بعد از شهادتش گاهی اوقات که دلتنگیهای مادرانه به سراغم میآید پدر محمدرضا به من میگوید: خودت کردی که رحمت بر خودت باد! خودت محمدرضا را این گونه تربیت کردی و این راه را جلوی پایش گذاشتی. من در مقابل راه حق، هیچگاه مانع او نشدم.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ هفته دفاع مقدس هرچند یادآور دلاوری های سرداران رشید اسلام در دوران هشت سال جنگ تحمیلی است اما می تواند بهانه ای نیز باشد برای یادآوری حماسه مدافعان سلحشوری که نه از ناموس و حریم وطن خود، که از حریم و ناموس اسلام و اهل بیت دفاع می کنند.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا,وقتی شهید شد آنچه خیلی جلب توجه کرد و بهت آور بود، سن و سال اندکش بود. شهید مدافع حرم دهه هفتادی لقب گرفت. شهادت جوان رشید و خوشتیپ و امروزی مدافع حرم، نشان داد با وجود آتش سنگین تبلیغات سیاه دشمن، هنوز در عمق جان جوانان وطن، ارزش های اسلامی ریشه دار است.
,شهید محمدرضا دهقان امیری، 26 فروردین سال 74 در تهران در خانواده ای مذهبی چشم به دنیا گشود. مادرش معلم و پدرش در نیروی انتظامی شاغل بود. پسر ارشد خانواده دهقان در دبیرستان علوم و معارف اسلامی امام صادق علیه السلام تحصیل کرد و زمان شهادت دانشجوی سال سوم فقه و حقوق اسلامی مدرسه عالی شهید مطهری بود.
,آنچه در ادامه می آید گفتگوی خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج فرهنگیان با مادر فرهنگی این شهید جوان مدافع حرم، خانم فاطمه طوسی است.
, آنچه در ادامه می آید گفتگوی خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج فرهنگیان با مادر فرهنگی این شهید جوان مدافع حرم، خانم فاطمه طوسی است., پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج فرهنگیان, مادر فرهنگی,عشق به فرزندان سرزمینم و آینده آنان همواره فراروی راه من بوده است
, عشق به فرزندان سرزمینم و آینده آنان همواره فراروی راه من بوده است, عشق به فرزندان سرزمینم و آینده آنان همواره فراروی راه من بوده است, عشق به فرزندان سرزمینم و آینده آنان همواره فراروی راه من بوده است,از سال 70 با معلم تربیتی و پرورشی کار خود را در آموزش و پرورش شروع کردم و از سال 76 رسمی شدم و اکنون مدیر دبیرستان شاهد منطقه ی سه تهران و دانشجوی کارشناسی ارشد رشتهی تاریخ و تمدن ملل اسلامی هستم.
, از سال 70 با معلم تربیتی و پرورشی کار خود را در آموزش و پرورش شروع کردم و از سال 76 رسمی شدم و اکنون مدیر دبیرستان شاهد منطقه ی سه تهران و دانشجوی کارشناسی ارشد رشتهی تاریخ و تمدن ملل اسلامی هستم.,نگرشم به معلمی بدون هیچ اغراقی، همچون یک شمع عاشق سوختن و نور و حرارت دادن به اطرافیان بوده و هست؛ در معلمی اگر عشق نباشد هیچ چیزی نیست. عشق به فرزندان سرزمینم و آینده آنان همواره فراروی راه من بوده است.
, نگرشم به معلمی بدون هیچ اغراقی، همچون یک شمع عاشق سوختن و نور و حرارت دادن به اطرافیان بوده و هست؛, در معلمی اگر عشق نباشد هیچ چیزی نیست. عشق به فرزندان سرزمینم و آینده آنان همواره فراروی راه من بوده است.,
شیطنتش نمی گذاشت معنویتش به چشم بیاید
خصوصیات محمدرضا به طور خلاصه اینها بود: مؤمن، مهربان، دلسوز، خوش اخلاق، خنده رو، شوخ طبع، متبسم، دست و دلباز، اعتقاد اصل نظام جمهوری اسلامی ایران و ولایت فقیه، آگاه و بصیر نسبت به امور سیاسی جامعه، غیرتمند نسبت به خاندان عصمت و طهارت و اطرافیان و ارادت خاص به شهدا مخصوصاً شهدای مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها.
اعتقادش را گاهی در ظاهر نشان نمی داد اما اعتقادات باطنی اش بسیار عمیق بود. عاشق عکاسی بود. در مورد ترک محرمات و انجام واجبات با کسی شوخی نداشت. از کلاس دوم دبیرستان مدام حرف از شهید و شهادت میزد و اطلاعاتش هم راجع به شهدا خیلی زیاد بود و کتابهای زیادی در خصوص دفاع مقدس مطالعه میکرد. پر جنب و جوش بود و اهل ورزش پارکور، خیلی اهل شیطنت و شوخی بود و شاید همین خصوصیت باعث نمیشد اعتقادات و معنویتش کمتر به چشم بیاید.
,
, ,
,
آموزش نظامی برای آمادگی زمان ظهور
دو سال پیش از این بحث مدافع حرم شدن، آموزش نظامی میدید و مدام و به صورت علنی از شهادت حرف میزد. به او میگفتم که ما الان در امنیت کامل هستیم برای چه آموزشهای نظامی میبینی؟ جواب می داد: مادر شما فکر کن همین فردا امام زمان (عج) ظهور کند و دستش را روی شانه من بگذارد، زمانی که من را یک جوان خوار و ضعیف و نحیف ببیند خوشحال میشود یا زمانی که من را یک جوان ورزیده و تکاور ببیند؟!
پدرش می گوید خودت کردی که رحمت بر خودت باد!
بعد از شهادتش گاهی اوقات که دلتنگیهای مادرانه به سراغم میآید پدر محمدرضا به من میگوید: خودت کردی که رحمت بر خودت باد! خودت محمدرضا را این گونه تربیت کردی و این راه را جلوی پایش گذاشتی. من در مقابل راه حق، هیچ گاه مانع او نشدم.
, بعد از شهادتش گاهی اوقات که دلتنگیهای مادرانه به سراغم میآید پدر محمدرضا به من میگوید: خودت کردی که رحمت بر خودت باد! خودت محمدرضا را این گونه تربیت کردی و این راه را جلوی پایش گذاشتی. من در مقابل راه حق، هیچ گاه مانع او نشدم.,یک سال قبل از شهادتش مرا آماده کرده بود
, یک سال قبل از شهادتش مرا آماده کرده بود, یک سال قبل از شهادتش مرا آماده کرده بود, یک سال قبل از شهادتش مرا آماده کرده بود,حدود یک سال قبل از شهادت به من گفت: مادر؛ فکر کن حضرت زینب بیاید و بگوید که شما یک جوان رشید و کار آزموده و آموزش دیده دارید و من الان برای دفاع از حرمم به جوان شما نیاز دارم جواب حضرت زینب (س) را چه میدهید؟
, حدود یک سال قبل از شهادت به من گفت: مادر؛ فکر کن حضرت زینب بیاید و بگوید که شما یک جوان رشید و کار آزموده و آموزش دیده دارید و من الان برای دفاع از حرمم به جوان شما نیاز دارم جواب حضرت زینب (س) را چه میدهید؟,این سوال به ظاهر ساده پسرم برای من به عنوان یک مادر خیلی سخت بود. یکی دو هفته در این باره فکر کردم که مگر میتوانم از محمدرضا بگذرم؟
, این سوال به ظاهر ساده پسرم برای من به عنوان یک مادر خیلی سخت بود. یکی دو هفته در این باره فکر کردم که مگر میتوانم از محمدرضا بگذرم؟,
به بزرگ شدنش و آرزوهایم برایش فکر می کردم. اما خوشحالم از اینکه مانع رفتنش نشدم و از این امتحان سربلند بیرون آمدم.
شال گردنش را میبافتم ولی میدانستم آن سال دیگر گردنش نمیاندازد
هر سال برای محمدرضا یک شال گردن میبافتم. آن سال هم دخترم کاموا خرید. حدودا 50 سانت از شال گردن را بافتم ولی به خودم میگفتم من این را میبافم ولی برای محمدرضا نیست و تمام آن 50 سانت را شکافتم پیش خودم گفتم محمدرضا که برنمیگردد برای چه برایش شال گردن ببافم!
, هر سال برای محمدرضا یک شال گردن میبافتم. آن سال هم دخترم کاموا خرید. حدودا 50 سانت از شال گردن را بافتم ولی به خودم میگفتم من این را میبافم ولی برای محمدرضا نیست و تمام آن 50 سانت را شکافتم پیش خودم گفتم محمدرضا که برنمیگردد برای چه برایش شال گردن ببافم! ,
صبح پنجشنبه ای در دانشگاه بودم و حالم منقلب بود. کاملا حس می کردم اتفاقاتی در حال افتادن است. ساعت 2 بعد از ظهر که به خانه آمدم مشغول آماده کردن وسایل ناهار بودم که یک لحظه حال عجیبی به من دست داد و ناگهان قلبم شکست و شروع به گریه کردم و احساس کردم دیگر محمدرضا را نمیخواهم و انرژی عظیمی از من بیرون رفت. این حالت که به من دست داد خیلی منقلب شدم و رو به قبله برگشتم و یک سلام به اباعبدالله (ع) دادم و با یک حالت عجیبی گفتم: خدایا! راضیام به رضای تو. از ساعت حدود سه و نیم بعد از ظهر تا ساعت 7 همچنان گریه می کردم.
,
برادر شهیدم گفت محمدرضا پیش من است؛ نگران نباش!
برادر بزرگم شهید شده است. نامش محمد علی طوسی است. همیشه قبل از وقوع هر اتفاقی در خواب آن را به ما اطلاع می دهد. آن شب به خواب من آمد. خواب دیدم که خانه ما خیلی روشن است و من دنبال منبع نور میگردم. بعد از پنجره آشپزخانه بیرون را نگاه کردم و دیدم دسته دسته شهدایی که من میشناسم با حالت نظامی و چفیه در گردن در حال وارد شدن به خانه هستند و من هم در شلوغی همچنان دنبال منبع نور میگشتم. بعد برگشتم و دیدم که نور از قاب عکسهای دو برادرم که روی دیوار بود، منتشر میشود و دیدم برادرم ایستاده و یک دشداشه بلند حریر تنش است و با شعف فراوان و چهرهای نورانی من را با اسم کوچک صدا زد و گفت: «اصلا نگران نباش! محمدرضا پیش من است» و دو، سه بار این جمله را تکرار کرد.
و من اصلا گریه نمیکردم..
همه دوستان و همسایگان منتظر بودند که از خانه ما صدای جیغ و فریاد بیاید. گفته بودند حتما مادرش غش کرده! اما من اصلا گریه نمی کردم.
قبل از ورود آقایان به منزل وضو گرفتم و دو رکعت نماز شکر خواندم و عبارت «انا لله و انا الیه راجعون» را بر زبان آوردم. آقایی از سپاه قدس آمده بود و خبر شهادت محمدرضا را تایید کرد و پاکتی را از جیبش درآورد و گفت: این وصیتنامه شهید است.
همراه خانواده به داخل اتاق رفتیم و وصیتنامه را خواندیم. وصیتنامه 5_6 صفحه بود که 3 صفحهاش توصیه های عمومی بود و بقیهاش حرف های خصوصی. در بخش عمومی مثلا نوشته؛ نماز و روزههایم را این شکلی بخوانید و مراسمهایم را این گونه برگزار کنید. وقتی ما 3 صفحه اصلی وصیتنامه راخواندیم؛ محمدرضا حالتی آن را نوشته بود که از نوشتههای محمدرضا خندهمان گرفت!
, همراه خانواده به داخل اتاق رفتیم و وصیتنامه را خواندیم. وصیتنامه 5, _6, صفحه بود که 3 صفحهاش توصیه های عمومی بود و بقیهاش حرف های خصوصی. در بخش عمومی مثلا نوشته؛ نماز و روزههایم را این شکلی بخوانید و مراسمهایم را این گونه برگزار کنید. وقتی ما 3 صفحه اصلی وصیتنامه راخواندیم؛ محمدرضا حالتی آن را نوشته بود که از نوشتههای محمدرضا خندهمان گرفت!,,
,
, ,
هنوز هم گاهی بوی عطرش در خانه میپیچد
بارها اتفاق افتاده که هیچ کس در خانه نبود و وقتی وارد خانه شدیم متوجه شدیم که عطر محمدرضا در خانه پیچیده است. گاهی که خیلی دلتنگش می شوم و گریه میکنم شب به خوابم میآید و دعوایم میکند و میگوید: برای چه ناراحتی؟!
, بارها اتفاق افتاده که هیچ کس در خانه نبود و وقتی وارد خانه شدیم متوجه شدیم که عطر محمدرضا در خانه پیچیده است. , گاهی که خیلی دلتنگش می شوم و گریه میکنم شب به خوابم میآید و دعوایم میکند و میگوید: برای چه ناراحتی؟!,
از نحوه شهادتش پرسیده بودم و جواب درست نگرفته بودم. شب شهادت امام رضا (ع) حالم خیلی بد بود و خوابیدم همین که سرم را روی بالش گذاشتم خوابش را دیدم. گفت: «فلانی را اینقدر سوالپیچ نکن وقتی سوال میکنی اون غصه میخوره، دوست داری نحوه شهادت من را بدانی من بهت میگویم» و من را برد به آنجایی که شهید شده بود و لحظه شهادت و پیکرش را به من نشان داد که حتی بعد از این خواب نحوه شهادت را برای فرماندهانش توضیح دادم آنها تعجب کردند و گفتند: مگر شما آنجا بودید که از همه جزئیات با خبر هستید.
دقیقا ساعت یک ربع به 7 شب 21 آبان 94، در عملیات العیس در حومه حلب مورد اصابت گلوله مستقیم توپ 23 قرار میگیرد و سر و گردن و قسمت چپ بدن او از بین میرود که حتی فرماندهانش میگفتند از بین آن 4 شهید یگان فاتحین، نحوه شهادت محمدرضا از همه دلخراشتر بود.
پیکر شهید محمدرضا دهقان امیری طبق وصیت خود، در گلزار شهدای امامزاده علی اکبر چیذر آرام گرفت.
انتهای پیام/
ارسال دیدگاه