اخبار داغ

مشاهدات یک زائر اربعین +عکس

مشاهدات یک زائر اربعین +عکس
وقتی مشاهدات عینی شرکت‌کنندگان در مراسم اربعین ثبت شود، این خاطرات شواهد و اسنادی برای استفادۀ آیندگان خواهد بود. این مشاهدات یکی از زائران اربعین حسینی است.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ مراسم اربعین دارای ویژگی‌های منحصربه‌فردی است که قابل‌تأمل و تفکر است. در مقیاس چندمیلیونی مردم از سراسر دنیا وارد عرضه‌ای می‌شوند که بسیاری از  آن‌ها هیچ تجربه و اطلاعی از وقایع پیش رویشان، مسیرهایی که در پیش دارند، مسائل مربوط به تغذیه و اسکان، نوع ارتباطی که با ملیت‌های مختلف خواهند داشت، دانش تبدیل واحد پول کشورشان به دینار عراقی، نوع برخورد با موکب‌داران عراقی، مسائل امنیتی و ... ندارند. با تمام این مسائل هرساله شاهد رضایت همگانی افرادی که هم‌سفرشان هستیم و یا با آن‌ها برخورد می‌کنیم هستیم.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا,

علیرغم تهدیدات هرسالۀ مزدوران خون‌ریز داعش، به لطف خداوند در سالهای اخیر این مراسم با کمیت و کیفیت مطلوب‌تری برگزار می‌گردد. بنا براین شایسته است از جهات مختلف این مراسم مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد. جهت بررسی این واقعۀ مهم در قدم اول باید نسبت به ثبت و ضبط آنچه در هر سال می‌گذرد اقدام شود. وقتی مشاهدات عینی شرکت‌کنندگان در این مراسم ثبت شود، این خاطرات شواهد و اسنادی برای استفادۀ آیندگان خواهد بود. بنا براین چه خوب است برای تشویق شرکت‌کنندگان به نوشتن مشاهداتشان اقدامات لازم صورت گیرد و اهل‌قلم نیز با مصاحبه با افرادی که در مراسم اربعین حضور داشتند، در تکمیل این حرکت بزرگ سهیم شوند.

,

, ,

گزارش‌های کوتاه زیر می‌تواند نمونه‌ای از نوع ثبت مشاهدات باشد که توسط نگارنده در سال جاری (اربعین ۱۳۹۷ شمسی) یادداشت شده است.

,

۱-روبروی مسجد ترمینال غرب، میعادگاه ما برای حرکت است. با بلند شدن صدای اذان، گروه‌گروه آن‌ها که قصد سفر اربعین را دارند به مسجد می‌آیند و شانه‌به‌شانه می‌ایستند تا این سفر روحانی را با نماز جماعت آغاز کرده باشند.

۲-جوّ اتوبوس مثل حال و هوای اتوبوس‌هایی است که رزمندگان را به جبهه می‌برد، یعنی پر از سلام‌وصلوات و دعاها و زیارت‌نامه‌خوانی و بیش از این‌ها، محبت نسبت به هم.

۳-در نزدیکی شهر ساوه در یک موکب اتوبوس متوقف می‌شود. استقبال است و چای و کیک و بیش از هر چیز مهربانی.

۴-نماز مغرب در همدان در موکبی که در مسجد مجاور مسیر بود درنگ کردیم. اینجا نیز نماز جماعت بود و شامی که برای زوار تدارک دیده‌شده بود. اطراف مسجد فضای سبز بود و غرفه‌های مختلف این موکب هرکدام خدمتی ارائه می‌دادند از پذیرایی با چای و شربت تا امور فرهنگی.

۵-راستی نام «موکب» که چنین برایمان مأنوس شده، چند سال قبل که به زیارت عتبات رفته بودم، از چند نفر پرسیده بودم: ما معنی موکب؟ تا بفهمم موکب چیست. حالا خوب می‌دانیم همان ایستگاه‌های صلواتی زمان جنگ است.

۶-نماز صبح را در مهران خوانده‌ایم و صبحانه را مهمان موکب‎‌داران مهربانِ مهرانی بودیم.

۷-به ورودی مهران رسیده‌ایم و جمعیت مثل سیل خروشانی به‌طرف عراق هجوم آورده‌اند؛ از کوچک و بزرگ و مرد و زن و پسر و دختر. ساعت ۸ صبح تا ۱۱ زیر تیغ آفتاب ایستاده‌ایم تا تشریفات ورود به کشوری دیگر انجام شود. داغی آفتاب و ازدحام حال دو سه نفر را بد می‌کند که دیگران به سر و روی آن‌ها آب پاشیده و آنان را به ابتدای صف می‌برند.

۸-امسال صف اتوبوس‌هایی که قصد دارند همراه مسافرانشان وارد عراق شوند، چشمگیر است. و عمدتاً هم با صندلی‌های راحت برای مسافرت طولانی.

۹-برای نماز ظهر به موکبی رسیده‌ایم که متعلق به ارتشیان عراق است و چه خوب و گرم با غذا و احساساتشان از ما پذیرایی می‌کنند.

۱۰-به کاظمین رسیده‌ایم. کم شدن بازدیدهای امنیتی و نیروهای امنیتی بیانگر این است که وضعیت امنیتی مطلوب‌تر شده است.

۱۱-همراه ما برادر جانبازی بود که باید از توالت فرنگی استفاده می‌کرد. وقتی به سرویس بهداشتی‌ای می‌رفتیم و روی در یا درهایی نوشته‌شده بود «غربیه» موجبات خوشحالی فراهم می‌شد وگرنه باید از توالت فرنگی سیار استفاده می‌شد که مشکلات خاص خودش را داشت.

۱۲-ساعت حدود ۱۰ شب است و ما همچنان در مسیر هستیم. در حومۀ بغداد در مسجد در حال ساخت حضرت ابوالفضل(ع)، برای نماز توقف کردیم. مسجدی بزرگ و مستحکم و با معماری چشم‌نواز. سرویس‌های بهداشتی آن عالی بود. از برکت راهپیمایی اربعین هرساله زیرساخت‌های مناسب بسیاری ایجادشده است و به نحو باورنکردنی در حال گسترش است. اینجا نیز به‌سرعت سماورشان را روشن کردند و خرما و نان‌شیرینی مخصوص برایمان آوردند.

۱۳-در یک خیابان بغداد زمین فوتبالی که چمن مصنوعی داشت و سقف و اطرافش نیز با طوری و فنس محصور بود، نظرم را جلب کرد. وقتی به دومین زمین فوتبال از این نوع رسیدم، شمارش آن‌ها را شروع کردم. در یک مسافت هفت هشت کیلومتری ده زمین فوتبال از این نوع درست کرده بودند. به همت و بینش مسئولین عراقی آفرین گفتم.

۱۴-تا سال گذشته ریال ایران در عراق ارزشمند بود و به‌راحتی می‌شد با آن خریدوفروش کرد، ولی متأسفانه امسال ورق برگشته است و ریال ایران به‌شدت نسبت به دینار عراقی سقوط کرده که زوار ایرانی با زبان حال و قال به مسببین آن نفرین می‌کنند.

۱۵-وقتی به سامرا رسیدیم، اتوبوس تا یک کیلومتری حرم پیش رفت، مسافتی که سال‌های قبل به چند و چندین کیلومتر می‌رسید و ایم موضوع حاصل نشده مگر با جان‌فشانی نیروهای امنیتی و مخصوصاً حشدالشعبی. به‌راستی هم در چندین محل به‌درستی نوشته بودند: یا حسین! الحشدُ حشدُک.

۱۶-شب است که به حومۀ کربلا رسیده‌ایم. بارها و بارها موکب‌دارانی جلوی‌مان را گرفته‌اند تا شام مهمان آن‌ها باشیم. در محلی که اتوبوس جای پارک پیدا کرد، مهمان آن‌ها شدیم. مردم یک خیابان در وسط آن میز و صندلی چیده بودند و دو سه نوع میوه و غذا را برای زوار تدارک دیده بودند. به منزلی رفتیم تا نماز بخوانیم. یکی از مردم حال خانه‌اش را چندین سجادۀ نماز پهن کرده بود. در این محل مثل دیگر موکب‌ها از بزرگ و کوچک هرکدام به کاری در خدمت‌رسانی به زوار مشغول‌اند. به ذهنم رسید این تربیت اسلامی و علوی در نسل‌های آیندۀ عراق نتایج مثبت بسیاری در پی خواهد داشت.

۱۷-باران همچنان ادامه دارد. می‌خواهیم به کربلا برویم تا قبل از ازدحام جمعیت بتوانیم مزار سیدالشهدا و یارانش را زیارت کنیم، ولی امان از راههای بسته و جاده‌های بی تابلو. تلاش پنج شش‌ساعته راننده به نتیجه نمی‌رسد و هنگامی به کربلا نزدیک می‌شویم که هوا در حال روشن شدن است و ما باید خودمان را زودتر به نجف برسانیم تا بتوانیم به‌موقع راهپیمایی را شروع کنیم. برای همین از دور به آقا امام حسین(ع) سلام داده و عازم نجف می‌شویم.

۱۸-در شهر کوفه مسجد سهله و مسجد کوفه یادگار دوران زندگی مظلومانۀ ائمه در این شهر مجاور نجف است و هر یک آداب و نمازهای خاص خود را دارد. روح و معنویت موجود در این امکان انسان را تا سالهای صدر اسلام با خود می‌برد، ولی افسوس که فرصت کم است و باید با عجله آن‌ها را ترک کرد.

۱۹-تنفس در هوای نجف یادآور سالهایی است که امیرالمؤمنین(ع) در این شهر می‌زیسته. امیری که توسط مسلمانانی بی‌بصیرت محاصره‌شده بود و غصه‌های بزرگی که این مرد خدا در دل داشت. هر قدمی که در این شهر برمی‌دارم، فرازهایی از فرمایشات حضرت علی(ع) در مورد مردم زمانش به ذهنم می‌گذرد و غمی جدید به سراغم می‌آید.

۲۰-اینجا نجف است و غروب آفتاب. باران همچنان نرم‌نرم  می‌بارد. خانمی با پسر ده‌ساله‌اش به سراغ ما می‌آید و از ما می‌خواهد که شب و شام منزل ایشان مهمان باشیم. می‌گوییم پنجاه نفر هستیم. می‌گوید ما چند خانوادۀ مجاور هم هستیم که وسائل پذیرایی از زوار را آماده کرده‌ایم. پسرش برای اینکه این مهمانی را بپذیریم، چترش را به‌نوبت روی سرمان می‌گیرد و من در دلم به این مردم هزاران آفرین می‌گویم و از داشتن چنین حامیانی در دنیا به وجد می‌آیم.

۲۱-شور و شوق و وجد مردم عراق در حین خدمت به زائران واقعیتی بود که بیانگر نگرش مثبت آنان به این نوع مراسم و خدماتشان بود؛ در غیر این صورت چه کسی می‌تواند یک دختربچه، پسربچه، نوجوان و جوانی را وادار کند که ساعت‌های متوالی در زیر آفتاب ایستاده و از زائران پذیرایی کند و بیشتر اینکه چه موضوعی سبب شده است که یک جوان یا نوجوان عراقی جوراب یک زائر را با افتخار بشوید؟

۲۲-در مسیر نجف به کربلا یک‌شب در موکبی بیتوته کردیم. به‌محض ورود به موکب بنری نظرم را جلب کرد که تصویر سه جوان را نشان می‌داد و اسامی آن‌ها را نوشته بود. از این سه جوان به‌عنوان شهید قهرمان نام‌برده بود. ازآنجاکه نام پدر و پدربزرگ دو نفر از آن‌ها یکی بود، متوجه شدم دو نفر از آنان برادر هستند. ساعت از ۲ نیمه‌شب گذشته بود که از سالن استراحت موکب بیرون آمدم. دو نفر موکب‌دار آنجا بودند. یکی از آن‌ها که جوان‌تر بود ساعت ۱۲ شب ما را با اصرار برای خواب و طعام به موکبشان دعوت کرده بود. سلام و علیکی کرده و روی صندلی کنارشان نشستم. با عربی دست‌وپاشکسته از شغلشان پرسیدم. نفر بزرگ‌تر که دایی دیگری بود، درجه‌دار ارتش(عریف) بود و خواهرزاده‌اش هم شغل آزاد داشت. آن فرد بزرگ‌تر دو بار با هواپیما برای زیارت به ایران آمده بود و دوری هم در شهرهای شمالی زده بود. من هم گفتم بازنشستۀ آموزش‌وپرورش هستم. از مدرک و حقوقم پرسیدند. مقدار دریافتی‌ام آن‌ها را به تعجب و خنده واداشت. شماره تلفن به آن‌ها دادم تا وقتی به ایران آمدند در خدمتشان باشم.

,

۱-روبروی مسجد ترمینال غرب، میعادگاه ما برای حرکت است. با بلند شدن صدای اذان، گروه‌گروه آن‌ها که قصد سفر اربعین را دارند به مسجد می‌آیند و شانه‌به‌شانه می‌ایستند تا این سفر روحانی را با نماز جماعت آغاز کرده باشند.

,

۲-جوّ اتوبوس مثل حال و هوای اتوبوس‌هایی است که رزمندگان را به جبهه می‌برد، یعنی پر از سلام‌وصلوات و دعاها و زیارت‌نامه‌خوانی و بیش از این‌ها، محبت نسبت به هم.

,

۳-در نزدیکی شهر ساوه در یک موکب اتوبوس متوقف می‌شود. استقبال است و چای و کیک و بیش از هر چیز مهربانی.

,

۴-نماز مغرب در همدان در موکبی که در مسجد مجاور مسیر بود درنگ کردیم. اینجا نیز نماز جماعت بود و شامی که برای زوار تدارک دیده‌شده بود. اطراف مسجد فضای سبز بود و غرفه‌های مختلف این موکب هرکدام خدمتی ارائه می‌دادند از پذیرایی با چای و شربت تا امور فرهنگی.

,

۵-راستی نام «موکب» که چنین برایمان مأنوس شده، چند سال قبل که به زیارت عتبات رفته بودم، از چند نفر پرسیده بودم: ما معنی موکب؟ تا بفهمم موکب چیست. حالا خوب می‌دانیم همان ایستگاه‌های صلواتی زمان جنگ است.

,

۶-نماز صبح را در مهران خوانده‌ایم و صبحانه را مهمان موکب‎‌داران مهربانِ مهرانی بودیم.

,

۷-به ورودی مهران رسیده‌ایم و جمعیت مثل سیل خروشانی به‌طرف عراق هجوم آورده‌اند؛ از کوچک و بزرگ و مرد و زن و پسر و دختر. ساعت ۸ صبح تا ۱۱ زیر تیغ آفتاب ایستاده‌ایم تا تشریفات ورود به کشوری دیگر انجام شود. داغی آفتاب و ازدحام حال دو سه نفر را بد می‌کند که دیگران به سر و روی آن‌ها آب پاشیده و آنان را به ابتدای صف می‌برند.

,

۸-امسال صف اتوبوس‌هایی که قصد دارند همراه مسافرانشان وارد عراق شوند، چشمگیر است. و عمدتاً هم با صندلی‌های راحت برای مسافرت طولانی.

,

۹-برای نماز ظهر به موکبی رسیده‌ایم که متعلق به ارتشیان عراق است و چه خوب و گرم با غذا و احساساتشان از ما پذیرایی می‌کنند.

,

۱۰-به کاظمین رسیده‌ایم. کم شدن بازدیدهای امنیتی و نیروهای امنیتی بیانگر این است که وضعیت امنیتی مطلوب‌تر شده است.

,

۱۱-همراه ما برادر جانبازی بود که باید از توالت فرنگی استفاده می‌کرد. وقتی به سرویس بهداشتی‌ای می‌رفتیم و روی در یا درهایی نوشته‌شده بود «غربیه» موجبات خوشحالی فراهم می‌شد وگرنه باید از توالت فرنگی سیار استفاده می‌شد که مشکلات خاص خودش را داشت.

,

۱۲-ساعت حدود ۱۰ شب است و ما همچنان در مسیر هستیم. در حومۀ بغداد در مسجد در حال ساخت حضرت ابوالفضل(ع)، برای نماز توقف کردیم. مسجدی بزرگ و مستحکم و با معماری چشم‌نواز. سرویس‌های بهداشتی آن عالی بود. از برکت راهپیمایی اربعین هرساله زیرساخت‌های مناسب بسیاری ایجادشده است و به نحو باورنکردنی در حال گسترش است. اینجا نیز به‌سرعت سماورشان را روشن کردند و خرما و نان‌شیرینی مخصوص برایمان آوردند.

,

۱۳-در یک خیابان بغداد زمین فوتبالی که چمن مصنوعی داشت و سقف و اطرافش نیز با طوری و فنس محصور بود، نظرم را جلب کرد. وقتی به دومین زمین فوتبال از این نوع رسیدم، شمارش آن‌ها را شروع کردم. در یک مسافت هفت هشت کیلومتری ده زمین فوتبال از این نوع درست کرده بودند. به همت و بینش مسئولین عراقی آفرین گفتم.

,

۱۴-تا سال گذشته ریال ایران در عراق ارزشمند بود و به‌راحتی می‌شد با آن خریدوفروش کرد، ولی متأسفانه امسال ورق برگشته است و ریال ایران به‌شدت نسبت به دینار عراقی سقوط کرده که زوار ایرانی با زبان حال و قال به مسببین آن نفرین می‌کنند.

,

۱۵-وقتی به سامرا رسیدیم، اتوبوس تا یک کیلومتری حرم پیش رفت، مسافتی که سال‌های قبل به چند و چندین کیلومتر می‌رسید و ایم موضوع حاصل نشده مگر با جان‌فشانی نیروهای امنیتی و مخصوصاً حشدالشعبی. به‌راستی هم در چندین محل به‌درستی نوشته بودند: یا حسین! الحشدُ حشدُک.

,

۱۶-شب است که به حومۀ کربلا رسیده‌ایم. بارها و بارها موکب‌دارانی جلوی‌مان را گرفته‌اند تا شام مهمان آن‌ها باشیم. در محلی که اتوبوس جای پارک پیدا کرد، مهمان آن‌ها شدیم. مردم یک خیابان در وسط آن میز و صندلی چیده بودند و دو سه نوع میوه و غذا را برای زوار تدارک دیده بودند. به منزلی رفتیم تا نماز بخوانیم. یکی از مردم حال خانه‌اش را چندین سجادۀ نماز پهن کرده بود. در این محل مثل دیگر موکب‌ها از بزرگ و کوچک هرکدام به کاری در خدمت‌رسانی به زوار مشغول‌اند. به ذهنم رسید این تربیت اسلامی و علوی در نسل‌های آیندۀ عراق نتایج مثبت بسیاری در پی خواهد داشت.

,

, ,

۱۷-باران همچنان ادامه دارد. می‌خواهیم به کربلا برویم تا قبل از ازدحام جمعیت بتوانیم مزار سیدالشهدا و یارانش را زیارت کنیم، ولی امان از راههای بسته و جاده‌های بی تابلو. تلاش پنج شش‌ساعته راننده به نتیجه نمی‌رسد و هنگامی به کربلا نزدیک می‌شویم که هوا در حال روشن شدن است و ما باید خودمان را زودتر به نجف برسانیم تا بتوانیم به‌موقع راهپیمایی را شروع کنیم. برای همین از دور به آقا امام حسین(ع) سلام داده و عازم نجف می‌شویم.

,

۱۸-در شهر کوفه مسجد سهله و مسجد کوفه یادگار دوران زندگی مظلومانۀ ائمه در این شهر مجاور نجف است و هر یک آداب و نمازهای خاص خود را دارد. روح و معنویت موجود در این امکان انسان را تا سالهای صدر اسلام با خود می‌برد، ولی افسوس که فرصت کم است و باید با عجله آن‌ها را ترک کرد.

,

۱۹-تنفس در هوای نجف یادآور سالهایی است که امیرالمؤمنین(ع) در این شهر می‌زیسته. امیری که توسط مسلمانانی بی‌بصیرت محاصره‌شده بود و غصه‌های بزرگی که این مرد خدا در دل داشت. هر قدمی که در این شهر برمی‌دارم، فرازهایی از فرمایشات حضرت علی(ع) در مورد مردم زمانش به ذهنم می‌گذرد و غمی جدید به سراغم می‌آید.

,

۲۰-اینجا نجف است و غروب آفتاب. باران همچنان نرم‌نرم  می‌بارد. خانمی با پسر ده‌ساله‌اش به سراغ ما می‌آید و از ما می‌خواهد که شب و شام منزل ایشان مهمان باشیم. می‌گوییم پنجاه نفر هستیم. می‌گوید ما چند خانوادۀ مجاور هم هستیم که وسائل پذیرایی از زوار را آماده کرده‌ایم. پسرش برای اینکه این مهمانی را بپذیریم، چترش را به‌نوبت روی سرمان می‌گیرد و من در دلم به این مردم هزاران آفرین می‌گویم و از داشتن چنین حامیانی در دنیا به وجد می‌آیم.

,

۲۱-شور و شوق و وجد مردم عراق در حین خدمت به زائران واقعیتی بود که بیانگر نگرش مثبت آنان به این نوع مراسم و خدماتشان بود؛ در غیر این صورت چه کسی می‌تواند یک دختربچه، پسربچه، نوجوان و جوانی را وادار کند که ساعت‌های متوالی در زیر آفتاب ایستاده و از زائران پذیرایی کند و بیشتر اینکه چه موضوعی سبب شده است که یک جوان یا نوجوان عراقی جوراب یک زائر را با افتخار بشوید؟

,

۲۲-در مسیر نجف به کربلا یک‌شب در موکبی بیتوته کردیم. به‌محض ورود به موکب بنری نظرم را جلب کرد که تصویر سه جوان را نشان می‌داد و اسامی آن‌ها را نوشته بود. از این سه جوان به‌عنوان شهید قهرمان نام‌برده بود. ازآنجاکه نام پدر و پدربزرگ دو نفر از آن‌ها یکی بود، متوجه شدم دو نفر از آنان برادر هستند. ساعت از ۲ نیمه‌شب گذشته بود که از سالن استراحت موکب بیرون آمدم. دو نفر موکب‌دار آنجا بودند. یکی از آن‌ها که جوان‌تر بود ساعت ۱۲ شب ما را با اصرار برای خواب و طعام به موکبشان دعوت کرده بود. سلام و علیکی کرده و روی صندلی کنارشان نشستم. با عربی دست‌وپاشکسته از شغلشان پرسیدم. نفر بزرگ‌تر که دایی دیگری بود، درجه‌دار ارتش(عریف) بود و خواهرزاده‌اش هم شغل آزاد داشت. آن فرد بزرگ‌تر دو بار با هواپیما برای زیارت به ایران آمده بود و دوری هم در شهرهای شمالی زده بود. من هم گفتم بازنشستۀ آموزش‌وپرورش هستم. از مدرک و حقوقم پرسیدند. مقدار دریافتی‌ام آن‌ها را به تعجب و خنده واداشت. شماره تلفن به آن‌ها دادم تا وقتی به ایران آمدند در خدمتشان باشم.

,

از شهدایی که عکس آن‌ها در موکب بود پرسیدم. وی برادر آن دو شهید بود که یکی از آن‌ها در جنگ صدام با ایران کشته‌شده بود و برادر دیگرش نیز در جنگ مفقودالاثر شده بود. نفر سوم هم که خواهرزاده‌اش بود توسط نیروهای صدام در انتفاضۀ شعبانیه به شهادت رسیده بود.

,

موکب دار عراقی و خواهر زاده اش

,

موکب دار عراقی و خواهر زاده اش

,

, ,

موکب دار عراقی و خواهر زاده اش

,

موکب دار عراقی و خواهر زاده اش

,

ساعتی از برادری دو ملت و خیانت صدام با هم گفتیم و شنیدیم. وی فردی منطقی، با روحیه، معتقد و منصف بود و از اینکه بیشترین مهمانانش ایرانی‌ها هستند خوشحال بود.

,

 

,

*محمد مهدی عبدالله زاده

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه