اخبار داغ

پرستاری از جنس مادر/ صبری مادرانه در نبرد با سرنوشت

پرستاری از جنس مادر/ صبری مادرانه در نبرد با سرنوشت
مادر در حالی که با گوشه روسری اشک هایش را پاک می کند می گوید: وقتی شنیدم که سحر سرطان دارد، دنیا روی سرم آوار شد، اما به خداوند و صبر حضرت زینب (س) توکل کردم و برای درمان دخترم از هیچ چیزی دریغ نکردم...
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از عصر اترک ، پنجم جمادی الاول روز ولادت بانوی قهرمان کربلا، حضرت زینب کبری(س) به نام روز پرستار نامگذاری شده است، وقتی سخن از پرستار به میان می آید، اولین چیزی که از ذهن می گذرد شخصی با روپوشی سفید در بیمارستان است، اما گاه پرستارانی هستند که تمام عمر خود را عاشقانه و بدون هیچ دستمزدی صرف می کنند، این پرستاران گم نام گاه در نقش پدر، مادر و یا در نقش فرزند هستند که سختی را به جان می خرند تا عضو خانواده شان دردی نکشند.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, عصر اترک ,

صبح روز پنج شنبه در حالی که بارش نم نم برف، فرش زمین را خیس کرده بود، به دنبال تماس تلفنی جویای آدرس در یکی از مناطق حاشیه ای شهر بجنورد بودم، شدت گرفتن بارش برف یافتن آدرس را سخت تر کرده ، وارد کوچه شان شدم اما خانه را پیدا نکردم، مجدد تماس گرفتم و در کمتر از چند دقیقه مادری با چادر گلدارش جلوی درب نشان از آدرس شان را می داد.

,

 

,

, ,

 

,

پیاده شدم و به سمتش رفتم، با گرمی سلام و خوش آمد گویی کرد، وارد حیاط شدم ، ویلچری که در ایوان کوچکشان بود توجهم را جلب کرد.

,

مادر با کنار زدن پرده ای که جلوی درب ورودی خانه شان بود، من را به داخل تعارف کرد، با دیدن صحنه نفسم را حبس کردم تا اشکم جاری نشود، تختی در گوشه ای از اتاق کوچکشان گذاشته بود و دختری که شاید بیش از 20 سال بیشتر نداشت با موهایی تراشیده در حالی که توان حرکت نداشت ، با رویی خوش با من  احوال پرسی کرد، به آرامی دستانش را فشردم و او با رمقی که حس نمی شد خبر از درونش می داد.

,

مادر چادرش را برداشت و کنارم نشست، گفت تا به الان مصاحبه نکرده ام چه باید بگویم، گفتم این مصاحبه نیست فقط یک درد دل دوستانه است شاید با بیانشان کمی از درد هایتان آرام شود.

,

نامش طاهره بود، 54 سال بیشتر نداشت، همسرش را 12 سال پیش از دست داده و سرپرستی پنج دختر و یک پسر بر عهده اش است و بار زندگی بر دوشش سنگینی می کند، مشکلاتش از چشمان خسته اش به راحتی قابل حس بود. نگاه های نگران و پر استرسی که مادر هر از گاهی به دخترش می انداخت، خبر از غوغای دل پردردش می داد چراکه او حالا چندماهی است که متوجه شده علاوه برغم معلولیت الهام ، دختر کوچکترش سحر نیز با بیماری سرطان دسته وپنجه نرم می کند.

,

سحر چهارمین فرزند خانواده و 23 سال سن دارد و دانشجوی رشته نرم افزار دانشگاهی در بجنورد بود که تورم ناگهانی در ناحیه گلو حدود یک  سال و نیم گذشته روال زندگی این دختر را به کلی تغییر داد، خودش براساس مطالعاتی که داشته به بیماری سرطانش پی برده بود اما برای اینکه مادر نگران نشود حرفی به میان نمی آورد تا اینکه عوارض ظاهری ایجاد شده در سحر تمامی سکوت هایش را می شکند .

,

آن طرف تر دختری نشسته که از ناحیه کمر و پا معلول است و توانایی حرکت ندارد، نامش الهام و 32 سال سن دارد، تا مقطع فوق دیپلم درس خوانده که بتواند کمک خرج مادر باشد اما موفق به پیدا کردن شغلی نشده است.

,

این مادر با صبر زینبی با تمام توان، سخت می کوشد تا فرزندانش سختی نببیند اما انگار روزگار با او سرسازش ندارد و جز درماندگی چیزی عایدش نمی کند.

,

طاهره خانم می گوید: همسرم از بیماری کبد رنج می برد و زمان حیاتش هم بار زندگی بر دوش من بود، پسرم به تازگی دیپلمش را گرفته و برای اینکه بتواند کمک خرجی برای خانواده باشد، به عنوان شاگرد در مغازه ای مشغول به کار شده است.

,

او ادامه می دهد: کار ثابتی ندارم، نظافت خانه های مردم را انجام می دهم که اگر تمام روزهای هفته هم کار کنم بازهم درآمدم به یک میلیون تومان در ماه نمی رسد.

,

سحر در ادامه صحبت های مادرش می گوید: حدودا یک سال و نیم از بیماری من می گذشت و اطلاعی نداشتیم که سرطان دارم، باتوجه به اینکه سرطان من غدد لنفوم است، گلویم متورم شده بود، شش ماه به متخصصان در بجنورد مراجعه کردم اما هر بار با تجویز داروهای آنتی بیوتیک تشخیصی به سرطان داده نشد، تا اینکه حالت ظاهری من، ریزش موهایم و لاغری ناگهانی ام نگرانی مادرم را چندبرابر کرد و من را برای ادامه درمان به مشهد برد.

,

سحر ادامه می دهد: باتوجه به علایمی که داشتم و مطالعه ای که کردم، حدس زده بودم که بیماریم، سرطان باشد اما به یقین نرسیدم و مرداد 97 با نتایج مثبت درنتایج آزمایش های پاتالوژی سرطان من تایید شد. بعد از سرطان روال زندگی ام کامل تغییر کرد، قبل از آن به دانشگاه و باشگاه ورزشی می رفتم، اکنون از ادامه تحصیل بازمانده ام و توان رفتن به باشگاه ندارم، در حالی که پزشکم می گوید برای روحیه ات خوب است چندباری رفتم اما نگاه های بقیه مرا اذیت می کرد.

,

 

,

, ,

 

,

او می گوید: کاش برای من و هم چون من ها مراکزی بود که ما بیماران در آنجا مشغول به ورزش می شدیم، متاسفانه مردم به راحتی نمی توانند سرطان را بپذیرند.

,

طاهره خانم در حالی که بغض جلوی صحبت کردنش را می گیرد، به آرامی با گوشه روسری اشک های صورتش را پاک می کند و بعد از کمی که آرام تر می شود، می گوید: بعد از اطلاع از بیماری سحر سه روز به جز آب چیزی نمی توانستم بخورم، برای شیمی درمانی او را در حالی که امیدی به برگشتش نداشتم به بیمارستان بجنورد منتقل کردیم ،تا بعد از چندین مرحله شیمی درمانی کمی به حالت معمولی در آمد.

,

او می گوید: هزینه های درمان سحر خیلی بالاست، من سرپرست خانواده و تحت پوشش کمیته امداد هستم و آن ها در ابتدا کمک هایی برای هزینه های درمانی دخترم پرداخت کردند اما از زمانی که تحت پوشش انجمن سرطان عطوفت قرارگرفتیم، کمک های کمیته قطع شد چراکه براساس گفته های کمیته امداد در صورتی ماهیانه مبلغی را برای دخترم کمک می کنند که از پوشش عطوفت خارج شویم.

,

طاهره خانم ادامه می دهد: هر 15 روز مبلغ 700 هزار تومان هزینه داروها می شود، با اینکه مبلغی توسط موسسه خیریه و خیرین و تخفیفات بیمارستان ها تامین می شوداما باز هم آنقدر هزینه ها سنگین است که نمی توانم از پسش بر بیایم.

,

او می گوید: از ابتدای زندگی مشکلات زیادی را داشته ام، وقتی عصبی می شوم و کم می آورم، دست و پاهایم شروع به لرزیدن می کند، تنها پناهم خداست، وضو می گیرم دو رکعت نماز می خوانم و از خدا صبر می خواهم، وقتی به یاد صبر حضرت زینب(س) می افتم و خدا را شکر می کنم و بعد از نماز آرامش پیدا می کنم و توان بلند شدن را در پاهایم حس می کنم.

,

طاهره خانم هم چنین از مشکلاتش می گوید: حدود شش میلیون تومان قرض گرفته ام، یکی از دخترانم هم معلول حرکتی است ،هر روز که چشمانم را باز می کنم از حضرت زینب کمک می خواهم که توان دیدن دخترانم که یکی بر تخت و دیگری بر ویلچر است را داشته باشم و بتوانم با تکیه و توکل بر خدا روزها از خانه بیرون بزنم تا لقمه ای نان برای آنها تهیه کنم، مشکلات زیادی در زندگی دارم، هرچقدر هم بگویم تمامی ندارد.

,

سحر در ادامه می گوید: بزرگترین مشکلی که نه تنها من بلکه تمام بیماران خاص و سرطانی دارند این است که با توجه به بالا بودن هزینه های خدمات پاراکلینیکی  در مراکز خصوصی به مراکز دولتی مراجعه می کنیم اما به خاطر فاصله چندماهه که بین نوبت دهی تا آماده شدن پاسخ عکس یا آزمایش می افتد، روند درمان به تاخیر می افتد و به اجبار به سمت مراکز خصوصی با هزینه های بالا می رویم.

,

هم چنین او با اشاره به اینکه بیماران سرطانی علاوه بر مشکلاتی روحی که دارند دردهای جسمانی زیادی را متحمل می شوند، می گوید: در بیمارستان های دولتی متاسفانه از دانشجویان پرستاری برای ارائه خدمات به ما استفاده می کنند که باتوجه به تجربیات کمی که دارند گاهی آزاردهنده است و بستری شدن در بیمارستان برایم سخت می شود.

,

سحر ادامه می دهد: در سال 97 بعد از اعمال تحریم ها برخی از اقلام دارویی ما به سختی پیدا می شد و این خود باعث دردسرهایی برای مادر شد.

,

سحر می گوید: مادرم بعد از بیماری من مجبور است خیلی از تماس هایی که برای کار می شود را کنسل کند بعد ازهر بار شیمی درمانی مادرم کنارم می ماند تا من بتوانم به اموراتم برسم و این باعث می شود که همان منبع درآمدمان هم قطع شود.

,

 

,

, ,

 

,

طاهره خانم با اشاره به اینکه مشکلات خانه و زندگی ما تمامی ندارد، ادامه می دهد: ما خانواده های مستمند نیاز به حمایت داریم، بارها شده که توان خرید چند دانه نان هم نداشتم و شرمنده فرزندانم شده ام، همه هزینه ها بالا است، هزینه های بالای دارو هم بر دغدغه های من اضافه کرده است.

,

الهام دختر این خانواده که معلولیت حرکتی دارد، می گوید: در زمان کودکی به دلیل فلج اطفال از ناحیه کمر به پایین فلج شدم و ویلچرعضو جدید زندگی ام شد، مادرم به تنهایی بار زندگی را بردوش کشیده تا ما سختی نکشیم و این باعث شد تا من درس بخوانم و وارد دانشگاه شوم، قبل از ورود به دانشگاه ماهانه مبلغ 50 هزار تومان به عنوان یارانه توسط بهزیستی به حسابم واریز می شد، تا اینکه وارد دانشگاه شدم، یارانه ام قطع شد و مخارج دانشگاه را واریز می کردند، رفت و آمد برایم سخت بود، فوق دیپلمم را که گرفتم در مقطع کارشناسی هم قبول شدم اما بخاطر سختی ایاب ذهاب در مسیر و محیط دانشگاه ترک تحصیل کردم.

,

او ادامه می دهد: مشکلی که الان دارم این است که بعد از اینکه از دانشگاه انصراف دادم ولی هم چنان یارانه ام قطع است و بارها پیگیری کردم ولی به نتیجه ای نرسیدم، برای تهیه یک ویلچر تا تهران رفتم، تا اینکه ویلچری به من داده شد که ماه اول استفاده شکست و مجدد با وامی که گرفتم ویلچر جدیدی را خریداری کردم.

,

طاهره خانم می گوید: شاید گاهی اوقات کم آوردم و دلم شکسته اما در جایگاهی نیستم که بخواهم از خداوند دلگیر شوم، کارهای خدا بی حکمت نیست، با غصه خوردن کاری پیش نمی رود.

,

سحر می گوید: توکل به خدا بود که آن روزهای سخت بیماری را تحمل کردم و امروز امید دارم که بهتر از این خواهم شد، نه تنها ناامید نشدم بلکه با دیدن هر روزه بهبود بیماری ام توکلم هم بیشتر می شد.

,

این خانواده در انتها از خیرین و مجموعه خیریه عطوفت تشکر و قدردانی کردند ،که در روزهای سخت در کنارشان بودند و تنها نماندند.

,

 

,

تهیه و تنظیم گفتگو: آرزو رحمانی

,

انتهای پیام/

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه