اخبار داغ

گفتگوی تفصیلی با رضا برجی؛

از عاشورای شلمچه تا جنگ بوسنی/ ماجرای مصاحبه شغلی با سیدمرتضی آوینی/ خط مقدم برای مردم بوسنی و افغانستان معنا نداشت

از عاشورای شلمچه تا جنگ بوسنی/ ماجرای مصاحبه شغلی با سیدمرتضی آوینی/ خط مقدم برای مردم بوسنی و افغانستان معنا نداشت
عکاس بزرگ جنگ و مستندساز برجسته ایران می‌گوید شلمچه بازگشت دوباره تاریخ به نقطه عاشورا و کربلا بود.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از مرآت، «امثال برجی هستند که عمق استراتژی ما را مشخص می‌کنند.» مومنی‌شریف راست می‌گوید! در شرایطی که ایران از فقر سفیر رنج می‌برد، هنوز کسانی مثل برجی هستند که در قد و قامت یک دیپلمات ظاهر می‌شوند و به عنوان سفیر انقلاب اسلامی به قلب خطرها می‌روند؛ جایی که قطعا خط اتوی دیپلمات‌ها به هم می‌خورد! سخن آدم‌ها عمدتا واژه و حرف است با چاشنی احساس؛ اما حرف‌های برجی عمدتا احساس است که واژه‌آلود شده است!

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, مرآت,

مرآت بی‌بهانه به سراغ رضا برجی، عکاس شهیر جنگ و مستندساز برجسته ایران رفته است؛ که تا یک دم بیاساید ز دنیا و شر و شورش! بی‌مقدمه شما را به مطالعه این گفتگو دعوت می‌کنیم.

,

 کار عکاسی را از چه زمانی آغاز کردید؟

,  کار عکاسی را از چه زمانی آغاز کردید؟,

پیش از انقلاب، کلاس اول راهنمایی بودم که یک دوربین عکاسی از کانون پرورش فکری کودکان جایزه گرفتم. قیمت آن دوربین 16 تومان بود. من با آن دوربین از خانواده و هم‌محله‌ای‌ها عکس می‌گرفتم اما آغاز عکاسی حرفه‌ای من به سال 63 مربوط می‌شود؛ زمانی که در لشکر سیدالشهداء(ع) در بخش تبلیغات فعالیت می‌کردم. در سال 65 هم وارد مجموعه روایت فتح شدم و تا الان کار حرفه‌ای عکاسی می‌کنم.

,

 شما کار حرفه‌ای‌تان را با جنگ آغاز کردید. عکاسی جنگ برای شما هراس‌آور نبود؟

,  شما کار حرفه‌ای‌تان را با جنگ آغاز کردید. عکاسی جنگ برای شما هراس‌آور نبود؟,

نه من پیش از آغاز عکاسی جنگ در تیپ مهندسی رزمی، لودرچی بودم. لودرچی بودن بسیار بسیار وحشتناک‌تر از عکاس بودن است! لودرچی باید خودش سنگر شود و برای دیگران سنگر بسازد. این بی‌سنگری لودرچی هراس‌آورتر است. به همین خاطر است که می‌گویند لودرچی‌ها دل نترسی دارند. وقتی به عنوان لودرچی کار می‌کنی، اصلا سوت خمپاره را نمی‌شنوی و ناگهان با انفجار مواجه می‌شوی و حتما ترکش می‌خوری!

,

این انفجار نیست که آدم را می‌ترساند، این سوت خمپاره است که هراس‌آور است. بنابراین عکاسی خیلی راحت‌تر از لودرچی بودن بود!

,

چه انگیزه‌ای شما را واداشت که لودرچی بودن را رها کنید و به عکاسی جنگ مشغول شوید؟

, چه انگیزه‌ای شما را واداشت که لودرچی بودن را رها کنید و به عکاسی جنگ مشغول شوید؟,

من از قبل از انقلاب که در کانون پرورش فکری کودکان فعالیت داشتم، به عکاسی علاقه‌مند بودم. یکی از مراکز کانون در محله ما بود. من از کلاس سوم یا چهارم ابتدایی عضو کتابخانه کانون بودم. وقتی آدم وارد دنیای قصه می‌شود، خواندنِ زیاد به یقین او را به جایی می‌رساند. این خواندن‌ها مرا به وادی هنر، هُل داد. دوربینی جایزه گرفته بودم و نوشتارم هم خوب بود.

,

در بلا هم می‌کشم لذات او!

, در بلا هم می‌کشم لذات او!, در بلا هم می‌کشم لذات او!,

یادم می‌آید در کلاس دوم انشاهای خیلی خوبی می‌نوشتم و معلم‌ها همیشه از این بابت مرا تشویق می‌کردند. این‌ها مرا به هنر و کار فرهنگی علاقه‌مند کرده بود. همین‌ها انگیزه من بود برای این که در جنگ هم عکاسی و کار فرهنگی و رسانه‌ای را دوست داشته باشم.

,

 چطور با مجموعه روایت فتح آشنا شدید؟

,  چطور با مجموعه روایت فتح آشنا شدید؟,

شهید آوینی می‌خواست یک‌سری نیرو را بکارگیری کند. من برای همین منظور رفتم و مصاحبه دادم. مصاحبه دو روزه بود. روز اول، دوستی با من مصاحبه کرد و گفت شما رد شدید! فردای آن روز دوباره رفتم و دو دفتر چهل‌برگ و چند عکس با خودم بردم. دیدم در اتاق کسی نشسته و چهره خاصی دارد. سلام کردم و گفتم برای مصاحبه آمده‌ام. گفت بنشین.

,

شما قبول شدی آقای برجی!

, شما قبول شدی آقای برجی!, شما قبول شدی آقای برجی!,

چند سوال درباره هنر از من پرسید. دو تا دفتر چهل‌برگ را نشانش دادم. دفترها گرفت و شروع کرد به خواندن. می‌‌خواند و هر چند ثانیه یک‌بار می‌گفت باریکلا! این بارک‌الله گفتن‌ها پنج‌شش‌بار تکرار شد. بعد آن چند عکسی که برده بودم را نگاه کرد و گفت باشد! شما قبول شدی! گفتم برادر! من دیروز آمدم اینجا؛ دفتر چهل‌برگ و عکس‌ها را با خودم نیاورده بودم و با برادر دیگری مصاحبه کردم و به من گفت شما رد شدی! حالا من چه کنم؟

,

به من نگاه کرد و گفت نه! شما قبول شدی! من خودم این مسأله را حل می‌کنم. شما شنبه بیایید این‌جا، من خودم بقیه ماجرا را درست می‌کنم. این‌گونه بود که با نظر خود شهید آوینی وارد قصه هنر شدم.

,

تا زمان شهادت سیدمرتضی آوینی با ایشان می‌کردید؛ درست است؟

, تا زمان شهادت سیدمرتضی آوینی با ایشان می‌کردید؛ درست است؟,

بله. آخرین کاری که با آقامرتضی برنامه‌اش را ریخته بودیم، کاری بود درباره افغانستان و تاجیکستان. قرار بود من بروم و فیلم بگیرم و تدوینش را با نظر آقامرتضی انجام بدهیم. همان کاری که درباره مستندهای جبهه می‌کردیم. آقامرتضی یک‌سری مسائل را به ما می‌گفت و ما به جبهه می‌رفتیم و فیلم می‌گرفتیم و می‌آوردیم و آقامرتضی تدوین و کارهای دیگرش را بر عهده می‌گرفت. این کار آخر هم از همین سنخ بود.

,

من پیش از آن هم به افغانستان سفر کرده بودم و به همین خاطر قرار شد کار مربوط به افغانستان و تاجیکستان را بر عهده بگیرم. با آقامرتضی صحبت کردیم و او به من می‌گفت که چگونه فیلم بگیرم و چه کنم. روز شنبه‌ای ساعت 5 بعدازظهر در سوره قرار گذاشته بودیم برای این که چند ساعتی پیش از سفر با هم باشیم و مرا به فرودگاه برساند، آن روز نیامد و جمعه 5 بعدازظهر آسمانی شد و رفت.

,

در خط مقدم جنگ بوسنی چه می‌گذرد!

, در خط مقدم جنگ بوسنی چه می‌گذرد!, در خط مقدم جنگ بوسنی چه می‌گذرد!,

شما در جنگ‌های مختلفی حضور پیدا کرده‌اید. تجربه کدام‌یک از جنگ‌ها برای شما برجسته‌تر است؟ تفاوت دفاع مقدس در ایران با جنگ‌هایی که دیگر کشورها دیده‌اید در چیست؟

, شما در جنگ‌های مختلفی حضور پیدا کرده‌اید. تجربه کدام‌یک از جنگ‌ها برای شما برجسته‌تر است؟ تفاوت دفاع مقدس در ایران با جنگ‌هایی که دیگر کشورها دیده‌اید در چیست؟,

من کار کردن در دو جا را بسیار دوست داشتم؛ یکی افغانستان و دیگری لبنان. من در جریان جنگ 33 روزه به لبنان رفته بودم و در افغانستان هم مستند «چرا می‌جنگیم» و «لعل بدخشان» را ساختیم. هریک از جنگ‌ها خصوصیت‌های ویژه خود را دارد؛ مثلا در جنگ بوسنی، در پنجاه متری خط مقدم، خانمی در حیاط خانه‌اش نشسته بود و لباس می‌شست؛ به همین راحتی!

,

جنگ بوسنی وارد زندگی مردم شده بود. هیچ‌یک از بوسنیایی‌ها نمی‌توانست از جنگ فرار کند و در معرض آسیب‌های جنگ قرار داشت. در جنگ ما، خط مقدمی وجود داشت و یک‌سری رزمنده پشت خط بودند و 100 کیلومتر آن‌سوتر شهری بود خرمشهرنام یا دزفول‌نام. عمده مردم ایران خیلی درگیر جنگ نبودند اما در افغانستان و بوسنی، مردم در همه‌جای کشور می‌جنگیدند و با جنگ درگیر بودند.

,

خط مقدم برای مردم بوسنی و افغانستان معنا نداشت

, خط مقدم برای مردم بوسنی و افغانستان معنا نداشت, خط مقدم برای مردم بوسنی و افغانستان معنا نداشت,

در افغانستان از مرز پاکستان تا مرز چین و تا مرز هند و تا مرز ایران، در همه‌جای کشور جنگ بود و برای مردم خط مقدم معنا نداشت. در بوسنی هم همین‌گونه بود. جنگ ما از نظر زمینی و آسمانی شکل دیگری و خاصیت دیگری داشت. در هیچ جنگی، اتفاقات جنگ ما تکرار نشد. شاید در جنگ 33 روزه لبنان و جنگ سوریه علیه داعش وقایع کمی به جنگ ایران شبیه شد؛ اما آن اتفاقات تکرار نشدند.

,

اتفاقاتی که در شلمچه رخ داد، منحصربفرد بود. ما در شلمچه می‌گفتیم می‌خواهیم انتقام سیلی به صورت حضرت زهرا(س) را می‌گیریم؛ انگار داشتیم در درازنای تاریخ می‌جنگیدیم. جنگ ما می‌رفت در دل تاریخ. هرکس که روبروی ما بود برایمان فرقی نمی‌کرد؛ ما برای یاری رساندن به اباعبدالله(ع) رفته بودیم. ما وارد ادامه جنگی شده بودیم که 1400 سال قبل با شهادت اباعبدالله(ع) و اسارت خانواده اهل‌بیت(ع) آغاز شده بود.

,

ادامه آن جنگ در طول تاریخ و در برهه‌های مختلف کم‌رنگ و پررنگ می‌شد. بعد از واقعه عاشورا در سال 61، عاشورایی بودن در دهه شصت ایران و در شلمچه اتفاق افتاد. آغاز این واقعه، با آغاز حرکت امام حسین(ع) از مکه قرین بود و وقتی این حرکت 4 ماهه به ظاهر در کربلا پایان گرفت، تاریخ دوار در هزاره‌ای دیگر همان اتفاقات را در شلمچه تکرار کرد.

,

شلمچه، بازگشت دوباره تاریخ به نقطه عاشورا و به کربلا بود. کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا. به ضرس قاطع می‌گویم که شما می‌توانستید همان خلوصی که در آدم‌هایی که کنار سیدالشهداء(ع) ایستادند و جنگیدند وجود داشت را در هزاران نفر از بچه‌های جنگ ببینید. هزاران‌نفر بودند که اگر در واقعه عاشورا حضور داشتند، کنار اباعبدالله(ع) می‌جنگیدند.

,

وقتی تاریخ دوباره تکرار می‌شود...

, وقتی تاریخ دوباره تکرار می‌شود..., وقتی تاریخ دوباره تکرار می‌شود...,

این اتفاق در هیچ جنگی نمی‌تواند تکرار شود. در جنگ ایران، آزمون، آزمونِ عاشورایی بود. این‌جا به نقطه‌ای می‌رسیم که تاریخ دوباره تو را می‌چرخاند و به نقطه‌ای می‌رساند که تو باید در آن عاشورایی فکر کنی. فرقی نمی‌کند که آن زمین کجا باشد؛ کل ارض دنیا می‌شود کربلا و کل یوم می‌شود عاشورا؛ فرقی نمی‌کند که دهم محرم‌الحرام سال 61 هجری باشد یا نباشد؛ همه روزها می‌تواند عاشورا باشد و هر زمینی هم می‌تواند کربلا باشد.

,

در جنگ تو به خدا می‌گفتی که ببین مرا! من با همه آلودگی‌ام می‌خواهم عاشورایی و کربلایی باشم. ما در دفاع مقدس با چله‌نشینی گناه نکردن و خوب بودن شروع می‌کردیم و خلوصمان را بالا می‌بردیم؛ آن‌قدر که عاشورایی بشویم. در لحظه عاشورایی شدن باید جزو 72 یار سیدالشهداء بشوی. در اوج، خلوصت به خلوص یکی از 72 تن می‌رسد و در این هنگام، جایی که در آن ایستاده‌ای کربلا می‌شود و زمانی که در آن قرار گرفته‌ای، عاشورا می‌شود.

,

جنگ ما تکرار تاریخ عاشورا بود. این است که دفاع ما را مقدس می‌کند؛ تقدسی که خلوصش بسیار بالاست؛ مثل طلای 100 عیار.

,

بخش دوم این گفتگو به زودی منتشر می‌شود.

, بخش دوم این گفتگو به زودی منتشر می‌شود.,

گفتگو و تنظیم: محسن حسن‌زاده

,

انتهای پیام/ح

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه