اخبار داغ

یک فعال انقلابی:

بعد از ۳۰ سال وقتی شکنجه گرم را دیدم ترسیدم/ شکنجه گر رژیم زندانیان را لخت می کرد و با شلاق به جان آنها می افتاد

بعد از ۳۰ سال وقتی شکنجه گرم را دیدم ترسیدم/ شکنجه گر رژیم زندانیان را لخت می کرد و با شلاق به جان آنها می افتاد
فعال انقلابی در سالهای رژیم شاهنشاهی می گوید: رژیم شاهنشاهی زندانیان را لخت می کردند و به تخت خواب آهنی می بستند و با شلاق می زدند.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از شیرازه، انتشار مستندی درباره ی یکی از شکنجه گران ساواک که بعد از 35سال به ایران آمده بود و مواجهه او با افرادی که او را شکنجه کرده بود، باعث شد به سراغ یکی از انقلابیون حاضر در مستند برویم.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, شیرازه, شیرازه,

مجید روزی طلب؛ مدیر کل اسبق آموزش و پرورش استان فارس و نماینده ی مجلس. یکی از افرادی که در این مستند حضور داشت و با شکنجه گرش روبرو شده بود.
 
شیرازه: آقای روزی طلب شما متولد چه سالی هستید؟
1328

چه سالی وارد دانشگاه شیراز شدید؟
1348

 یعنی تقریبا هم زمان با آقای توکلی نماینده اسبق مردم تهران در مجلس درست است؟
بله ما با آقای توکلی با هم بوده ایم.

یعنی زمان حداد عادل و اینها بودند؟
 بله آقای حداد عادل زمان که ما دانشجویی را طی می کردیم ایشان فارغ التحصیل شده بودند ولی ما قبل از آن چون من خودم عضو انجمن دبیرستان نمازی بودم ما از ایشان دعوت می کردیم که بیاید و در دبیرستان سخنرانی بکند. از آن به بعد اگر در دانشگاه برنامه ای بود مثلا خدا رحمت کندآقای مطهری یا علامه جعفری اگر در آنجا برنامه داشتند ما را دعوت می کردند.

شما در چه سالی زندانی شدید؟
52 فکر می کنم یا 53.

دانشجو بودید؟
بله؛ آن زمان دانشجو بودم

بهانه دستگیریتان چه بود؟
 بهانه که خیلی. (خنده) بله ما عضو انجمن اسلامی بودیم و آنها ما را زیر نظر داشتند و بعد هم یک ارتباطاتی با آقای حائری داشتیم و بعد هم در یک جلسه خاصی که آقای حائری از تبعید برگشته بودند در آنجا ما را دستگیر کردند.

 فکر کنم شما زیاد شکنجه شدید؟
 بله یکی از دوستان می گفت که کمیتش کم بود ولی کیفیت شکنجه ها خوب بود.(خنده)

 چند مدت در زندان ماندید؟
می گویم که کم بود و خیلی زیاد نبود تقریبا 3،4 ماه. بعد هم که آن بنده خدایی که ما را شکنجه می کرد را بعد از 30 سال گیر آوردند و دستگیرش کردند و اینها. گفتم که عجب و تعجب کردم و گفت که اگر شکایتی داری بنویس. ما هم به اندازه یک صفحه برایش شکایت نامه ای نوشتیم و به بچه های اطلاعات دادیم.

 اسمش چی بود؟
 علی اکبر دهقان. بعد به ما زنگ زدند که می خواهی او را ببینی؟ گفتم می ترسم(خنده) چون واقعا ترس داشت و این فرد واقعا بی دین و بی حیا و نامرد بود. جوان هم بود و جویای نام و خیلی فعالیت و شکنجه می کرد و اینها. خلاصه گفتم باشد می آیم. البته از نظر سنی از من بالاتر بود و خلاصه به اطلاعات رفتیم و در یک اتاق نشستیم و او را آوردند. اصلا خیلی پیر شده بود.

چه سالی بود؟
ج: سال 93 یا 94 بود.

چگونه دستگیرش کردند؟
نمی دانم برای یک ماموریت فکر کنم از آمریکا آمده بود. این نشان میدهد مجموعه های اطلاعاتی ما چقدر قوی  هستند. در همان فرودگاه در بدو ورود دستگیر شده بود.

 وقتی دهقانی را دیدید چه شد؟

دهقان هم دیگر خیلی پیر شده بود. به او گفتم که من را می شناسی. گفت ها روزی طلب هستی. درست که یادش نبود. خلاصه این ها از قبل با گروه مستند شبکه 3 هماهنگ کرده بودند برای فیلمبرداری مفصل. خلاصه ما هم گیر آوردند و دیگر یک مقداری با او صحبت کردیم و هی من سوال می پرسیدم و او نظر می داد. تمام چیز هایی که من گفتم را گفت.

 شکنجه ها چطوری بود؟
از همه بدتر کابل و کف پایی زدن بود. وقتی می زنند دیگر عقل از سر آدم می پرد.

 به شما قپانی نزدند؟

چرا. این یکیش بود که آدم را لخت لخت می کردند و به تخت خواب آهنی می بستند و با شلاق می زدند. همین هم که می زدند کبود می شد. بعد هم در ظهر می گفتند باید بدوی چون جای شلاق آماس(ورم) می کرد و می گفتند بدوید که آماس آن کم شود. بعد هم که آن را پانسمان می کردند که درمان شود برای دفعه بعد. یکی از روش ها این بود و یکی هم بیداری دادن. بی خوابی دادن.
اتاق ما در زیر زمین بود و این ها در بالا اینقدر سر و صدای شدید راه می انداختند که کسی نمی توانست بخوابد. چند شب پشت سر هم این کار را تکرار می کردند. یا مثلا روی انگشت ها کار می کردند. یا با قپانی که چیز آهنی بود می زدند. بعد از بالا تا پایین را با قپانی برقی می زدند.
بعضی وقت ها انقدر شدید بود که من عرق می ریختم. بعد هر چه قسم و آیه می دادیم فحش و ناسزا می گفتند. فحش های ناموسی می دادند و خود این هم خرد کردن شخصیت بود. به هر حال این ها همه را هم تصریح می کردند و می گفت که ما آلت دست شاه بوده ایم. گفتم دلیل که نمی شود تو برای چه جوان هایی که هیچ کاری نکرده بودند را می زدی و از خودت این چیز ها را نمی پرسیدی. گفت که ما در فضای دیگری بودیم و چاره دیگری نداشتیم. راست هم می گفت.
 
بعد عاقبت او چطور شد؟
خانواده این فرد خیلی به سراغ ما آمدند. التماس می کردند و می گفتند که بچه دارد و فلان و این ها. خلاصه دادگاه تشکیل شد و من حرف هایی را که باید می گفتم گفتم. خودش هم خیلی به من التماس می کرد. ولی غیر از من کسان دیگری هم بودند که شکایت کرده بودند.

 ممنون از وقتی که در اختیار ما قرار دادید

,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,

 

,

انتهای پیام/

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه