اخبار داغ

قدرت لایزال الهی

پدر جوانی که پس از ۱۴ سال هنوز در کما به سر می برد/ دخترم را با دنیا عوض نمی کنم

پدر جوانی که پس از ۱۴ سال هنوز در کما به سر می برد/ دخترم را با دنیا عوض نمی کنم
رضا مهیاری جوانی است که طی 14 سال گذشته، دو بار در حالت کما فرو رفت و مرگ را در یک قدمی خود احساس کرد. او اکنون دارای یک حیات نباتی است و در عالمی بین مرگ و زندگی به سر می برد. بدون هیچ گونه حرکتی، فقط نفس می کشد.خواهرش از زندگی علیرضا اینچنین می گوید:...
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی دانا به نقل از  یزدرسا؛ از دوستان همیشگی دعوت می کنیم با ما همراه شوند تا با هم ماجرای غم آلود زندگی رضا، معروف به علیرضا متولد سی ام شهریور ۵۷، فرزند مهدی مهیاری و زهرا امیدوارپناه را از زبان خواهرش بشنویم و یک بار دیگر به عظمت و قدرت لایزال معبود جهانیان پی ببریم و قدری در زندگی خود تامل کنیم.

, شبکه اطلاع رسانی دانا, یزدرسا,

آرزوهایی که بر باد رفت (دی ماه ۱۳۸۰)

علیرضا مهیاری جوانی ۲۴ ساله که در حرفه خیاطی شاغل است این روزها شوق و شعف وصف ناپذیری دارد زیرا تا سه ماه آینده صاحب دختری خواهد شد و از هم اکنون در حال آماده کردن تدارکات تولد فرزندش می باشد و هزاران هزار آرزو و رویارا برای آینده دخترش در سر می پروراند… اما افسوس که این سرنوشت برای او و دخترش روزهای پر دردی را رقم زد.

پنجم دی ماه سال ۱۳۸۰ بود که به خانواده علیرضا خبر دادند پسرشان تصادف کرده و وضعیت بسیار وخیمی دارد. علیرضا به بیمارستان فرخی یزد منتقل شد. ضریب هوشی پایین، مشکل تنفسی و قطع امید پزشکان از ادامه حیات علیرضا، همچون صدای دلخراشی در گوش همسرش می گفت: خودت را برای تنهایی و ادامه یک زندگی مشقت بارآماده کن. همسر علیرضا در یک چشم بر هم زدن تمام آمال و آرزو هایش را در کنار پیکر نیمه جان تنها تکیه گاه زندگیش بر باد رفته یافت.

موجی از امید در آخرین لحظات

خانواده مهیاری ناباورانه فرم های مربوط به اهداء اعضای علیرضا را پیش روی خود دیدند و تصمیم قطعی گرفتند؛ حال که زندگی علیرضا قابل بازگشت نیست، با اهداء اعضایش به چند خانواده زندگی ببخشند. چیزی نمانده بود که ۷۲ ساعت به پایان برسد، چرا که پزشکان اعلام کردند پس از انجام آخرین عمل جراحی در صورت عدم تغییر وضعیت او پس از ۷۲ ساعت می توان عمل پیوند اعضا را انجام داد. در واپسین لحظات با بالا رفتن ضریب هوشی علیرضا و امیدواری پزشکان نسبت به بهبودی او، در دل همسرش امواج امید متلاطم شد و علیرضا پس از ۵ ماه به خانه برگشت.

تجربه دوباره کودکی در اوج جوانی

علیرضا با پای خود از خانه بیرون رفت اما با یک برانکارد، دستگاه تنفس و بسیاری از تجهیزات پزشکی که به او متصل بود به خانه برگشت در حالیکه هنگام تولد دخترش تنوانسته بود در کنار همسرش باشد و کودک خود را در آغوش بگیرد. ۱۰ ما گذشت تا توانست همچون سابق و بدون کمک دستگاه نفس بکشد و کاملا هوشیار شود. درست است که علیرضا کاملا به هوش آمده بود اما توان جسمی خود را از دست داده و حتی از انجام کوچک ترین امور شخصی خود همچون بلعیدن و تکلم عاجز بود.

شاید گفتنش به زبان آسان باشد اما ۹ سال طول کشید تا خواهر و برادران علیرضا به او قدرت تکلم، بلعیدن، حرکت و … را بیاموزند. علی که زمانی همچون پروانه گرد شمع وجود پدر و مادرش می گشت و از هیچ گونه تلاشی برای آسایش آنان فروگذار نبود، اکنون چون طفلی نوپاست که نیاز به یاری خانواده اش دارد تا دستش را بگیرند و قدم قدم به او راه رفتن بیاموزند و از طریق لب خوانی به او صحبت کردن یاد دهند.

جلسات متعدد و پر هزینه فیزیوتراپی هر روز تکرار می شد تا علیرضا توانست همچون گذشته راه برود اما وضعیت روحی او چنان بود که حالت پرخاشگری داشت و همیشه به اطرافیان خود حمله ور می شد. به توصیه پزشکان و روانشناسان علیرضا راهی مدرسه معلولین شکوفه های امید شد تا شاید با گذراندن وقت در کنار افرادی شبیه خودش،  این مرحله را نیز پشت سر بگذارد.

نیشتری دیگر بر قلب های زخمی خانواده مهیاری فرو نشست

خانواده مهیاری هنگام ثبت نام کوچک ترین فرزندشان در مرکز شکوفه های امید به مسئولین این مرکز تاکید نمودند که علیرضا در بلعیدن مواد غذایی مشکل دارد و در این مورد باید کاملا مراقب او باشند. مشیت خداوند چنین مقدر شده بود پس از ۹ سال، زمانی که بیش از سه ماه از حضور علیرضا در مرکز مذکور نمی گذشت، باز هم خبری ناگوار همچون نیشتری بر قلب های زخمی خانواده علیرضا فرو نشیند.

علیرضا در مدرسه خاص نگهداری از معلولین مشغول خوردن تغذیه بوده که ناگهان تکه ای از مواد خوراکی در گلویش می افتد، راه تنفسی اش بسته می شود، در حالی که او قادر به نفس کشیدن نیست و مرگ را در جلوی چشمانش می بیند.

توقف یک زندگی

پزشکان اعلام کردند علت به کما فرو رفتن علیرضا نفس نکشیدن به مدت ۱۰ الی ۱۵ دقیقه و در نهایت از کار افتادن سلول های مغزی وی می باشد. علیرضا که اکنون موجودی ناتوان است محکوم به حبس ابد در خانه بر روی تخت خواب شده تا اینچنین فاطمه با وجود داشتن پدر، تکیه گاه امنی جز مادرش نداشته باشد و هیچ گاه کام تلخش با شیرینی بوسه های پدر شیرین نشود. مگر اینکه معجزه ای در راه باشد.

هیچ کس را از سرنوشت گریزی نیست

خواهر بزرگ علیرضا در حالی که بغضی سنگین گلویش را می فشارد، دست های برادر را به آرامی نوازش می کرد و می گفت : هیچ کس را از تقدیر و سرنوشت گریزی نیست و برادر ما نیز از این امر مستثنی نمی باشد؛ اما مسئله ای که همیشه ما را آزار می دهد این است که بر همه واضح و مبرهن است در کلیه مدارس باید اشخاصی آشنا به انجام کمک های اولیه وجود داشته باشند زیرا حادثه همیشه در کمین است.

در چنین شرایطی چگونه یک مدرسه خاص نگهداری معلولین نه تنها فاقد چنین اشخاصی است بلکه مسئولین آن نیز هیچ گونه آگاهی در زمینه اقدامات و کمک های اولیه ندارند. ما برادر خود را به رسم امانت به آنان سپردیم تا از او مراقبت کنند و به آنان تاکید کردیم اگر برادرمان در بلعیدن دچار مشکل شد با دست تکه های خوراکی را از دهانش خارج کنند تا بتواند نفس بکشد، زیرا بارها این مشکل در خانه برایش پیش آمده بود و ما از همین طریق اقدام نمودیم. با تمام این اوصاف مدت ۵ سال است که علیرضا بر روی این تخت زندانی است.

دخترم را با دنیا عوض نمی کنم

خوهر دلسوز علیرضا در ادامه افزود: اگر آنان اندکی احساس مسئولیت داشتند، اکنون دخترش مجبور نبود پدر خود را چون موجودی ناتوان بر روی تخت ملاقات کند در حالی که دوستانش را می بیند که چگونه به قدرت و حمایت پدرشان افتخار می کنند. زمانی که علیرضا بعد از ۹ سال اندکی به زندگی عادی بازگشته و همسر و فرزند خود را به یاد آورد، دخترش فاطمه را بغل می کرد و او را غرق بوسه می نمود و می گفت: "دخترم را با تمام دنیا عوض نمی کنم"  و امروز ۵ سال است که علیرضا یک حیات نباتی دارد و دیگر نتوانسته فاطمه را غرق در مهربانی و شادی کند.

از این فاجعه و قصور که بگذریم، باید گفت: پس از خانه نشین شدن دوباره علیرضا، هیچ یک از مسئولین مرکز شکوفه های امید به خود ذره ای زحمت ندادند حتی با یک تماس تلفنی جویای حال او شوند و به خاطر کوتاهیشان از این خانواده غم دیده دلجویی کنند.

علیرضای من هنوز نفس می کشد

مادر علیرضا آبمیوه نوبت صبح او را آماده کرده و با دستگاه های مخصوص به او می دهد و در حالی که باران اشک از آسمان ابری چشمانش بر گونه های پسرش می نشیند به ما می گوید: ۵ سال از خفگی و در مجموع ۱۴ سال از تصادف جگرگوشه ام می گذرد. من و پدرش در این سال ها که هر لحظه اش برایمان یک عمر گذشت، از غصه آینده علی و همسر و فرزندش کمرمان شکست ولی هیچ گاه علی را نادیده نگرفته و از هیچ چیز برایش مضایقه نکرده ایم.

گاهی اوقات اطرافیان مرا سرزنش نموده و با کنایه می گویند چرا به کسی که قادر به درک چیزی نیست اینچنین بها داده و خودتان را به زحمت می اندازید. آنان نمی بینند که علیرضای من هنوز نفس می کشد، نمی دانند که با چشمانش با من درد دل می کند و با قلب پاکش همه چیز را احساس می کند. همین که هر روز صبح چشمانم با دیدن علی روشن می شود و گرمی نفس هایش به جسم و روحم جان می بخشد، خدا را شاکرم و از خالق می خواهم توانم را دو چندان کند تا از نوه ام نیز به بهترین شکل مراقبت کنم.

حمایت مالی و بیمه

مهدی مهیاری پدر علیرضا عکس دامادی پسرش را نشان می دهد و مرتب عکس را بوسه باران می کند و می گوید: من و همسرم بسیار خوشحالیم که عطر نفس های علی هر روز در خانه می پیچد. ما طی ۱۴ سال گذشته هزینه های هنگفتی بابت مخارج بیمارستان، داروهایی که بعضا کم یاب است، تغذیه خاص، بهداشت و … برای وی نموده ایم در حالی که اندک مستمری که دریافت می کنم دیگر پاسخگوی کلیه نیازهای علیرضا و دخترش فاطمه نمی باشد ضمن اینکه علیرضا تحت پوشش هیچ گونه بیمه ای نیست تا حداقل بتوان هزینه داروهایش را تامین کرد.

یک عمر حسرت برای لحظه هایی که هرگز تکرار نخواهند شد

و اکنون بیش از ۱۴ سال است که علیرضا دچار سانحه گردیده و پدر و مادر پیر و خواهر و برادرانش از او مراقبت می کنند، او را عزیزتر از جان خود می دارند، دخترش را در زمنیه مالی حمایت می کنند و اجازه نمی دهند ذره ای احساس کمبود کند هر چند فاطمه از بدو تولد ناخواسته در مسیری قرار گرفت که ممکن است حسرت بوسه ها، مهربانی ها، محبت ها، دست های نوازشگر و آغوش گرمی که پدر برایش بگستراند، حسرت دست های پرتوان پدر که وقتی زمین می خورد دست هایش را بگیرد و با قدرت او را از زمین بلند کند، تلخ ترین لحظات عمر را برایش به تصویر بکشد که با هیچ چیز دیگری قابل جبران نیست.

به راستی چه شد؟!

خانواده مهیاری ضمن صحبت هایشان گفتند زمانی که بعد از خبر تصادف علیرضا به بیمارستان رسیدند به آنان اعلام کردند، علیرضا با درخت اثابت کرده و دچار سانحه گردیده است. اما در آن تاریکی شب هیچ کس شاهد آن حادثه نبوده. با شنیدن داستان زندگی علیرضا چند سوال ذهن را به خود درگیر می کند: آیا واقعا علیرضا بدون دلیل با درخت اثابت کرده یا در اثر برخورد با وسیله نقلیه دیگری به سمت درخت منحرف شده است؟ آیا مسئولین مدرسه معلولین علی رغم توصیه های مکرر خانواده مهیاری در رابطه با مشکل علیرضا، کوتاهی کرده اند؟ به راستی در چنین مدرسه ای مددکار یا شخصی که به کمک های اولیه آشنا باشد برای مواقع ضروری وجود نداشته است؟ پدر و مادر علیرضا تا کی می توانند به فرزند و نوه خود رسیدگی کنند؟ سرنوشت دخترک این داستان چه خواهد شد؟ و …

ای کاش با شنیدن قصه زندگی علیرضا و دخترش فاطمه، اندکی به خود بیائیم و بیاندیشم که مرگ نزدیک است…

 

,

آرزوهایی که بر باد رفت (دی ماه ۱۳۸۰)

علیرضا مهیاری جوانی ۲۴ ساله که در حرفه خیاطی شاغل است این روزها شوق و شعف وصف ناپذیری دارد زیرا تا سه ماه آینده صاحب دختری خواهد شد و از هم اکنون در حال آماده کردن تدارکات تولد فرزندش می باشد و هزاران هزار آرزو و رویارا برای آینده دخترش در سر می پروراند… اما افسوس که این سرنوشت برای او و دخترش روزهای پر دردی را رقم زد.

پنجم دی ماه سال ۱۳۸۰ بود که به خانواده علیرضا خبر دادند پسرشان تصادف کرده و وضعیت بسیار وخیمی دارد. علیرضا به بیمارستان فرخی یزد منتقل شد. ضریب هوشی پایین، مشکل تنفسی و قطع امید پزشکان از ادامه حیات علیرضا، همچون صدای دلخراشی در گوش همسرش می گفت: خودت را برای تنهایی و ادامه یک زندگی مشقت بارآماده کن. همسر علیرضا در یک چشم بر هم زدن تمام آمال و آرزو هایش را در کنار پیکر نیمه جان تنها تکیه گاه زندگیش بر باد رفته یافت.

موجی از امید در آخرین لحظات

خانواده مهیاری ناباورانه فرم های مربوط به اهداء اعضای علیرضا را پیش روی خود دیدند و تصمیم قطعی گرفتند؛ حال که زندگی علیرضا قابل بازگشت نیست، با اهداء اعضایش به چند خانواده زندگی ببخشند. چیزی نمانده بود که ۷۲ ساعت به پایان برسد، چرا که پزشکان اعلام کردند پس از انجام آخرین عمل جراحی در صورت عدم تغییر وضعیت او پس از ۷۲ ساعت می توان عمل پیوند اعضا را انجام داد. در واپسین لحظات با بالا رفتن ضریب هوشی علیرضا و امیدواری پزشکان نسبت به بهبودی او، در دل همسرش امواج امید متلاطم شد و علیرضا پس از ۵ ماه به خانه برگشت.

تجربه دوباره کودکی در اوج جوانی

علیرضا با پای خود از خانه بیرون رفت اما با یک برانکارد، دستگاه تنفس و بسیاری از تجهیزات پزشکی که به او متصل بود به خانه برگشت در حالیکه هنگام تولد دخترش تنوانسته بود در کنار همسرش باشد و کودک خود را در آغوش بگیرد. ۱۰ ما گذشت تا توانست همچون سابق و بدون کمک دستگاه نفس بکشد و کاملا هوشیار شود. درست است که علیرضا کاملا به هوش آمده بود اما توان جسمی خود را از دست داده و حتی از انجام کوچک ترین امور شخصی خود همچون بلعیدن و تکلم عاجز بود.

شاید گفتنش به زبان آسان باشد اما ۹ سال طول کشید تا خواهر و برادران علیرضا به او قدرت تکلم، بلعیدن، حرکت و … را بیاموزند. علی که زمانی همچون پروانه گرد شمع وجود پدر و مادرش می گشت و از هیچ گونه تلاشی برای آسایش آنان فروگذار نبود، اکنون چون طفلی نوپاست که نیاز به یاری خانواده اش دارد تا دستش را بگیرند و قدم قدم به او راه رفتن بیاموزند و از طریق لب خوانی به او صحبت کردن یاد دهند.

جلسات متعدد و پر هزینه فیزیوتراپی هر روز تکرار می شد تا علیرضا توانست همچون گذشته راه برود اما وضعیت روحی او چنان بود که حالت پرخاشگری داشت و همیشه به اطرافیان خود حمله ور می شد. به توصیه پزشکان و روانشناسان علیرضا راهی مدرسه معلولین شکوفه های امید شد تا شاید با گذراندن وقت در کنار افرادی شبیه خودش،  این مرحله را نیز پشت سر بگذارد.

نیشتری دیگر بر قلب های زخمی خانواده مهیاری فرو نشست

خانواده مهیاری هنگام ثبت نام کوچک ترین فرزندشان در مرکز شکوفه های امید به مسئولین این مرکز تاکید نمودند که علیرضا در بلعیدن مواد غذایی مشکل دارد و در این مورد باید کاملا مراقب او باشند. مشیت خداوند چنین مقدر شده بود پس از ۹ سال، زمانی که بیش از سه ماه از حضور علیرضا در مرکز مذکور نمی گذشت، باز هم خبری ناگوار همچون نیشتری بر قلب های زخمی خانواده علیرضا فرو نشیند.

علیرضا در مدرسه خاص نگهداری از معلولین مشغول خوردن تغذیه بوده که ناگهان تکه ای از مواد خوراکی در گلویش می افتد، راه تنفسی اش بسته می شود، در حالی که او قادر به نفس کشیدن نیست و مرگ را در جلوی چشمانش می بیند.

توقف یک زندگی

پزشکان اعلام کردند علت به کما فرو رفتن علیرضا نفس نکشیدن به مدت ۱۰ الی ۱۵ دقیقه و در نهایت از کار افتادن سلول های مغزی وی می باشد. علیرضا که اکنون موجودی ناتوان است محکوم به حبس ابد در خانه بر روی تخت خواب شده تا اینچنین فاطمه با وجود داشتن پدر، تکیه گاه امنی جز مادرش نداشته باشد و هیچ گاه کام تلخش با شیرینی بوسه های پدر شیرین نشود. مگر اینکه معجزه ای در راه باشد.

هیچ کس را از سرنوشت گریزی نیست

خواهر بزرگ علیرضا در حالی که بغضی سنگین گلویش را می فشارد، دست های برادر را به آرامی نوازش می کرد و می گفت : هیچ کس را از تقدیر و سرنوشت گریزی نیست و برادر ما نیز از این امر مستثنی نمی باشد؛ اما مسئله ای که همیشه ما را آزار می دهد این است که بر همه واضح و مبرهن است در کلیه مدارس باید اشخاصی آشنا به انجام کمک های اولیه وجود داشته باشند زیرا حادثه همیشه در کمین است.

در چنین شرایطی چگونه یک مدرسه خاص نگهداری معلولین نه تنها فاقد چنین اشخاصی است بلکه مسئولین آن نیز هیچ گونه آگاهی در زمینه اقدامات و کمک های اولیه ندارند. ما برادر خود را به رسم امانت به آنان سپردیم تا از او مراقبت کنند و به آنان تاکید کردیم اگر برادرمان در بلعیدن دچار مشکل شد با دست تکه های خوراکی را از دهانش خارج کنند تا بتواند نفس بکشد، زیرا بارها این مشکل در خانه برایش پیش آمده بود و ما از همین طریق اقدام نمودیم. با تمام این اوصاف مدت ۵ سال است که علیرضا بر روی این تخت زندانی است.

دخترم را با دنیا عوض نمی کنم

خوهر دلسوز علیرضا در ادامه افزود: اگر آنان اندکی احساس مسئولیت داشتند، اکنون دخترش مجبور نبود پدر خود را چون موجودی ناتوان بر روی تخت ملاقات کند در حالی که دوستانش را می بیند که چگونه به قدرت و حمایت پدرشان افتخار می کنند. زمانی که علیرضا بعد از ۹ سال اندکی به زندگی عادی بازگشته و همسر و فرزند خود را به یاد آورد، دخترش فاطمه را بغل می کرد و او را غرق بوسه می نمود و می گفت: "دخترم را با تمام دنیا عوض نمی کنم"  و امروز ۵ سال است که علیرضا یک حیات نباتی دارد و دیگر نتوانسته فاطمه را غرق در مهربانی و شادی کند.

از این فاجعه و قصور که بگذریم، باید گفت: پس از خانه نشین شدن دوباره علیرضا، هیچ یک از مسئولین مرکز شکوفه های امید به خود ذره ای زحمت ندادند حتی با یک تماس تلفنی جویای حال او شوند و به خاطر کوتاهیشان از این خانواده غم دیده دلجویی کنند.

علیرضای من هنوز نفس می کشد

مادر علیرضا آبمیوه نوبت صبح او را آماده کرده و با دستگاه های مخصوص به او می دهد و در حالی که باران اشک از آسمان ابری چشمانش بر گونه های پسرش می نشیند به ما می گوید: ۵ سال از خفگی و در مجموع ۱۴ سال از تصادف جگرگوشه ام می گذرد. من و پدرش در این سال ها که هر لحظه اش برایمان یک عمر گذشت، از غصه آینده علی و همسر و فرزندش کمرمان شکست ولی هیچ گاه علی را نادیده نگرفته و از هیچ چیز برایش مضایقه نکرده ایم.

گاهی اوقات اطرافیان مرا سرزنش نموده و با کنایه می گویند چرا به کسی که قادر به درک چیزی نیست اینچنین بها داده و خودتان را به زحمت می اندازید. آنان نمی بینند که علیرضای من هنوز نفس می کشد، نمی دانند که با چشمانش با من درد دل می کند و با قلب پاکش همه چیز را احساس می کند. همین که هر روز صبح چشمانم با دیدن علی روشن می شود و گرمی نفس هایش به جسم و روحم جان می بخشد، خدا را شاکرم و از خالق می خواهم توانم را دو چندان کند تا از نوه ام نیز به بهترین شکل مراقبت کنم.

حمایت مالی و بیمه

مهدی مهیاری پدر علیرضا عکس دامادی پسرش را نشان می دهد و مرتب عکس را بوسه باران می کند و می گوید: من و همسرم بسیار خوشحالیم که عطر نفس های علی هر روز در خانه می پیچد. ما طی ۱۴ سال گذشته هزینه های هنگفتی بابت مخارج بیمارستان، داروهایی که بعضا کم یاب است، تغذیه خاص، بهداشت و … برای وی نموده ایم در حالی که اندک مستمری که دریافت می کنم دیگر پاسخگوی کلیه نیازهای علیرضا و دخترش فاطمه نمی باشد ضمن اینکه علیرضا تحت پوشش هیچ گونه بیمه ای نیست تا حداقل بتوان هزینه داروهایش را تامین کرد.

یک عمر حسرت برای لحظه هایی که هرگز تکرار نخواهند شد

و اکنون بیش از ۱۴ سال است که علیرضا دچار سانحه گردیده و پدر و مادر پیر و خواهر و برادرانش از او مراقبت می کنند، او را عزیزتر از جان خود می دارند، دخترش را در زمنیه مالی حمایت می کنند و اجازه نمی دهند ذره ای احساس کمبود کند هر چند فاطمه از بدو تولد ناخواسته در مسیری قرار گرفت که ممکن است حسرت بوسه ها، مهربانی ها، محبت ها، دست های نوازشگر و آغوش گرمی که پدر برایش بگستراند، حسرت دست های پرتوان پدر که وقتی زمین می خورد دست هایش را بگیرد و با قدرت او را از زمین بلند کند، تلخ ترین لحظات عمر را برایش به تصویر بکشد که با هیچ چیز دیگری قابل جبران نیست.

به راستی چه شد؟!

خانواده مهیاری ضمن صحبت هایشان گفتند زمانی که بعد از خبر تصادف علیرضا به بیمارستان رسیدند به آنان اعلام کردند، علیرضا با درخت اثابت کرده و دچار سانحه گردیده است. اما در آن تاریکی شب هیچ کس شاهد آن حادثه نبوده. با شنیدن داستان زندگی علیرضا چند سوال ذهن را به خود درگیر می کند: آیا واقعا علیرضا بدون دلیل با درخت اثابت کرده یا در اثر برخورد با وسیله نقلیه دیگری به سمت درخت منحرف شده است؟ آیا مسئولین مدرسه معلولین علی رغم توصیه های مکرر خانواده مهیاری در رابطه با مشکل علیرضا، کوتاهی کرده اند؟ به راستی در چنین مدرسه ای مددکار یا شخصی که به کمک های اولیه آشنا باشد برای مواقع ضروری وجود نداشته است؟ پدر و مادر علیرضا تا کی می توانند به فرزند و نوه خود رسیدگی کنند؟ سرنوشت دخترک این داستان چه خواهد شد؟ و …

ای کاش با شنیدن قصه زندگی علیرضا و دخترش فاطمه، اندکی به خود بیائیم و بیاندیشم که مرگ نزدیک است…

,

آرزوهایی که بر باد رفت (دی ماه ۱۳۸۰)

,

علیرضا مهیاری جوانی ۲۴ ساله که در حرفه خیاطی شاغل است این روزها شوق و شعف وصف ناپذیری دارد زیرا تا سه ماه آینده صاحب دختری خواهد شد و از هم اکنون در حال آماده کردن تدارکات تولد فرزندش می باشد و هزاران هزار آرزو و رویارا برای آینده دخترش در سر می پروراند… اما افسوس که این سرنوشت برای او و دخترش روزهای پر دردی را رقم زد.

,

پنجم دی ماه سال ۱۳۸۰ بود که به خانواده علیرضا خبر دادند پسرشان تصادف کرده و وضعیت بسیار وخیمی دارد. علیرضا به بیمارستان فرخی یزد منتقل شد. ضریب هوشی پایین، مشکل تنفسی و قطع امید پزشکان از ادامه حیات علیرضا، همچون صدای دلخراشی در گوش همسرش می گفت: خودت را برای تنهایی و ادامه یک زندگی مشقت بارآماده کن. همسر علیرضا در یک چشم بر هم زدن تمام آمال و آرزو هایش را در کنار پیکر نیمه جان تنها تکیه گاه زندگیش بر باد رفته یافت.

,

موجی از امید در آخرین لحظات

,

خانواده مهیاری ناباورانه فرم های مربوط به اهداء اعضای علیرضا را پیش روی خود دیدند و تصمیم قطعی گرفتند؛ حال که زندگی علیرضا قابل بازگشت نیست، با اهداء اعضایش به چند خانواده زندگی ببخشند. چیزی نمانده بود که ۷۲ ساعت به پایان برسد، چرا که پزشکان اعلام کردند پس از انجام آخرین عمل جراحی در صورت عدم تغییر وضعیت او پس از ۷۲ ساعت می توان عمل پیوند اعضا را انجام داد. در واپسین لحظات با بالا رفتن ضریب هوشی علیرضا و امیدواری پزشکان نسبت به بهبودی او، در دل همسرش امواج امید متلاطم شد و علیرضا پس از ۵ ماه به خانه برگشت.

,

تجربه دوباره کودکی در اوج جوانی

,

علیرضا با پای خود از خانه بیرون رفت اما با یک برانکارد، دستگاه تنفس و بسیاری از تجهیزات پزشکی که به او متصل بود به خانه برگشت در حالیکه هنگام تولد دخترش تنوانسته بود در کنار همسرش باشد و کودک خود را در آغوش بگیرد. ۱۰ ما گذشت تا توانست همچون سابق و بدون کمک دستگاه نفس بکشد و کاملا هوشیار شود. درست است که علیرضا کاملا به هوش آمده بود اما توان جسمی خود را از دست داده و حتی از انجام کوچک ترین امور شخصی خود همچون بلعیدن و تکلم عاجز بود.

,

شاید گفتنش به زبان آسان باشد اما ۹ سال طول کشید تا خواهر و برادران علیرضا به او قدرت تکلم، بلعیدن، حرکت و … را بیاموزند. علی که زمانی همچون پروانه گرد شمع وجود پدر و مادرش می گشت و از هیچ گونه تلاشی برای آسایش آنان فروگذار نبود، اکنون چون طفلی نوپاست که نیاز به یاری خانواده اش دارد تا دستش را بگیرند و قدم قدم به او راه رفتن بیاموزند و از طریق لب خوانی به او صحبت کردن یاد دهند.

,

جلسات متعدد و پر هزینه فیزیوتراپی هر روز تکرار می شد تا علیرضا توانست همچون گذشته راه برود اما وضعیت روحی او چنان بود که حالت پرخاشگری داشت و همیشه به اطرافیان خود حمله ور می شد. به توصیه پزشکان و روانشناسان علیرضا راهی مدرسه معلولین شکوفه های امید شد تا شاید با گذراندن وقت در کنار افرادی شبیه خودش،  این مرحله را نیز پشت سر بگذارد.

,

نیشتری دیگر بر قلب های زخمی خانواده مهیاری فرو نشست

,

خانواده مهیاری هنگام ثبت نام کوچک ترین فرزندشان در مرکز شکوفه های امید به مسئولین این مرکز تاکید نمودند که علیرضا در بلعیدن مواد غذایی مشکل دارد و در این مورد باید کاملا مراقب او باشند. مشیت خداوند چنین مقدر شده بود پس از ۹ سال، زمانی که بیش از سه ماه از حضور علیرضا در مرکز مذکور نمی گذشت، باز هم خبری ناگوار همچون نیشتری بر قلب های زخمی خانواده علیرضا فرو نشیند.

,

علیرضا در مدرسه خاص نگهداری از معلولین مشغول خوردن تغذیه بوده که ناگهان تکه ای از مواد خوراکی در گلویش می افتد، راه تنفسی اش بسته می شود، در حالی که او قادر به نفس کشیدن نیست و مرگ را در جلوی چشمانش می بیند.

,

توقف یک زندگی

,

پزشکان اعلام کردند علت به کما فرو رفتن علیرضا نفس نکشیدن به مدت ۱۰ الی ۱۵ دقیقه و در نهایت از کار افتادن سلول های مغزی وی می باشد. علیرضا که اکنون موجودی ناتوان است محکوم به حبس ابد در خانه بر روی تخت خواب شده تا اینچنین فاطمه با وجود داشتن پدر، تکیه گاه امنی جز مادرش نداشته باشد و هیچ گاه کام تلخش با شیرینی بوسه های پدر شیرین نشود. مگر اینکه معجزه ای در راه باشد.

,

هیچ کس را از سرنوشت گریزی نیست

,

خواهر بزرگ علیرضا در حالی که بغضی سنگین گلویش را می فشارد، دست های برادر را به آرامی نوازش می کرد و می گفت : هیچ کس را از تقدیر و سرنوشت گریزی نیست و برادر ما نیز از این امر مستثنی نمی باشد؛ اما مسئله ای که همیشه ما را آزار می دهد این است که بر همه واضح و مبرهن است در کلیه مدارس باید اشخاصی آشنا به انجام کمک های اولیه وجود داشته باشند زیرا حادثه همیشه در کمین است.

,

در چنین شرایطی چگونه یک مدرسه خاص نگهداری معلولین نه تنها فاقد چنین اشخاصی است بلکه مسئولین آن نیز هیچ گونه آگاهی در زمینه اقدامات و کمک های اولیه ندارند. ما برادر خود را به رسم امانت به آنان سپردیم تا از او مراقبت کنند و به آنان تاکید کردیم اگر برادرمان در بلعیدن دچار مشکل شد با دست تکه های خوراکی را از دهانش خارج کنند تا بتواند نفس بکشد، زیرا بارها این مشکل در خانه برایش پیش آمده بود و ما از همین طریق اقدام نمودیم. با تمام این اوصاف مدت ۵ سال است که علیرضا بر روی این تخت زندانی است.

,

دخترم را با دنیا عوض نمی کنم

,

خوهر دلسوز علیرضا در ادامه افزود: اگر آنان اندکی احساس مسئولیت داشتند، اکنون دخترش مجبور نبود پدر خود را چون موجودی ناتوان بر روی تخت ملاقات کند در حالی که دوستانش را می بیند که چگونه به قدرت و حمایت پدرشان افتخار می کنند. زمانی که علیرضا بعد از ۹ سال اندکی به زندگی عادی بازگشته و همسر و فرزند خود را به یاد آورد، دخترش فاطمه را بغل می کرد و او را غرق بوسه می نمود و می گفت: "دخترم را با تمام دنیا عوض نمی کنم"  و امروز ۵ سال است که علیرضا یک حیات نباتی دارد و دیگر نتوانسته فاطمه را غرق در مهربانی و شادی کند.

,

از این فاجعه و قصور که بگذریم، باید گفت: پس از خانه نشین شدن دوباره علیرضا، هیچ یک از مسئولین مرکز شکوفه های امید به خود ذره ای زحمت ندادند حتی با یک تماس تلفنی جویای حال او شوند و به خاطر کوتاهیشان از این خانواده غم دیده دلجویی کنند.

,

علیرضای من هنوز نفس می کشد

,

مادر علیرضا آبمیوه نوبت صبح او را آماده کرده و با دستگاه های مخصوص به او می دهد و در حالی که باران اشک از آسمان ابری چشمانش بر گونه های پسرش می نشیند به ما می گوید: ۵ سال از خفگی و در مجموع ۱۴ سال از تصادف جگرگوشه ام می گذرد. من و پدرش در این سال ها که هر لحظه اش برایمان یک عمر گذشت، از غصه آینده علی و همسر و فرزندش کمرمان شکست ولی هیچ گاه علی را نادیده نگرفته و از هیچ چیز برایش مضایقه نکرده ایم.

,

گاهی اوقات اطرافیان مرا سرزنش نموده و با کنایه می گویند چرا به کسی که قادر به درک چیزی نیست اینچنین بها داده و خودتان را به زحمت می اندازید. آنان نمی بینند که علیرضای من هنوز نفس می کشد، نمی دانند که با چشمانش با من درد دل می کند و با قلب پاکش همه چیز را احساس می کند. همین که هر روز صبح چشمانم با دیدن علی روشن می شود و گرمی نفس هایش به جسم و روحم جان می بخشد، خدا را شاکرم و از خالق می خواهم توانم را دو چندان کند تا از نوه ام نیز به بهترین شکل مراقبت کنم.

,

حمایت مالی و بیمه

,

مهدی مهیاری پدر علیرضا عکس دامادی پسرش را نشان می دهد و مرتب عکس را بوسه باران می کند و می گوید: من و همسرم بسیار خوشحالیم که عطر نفس های علی هر روز در خانه می پیچد. ما طی ۱۴ سال گذشته هزینه های هنگفتی بابت مخارج بیمارستان، داروهایی که بعضا کم یاب است، تغذیه خاص، بهداشت و … برای وی نموده ایم در حالی که اندک مستمری که دریافت می کنم دیگر پاسخگوی کلیه نیازهای علیرضا و دخترش فاطمه نمی باشد ضمن اینکه علیرضا تحت پوشش هیچ گونه بیمه ای نیست تا حداقل بتوان هزینه داروهایش را تامین کرد.

,

یک عمر حسرت برای لحظه هایی که هرگز تکرار نخواهند شد

,

و اکنون بیش از ۱۴ سال است که علیرضا دچار سانحه گردیده و پدر و مادر پیر و خواهر و برادرانش از او مراقبت می کنند، او را عزیزتر از جان خود می دارند، دخترش را در زمنیه مالی حمایت می کنند و اجازه نمی دهند ذره ای احساس کمبود کند هر چند فاطمه از بدو تولد ناخواسته در مسیری قرار گرفت که ممکن است حسرت بوسه ها، مهربانی ها، محبت ها، دست های نوازشگر و آغوش گرمی که پدر برایش بگستراند، حسرت دست های پرتوان پدر که وقتی زمین می خورد دست هایش را بگیرد و با قدرت او را از زمین بلند کند، تلخ ترین لحظات عمر را برایش به تصویر بکشد که با هیچ چیز دیگری قابل جبران نیست.

,

به راستی چه شد؟!

,

خانواده مهیاری ضمن صحبت هایشان گفتند زمانی که بعد از خبر تصادف علیرضا به بیمارستان رسیدند به آنان اعلام کردند، علیرضا با درخت اثابت کرده و دچار سانحه گردیده است. اما در آن تاریکی شب هیچ کس شاهد آن حادثه نبوده. با شنیدن داستان زندگی علیرضا چند سوال ذهن را به خود درگیر می کند: آیا واقعا علیرضا بدون دلیل با درخت اثابت کرده یا در اثر برخورد با وسیله نقلیه دیگری به سمت درخت منحرف شده است؟ آیا مسئولین مدرسه معلولین علی رغم توصیه های مکرر خانواده مهیاری در رابطه با مشکل علیرضا، کوتاهی کرده اند؟ به راستی در چنین مدرسه ای مددکار یا شخصی که به کمک های اولیه آشنا باشد برای مواقع ضروری وجود نداشته است؟ پدر و مادر علیرضا تا کی می توانند به فرزند و نوه خود رسیدگی کنند؟ سرنوشت دخترک این داستان چه خواهد شد؟ و …

,

ای کاش با شنیدن قصه زندگی علیرضا و دخترش فاطمه، اندکی به خود بیائیم و بیاندیشم که مرگ نزدیک است…

,

 

,
, ,
,
, , ,
, , ,
, , ,
, , ,
, , ,
, , ,
, , ,
, , ,

 

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه