اخبار داغ

در گفت‌وگو با خانواده شهید امیرآبادی‌زاده مطرح شد

هربار کربلا می روم یاد شهید در من زنده می شود

هربار کربلا می روم یاد شهید در من زنده می شود
همسر شهید امیرآبادی‌زاده با بیان این‌که شهید همیشه می‌گفت دوست دارم لولای درِ حرم امام حسین(ع) را جوش دهم گفت: از آن زمان تاکنون هر بار که به کربلا می‌روم، درِ حرم امام حسین(ع) را که می‌بینم، یاد شهید در ذهنم زنده می‌شود.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از خاورستان، شهید محمد امیرآبادی‌زاده فرزند غلامحسین 14 خردادماه سال 1337 در یک خانواده متدین و در روستای شهاباد به دنیا آمد. او دوران دبستان را در مدرسه حکیم نزاری بیرجند پشت‌سر گذاشت. شهید به تحصیلات دوران دبستان اکتفا و سپس به شغل جوشکاری روی آورد و در سال 59 که 22 سال سن داشت با دختر خاله‌اش زهرا امیرآبادی‌زاده که 15 ساله بود ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک پسر و دو دختر بود. در هنگام شهادت شهید امیرآبادی‌زاده پسرش 5 سال، دختر بزرگش 3 سال و دختر کوچکش 3 ماه بیشتر نداشتند. او سرانجام در سال 1365 در عملیات کربلای 5 در شلمچه به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, خاورستان, خاورستان, خاورستان, ، شهید محمد امیرآبادی‌زاده فرزند غلامحسین 14 خردادماه سال 1337 در یک خانواده متدین و در روستای شهاباد به دنیا آمد. او دوران دبستان را در مدرسه حکیم نزاری بیرجند پشت‌سر گذاشت. شهید به تحصیلات دوران دبستان اکتفا و سپس به شغل جوشکاری روی آورد و در سال 59 که 22 سال سن داشت با دختر خاله‌اش زهرا امیرآبادی‌زاده که 15 ساله بود ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک پسر و دو دختر بود. در هنگام شهادت شهید امیرآبادی‌زاده پسرش 5 سال، دختر بزرگش 3 سال و دختر کوچکش 3 ماه بیشتر نداشتند. او سرانجام در سال 1365 در عملیات کربلای 5 در شلمچه به درجه رفیع شهادت نایل آمد.,
 
,
به منزل شهید محمد امیرآبادی‌زاده رفتیم و با همرزم شهید که پسرخاله و برادر همسر شهید نیز هست گفت‌وگو کردیم.
,
 
,
امیرآبادی‌زاده همرزم شهید محمد امیر آبادی‌زاده در گفت‌وگو با خاورستان، اظهار کرد: شهید یک مرحله و آن هم به عنوان نیروی متخصص به جبهه اعزام شد اما به علت این‌که علاقه زیادی به حضور در جبهه داشت بعد از اتمام کارش به خانه برنگشت و در گردان رزمی به من و سایر رزمندگان ملحق شد.
, خاورستان, خاورستان,
 
,
, ,
, ,
 
,
وی با بیان این‌که وقتی شهید به من پیوست من دفعه ششم یا هفتم بود که به جبهه می‌رفتم، افزود: خواست خدا بود که یک نفر با یک بار که به جبهه می‌رود به شهادت می‌رسد اما فرد دیگری بارها به جبهه می‌رود و این سعادت نصیب او نمی‌شود.
,
 
,
همرزم شهید با اشاره به این‌که شهید بعد از 5 ماه حضور در جبهه به شهادت رسید، تصریح کرد: عملیات والفجر 4 لو رفته بود و بسیاری از رزمندگان به شهادت رسیده بودند که بعد از این عملیات 15 روز به رزمندگان مرخصی دادند و بلافاصله بعد از بازگشت عملیات کربلای 5 شروع شد که شب چهارم عملیات ما در عملیات حضور پیدا کردیم.
,
 
,
امیرآبادی‌زاده شب شهادت همرزم شهیدش را این‌گونه توصیف کرد: شب و تاریک بود. یک کانال آبی بود که از آن رد شدیم. داخل شهرکی شدیم در همان حین که از روی پل رد می‌شدیم یک ماشین در منطقه توسط آرپیچی دشمن آتش گرفت و تمام منطقه روشن شد و عراقی‌ها متوجه شدند که ما داریم جلو می‌آییم و شروع کردند به رگبار و طوری گلوله می‌آمد که اگر انگشت دست خودتان را بالا می‌آوردید با گلوله می‌زدند و همگی رفتیم پشت جاده پناه گرفتیم و در آن موقع هیچ‌کس هیچ‌کاری نمی‌توانست انجام دهد و منتظر بودیم به ما خبر بدهند که چه کار کنیم.
,
 
,
, ,
 
,
وی ادامه داد: در همین حین که دشمن روی ما آتش می‌ریخت من مجروح شده بودم که شهید امیرآبادی متوجه شده بود و پیش من آمد که ببیند چه شده است.
,
 
,
امیرآبادی‌زاده تصریح کرد: دشمن آنقدر آتش می‌ریخت که کسی جرأت نمی‌کرد بلند شود اما شهید که آرپیچی‌زن بود در آن موقع بلند شده بود تا عراقی که پشت تیربار بود را بزند که در همان حین گلوله به گردن شهید اصابت می‌کند و به شهادت می‌رسد.
,
 
,
همرزم شهید گفت: من که خودم مجروح شده بودم دیگر متوجه نشدم که چی شد و پس از 4 روز که در بیمارستان شوشتر بستری بودم وقتی که به پادگان برگشتم متوجه شدم که شوهرخواهرم به شهادت رسیده است.
,
 
,
وی افزود: شهید، فردی با اخلاق و بسیار مهربان بود و هر کس که به چهره او نگاه می‌کرد، می‌گفت" تو به شهادت می‌رسی".
,
 
,
زهرا امیرآبادی‌زاده، همسر شهید محمد امیرآبادی‌زاده نیز در گفت‌وگو با خاورستان، اظهار کرد: شهید، پسرخاله من بود و در سال ۵۹ با یکدیگر ازدواج کردیم.
, خاورستان, خاورستان,
 
,
, ,
, ,
 
,
وی با بیان این‌که پیشنهاد ازدواج از سوی پدربزرگم داده شد، افزود: ۱۵ ساله بودم که ازدواج کردیم و فقط 5 سال زندگی مشترک با شهید داشتم.
,
 
,
همسر شهید با بیان این‌که فرزندانم در سال‌های جنگ متولد شدند، تصریح کرد: حاصل این زندگی مشترک 5 ساله، یک پسر و دو دختر بود.
,
 
,
امیرآبادی‌زاده تصریح کرد: 8 ماه پس از ازدواج ما، جنگ آغاز شد و در آن زمان بانوان بیرجندی نیز در پشت جبهه برای کمک به جبهه فعالیت می‌کردند.
,
 
,
وی ادامه داد: در آن زمان در مصلی بیرجند به همراه مادرم و دیگر بانوان بیرجندی برای جبهه مربا درست می‌کردیم، کلاه می‌بافتیم و لباس‌های رزمندگان را آماده می‌کردیم.
,
 
,
امیرآبادی‌زاده خاطرنشان کرد: اولین فرزندم پس از یک سال زندگی مشترک با شهید به دنیا آمد و نامش را حسین گذاشتیم.
,
 
,
وی با بیان این‌که در بحبوحه جنگ بود که همسرم برای سنگرسازی به جبهه اعزام شد، افزود: شهید همیشه می‌گفت دوست دارم لولای درِ حرم امام حسین(ع) را جوش دهم.
,
 
,
همسر شهید با اشاره به این‌که فرزند دومم را باردار بودم که شهید برای سنگرسازی به جبهه ‌رفت، خاطرنشان کرد: او به من می‌گفت که نگران نباش، من تنها برای ساخت سنگر به جبهه می‌روم و خطری متوجه من نیست.
,
 
,
وی ادامه داد: همسر و برادرم بعد از دو ماه که در جبهه بودند، برگشتند اما هر دو در تمام روزهای حضورشان در بیرجند انگار حال و هوای جبهه را داشتند چراکه دائما در فکر جبهه بودند.
,
 
,
همسر شهید ادامه داد: دفعه آخر، همسرم با برادرم و برادر خود به جبهه رفتند و پس از یک ماه حضور در جبهه، همسرم به شهادت رسید.
,
 
,
امیرآبادی‌زاده با بیان این‌که همسرم در عملیات کربلای ۵ در شلمچه به شهادت رسید، تصریح کرد: همسرم با بردار من و برادر خود قبل از این عملیات قرار گذاشته بودند که هر کدام از آن‌ها که سالم به بیرجند برگشت، ساک و وسایل آن دو نفر دیگر را برای خانواده‌اش ببرد.
,
 
,
وی ادامه داد: در این عملیات، برادرم از ناحیه سر و برادر شهید از ناحیه دست مجروح شده بودند و به علت شدت جراحت آن‌ها را به عقب برگردانده بودند.
,
 
,
امیرآبادی‌زاده با بیان این‌که بعد از این عملیات برادرم و برادر شهید به بیرجند آمدند، اظهار کرد: برادرم بعد از رسیدن از جبهه به خانه ما آمد و پسرم حسین با عجله به امید دیدن پدر درِ خانه را باز کرد.
,
 
,
وی ادامه داد: پسرم وقتی دید که برادرم با یک ساک در دست جلوی درِ خانه ایستاده است، از او پرسید: دایی، پس پدرم کجاست؟
,
 
,
همسر شهید بیان کرد: برادرم دست حسین را گرفت و به او گفت "حسین جان، برای این‌که کار پدرت در جبهه خیلی خوب بود به او تشویقی داده‌اند و ممکن است کمی دیرتر بیاید".
,
 
,
امیرآبادی‌زاده تصریح کرد: آن شب برادرم تا آخر شب با حسین بازی کرد و نگذاشت کسی از خانواده ما به موضوع پی‌ببرد.
,
 
,
, ,
, ,
 
,
وی همچنین به خواب عجیبی که در آن شب دیده بود اشاره کرد و افزود: در خواب دیدم که در رودخانه‌ای پر از آب گیر کرده‌ام و همسرم در مقابل من در حال بالا رفتن از کوهی سرسبز است و برای من دست تکان می‌دهد؛ من داد می‌زدم و از او کمک می‌خواستم اما او به من توجهی نمی‌کرد و از کوه بالا می‌رفت.
,
 
,
امیرآبادی‌زاده گفت: با اضطراب از خواب پریدم، سحر شده بود و برادرم سر سجاده در حال نماز بود.
,
 
,
همسر شهید ادامه داد: خوابم را برای برادرم تعریف کردم و از برادرم با حالت گریه پرسیدم که چه شده، خواهش می‌کنم هر چه که پیش آمده به من بگو.
,
 
,
وی افزود: برادرم خبر شهادت همسرم را به من داد و آن سحرگاه تلخ‌ترین سحر زندگی من بود.
,
 
,
امیرآبادی‌زاده بیان کرد: پنج روز بعد ۱۲ شهید از بیرجند که در آن عملیات به شهادت رسیده‌ بودند را آوردند که همسر من نیز یکی از آن شهیدان بود.
,
 
,
همسر شهید ادامه داد: از آن زمان تاکنون هر بار که به کربلا می‌روم، درِ حرم امام حسین(ع) را که می‌بینم، یاد شهید در ذهنم زنده می‌شود.
,
 
,
وی اظهار کرد: هر سال، من و فرزندانم بزرگداشت و سالگرد شهید را برگزار می‌کنیم و نمی‌گذاریم یاد شهید فراموش شود.
,
 
,
انتهای پیام/
]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه