اخبار داغ

گپ و گفتی با یک فروشنده جوان کتاب در خیابان فردوسی

دستفروشان فرهنگ یا سایه فروشان دانایی/ نویسنده این کتاب خودم هستم لطفاً حمایتم کنید!

دستفروشان فرهنگ یا سایه فروشان دانایی/ نویسنده این کتاب خودم هستم لطفاً حمایتم کنید!
این روزها اگر از خیابان فردوسی عبور کرده باشید حتما جوانی 30 ساله را که در بین دست فروشان این خیابان بساط کرده و چند کتاب را روی میزی کوچک چیده و جلوی آن روی یک تخته وایت برد نوشته "نویسنده این کتاب خودم هستم لطفا مرا حمایت کنید"، را دیده اید.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از کُردتودی، آن روز بعدازظهر که از سرکار برمی گشتم، و از خیابان فردوسی که گذشتم در میان انبوه دست فروشان صدای در گوشم پیچید، "نویسنده این کتاب خودم هستم لطفا حمایتم کنید" بی توجه به راهم ادامه دادم کمی پایین تر که رسیدم صدای را که شنیده بودم در ذهنم بازخوانی کردم آن وقت بود که کلمات ادا شده در میان انبوه جملات دستفروشان را فهمیدم و درک کردم.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, کُردتودی،,

کنجکاوی مرا مجبور به بازگشت کرد، وقتی چند متری به عقب برگشتم یک جوان 30 ساله را دیدم که روی چهار پایه ای نشسته و چند کتاب با جلد آبی را مقابل خود روی میزی کوچک گذاشته که جلوی آن هم روی تخته سفیدی نوشته "نویسنده این کتاب خودم هستم لطفا مرا حمایت کنید".

,

گاهی بی مهری ما دامن خیلی ها را می گیرد، مثلا بی مهری ما به دنیای کتاب و کتابخوانی، علاوه بر ظلم روا شده به خودمان، معلوم نیست چندین نویسنده را هم دل آزرده کردیم.

,

در روزهای اخیر حتی خبر گران شدن کتاب هم ما را وادار به صف کشیدن برای خریدن یک کتاب هم نکرد بی رحمی که ما علیه تمام نویسندگان و ناشران کردیم.

,

در این عصر می توان گفت نویسندگی سخت ترین شغل دنیاست، منزوی ترین، تنهاترین، بی نواترین و مظلومترین شغل.

,

جلوتر می روم سرصحبت را با جوان نویسنده باز می کنم، گرم و صمیمی با متانتی که هر نویسنده دارد، به استقبالم می آید و وقتی خودم را معرفی می کنم صمیمی تر و مهربان تر می شود.

,

وریا سیفی جوان 33 ساله ی اهل سنندج چند ماهی از بساط کردنش به بهانه فروش دسترنج خود در شهر سنندج می گذرد.

,

در جواب این سوال که چرا اینجا و اینگونه کتابی که خود نویسنده آن هستی را می فروشی می گوید: راننده بودم، و خرج زندگیم را با شغل رانندگی پیدا می کردم، یک روز تصمیم گرفتم دست نوشته های که داشتم را تبدیل به کتاب کنم، با هزینه نهایی چاپ در نهایت مجبور به فروش ماشینم شدم کتابم چاپ شد.

,

وی ادامه داد: با شوق و ذوقی که داشتم کتابم را به بهانه حمایت و فروش به کتابفروشی ها بردم اما با دلسردی برخی کتابفروشی ها دست رد به سینه ام زدند، برخی هم تعداد معدودی از کتاب را تحویل گرفته و قول فروش دادند.

,

سیفی با اظهار پشیمانی از گفتن این حرف که کتاب فروشی ها حمایت نکردند، افزود: برخی از آنها با گفتن اینکه ما پول نداریم، برخی با عنوان اینکه جای برای نگه داری کتاب نداریم، گاهی با گفتن اینکه کتاب شعر دیگر خواننده ندارد و هزاران دلیل دیگر از فروش کتاب امتناع می کردند.

,

ماهها و هفته ها گذشت و من هر وقت به سراغ کتاب هایم می رفتم از عدم فروش آن در کتابفروشی مطلع می شدم.

,

حتی گاهی از فروشندگان هم ناراحت می شدم که حتی برای کتابم ویترینی در مغازه خود به عنوان همشهری قرار نمی دادند، یا آن را درون سبدی در گوشه ای که چشم مراجعه کنندگان را بگیرد.

,

وی می گوید: در نهایت اسفند ماه بود که تصمیم گرفتم کتاب هایم را خودم به فروش برسانم، هرچه بود دسترنج من و حاصل شب زنده داری های بود که شور نوشتن در سرم نقشه نهانی را ترسیم می کرد.

,

روزهای پایانی اسفند بساط کتاب فروشی ام را در خیابان فردوسی شهر پهن کردم و خدا را شکر می کنم که مردم شهرم حامیانی با وجدان بیدار هستند و در کمترین زمان ممکن توانستم تمام هزار نسخه کتاب را بفروش برسانم.

,

سیفی می گوید: شاید بی انصافی باشد بگوئیم مردم کتاب نمی خوانند، چرا که کتاب از دید مردم پنهان شده، شاید دغدغه ها و مشغله های روزانه که وجود دارد منجر به فراموش شدن نام و یاد کتاب در جامعه شده است.

,

وی ادامه داد: من توانستم در کمترین زمان ممکن تمام نسخه های کتاب را به فروش برسانم و همین تاکیدی بر کتابخوان بودن مردم شهر من است.

,

سیفی با بیان اینکه هر شعر را فقط یکبار نوشته و بدون مرور دوباره و یا دستکاری آن همان نسخه ابتدایی را بدون بازبینی چاپ کردم، اذعان داشت: استقبال و حمایت مردم از کتاب نقشه شور نهانی من را براین داشت که همین کتاب را بازچاپ کنم و همکنون در حال فروش آن هستم و امیدوارم حمایت های مردمی و البته همت نهادهای مربوطه به گونه ای باشد که از من حمایت بیشتری شود تا بتوانم تمام نسخه های نانوشته کتاب های بعدیم را هم به چاپ برسانم.

,

وی با اشاره به رشد و تعالی که در حوزه قلم زدن بعد از چاپ کتابش کسب کردهف گفت: با چاپ کتابم در نهایت دید من نسبت به نوشتن وسیع تر شده و با تغییر فن و تاکتیک های نویسندگی امروز متن های دست نویس من غنی تر و پرمحتواتر از کتاب اولم هست.

,

سیفی با بیان اینکه مردم شهر سنندج با استقبال از خرید کتاب حمایت از من و نویسندگان را اعلام داشتند و من را سپاس گذار خود کردند، افزود: لازم است علاوه بر مردم ادارات هم از نویسندگان حمایت کنند و پایه ی خرید کتاب نویسندگان باشند چرا که هر نویسنده ای نمی تواند خود برای فروش کتابش اقدام کند.

,

وی با بیان اینکه رئیس حوزه هنری استان وی را حمایت کرده و نماینده شهرستان سنندج در مجلس شورای اسلامی آقای فرشادان برای حمایت از وی نامه نگاری های انجام داده است، افزود: در جامعه ما حافظ و سعدی ها، شاملوها زندگی کردند و شعر سرودند، بزرگانی که تنها هنرشان آوا و شعرشان بود، امروز هم نویسندگان و شاعرهای بسیاری هستند که هنرشان تنها سرمایه زندگیشان است و تنها راه برای کسب معاششان هم همین است که حقیقتا باید زندگی خود را از همین راه بگذرانند و نیاز به حمایت دارند.

,

این نویسنده جوان با حسرتی که در میان سخنانش آه می کشد، ادامه داد و از سبک زندگی اروپائیان گفت: سرزمین ما مهد هنر و تمدن است، سرزمینی با قدمت هزاران سال هنر و کتابت که امروزه جایی برای نویسندگان در قوانین حمایتی خود تعریف نکرده اما برعکس ما در کشورهای اروپایی نویسندگان به حق حمایت می شوند و معیشت آنها خوب و مرفه است و این یک الگوی مثبت است که نیاز به تقلید دارد.

,

وی با بیان اینکه در حوزه نازک کاری، ظریف کاری، داستان نویسی، طراحی و نقاشی هم مهارت دارم، بیان کرد: در کارهایم به هیچ عنوان سبک کسی را تقلید نکرده و هرچه از درونم برمی خیزد و بر کاغذ نقش می بندد تماما از نهان و وجود خودم است.

,

وی در سخنان پایانی خود بیان داشت: مردم کردستان همواره محترم بوده و لایق هرآنچه بهترین است، هستند؛ مردمی که با عشق به یکدیگر عاشقانه زندگی می کنند، و لایق بهترین ها هستند، از مسئولین انتظار دارم که تمام قول های که برای رفاه بیشتر مردم اعلام کردند، را عملی کنند تا همگی لذت رفاه را در زندگی و معیشت خود شاهد باشیم.

,

وی درخاتمه یکی از شعرهای خود را خواند و امید به رسیدن روزهای بهتر برای نویسندگان و شاعران را آرزو کرد.

,

خروس دل سپیده ای خواند

,

و رکاب فرجه ای شد از برای خواندن

,

نه در باب چیزی دیگر

,

وانگه که از دل ریخت

,

وانگه که از او رسید

,

وانگه که از اغیا رسید

,

پیوند قلوب درگیر عشق سرایی

,

به نماز وا داشته بود

,

تنی را که حاشای سجده می کرد

,

و بیگانه چه داغ بود هر شب

,

چون منی بیگانه زخویش

,

سرستون را

,

به فلک آموختم

,

وانگاه که فنائی شدم

,

وانگاه که خدایی بود بر سرم

,

عشق نهایت تقدیر بتی شد در درون

,

که راهم به روشن گه جبر هیچ نرسید

,

وز رخ آزادی هم کمی سرتر شد

,

این گه تماشا گه راز است

,

من از خاکم، برنخیزم

,

تا خدایی امر نکند گل،

,

دوستش دارم

,

و این دوست داشتن ابدیست....

,

 

,

بعد از اتمام سخنانمان با کسب اجازه از وی چند عکس با گوشی از وی گرفته، عکس های که احتمالا به سان حال و روز نویسندگان و شاعران امروز این دیار که دلشان آزرده و دیده شان بعض آلود، یعنی شاعرانه تر کمی تار افتاده، البته ما مردم عادی می گوئیم لنز دوربین کثیف بود.

,

بعد از خداحافظی و آرزوی بهترین ها برای آقای سیفی ایشان یکی از کتاب هایش را با امضای خود به ما هدیه می دهد، کاری که می گوید بر روی تمام نسخه های فروش رفته انجام داده و با عشق برای همشهریان امضا زده است.

,

انتهای پیام/

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه