به نجف که میرسید صحبت از باب قبله و باب طوسی نیست صحبت از باب دینار است که این حواله را در کجای کنسول و بانک ملی دینارش کند تا توان ادامه سفر را داشته باشد.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از آناج، با هر رنج و مصیبتی که بود خود را به طریقی نجف_کربلا رساندم، از ویزای 24 ساعتهای که سه روز به طول انجامید تا وعدههای نا سرانجام تامین ارز مسافرتی که به خرید دینار 13 هزار تومانی ختم میشد، از کرایههای سنگین سیارات عراقی تا بیمهریهای دیگری که ظاهرا ضمیمه این سفر سراسر شور و اشتیاق بود.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, آناج,اما همه این مسائل و موانع بلاگردانی دارد که نامش را عشق نهادند و اینجاست که پرتو حسن حسینی آتش به همه عالم میزند و زیارت اربعین را زینت همه تارخ علوی میسازد تا دنیا به شگفتی و اعجاز این سفر عاشقانه به تماشا بنشینند و مسافران این سفر عالمیان را مسئول خویش سازند.
در اولین موکبی که برای لختی استراحت کوله بر زمین میگذارم نوجوانی خیره به ریخت و قیافهام میشود و مثل همیشه میپرسد( ایرانی؟) ما هم با همان چهار کلمه شکسته بستهمان با (نعم) پاسخش را میدهیم اما جملهی دومش آغاز ماجراست، ماجرایی که تا انتهای سفر همراهمان بود.
نوجوان با لبخند و افسوس میگوید ایرانی قلیل، با عربی شکستهام به او میفهمانم که ایرانیها در راهند اما پاسخ او چیز دیگریست با تاسف میگوید: "فلوس ایرانی خراب" ؛ کلمه فلوس برای همه زائران آشناست و امسال آشناتر، فلوی یعنی پول.
مشخص است که نوجوان قدرت چنین تحلیل بزرگی را از کاهش ارزش پول ملی ندارد و تنها بر مبنای شنیدههایش از زمزمههای مردم، به عراقی چنین میگوید. زمزمههایی که در طول سفر نقل محافل ایرانیها و عراقیها شده بود، او نمیداند دولتمردان ما که اتفاقا به برکت همین بیرق سرخ بر مناسف و کرسیها تکیه زدهاند همین بلایا را بر سر فلوس ایرانی آوردهاند.
او نمیداند مدعیان دروغین حماسه خمینی که بر کرسیان اخضر و مقامات اکبر جلوس کردهاند هیچ برنامهای برای زائر بیریای اربعین که تنهای انتظارشان تامین ارز برای کرایه ماشینهای مهران و کاظمین و سامرا بود، نداشتند اما برای سیاحان خاور و باختر که زبانم لال برخیشان برای اهداف مشخص عزم سفر میکنند برنامههای اساسی دارند آنهم نه یووان و لیر و درهم که یورو!
او نمیداند عالی مقامان اریکهنشین ما اصلا قرابتی با سفرهای زمینی ندارند چه برسد به پیادهروی که رنج سفر بدانند و پای در خط بنهند تا اگر روزی روزگاری قانونی، مادهای، تبصرهای برای زوار اربعین طرح میکنند لاقل بدانند از کجا و چه کسانی صحبت میکنند.
اما او و داعیهداران مدیری و مدبری یک اصل اساسی دیگر را هم نمیدانند، اینکه لشکر مشکی پوشان اباعبدالله در انتظار نگاههای ابزاری و سیالی و اقتصادی ایشان نیستند و به گوشه چشمی به اربابشان چشم دوختهاند و این لشکر از راه خواهد رسید.
شاید به چشم ظاهر این سپاه، سپاه قلیل باشد اما چونان سپاه بدر است که خداوند فرشتگان را در میانه شان دارد چرا که این حرکت عظیم را چونان تمامی مسیر تاریخیاش جاودانه نگاه دارد.
امسال هر موکب و هر خانه و هر گذری که رفتیم صحبت دینار پایانی نداشت، چه روزهایی داشتیم در سنوات پیشین، صحبت از عشق بود و لاغیر، عاشقانههایی از مهماننوازی عراقیها از توفیقات زیارات، از عنایات طریق از قرارهای سال بعد و خلاصه از عشق و دیگر هیچ.
اما اکنون از لحظه ورود با غول دینار دست و پنجه میکنیم، به نجف که میرسید صحبت از باب قبله و باب طوسی نیست صحبت از باب دینار است که این حواله را در کجای کنسول و بانک ملی دینارش کند تا توان ادامه سفر را داشته باشد. زائر ایرانی هرجا که صحبت از کرایه و یا خرید اقمالی است مشغول چانهزنی است شاید که بخشی از بیتدبیریهای بالا نشینها را جبران کند.
خدا نگذرد از آنهایی که ذهن زیبای ایرانی را آلوده و گرفتار دنیا کردهاند و رو سیاه آنهایی که از نگاه ملتمسانه زوار اربعین روی برگرداندند و بر آورده و مستجاب باد دعای زائرانی که قدم به قدم بر بانیان این ظلم تاریخی لعن و نفرین میفرستند که خدا گواه است روزها دهها بار از زبان زائران به گوشی خود شنیدهام.
القصه، برای طی کردن مسیری تاکسی میگیرم (کمتر از 10 کیلومتر) راننده 20000 دینار طلب میکند، به پول ما میشود 260.000 تومان! کلی چک و چونه میزنم بالاخره با مبلغ 95.000 تومان راضی میشود.
دینار عراقی به همراه ده هزار تومان پول ایرانی، بعد شروع میکند به تحبیب در مورد فلوس ایرانی که چقدر خراب شده است، از خاطراتش به سفر به ایران میگوید و اینکه ایران جنت است و کلی خوش گذشته است. من از آمریکا میگویم و تحریم اما او از مشهد و قم و کاشان، با اه و افسوس نگاهش میکنم، یاد دعای یک اصفهانی در بین الحرمین میافتم که با لهجه غلیظ میگفت خدایا عزت ایرانی را به او برگردان! هر چند عزت ایرانی در ارزش پول ملی نیست اما بیچاره از فرط فشار روانی این را میگفت.
با آه و افسوس عراقی را نگاه میکنم، به مقصد که رسید راننده عراقی دست در جیبش کرد و یکی از ده هزار تومانیها را برگرداند با همان نگاهی که ما به گدایان سر چهار راهها داریم. ده هزار در دستم خشکید، راننده رفت ولی من همانجا ماندم با هجوم افکاری که نمیتوان وصفش کرد.
او نمیدانست، همچنان که دولت ما نمیداند ما گدای سکه و دینار نیستیم، ما گدایان خیل سلطانیم، شهروند هوای جانانیم، دوستان در هوای صحبت یار زر فشانند و ما افشانیم و کلام آخر
دولتیان زر افشان و مجلسیان خاموش و بینشان یقین بدانید که آه از دل جاماندگان کاروان اربعین و لعن و نفرین زائران مسکین در امان نخواهید ماند.
بسیاری کوشیدند تا در مسیر عشق سنگ اندازی کنند تا این حماسه بیبدیل را کمرنگ سازند، از مجاری رسمی تا غیر رسمی، از کمکاری دولتی تا تهمت و افترا و دروغپراکنی و بیعدالتی ... اما مگر کاروان زینب (س) چگونه به شام رسید و چگونه به کربلا بازگشت.
بی بی جان ما قلیل نیستیم اگر قلیل باشیم قلیل بدریم و صحرای کربلا...
انتهای پیام/
اما همه این مسائل و موانع بلاگردانی دارد که نامش را عشق نهادند و اینجاست که پرتو حسن حسینی آتش به همه عالم میزند و زیارت اربعین را زینت همه تارخ علوی میسازد تا دنیا به شگفتی و اعجاز این سفر عاشقانه به تماشا بنشینند و مسافران این سفر عالمیان را مسئول خویش سازند.
در اولین موکبی که برای لختی استراحت کوله بر زمین میگذارم نوجوانی خیره به ریخت و قیافهام میشود و مثل همیشه میپرسد( ایرانی؟) ما هم با همان چهار کلمه شکسته بستهمان با (نعم) پاسخش را میدهیم اما جملهی دومش آغاز ماجراست، ماجرایی که تا انتهای سفر همراهمان بود.
نوجوان با لبخند و افسوس میگوید ایرانی قلیل، با عربی شکستهام به او میفهمانم که ایرانیها در راهند اما پاسخ او چیز دیگریست با تاسف میگوید: "فلوس ایرانی خراب" ؛ کلمه فلوس برای همه زائران آشناست و امسال آشناتر، فلوی یعنی پول.
مشخص است که نوجوان قدرت چنین تحلیل بزرگی را از کاهش ارزش پول ملی ندارد و تنها بر مبنای شنیدههایش از زمزمههای مردم، به عراقی چنین میگوید. زمزمههایی که در طول سفر نقل محافل ایرانیها و عراقیها شده بود، او نمیداند دولتمردان ما که اتفاقا به برکت همین بیرق سرخ بر مناسف و کرسیها تکیه زدهاند همین بلایا را بر سر فلوس ایرانی آوردهاند.
او نمیداند مدعیان دروغین حماسه خمینی که بر کرسیان اخضر و مقامات اکبر جلوس کردهاند هیچ برنامهای برای زائر بیریای اربعین که تنهای انتظارشان تامین ارز برای کرایه ماشینهای مهران و کاظمین و سامرا بود، نداشتند اما برای سیاحان خاور و باختر که زبانم لال برخیشان برای اهداف مشخص عزم سفر میکنند برنامههای اساسی دارند آنهم نه یووان و لیر و درهم که یورو!
او نمیداند عالی مقامان اریکهنشین ما اصلا قرابتی با سفرهای زمینی ندارند چه برسد به پیادهروی که رنج سفر بدانند و پای در خط بنهند تا اگر روزی روزگاری قانونی، مادهای، تبصرهای برای زوار اربعین طرح میکنند لاقل بدانند از کجا و چه کسانی صحبت میکنند.
اما او و داعیهداران مدیری و مدبری یک اصل اساسی دیگر را هم نمیدانند، اینکه لشکر مشکی پوشان اباعبدالله در انتظار نگاههای ابزاری و سیالی و اقتصادی ایشان نیستند و به گوشه چشمی به اربابشان چشم دوختهاند و این لشکر از راه خواهد رسید.
شاید به چشم ظاهر این سپاه، سپاه قلیل باشد اما چونان سپاه بدر است که خداوند فرشتگان را در میانه شان دارد چرا که این حرکت عظیم را چونان تمامی مسیر تاریخیاش جاودانه نگاه دارد.
امسال هر موکب و هر خانه و هر گذری که رفتیم صحبت دینار پایانی نداشت، چه روزهایی داشتیم در سنوات پیشین، صحبت از عشق بود و لاغیر، عاشقانههایی از مهماننوازی عراقیها از توفیقات زیارات، از عنایات طریق از قرارهای سال بعد و خلاصه از عشق و دیگر هیچ.
اما اکنون از لحظه ورود با غول دینار دست و پنجه میکنیم، به نجف که میرسید صحبت از باب قبله و باب طوسی نیست صحبت از باب دینار است که این حواله را در کجای کنسول و بانک ملی دینارش کند تا توان ادامه سفر را داشته باشد. زائر ایرانی هرجا که صحبت از کرایه و یا خرید اقمالی است مشغول چانهزنی است شاید که بخشی از بیتدبیریهای بالا نشینها را جبران کند.
خدا نگذرد از آنهایی که ذهن زیبای ایرانی را آلوده و گرفتار دنیا کردهاند و رو سیاه آنهایی که از نگاه ملتمسانه زوار اربعین روی برگرداندند و بر آورده و مستجاب باد دعای زائرانی که قدم به قدم بر بانیان این ظلم تاریخی لعن و نفرین میفرستند که خدا گواه است روزها دهها بار از زبان زائران به گوشی خود شنیدهام.
القصه، برای طی کردن مسیری تاکسی میگیرم (کمتر از 10 کیلومتر) راننده 20000 دینار طلب میکند، به پول ما میشود 260.000 تومان! کلی چک و چونه میزنم بالاخره با مبلغ 95.000 تومان راضی میشود.
دینار عراقی به همراه ده هزار تومان پول ایرانی، بعد شروع میکند به تحبیب در مورد فلوس ایرانی که چقدر خراب شده است، از خاطراتش به سفر به ایران میگوید و اینکه ایران جنت است و کلی خوش گذشته است. من از آمریکا میگویم و تحریم اما او از مشهد و قم و کاشان، با اه و افسوس نگاهش میکنم، یاد دعای یک اصفهانی در بین الحرمین میافتم که با لهجه غلیظ میگفت خدایا عزت ایرانی را به او برگردان! هر چند عزت ایرانی در ارزش پول ملی نیست اما بیچاره از فرط فشار روانی این را میگفت.
با آه و افسوس عراقی را نگاه میکنم، به مقصد که رسید راننده عراقی دست در جیبش کرد و یکی از ده هزار تومانیها را برگرداند با همان نگاهی که ما به گدایان سر چهار راهها داریم. ده هزار در دستم خشکید، راننده رفت ولی من همانجا ماندم با هجوم افکاری که نمیتوان وصفش کرد.
او نمیدانست، همچنان که دولت ما نمیداند ما گدای سکه و دینار نیستیم، ما گدایان خیل سلطانیم، شهروند هوای جانانیم، دوستان در هوای صحبت یار زر فشانند و ما افشانیم و کلام آخر
دولتیان زر افشان و مجلسیان خاموش و بینشان یقین بدانید که آه از دل جاماندگان کاروان اربعین و لعن و نفرین زائران مسکین در امان نخواهید ماند.
بسیاری کوشیدند تا در مسیر عشق سنگ اندازی کنند تا این حماسه بیبدیل را کمرنگ سازند، از مجاری رسمی تا غیر رسمی، از کمکاری دولتی تا تهمت و افترا و دروغپراکنی و بیعدالتی ... اما مگر کاروان زینب (س) چگونه به شام رسید و چگونه به کربلا بازگشت.
بی بی جان ما قلیل نیستیم اگر قلیل باشیم قلیل بدریم و صحرای کربلا...
انتهای پیام/
اما همه این مسائل و موانع بلاگردانی دارد که نامش را عشق نهادند و اینجاست که پرتو حسن حسینی آتش به همه عالم میزند و زیارت اربعین را زینت همه تارخ علوی میسازد تا دنیا به شگفتی و اعجاز این سفر عاشقانه به تماشا بنشینند و مسافران این سفر عالمیان را مسئول خویش سازند.
,در اولین موکبی که برای لختی استراحت کوله بر زمین میگذارم نوجوانی خیره به ریخت و قیافهام میشود و مثل همیشه میپرسد( ایرانی؟) ما هم با همان چهار کلمه شکسته بستهمان با (نعم) پاسخش را میدهیم اما جملهی دومش آغاز ماجراست، ماجرایی که تا انتهای سفر همراهمان بود.
,نوجوان با لبخند و افسوس میگوید ایرانی قلیل، با عربی شکستهام به او میفهمانم که ایرانیها در راهند اما پاسخ او چیز دیگریست با تاسف میگوید: "فلوس ایرانی خراب" ؛ کلمه فلوس برای همه زائران آشناست و امسال آشناتر، فلوی یعنی پول.
,مشخص است که نوجوان قدرت چنین تحلیل بزرگی را از کاهش ارزش پول ملی ندارد و تنها بر مبنای شنیدههایش از زمزمههای مردم، به عراقی چنین میگوید. زمزمههایی که در طول سفر نقل محافل ایرانیها و عراقیها شده بود، او نمیداند دولتمردان ما که اتفاقا به برکت همین بیرق سرخ بر مناسف و کرسیها تکیه زدهاند همین بلایا را بر سر فلوس ایرانی آوردهاند.
,او نمیداند مدعیان دروغین حماسه خمینی که بر کرسیان اخضر و مقامات اکبر جلوس کردهاند هیچ برنامهای برای زائر بیریای اربعین که تنهای انتظارشان تامین ارز برای کرایه ماشینهای مهران و کاظمین و سامرا بود، نداشتند اما برای سیاحان خاور و باختر که زبانم لال برخیشان برای اهداف مشخص عزم سفر میکنند برنامههای اساسی دارند آنهم نه یووان و لیر و درهم که یورو!
,او نمیداند عالی مقامان اریکهنشین ما اصلا قرابتی با سفرهای زمینی ندارند چه برسد به پیادهروی که رنج سفر بدانند و پای در خط بنهند تا اگر روزی روزگاری قانونی، مادهای، تبصرهای برای زوار اربعین طرح میکنند لاقل بدانند از کجا و چه کسانی صحبت میکنند.
,اما او و داعیهداران مدیری و مدبری یک اصل اساسی دیگر را هم نمیدانند، اینکه لشکر مشکی پوشان اباعبدالله در انتظار نگاههای ابزاری و سیالی و اقتصادی ایشان نیستند و به گوشه چشمی به اربابشان چشم دوختهاند و این لشکر از راه خواهد رسید.
,شاید به چشم ظاهر این سپاه، سپاه قلیل باشد اما چونان سپاه بدر است که خداوند فرشتگان را در میانه شان دارد چرا که این حرکت عظیم را چونان تمامی مسیر تاریخیاش جاودانه نگاه دارد.
,امسال هر موکب و هر خانه و هر گذری که رفتیم صحبت دینار پایانی نداشت، چه روزهایی داشتیم در سنوات پیشین، صحبت از عشق بود و لاغیر، عاشقانههایی از مهماننوازی عراقیها از توفیقات زیارات، از عنایات طریق از قرارهای سال بعد و خلاصه از عشق و دیگر هیچ.
,اما اکنون از لحظه ورود با غول دینار دست و پنجه میکنیم، به نجف که میرسید صحبت از باب قبله و باب طوسی نیست صحبت از باب دینار است که این حواله را در کجای کنسول و بانک ملی دینارش کند تا توان ادامه سفر را داشته باشد. زائر ایرانی هرجا که صحبت از کرایه و یا خرید اقمالی است مشغول چانهزنی است شاید که بخشی از بیتدبیریهای بالا نشینها را جبران کند.
,خدا نگذرد از آنهایی که ذهن زیبای ایرانی را آلوده و گرفتار دنیا کردهاند و رو سیاه آنهایی که از نگاه ملتمسانه زوار اربعین روی برگرداندند و بر آورده و مستجاب باد دعای زائرانی که قدم به قدم بر بانیان این ظلم تاریخی لعن و نفرین میفرستند که خدا گواه است روزها دهها بار از زبان زائران به گوشی خود شنیدهام.
,القصه، برای طی کردن مسیری تاکسی میگیرم (کمتر از 10 کیلومتر) راننده 20000 دینار طلب میکند، به پول ما میشود 260.000 تومان! کلی چک و چونه میزنم بالاخره با مبلغ 95.000 تومان راضی میشود.
,دینار عراقی به همراه ده هزار تومان پول ایرانی، بعد شروع میکند به تحبیب در مورد فلوس ایرانی که چقدر خراب شده است، از خاطراتش به سفر به ایران میگوید و اینکه ایران جنت است و کلی خوش گذشته است. من از آمریکا میگویم و تحریم اما او از مشهد و قم و کاشان، با اه و افسوس نگاهش میکنم، یاد دعای یک اصفهانی در بین الحرمین میافتم که با لهجه غلیظ میگفت خدایا عزت ایرانی را به او برگردان! هر چند عزت ایرانی در ارزش پول ملی نیست اما بیچاره از فرط فشار روانی این را میگفت.
,با آه و افسوس عراقی را نگاه میکنم، به مقصد که رسید راننده عراقی دست در جیبش کرد و یکی از ده هزار تومانیها را برگرداند با همان نگاهی که ما به گدایان سر چهار راهها داریم. ده هزار در دستم خشکید، راننده رفت ولی من همانجا ماندم با هجوم افکاری که نمیتوان وصفش کرد.
,
او نمیدانست، همچنان که دولت ما نمیداند ما گدای سکه و دینار نیستیم، ما گدایان خیل سلطانیم، شهروند هوای جانانیم، دوستان در هوای صحبت یار زر فشانند و ما افشانیم و کلام آخر
دولتیان زر افشان و مجلسیان خاموش و بینشان یقین بدانید که آه از دل جاماندگان کاروان اربعین و لعن و نفرین زائران مسکین در امان نخواهید ماند.
بسیاری کوشیدند تا در مسیر عشق سنگ اندازی کنند تا این حماسه بیبدیل را کمرنگ سازند، از مجاری رسمی تا غیر رسمی، از کمکاری دولتی تا تهمت و افترا و دروغپراکنی و بیعدالتی ... اما مگر کاروان زینب (س) چگونه به شام رسید و چگونه به کربلا بازگشت.
,بی بی جان ما قلیل نیستیم اگر قلیل باشیم قلیل بدریم و صحرای کربلا...
,انتهای پیام/
,]
ارسال دیدگاه