شهید علیرضا بابایی، یکی از میان ما بود که با اخلاق خوبش بسیاری را به خود جذب کرده بود و از همین اخلاق خوب در راستای تربیت افراد و آشنا کردن آنان با کلام الله مجید استفاده می کرد.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از دیار آفتاب؛ تا قبل از شهادتش هم نفرات بسیاری را عاشق رفتار و مرامش کرده بود؛ و اما شهادت بود که سیرت زیبایش را بیش از پیش نمایان کرد.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, دیار آفتاب,شهید علیرضا بابایی، یکی از میان ما بود که با اخلاق خوبش بسیاری را به خود جذب کرده بود و از همین اخلاق خوب در راستای تربیت افراد و آشنا کردن آنان با کلام الله مجید استفاده می کرد.
شهادت به واقع لیاقتش بود که در نهایت به آن هم رسید.
در بخشی از کتاب«الی الحبیب»که درباره این شهید بزرگوار است، میخوانیم:
بسیار با محبت بود. در همان یک یا دو دیدار اولی که با ایشان داشتم، به نظر میرسید که سالهاست مرا میشناسد. به حدی گرم و گیرا سلام و علیک کرد که تا آن زمان کسی را اینقدر صمیمی ندیده بودم.
بارزترین ویژگی اخلاقی او برای قرآنآموزان مؤسسه، محبت و مهربانی بیمنت بود. به حدی صمیمی و طبیعی مهر میورزید که تصور میکردم در بین اینهمه قرآنآموز، تنها مرا دوست دارد و تنها کسی هستم که میخواهد، جرعهنوش محبتش باشد. غافل از اینکه همه دوستان، همین احساس را داشتند. هر چه میزان محفوظات ما از کلام الهی بیشتر میشد، احترام آقای بابایی نیز افزایش مییافت. اواسط دوره بود که تا مرا میدید به سر و صورتم دست میکشید و به صورت و چشمهای خودش میمالید و صلوات میفرستاد. او نه تنها برای قرآن احترام زائدالوصفی قائل بود، بلکه هر کسی را هم که رنگ و بویی از آیات قرآن داشت، به صورت ویژه احترام میکرد.
شهید علیرضا بابایی، یکی از میان ما بود که با اخلاق خوبش بسیاری را به خود جذب کرده بود و از همین اخلاق خوب در راستای تربیت افراد و آشنا کردن آنان با کلام الله مجید استفاده می کرد.
,شهادت به واقع لیاقتش بود که در نهایت به آن هم رسید.
,در بخشی از کتاب«الی الحبیب»که درباره این شهید بزرگوار است، میخوانیم:
,بسیار با محبت بود. در همان یک یا دو دیدار اولی که با ایشان داشتم، به نظر میرسید که سالهاست مرا میشناسد. به حدی گرم و گیرا سلام و علیک کرد که تا آن زمان کسی را اینقدر صمیمی ندیده بودم.
,بارزترین ویژگی اخلاقی او برای قرآنآموزان مؤسسه، محبت و مهربانی بیمنت بود. به حدی صمیمی و طبیعی مهر میورزید که تصور میکردم در بین اینهمه قرآنآموز، تنها مرا دوست دارد و تنها کسی هستم که میخواهد، جرعهنوش محبتش باشد. غافل از اینکه همه دوستان، همین احساس را داشتند. هر چه میزان محفوظات ما از کلام الهی بیشتر میشد، احترام آقای بابایی نیز افزایش مییافت. اواسط دوره بود که تا مرا میدید به سر و صورتم دست میکشید و به صورت و چشمهای خودش میمالید و صلوات میفرستاد. او نه تنها برای قرآن احترام زائدالوصفی قائل بود، بلکه هر کسی را هم که رنگ و بویی از آیات قرآن داشت، به صورت ویژه احترام میکرد.
,, ,
انتهای پیام/
]
ارسال دیدگاه