاهیان برگزار می شد، همراه خود می بردم تا بیشتر با این حال و هوا آشنا شوند؛ تا اینکه صادق به دانشکده افسری وارد شد و با افتخار لباس سبز پاسداری را بر تن کرد.

,

هر پاسداری را که می بینم یاد صادق می افتم!

,

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نهادی است که به تاثیر از امام حسین (ع) و قیام ایشان تاسیس شده و ماموریت هایش نیز برای تداوم راه حسینی است. لذا من نیز به این لباس قداست و ارزش خاصی قائل هستم و طبیعی است که وقتی این لباس را بر تن پسرم می دیدم افتخار می کردم و از تماشا کردنش لذت می بردم؛ هر جوانی را با این لباس می بینم یاد وخاطره صادق برایم زنده می شود.

,

به لباس مقدس سپاه افتخار می کنم

,

مادر: از ابتدا روحیه ی نظامی گری در وجود صادق بود و من این را نشئت گرفته از فضای خانواده می دانم. به شخصه شرط ازدواج من با همسرم سپاهی بودنش بود؛ خود من با اینکه شاید ناملایماتی از این کار همسرم را هم تجربه کرده ام، اما به شدت  سپاهی بودن همسرم مایه فخر من است و به این لباس افتخار می کنم، مسلمأ این روحیات من نیز در فرزندانم تاثیر گذار بود.

,

آناج: حاج آقا شما خودتان از بچه های جنگ هشت سال دفاع مقدس هستید، در این رابطه توضیح بفرمایید:

,

پدر شهید: در حدود بیست ماه توفیق حضور در جنگ را داشتم و از رزمندگان قرار گاه رمضان بودم. اکثرا در ماموریتهای برون مرزی و محرمانه تحت عنوان نیروهای شناسایی و اطلاعات شرکت می کردم. البته من اخیرأ متوجه شدم که پسرم نیز همانند خودم در سوریه مامور اطلاعاتی بوده است و چندین عملیات را شناسی کرده و باعث اضمحلال توطئه های دشمن شده است.

,

آناج: سال 1388 و حوادث پیرامون آن برهه ی مهمی از تاریخ بعد از انقلاب بود، جدای از این که حاج آقا در آن زمان میدان دار بودند، حضور و روحیه صادق در آن عرصه و معرکه چگونه بود؟

,

پدر: در فتنه 88 که در تبریز هم جریان پیدا کرده بود، بنده به عنوان فرمانده سپاه ناحیه تبریز افتخار خدمتگذاری داشتم و ماموریت هایی را به بسیجیان و پاسداران محول می کردم. در آن زمان با خود گفتم: آقا رضا تو که به این سادگی جوانان مردم را به ماموریت می فرستی که احتمال هر گونه خطری برایشان وجود دارد، چرا پسر خودت را نمی فرستی؟! وقتی این جرقه در ذهن من زده شد صادق را صدا زدم و گفتم که آماده شو و تیمی که برای ماموریت اعزام می کنم را همراهی کن؛ صادق نیز با ادب و احترام کامل و بدون اینکه اعتراضی به خواسته ی من داشته باشد، دستش را بر روی چشمانش گذاشت و گفت : چشم بابا!

,

جلوه گر صحنه ی عاشورا در فتنه 88

,

وقتی پسرم آماده شد بی اختیار حماسه ی عاشورا در ذهن من تداعی شد. اینکه وقتی امام حسین در آن روز فرزندش علی اکبر (ع) را به میدان رزم فرستاد چه حالی داشته است؟! صادق که چهار شانه و تنومند بود وقتی بدرقه اش می کردم یاد بدرقه ی امام حسین(ع) افتادم که پسرش را با دعا راهی میدان جنگ کرده بود و من نیز به تاسی از امام حسین(ع) در دلم دعا زمزمه می کردم؛ حتی یک آن این فکر به ذهنم آمد: من که پسرم را با این شور و شوق راهی اش می کنم شاید زخمی برگردد! ولی گفتم چاره ای نیست وقتی فردی ماموریتی را می پذیرد تبعاتش نیز برایش نوش است، اما در دل نگرانی داشتم و با صلوات به ائمه متوسل شدم، چند ساعت بعد خبر مجروحیت صادق را آوردند و در آن لحظه فقط گفتم: خدایا رضایتم در رضایت توست و به آنچه امر می کنی تسلیم هستم. بعد پرسیدم که از چه ناحیه ای مجروح شده است؟ گفتند کمی دستش زخمی شده است.

,

چند ساعت بعد با دستی باند پیچی شده آوردنش و گفت: بابا چیزی نشده فقط کمی دستم خراش برداشته؛ خودم نیز نخواستم که زیاد به عمق قضیه وارد شود و معذبش کنم. اما بعد از چند هفته متوجه شدم که دستش باد کرده وضعیت مساعدی ندارد که با یکی از همکاران راهی بیمارستانش کردم و عکسبرداری کرده و متوجه شدیم که تاندون یکی از انگشتانش  قطع شده است  و نیاز به عمل دارد، که هزینه عمل هم که 40 هزار تومان شده بود، سپاه پرداخت کرد.

,

, ,

نمی خواهم مدیون بیت المال باشم

,

 بعد از چهار، پنج ماه یک رور من در سرکار در اتاقم نشسته بودم که همکارم وارد شد و گفت: امروز صادق هزینه ی عملی را که خرج دستش کرده بودیم را در پاکتی آورده و گفته که این پول را به بیت المال برگردانید چون من نمی خواهم مدیون بیت المال باشم.

,

کسانی از مرگ می ترسند که حسابشان مشکل دارد

,

صادق به حدی از پاکدامنی رسیده بود که ضمن اینکه بیت المال و حرام و حلال را تشخیص می داد، بدان عمل هم می کرد؛ یعنی این شهدایی که قدم در راه شهادت می گذارند اگر احساس کنند که کوچکترین  دینی به گردن دارند به این سادگی به استقبال مرگ نمی روند، کسانی از مرگ می ترسند که حسابشان پاک نیست. صادق ذره ای به مادیات ارزش قائل نبود فقط در حدی به دنبال مادیات بود که معاش عادی زندگی اش را تامین کند و تا لحظه ی مرگ مادیات نتوانست صادق را به سمت خود بکشاند.

,

آناج: آقا صادق به کدام شهید علاقه داشت؟

,

 پدرشهید: صادق کلا عاشق شهدا بود با اینکه آنها را ندیده بود و ارتباطی نداشت اما توفیق این را داشت که بعد از آمدن جنازه های تفحص شده ی شهدا به شهرمان در قسمت ایثار گران سپاه فعالیت کند و استخوان های پاک و مطهر این شهدا را با همکاری دوستانش در پارچه ها بپیچند و به خانواده ها تحویل دهند؛ تا اینکه به زمانی رسیدیم که پیکر شهدای مدافع حرم به وطن آمدند که در این زمان هم جنازه ها را از فرودگاه ها تحویل می گرفت و کفن و دفن  آنها را خودشان انجام می دادند.

,

ساخت صندلی در کنار مزار شهید برای راحتی والدین شهدا

,

در این اواخر نیز با خانواده شهید جوانی ارتباط زیادی برقرار کرده بود، حتی زمانی که شهید جوانی در بیمارستان تهران بستری بود و از ناحیه هر دو چشم وهر دو دست مصدوم ومجروح بود به ملاقاتش رفته بود؛ الان در کنار مزار شهید جوانی صندلی تعبیه شده است که آن صندلی را صادق از انبار اسقاطی سپاه گرفته بود و جوشکاری و بقیه کارهایش را نیز خودش انجام داده بود؛ با این نیت که پدر مادر شهیدان مدافعان حرم در کنار مزار فرزندانشان راحت باشند و خسته نشوند.

,

در روز پدر امسال از سوریه با پدر شهید جوانی تماس گرفته بود و روز پدر را تبریک گفته بود، وقتی آقای جوانی از اوپرسیده بود از کجا تماس گرفنه ای گفته بود: من از کنار پسرتان حامد با شما تماس می گیرم. یعنی احساس می کرد که با حامد دوش به دوش ایستاده است؛ صادق خودش شهادتش را احساس کرده بود، آقای جوانی از او پرسیده بود که چه زمانی باز می گردید گفته بود: دو گروه هستیم که یک گروه بر گشته اند و گروهی در حال بازگشتند و اشاره ای نکرد که خودش هم بر می گردد.

,

, ,

محدثه سادات صفوی_ همسر شهید: آقا صادق در بین شهدای دفاع مقدس به شهید تجلایی و هم چنین به طیف شهدای غواص علاقه عجیبی داشتند وقتی ماجرای شهادت آنها را می شنید بسیار تحت تاثیر قرار می گرفت. از بین شهدای مدافع حرم نیز به آقای محمود رضا بیضایی که اولین شهید تبریزی بود، علاقه داشت. در آن زمان وقتی خبر شهادت ایشان را شنید بسیار جا خورد و من گفتم شما که آنقدر آرزوی شهادت دارید با این حال الان شما نمیدانم که باید تبریک بگویم یا تسلیت؟ که گفتند: من از شهادت ایشان ناراحت نیستم از ماندن خودم ناراحتم که به آن مرحله نرسیدم و با شهید حاج عباس عبد اللهی که در اواخر شهید شدند ارتباط داشتند و به ایشان علاقه بسیار زیادی داشتند ودائما از تکیه کلام هایشان استفاده می کردند.

,

ادامه دارد...

,

 انتهای پیام/

,
 
]

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه