یادداشت؛
کاش من هم یک عراقی بودم!
با خود فکر میکنم که پیادهروی اربعین میدان جوشش اخلاص زوار حسینی است و در این میان عراقیها چه زیبا توانستهاند گوی سبقت را از خادمان ایرانی بربایند، ای کاش منم هم یک عراقی بودم!
[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از صبح قزوین؛ اربعینها میآیند و میروند و من اینجا هنوز تشنه قدمهایی هستم که جا پای جابر عبدالله انصاری میگذارند....
,
شبکه اطلاع رسانی راه دانا,
صبح قزوین,
عاقلانه نیست، اما حتما عاشقانه است که میگویم تمام طول سال را به نظاره مینشینم که محرم حلول کند، اما نه برای خود محرم و صفر! بلکه دلم اربعین را میطلبد، گویی دوره عاشقانه زندگی خلاصه شده به یک 10 روزهی پیادهروی اربعین....که آیا طلبیده میشوم یا باید برچسب یک "جامانده" بر دل حسرت زدهام بنشیند.
امسال نیز همانند سه سال گذشته نگاه لطف حضرت ارباب گریبانگیر دلم میشود اما این طلبیده شدن به همین راحتیها هم نیست، تمام 30 روز محرم با اضطراب پشت سر گذاشته میشود و تو میمانی بین طلبیده شدن و جاماندگی!
,
,
,
,
,
,
,
میگویند دلت باید حرم باشد، اما مگر میشود فقط یکبار قدم در مسیر قدمهای جابر بگذاری و بگذری؟! مگر میشود تمام طول سال را لحظه شماری نکنی که یکبار دیگر خود را بین عمودهای نجف تا کربلا ببینی؟ مگر میتوان اربعینی بود و خانهنشینی کرد؟
دهه آخر محرم که میشود زمزمهها راحتت نمیگذارند، به هرکسی که میرسی اولین سوالی که بر زبانش جاری میشود پرسش از حضورت در پیادهروی اربعین است؛ "امسال توهم راهی میشوی؟!" و پای ثابت دعای آخر هیئتها میشود آرزوی طلبیده شدن...
این چه واگویههایی است که رهایمان نمیکند؟!
مُهر خروج از کشور که بر پاسپورتت مینشیند و ویزای عراق برایت صادر میشود مرغ دلت راهی میشود، گویی که سفر از همین لحظه آغاز شده و باید راهی شوی و عجب سخت میگذرد این لحظات شیرین و دست نایافتی!
کولهپشتی عاشقیات جمع میشود، سفارش پیشکسوتهاست که بارت را سبک ببند که میهمان همچون حسین(ع) و میزبانی همچون عراقیهای دریادل داری!
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
بالاخره روز موعود از راه میرسد و راهی میشوی، چشمان زیادی با اشکهایشان بدرقهات میکنند و اما این دفعه کولهپشتیات سنگین شده از التماس دعاهایی که باید به استجابت دعا ختم شود.
به مرز مهران که میرسیم حجم جمعیت و اتوبوسهای کاپتاژ شده زیادی به چشم میآیند که در نوبت انتظارند.. بعضیها میگویند 10ساعتی است منتظر اجازه خروج عراقیها هستند و این انتظار برای تو به 12ساعت مبدل میشود.
حجم جمعیت را که میبینم با خود میگویم چطور این همه گرانی و سختی معیشت، مردم را از حضور در پیادهروی اربعین منصرف نکرده است؟ نداشته باشی و برای حسین(ع) هزینه کنی؟!
همه دور هم نشستهایم یکی از تهران آمده دیگری دانشجوی کاشان است، عمه و برادرزادهای خوش صحبت همنشینم شدهاند، عمه خانم میگوید؛ 5 سالی است که زائرم و هرسال عزمم برای آمدن دوباره جزمتر میشود، میپرسم با این همه گرانی و هزینهی گران سفر چرا راهی شدهای؟ میگوید از تمام خرج یک سالم میزنم که هزینه اربعین را جمع کنم! فقط نگاهش میکنم و دلم آشوب میشود...
نیمه شب است که دیگر از مرز عبور کردهایم و راهی دیدار شاه نجف میشویم، پذیرایی عراقیها فقط محدود به مسیر پیادهروی نجف تا کربلا نمیشود، نماز صبح را میهمان سفرهخانههای بین راهی هستیم که علاوه بر نماز، صبحانه هم میهمانت میکنند و با جمله "خوش آمدی زائر" بدرقهات.
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
از پنجره اتوبوس که بیرون را مینگری عراقیهای زیادی را میبینی که پیاده در راهند، پیر و جوان و کودک هم ندارد، مثل ما هم کولهای بر دوش ندارند، آزاد و سبک بال آمدهاند، بعضیهایشان روزهاست از بصره راه افتادهاند، پیرمردی خمیده... مادری با چندین کودک خردسال و جوانانی که عربی صحبت میکنند و من فقط نظاره گرم..
شهر نجف و زیارت امیرمومنان به یک مبدأ طلایی تبدیل شده تا قدمهایمان را در مسیر عاشقی آغاز کنیم؛ زوار میآیند و سلامی به شاه نجف عرض میکنند و راهی میشوند... بله مسیر عاشقی... عمودهایی که سایه سرت میشوند تا به بینالحرمین برسی و دستت را در دستان عباس بی علم بگذاری...
عجب مردمان عجیبی! عراقیها را میگویم! پس از 3 سال قدم زدن در این خاک هنوز آنها را به خوبی نمیشناسم، چندسال دیگر باید بگذرد و گرد سپیدی بر موهایم بنشیند تا بدانم در دل مردمان عراق در ایام اربعین چه میگذرد؟!
میخواهم مردمان نجف را از نزدیک ببینم، بدجور نمک گیرم کردهاند، پیادهروی را از داخل شهر آغاز میکنیم، سرآغاز مهربانیها از همینجاست، شهر آبادانی ندارد، کوچههایی آسفالت نشده و پر از خاک و زباله، اما آنچنان میزبان مهربانی داری که دلت میخواهد ساعتها بر همین ناآبادیها قدم برداری و تحویلت بگیرند...
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
صدای مداحی گوشها را مینوازد، هرطرف را که نگاه میکنی درب همه منازل باز است و صندلیهای زیادی چیده شده، یکی آب میآورد، دیگری دستمال کاغذی تعارف میکند، یکی شربت میدهد و دیگری با خواهش دستت را میگیرد تا شبی را میهمان منزلش باشی! زبان یکدیگر را متوجه نمیشویم اما دلهایمان یکی است و چه زیبا "حب الحسین یجمعنا" تعبیر میشود.
کوچک و بزرگ و پیر و جوان ندارد، همه میزبان شدهاند و عجب میزبانی...
عمودها را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاری و بر اشتیاقت افزوده میشود، عرب و عجم! سیاه و سفید! ترک و اروپایی و امریکایی ندارد... همه در راهند.. مسیری که گرما و سرما، بیابان و خشکی، آبادانی و کویر نمیشناسد... این سیل جمعیت رود خروشانی است که ذکرگویان به سمت ارباب درحرکتند.
تقریبا هر قدمی را که پشت سر میگذاری میزبانانی درانتظارند تا پذیرائیت کنند، گاهی چندین مرتبه هر وعده غذا را تکرار میکنی تا دلی از این میزبان عزیز ترک برندارد... و چه حریصند برای پذیرایی از زوار حسین(ع)!!!
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
خورشیدی که افتخار تابش در آسمان اربعین را دارد درحال جمع کردن بال و پر سوزان خود است که صدای "مبیت"، "مبیت"، دخترک عراقی مرا از حال و هوای خود بیرون میکشد، 10 سال بیشتر ندارد اما با چشمان زیبایش درحال التماس کردن است که شب را در منزلشان بیتوته کنیم؛ این محبت بی کران فقط زاییده عشق سیدالشهداست، دلیل از این موجهتر؟!
ثروتمند و غنی ندارد؛ همه در میدان خدمت به حسین(ع) و زوارش در حال آماده باش هستند، خورشید که غروب میکند و میهمان یکی از منازل این مردمان دوست داشتنی و باصفا که میشوی به خوبی درک میکنی که هزینه کردن برای حضرت ارباب از نداشتههایت یعنی چه!
زوار پیاده روی اربعین در هرقدمی که در مسیر پیاده روی اربعین برمیدارند احساس غربت ندارند و چه شیرین این لحظات طی میشود، حتی پاهای تاول زده ات هم تو را از ادامه مسیر و تحمل سختی راه پشیمان نمیکند.
در مسیر پیادهروی چادرهایی را برافراشته شده میبینی که به نام موکب درحال خدمت رسانی به زوار اربعین هستند از هر قشری آمده اند، دکتر و مهندس و استاد دانشگاه، خیاط و نانوا و دانشجو و آشپز همه جمعند برای خادمی! اینجا همه یک عنوان دارند "خادم الحسین"!
همه در راهند، زائران حسین(ع) خستگی را خسته میکنند.. اربعین بهانهای است که هرکس با هرچه در چَنته دارد به میدان بیاید و عاشورایی بودن خود را به رخ دیگری بکشاند.
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
با خود فکر میکنم که پیادهروی اربعین میدان جوشش اخلاص زوار حسینی است و در این میان عراقیها چه زیبا توانستهاند گوی سبقت را از خادمان ایرانی بربایند، ای کاش منم هم یک عراقی بودم!
و اما چه سخت میگذرد که روزشمار دلم را ورق بزنم تا اربعین 98! آیا راهیام یا جامانده؟!...
انتهای پیام/
,
,
,
,
,
,
,
]
به اشتراک گذاری این مطلب!
ارسال دیدگاه