تو و من که ماندهایم، عاشق نبودیم وگرنه اکنون در مسیرش بودیم![
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از آناج، برایش نوشتن، کار هرکسی نیست! نه میتوان شناختش و نه به تفسیر و توصیف میآید. آنچه گفتهاند و شنیدهایم هم نَمی از دریاست. هرکس هم دم از عشقش بزند لاف در غربت زده!من و تو کجا و فهمیدن و شناختن یار کجا!
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, آناج,یار را میگویم؛ مفهوم عشق، میدانی اصلا عشق چیست؟! اصلا به این فکر کردهای که عشق وجود دارد یا نه؟ عاشق شدهای؟! قصه ها میگویند لیلی بوده و مجنونی؛ بوده؟! باور داری؟ من که میگویم افسانه است. برای دلخوشی منوتو؛ مگر نه آنکه عاشق باید از عشق معشوقش تب کند و بمیرد؟!
,عاشق شدهای؟ برای عشقت تب کردی؟! آواره شدی؟ سر به بیابان و صحرا گذاشتهای؟ براستی عشق هست؟ وجود دارد؟ یا حرفی است برای دلمشغولی من و تو؟
,اَه! چقدر از عشق و عاشق و معشوق مینویسم! چرا اینقدر اینور و آنورم امروز! شماتتم نکنید، پریشانی و مضطری علامت مجنونی است که به معشوقش نرسیده!
,آری؛ من، و تویی که الان داری این نوشته را میخوانی به معشوق نرسیدیم! اگر میرسیدم اکنون مثل آن چند ده میلیون نفر، آواره صحرا بودیم.
,تو میدانی به کدام مذهب است این؟ مگر میشود یک نفر اینجور فدایی داشته باشد؟ به کدام ملت است این؟
,جانها، مالها، کل فیه و ما فیه را به سمت خود میکشاند. از هر مذهبی و ملتی! عشق را در مسیر رسیدن به او باید جست.
,تو و من که ماندهایم عاشق نبودیم وگرنه اکنون در مسیرش بودیم!
,انتهای پیام/
]
ارسال دیدگاه