«هیچ چیز واقعی نیست» این گزاره را شاید بتوان یکی از گزارههای بنیادین بیگانه دانست؛ اشاره به یک پوچی آزاردهنده! جهانِ بیگانه، جهانِ بیهودگی است.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ اگر بخواهم به سبک گزارشهای خبری صداوسیما بنویسم، باید بگویم قطعی اینترنت در هفته گذشته مزایایی هم داشته! مثلا این که فرصتی دست داد تا پس از حدود پنج سال، بار دیگر بیگانهی آلبر کامو را بخوانم. کتابهای خوب را باید بیش از یکبار خواند. کتابهای خوب، قدیمی هم نمیشوند، حتی اگر 77 سال قبل نوشته شده باشند! تصور کن، مردی 106 سال قبل در دهکدهای در الجزایر متولد شود و در جوانی، کتابی بنویسد که به بسیاری از دهکدههای جهان نفوذ کند و کسی در سمنان هم آن را بخواند! آلبر کامو، برای نسلی از بشر، کتاب نوشت! خواندن این کتاب و نوشتن مطلبی درباره آن، شاید دو نقطه اشتراک من و سارتر باشد! یک کاریکاتور!
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا,بیگانه داستان مردی است به نام مورسو که در الجزایر زندگی میکند. مردی بیتفاوت که برادرِ معشوقه همسایه و دوستش، ریمون را به قتل میرساند و به اعدام محکومش میکنند. در ابتدای رمان، مادر مورسو در آسایشگاه سالمندان میمیرد و نحوه مواجهه بیتفاوت مورسو با این موضوع، نمایهای از شخصیت کلی او به دست میدهد. تفسیرهای فراوانی برای «بیگانه» نوشتهاند که نقطه اشتراک بسیاری از آنها این است که آلبر کامو، در بیگانه به تشریح هنرمندانه فلسفه اگزیستانسیالیسم پرداخته است.
«هیچ چیز واقعی نیست» این گزاره را شاید بتوان یکی از گزارههای بنیادین بیگانه دانست؛ اشاره به یک پوچی آزاردهنده! جهانِ بیگانه، جهانِ بیهودگی است. جهانی که در آن هیچچیز بر هیچچیزِ دیگر ارجحیت ندارد! جهان وحشتناکی است؟ احتمالا! آلبر کامو موفق شده است این وحشت را به مخاطبانش هدیه کند!
برخی معتقدند کامو در اثرش درباره روابط مقدسی مثل رابطه مادر و فرزند، تابوشکنی کرده است و این را نشانهای از شجاعت یک قلم دانستهاند. اگر بخواهم مثل مورسو، بیتفاوت باشم، تنها میتوانم بپذیرم که این یک تابوشکنی است اما نشانهای از شجاعت؟ شاید نه! این قِسم شجاعتها را نمیپسندم و با آن بیگانهام!
نقطه قوت بیگانه شاید در صداقت بیحد و حصر آن باشد. مورسو شخصیتی است که همهچیز را آن گونه که هست میبیند و میگوید. وقتی میگوید به خاطر آفتاب، ماشه را کشیدم، همه میخندند اما او دارد راست میگوید! او سرانجام بیشتر به این دلیل محاکمه میشود که هنگام خاکسپاری مادرش گریه نکرده است تا به خاطر یک قتل! او صادقانه رفتار میکند؛ خود را به خاطر مرگ مادر، متأثر نشان نمیدهد و البته این که کسی از مرگ مادرش متأثر نشود، برای ما ناآشناست.
مورسو با همین صداقت بیحد و حصر، یک موجود بیتفاوت است؛ یک سیستم انسانی ایزوله! برخی نوشتهاند او آدم بدی نیست! شاید درست میگویند اگر جای خود مورسو بنشینند. در واقع کامو، تا حدی مفهوم بدی و خوبی را هم به چالش میکشد و این ذات پوچگرایی است! اما قاعدتا اگر به جای مقتول بنشینیم و مثل مورسو بیگانه نباشیم، درباره آدم بد و آدم خوب نظر دیگری خواهیم داشت!
شاید شما هم مثل من صداقت مورسو را ستایش کنید اما کیفیت بود و باش او را نه! و نیز چه بسا که مخاطب کامو، از تضاد پررنگ مورسو با جامعهای که در آن زندگی میکند، آزردهخاطر شود. نمیخواهم بگویم همرنگ جماعت بودن خوب است یا بد است؛ میخواهم بگویم بالاخره دستخوش باد بودن خوب نیست!
نکته دیگر این که «بیگانه» از دو بخش تشکیل شده؛ بخش نخست اعمال مورسو را تصویر میکند و بخش دوم، محاکمه مورسو را؛ با جزئیاتی مثل چگونگی رفتار در مراسم تشییع مادرش! نمیدانم کامو هنگام تقسیمبندی کتاب، به فلسفه جهانِ دیگر نظر داشته است یا نه اما نگاه هیچانگارانه او در کنار این تقسیم معنادار، نتیجه خوبی از نگاه کسی که به آن فلسفه باورمند است به دست نمیدهد!
چندینبرابر متن بیگانه، بر آن شرح و نقد نوشتهاند. اما شما فارغ از اسمهای پرطمطراق و فارغ از نقد و شرحها آن را بخوانید. کمترین فایده مطالعه بیگانه، آشنا شدن با یک متن فوقالعاده است که صاحبش یکی از برندگان نوبل ادبیات است و میتواند شما را به دنیای ادبیات فاخر ببرد.
انتهای پیام/
بیگانه داستان مردی است به نام مورسو که در الجزایر زندگی میکند. مردی بیتفاوت که برادرِ معشوقه همسایه و دوستش، ریمون را به قتل میرساند و به اعدام محکومش میکنند. در ابتدای رمان، مادر مورسو در آسایشگاه سالمندان میمیرد و نحوه مواجهه بیتفاوت مورسو با این موضوع، نمایهای از شخصیت کلی او به دست میدهد. تفسیرهای فراوانی برای «بیگانه» نوشتهاند که نقطه اشتراک بسیاری از آنها این است که آلبر کامو، در بیگانه به تشریح هنرمندانه فلسفه اگزیستانسیالیسم پرداخته است.
«هیچ چیز واقعی نیست» این گزاره را شاید بتوان یکی از گزارههای بنیادین بیگانه دانست؛ اشاره به یک پوچی آزاردهنده! جهانِ بیگانه، جهانِ بیهودگی است. جهانی که در آن هیچچیز بر هیچچیزِ دیگر ارجحیت ندارد! جهان وحشتناکی است؟ احتمالا! آلبر کامو موفق شده است این وحشت را به مخاطبانش هدیه کند!
برخی معتقدند کامو در اثرش درباره روابط مقدسی مثل رابطه مادر و فرزند، تابوشکنی کرده است و این را نشانهای از شجاعت یک قلم دانستهاند. اگر بخواهم مثل مورسو، بیتفاوت باشم، تنها میتوانم بپذیرم که این یک تابوشکنی است اما نشانهای از شجاعت؟ شاید نه! این قِسم شجاعتها را نمیپسندم و با آن بیگانهام!
نقطه قوت بیگانه شاید در صداقت بیحد و حصر آن باشد. مورسو شخصیتی است که همهچیز را آن گونه که هست میبیند و میگوید. وقتی میگوید به خاطر آفتاب، ماشه را کشیدم، همه میخندند اما او دارد راست میگوید! او سرانجام بیشتر به این دلیل محاکمه میشود که هنگام خاکسپاری مادرش گریه نکرده است تا به خاطر یک قتل! او صادقانه رفتار میکند؛ خود را به خاطر مرگ مادر، متأثر نشان نمیدهد و البته این که کسی از مرگ مادرش متأثر نشود، برای ما ناآشناست.
مورسو با همین صداقت بیحد و حصر، یک موجود بیتفاوت است؛ یک سیستم انسانی ایزوله! برخی نوشتهاند او آدم بدی نیست! شاید درست میگویند اگر جای خود مورسو بنشینند. در واقع کامو، تا حدی مفهوم بدی و خوبی را هم به چالش میکشد و این ذات پوچگرایی است! اما قاعدتا اگر به جای مقتول بنشینیم و مثل مورسو بیگانه نباشیم، درباره آدم بد و آدم خوب نظر دیگری خواهیم داشت!
شاید شما هم مثل من صداقت مورسو را ستایش کنید اما کیفیت بود و باش او را نه! و نیز چه بسا که مخاطب کامو، از تضاد پررنگ مورسو با جامعهای که در آن زندگی میکند، آزردهخاطر شود. نمیخواهم بگویم همرنگ جماعت بودن خوب است یا بد است؛ میخواهم بگویم بالاخره دستخوش باد بودن خوب نیست!
نکته دیگر این که «بیگانه» از دو بخش تشکیل شده؛ بخش نخست اعمال مورسو را تصویر میکند و بخش دوم، محاکمه مورسو را؛ با جزئیاتی مثل چگونگی رفتار در مراسم تشییع مادرش! نمیدانم کامو هنگام تقسیمبندی کتاب، به فلسفه جهانِ دیگر نظر داشته است یا نه اما نگاه هیچانگارانه او در کنار این تقسیم معنادار، نتیجه خوبی از نگاه کسی که به آن فلسفه باورمند است به دست نمیدهد!
چندینبرابر متن بیگانه، بر آن شرح و نقد نوشتهاند. اما شما فارغ از اسمهای پرطمطراق و فارغ از نقد و شرحها آن را بخوانید. کمترین فایده مطالعه بیگانه، آشنا شدن با یک متن فوقالعاده است که صاحبش یکی از برندگان نوبل ادبیات است و میتواند شما را به دنیای ادبیات فاخر ببرد.
انتهای پیام/
بیگانه داستان مردی است به نام مورسو که در الجزایر زندگی میکند. مردی بیتفاوت که برادرِ معشوقه همسایه و دوستش، ریمون را به قتل میرساند و به اعدام محکومش میکنند. در ابتدای رمان، مادر مورسو در آسایشگاه سالمندان میمیرد و نحوه مواجهه بیتفاوت مورسو با این موضوع، نمایهای از شخصیت کلی او به دست میدهد. تفسیرهای فراوانی برای «بیگانه» نوشتهاند که نقطه اشتراک بسیاری از آنها این است که آلبر کامو، در بیگانه به تشریح هنرمندانه فلسفه اگزیستانسیالیسم پرداخته است.
«هیچ چیز واقعی نیست» این گزاره را شاید بتوان یکی از گزارههای بنیادین بیگانه دانست؛ اشاره به یک پوچی آزاردهنده! جهانِ بیگانه، جهانِ بیهودگی است. جهانی که در آن هیچچیز بر هیچچیزِ دیگر ارجحیت ندارد! جهان وحشتناکی است؟ احتمالا! آلبر کامو موفق شده است این وحشت را به مخاطبانش هدیه کند!
برخی معتقدند کامو در اثرش درباره روابط مقدسی مثل رابطه مادر و فرزند، تابوشکنی کرده است و این را نشانهای از شجاعت یک قلم دانستهاند. اگر بخواهم مثل مورسو، بیتفاوت باشم، تنها میتوانم بپذیرم که این یک تابوشکنی است اما نشانهای از شجاعت؟ شاید نه! این قِسم شجاعتها را نمیپسندم و با آن بیگانهام!
نقطه قوت بیگانه شاید در صداقت بیحد و حصر آن باشد. مورسو شخصیتی است که همهچیز را آن گونه که هست میبیند و میگوید. وقتی میگوید به خاطر آفتاب، ماشه را کشیدم، همه میخندند اما او دارد راست میگوید! او سرانجام بیشتر به این دلیل محاکمه میشود که هنگام خاکسپاری مادرش گریه نکرده است تا به خاطر یک قتل! او صادقانه رفتار میکند؛ خود را به خاطر مرگ مادر، متأثر نشان نمیدهد و البته این که کسی از مرگ مادرش متأثر نشود، برای ما ناآشناست.
مورسو با همین صداقت بیحد و حصر، یک موجود بیتفاوت است؛ یک سیستم انسانی ایزوله! برخی نوشتهاند او آدم بدی نیست! شاید درست میگویند اگر جای خود مورسو بنشینند. در واقع کامو، تا حدی مفهوم بدی و خوبی را هم به چالش میکشد و این ذات پوچگرایی است! اما قاعدتا اگر به جای مقتول بنشینیم و مثل مورسو بیگانه نباشیم، درباره آدم بد و آدم خوب نظر دیگری خواهیم داشت!
شاید شما هم مثل من صداقت مورسو را ستایش کنید اما کیفیت بود و باش او را نه! و نیز چه بسا که مخاطب کامو، از تضاد پررنگ مورسو با جامعهای که در آن زندگی میکند، آزردهخاطر شود. نمیخواهم بگویم همرنگ جماعت بودن خوب است یا بد است؛ میخواهم بگویم بالاخره دستخوش باد بودن خوب نیست!
نکته دیگر این که «بیگانه» از دو بخش تشکیل شده؛ بخش نخست اعمال مورسو را تصویر میکند و بخش دوم، محاکمه مورسو را؛ با جزئیاتی مثل چگونگی رفتار در مراسم تشییع مادرش! نمیدانم کامو هنگام تقسیمبندی کتاب، به فلسفه جهانِ دیگر نظر داشته است یا نه اما نگاه هیچانگارانه او در کنار این تقسیم معنادار، نتیجه خوبی از نگاه کسی که به آن فلسفه باورمند است به دست نمیدهد!
چندینبرابر متن بیگانه، بر آن شرح و نقد نوشتهاند. اما شما فارغ از اسمهای پرطمطراق و فارغ از نقد و شرحها آن را بخوانید. کمترین فایده مطالعه بیگانه، آشنا شدن با یک متن فوقالعاده است که صاحبش یکی از برندگان نوبل ادبیات است و میتواند شما را به دنیای ادبیات فاخر ببرد.
انتهای پیام/
بیگانه داستان مردی است به نام مورسو که در الجزایر زندگی میکند. مردی بیتفاوت که برادرِ معشوقه همسایه و دوستش، ریمون را به قتل میرساند و به اعدام محکومش میکنند. در ابتدای رمان، مادر مورسو در آسایشگاه سالمندان میمیرد و نحوه مواجهه بیتفاوت مورسو با این موضوع، نمایهای از شخصیت کلی او به دست میدهد. تفسیرهای فراوانی برای «بیگانه» نوشتهاند که نقطه اشتراک بسیاری از آنها این است که آلبر کامو، در بیگانه به تشریح هنرمندانه فلسفه اگزیستانسیالیسم پرداخته است.
,«هیچ چیز واقعی نیست» این گزاره را شاید بتوان یکی از گزارههای بنیادین بیگانه دانست؛ اشاره به یک پوچی آزاردهنده! جهانِ بیگانه، جهانِ بیهودگی است. جهانی که در آن هیچچیز بر هیچچیزِ دیگر ارجحیت ندارد! جهان وحشتناکی است؟ احتمالا! آلبر کامو موفق شده است این وحشت را به مخاطبانش هدیه کند!
,برخی معتقدند کامو در اثرش درباره روابط مقدسی مثل رابطه مادر و فرزند، تابوشکنی کرده است و این را نشانهای از شجاعت یک قلم دانستهاند. اگر بخواهم مثل مورسو، بیتفاوت باشم، تنها میتوانم بپذیرم که این یک تابوشکنی است اما نشانهای از شجاعت؟ شاید نه! این قِسم شجاعتها را نمیپسندم و با آن بیگانهام!
,نقطه قوت بیگانه شاید در صداقت بیحد و حصر آن باشد. مورسو شخصیتی است که همهچیز را آن گونه که هست میبیند و میگوید. وقتی میگوید به خاطر آفتاب، ماشه را کشیدم، همه میخندند اما او دارد راست میگوید! او سرانجام بیشتر به این دلیل محاکمه میشود که هنگام خاکسپاری مادرش گریه نکرده است تا به خاطر یک قتل! او صادقانه رفتار میکند؛ خود را به خاطر مرگ مادر، متأثر نشان نمیدهد و البته این که کسی از مرگ مادرش متأثر نشود، برای ما ناآشناست.
,مورسو با همین صداقت بیحد و حصر، یک موجود بیتفاوت است؛ یک سیستم انسانی ایزوله! برخی نوشتهاند او آدم بدی نیست! شاید درست میگویند اگر جای خود مورسو بنشینند. در واقع کامو، تا حدی مفهوم بدی و خوبی را هم به چالش میکشد و این ذات پوچگرایی است! اما قاعدتا اگر به جای مقتول بنشینیم و مثل مورسو بیگانه نباشیم، درباره آدم بد و آدم خوب نظر دیگری خواهیم داشت!
,شاید شما هم مثل من صداقت مورسو را ستایش کنید اما کیفیت بود و باش او را نه! و نیز چه بسا که مخاطب کامو، از تضاد پررنگ مورسو با جامعهای که در آن زندگی میکند، آزردهخاطر شود. نمیخواهم بگویم همرنگ جماعت بودن خوب است یا بد است؛ میخواهم بگویم بالاخره دستخوش باد بودن خوب نیست!
,نکته دیگر این که «بیگانه» از دو بخش تشکیل شده؛ بخش نخست اعمال مورسو را تصویر میکند و بخش دوم، محاکمه مورسو را؛ با جزئیاتی مثل چگونگی رفتار در مراسم تشییع مادرش! نمیدانم کامو هنگام تقسیمبندی کتاب، به فلسفه جهانِ دیگر نظر داشته است یا نه اما نگاه هیچانگارانه او در کنار این تقسیم معنادار، نتیجه خوبی از نگاه کسی که به آن فلسفه باورمند است به دست نمیدهد!
,چندینبرابر متن بیگانه، بر آن شرح و نقد نوشتهاند. اما شما فارغ از اسمهای پرطمطراق و فارغ از نقد و شرحها آن را بخوانید. کمترین فایده مطالعه بیگانه، آشنا شدن با یک متن فوقالعاده است که صاحبش یکی از برندگان نوبل ادبیات است و میتواند شما را به دنیای ادبیات فاخر ببرد.
,انتهای پیام/
,]
ارسال دیدگاه