اخبار داغ

روایت مظلومیت جانباز افغانستانی مدافع حرم از زبان خانواده؛

فکر می‌کردم محمد ما را می‌بیند اما او نابینا شده بود/ پرستاری از پسرم من را خسته نمی‌کند

فکر می‌کردم محمد ما را می‌بیند اما او نابینا شده بود/ پرستاری از پسرم من را خسته نمی‌کند
محمد شریف حیدری جانباز 70 درصد قطع نخاع مدافع حرم که از ناحیه مغزی و بینایی هم آسیب دیده است او از تیپ دلاور فاطمیون است که 6 سال پیش در سوریه و در درگیری با تروریست های داعش به فیض جانبازی نائل آمد.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از   قم فردا، محمد شریف حیدری جانباز 70 درصد قطع نخاع مدافع حرم که از ناحیه مغزی و بینایی هم آسیب دیده است او از تیپ دلاور فاطمیون است که  6 سال پیش در سوریه و در درگیری با تروریست های داعش به فیض جانبازی نائل آمد 19 روز در کما بود وی سه فرزند 15 ،11 و 5 ساله دارد.

روایت جانبازی و رشادت محمد شریف را از زبان برادر ، پدر و مادر را در گفتگو با خبرنگار قم فردا در ادامه بخوانید.

تحمل ندارم باید برای دفاع از حرم به سوریه بروم

برادر این جانباز رشید در گفتگو با خبرنگار ما می گوید: محمد شریف در افغانستان شاغل و تکاور ارتش افغانستان بود بعد از مدتی به قم مهاجرت کردند یک کارگاه دمپایی داشتیم  در آنجا مشغول کار شدیم محمد ماهیانه بیش از 3میلیون تومان درآمد داشت و مشکل مالی نداشتیم.

اوایل حمله داعش به اماکن مقدسه در سوریه بود که برادرم گفت می خواهم به سوریه برم از من خواست به کسی این موضوع را بیان نکنم به او گفتم تو زن و فرزند داری آن‌ها را چه می کنی، چند روز دیگر در مورد  این موضوع دیگر صحبتی نکرد اما مجدداً نزد من آمد و گفت من نمی توانم تحمل کنم باید برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) بروم.

به این جای گفتگو که می رسیم برادر جانباز حیدری آهی می کشد و ادامه می دهد: گویی یک شخصیت بزرگی او را دعوت کرده و او نمی تواند تحمل کند که به این دعوت لبیک نگوید، وقتی این وضعیت را در او دیدم گفتم اگر "بایدی" در کار است و تحمل ماندن نداری خوب برو! اما شب مسئله را با پدرم در میان گذاشتم، پدرم خودش از مبارزان شیعه علیه طالبان در افغانستان بود و سختی جنگ را می دانست با رفتن محمد شریف مخالفت کرد اما محمد تصمیم خودش را گرفته بود ساکش را بست و رفت.

چشمان برادرم از کار افتاده بود

محمد شریف گاهی از سوریه تماس می گرفت و می گفت در اینجا تک تیرانداز هستم، چند ماهی در سوریه بود، دو هفته ای بود که تلفن محمد شریف را دوستانش جواب می دادند و بار حرفی می زدند و می گفتند در منطقه ای دیگر است و تلفن اش جامانده است اما بالاخره بعد از 15 روز متوجه شدیم وی مجروح شده است 19 روز در بیمارستان سوریه در کما بود درخواست کردیم وی به بیمارستان تهران منتقل شود چند ماهی هم در تهران بستری بود و قدرت تکلم خود را ازدست‌داده بود و فقط نگاه می کرد و ما تصور می کردیم که ما را نگاه می کند اما چشمان محمد شریف ازکارافتاده بود و نه می توانست حرف بزند و نه ببیند...

در این جای گفتگو این من بودم که به عنوان خبرنگار نتوانستم گفتگو را ادامه بدهم محمد شریف چقدر مظلوم بود چشمانش نمی دید اما نمی توانست حرف بزند و بگوید چشمانم نمی بیند و در این مدت اطرافیانش چقدر حرف ها و اشاره ها کردند اما چشمان محمدشریف نمی دید و در تمام مدت دنیا برایش فقط یک علامت سؤال بود.

بعد از وقفه کوتاه برادر محمد شریف ادامه داد: 6 ماه تمام از طریق گلو و با تزریق به او غذا می دادیم بعد از مدتی توانست از طریق دهان تغذیه کند و این برای ما بسیار خوشحال کننده بود اکنون محمد شریف نزدیک به 6سال است در این حالت در بستر خوابیده است، وقتی به محمد نگاه می کنم خدا را شکر می کنم که برادرم راه خوبی را رفته است اما هرچه باشد فرزند برای  پدر و مادر عزیز و شیرین است گاهی می بینم برای دردهایی که محمد می کشد پدر و مادرم  پنهانی گریه می کنند به آن‌ها می گویم من جای شما بودم برای تربیت چنین فرزندی سجده شکر به جا می آوردم.

پدری که پسرش را نشناخت

پدر جانباز افغانستانی که گوشه ای آرام نشسته هم به گفتگوی ما اضافه می شود و صبورانه می گوید: اوایل به من چیزی نمی گفتند در یک جایی نگهبان بودم پسرم و دامادم دنبال من آمدند و گفتند محمد شریف در بیمارستان بقیه الله تهران بستری است وقتی به بیمارستان رسیدیم در بخش آی سی یو 12 نفر بستری بودند اما من نتوانستم پسرم را بشناسم...

در میان گفتگو پدر محمد شریف بغض می کند و صدایش می لرزد اما نمی خواهد کسی این بغض او را متوجه شد با صدایی لرزان ادامه می دهد: نتوانستم پسرم را بشناسم پوست و استخوان شده بود حالم در بیمارستان بد شد، روزهای سختی برایمان گذشت عمل های زیادی انجام داد این روزها من و مادر و همسرش از وی پرستاری می کنیم مادرش همچون پروانه دور محمد شریف می چرخد، مغز محمد کار نمی کند و چشمانش نمی بیند نمی تواند حرکت کند و تعادل ندارد و همیشه روی تخت است نمی تواند حتی سرخود را نگه دارد اما از روزهای اول مجروحیت بهتر شده است.

خانواده ما چندین شهید تقدیم اسلام کرده است وقتی دلم می گیرد به خدا توکل می کنم و خدا را شکر می کنم که چنین فرزندی دارام که راه اهل بیت را در پیش گرفته است.

هرگز گله و شکایت نکردم

در حین گفتگو و حضور ما در منزل این جانباز، مادر محمد شریف لحظه ای از پسرش غافل نبود او را می بوسید و مانند پروانه دور محمد می‌چرخید چند لحظه ای کنار ما نشست و مهربانانه گفت: همیشه به خدا توکل می کنم و از حضرت زینب(س) می خواهم به من صبر بدهد، پسر من راهی بدی نرفته بلکه راه بسیار خوبی رفته و من از پسرم راضی هستم پسرم 32 ساله بود که به دفاع از حرم حضرت زینب رفت و الان حدود 6سال است که جانباز شده است من  احساس نمی کنم پسر بیمار است هیچ گاه از پرستاری از پسرم خسته نشدم و هرگز گلایه و شکایتی نکردم من راضی ام به رضای خدا، پسرم بیمار نیست پسرم جانباز دفاع از حرم حضرت زینب(س) است و این فکر به من کمک می کند که هرگز احساس خستگی نکنم.

مادر محمد شریف کلمه گلایه داشت از همه آنهایی که زخم زبان می زنند و می گویند مدافعان حرم برای پول به سوریه می روند مادر این جانباز سرفراز می گوید: اطرافیان  و فامیل وقتی متوجه شدند محمد شریف به سوریه رفته می گفتند چرا اجازه دادید به سوریه برود من در جواب همه آن‌ها می گویم یک توفیق بزرگ در قلب پسرم من انداخته شده و راه درست رفت اگر خدایی نکرده پسرم راه خلاف می رفت من هم پیش مردم خجل و شرمنده بودم و هم پیش خدا شرمنده بود اما الان من از او راضی هستم خدا هم از او راضی باشد.

مادر دوباره به سراغ محمد شریف می‌رود تا فرزندش احساس تنهایی نکند هنگام خداحافظی از خانواده حیدری تنها به این مسئله فکر می‌کردم ما کجای این کره خاکی قرار داریم اصلاً جغرافیا چه تعریفی دارد؟ مگر عشق مرز می‌شناسد؟ چه فرقی می‌کند ایرانی باشیم ، افغانستانی باشیم یا فلسطین و یمنی؛ اسلام مرزهای جغرافیایی را شکسته و همه خون ها را یکی کرده است از خدا خواستم ذره‌ای از چشمان بینای محمد شریف به ما هم عطا کند تا از منیت ها رهایی یابیم تا مرزهای جغرافیایی را رد کنیم و به مرز انسانیت برسیم.

 

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, قم فردا,
,
, قم فردا,
,
, تحمل ندارم باید برای دفاع از حرم به سوریه بروم,
,
,
,
,
,
,
,
, چشمان برادرم از کار افتاده بود,
,
,
,
,
,
,
,
, پدری که پسرش را نشناخت,
,
,
,
,
,
,
,
, هرگز گله و شکایت نکردم,
,
,
,
,
,
,
,
,

انتهای پیام/

, انتهای پیام/, انتهای پیام/]

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه