اخبار داغ

روایت یک انقلابیِ کرجی از بهمن 57؛

وقتی مقاومت مردم عباس‌آباد کرج، ارتش شاه را به تپه جعفرآباد ِکاخ شمس فراری داد

وقتی مقاومت مردم عباس‌آباد کرج، ارتش شاه را به تپه جعفرآباد ِکاخ شمس فراری داد
آنچه در ادامه می خوانید گزارشی از روایت یک انقلابی کرجی با همراهی مردم حصارک کرج است که در انقلاب 57 رقم خورد تا امروز شاهد 41 سالگی انقلاب باشیم.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از تیتریک، سال 1346 در یکی از روستاهای توابع قزوین به دنیا آمد. ناصر حاج قلی در سال 1348 همراه خانوادة 9 نفری خود به ولدآباد محمدشهر مهاجرت کرد. پدرش کارگر کارخانة کفش ملی بود و مادرش خانه دار. قبل از انقلاب هر چند سن و سالی نداشت، اما در راهپیمایی ها، شعار نویسی روی دیوارها و...  شرکت می کرد. او در حال حاضر فوق دیپلم حقوق دارد و کارمند شهرداری است.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, تیتریک, تیتریک,
برای یادآوری خاطرات  12 بهمن سال 75 و اتفاقات تلخ و شیرین آن، کتاب روزهای نوجوانی اش را در ذهن ورق می زند و در گفتگو با "تیتریک" می‌گوید: 
, تیتریک,
 
,
بهمن ماه سال 57_سر عباس آباد:
,
 
,
امام بازرگان را به عنوان نخست وزیر دولت موقت معرفی کرده بود. بختیار هم که نخست وزیر منتخب شاه بود، دستور حکومت نظامی و حتی شلیک به سوی مردم را داده بود. چون کلاس اول راهنمایی بودم، خیلی از مسایل سیاسی سر در نمی آوردم، اما یادم هست که به طریقی  مطلع شده بودیم که عده ای از نیروهای ارتش از همدان و کرمانشاه راه افتاده اند تا مردم را در تهران سرکوب کنند.
,
 
,
این خبر را روز بیست و یکم، با بلندگوی مسجد در محل اعلام کردند و مردم  به سرعت جمع شدند. برای آنکه در برابر نیروهای ارتشی سدی ایجاد کنیم، یک راست رفتیم سراغ آهنگری «ایفل» که در جادة مردآباد-کرج قرار داشت. همه از پیر و جوان با تمام توان تلاش می کردیم آهن ها و تانکرهای غول پیکری که در مغازه بود را، جابه جا کنیم. 
,
 
,
بالاخره موفق شدیم هر چه آهن آن جا بود را بکشانیم وسط جاده. بعد از آن هر کی هرچه دم دستش بود و می توانست بردارد را به آن ها اضافه کرد، چیزهایی مثل چوب، سنگ و... بعد رفتیم و سر عباس آباد مستقر شدیم. آن جا چیزی حدود دو-سه هزار نفر جمع شده بودند. غیر از مردم عباس آباد، عدة زیادی از اهالی محله های دیگر هم آمده بودند، از جعفرآباد، ولد آباد ، محمدآباد، مردآباد و... سر انجام ارتشی ها با حدود سی- چهل جیپ میول، کامیون های سنگین و تعدادی نفربر از راه رسیدند. 
,
 
,
وقتی با جمعیت فراوان مردم و راه بسته مواجه شدند، به ناچار متوقف  شدند. مردم هم جلوی کامیون ها و سربازها به صف ایستاده بودند و با صدای بلند شعار می دادند، شعارهایی مثل: «ارتش برادر ماست، خمینی رهبر ماست.»  
,
 
,
کسانی مثل آقای چرخ گرد با صدای بلند، شعارها را از روی کاغذ می خواندند و بقیه تکرار می کردند. این شعارها دو-سه ساعت طول کشید. انگار طاقت ارتشی ها طاق شده بود. برخی سربازها هم گویا تحت تاثیر شعارهای مردم قرار گرفته بودند. یکی از سرگردها یک بلندگوی دستی برداشت و شروع کرد به حرف زدن: «ما برادر ملت هستیم، اگر اجازه عبور نمی دهید، بگذارید از همین جا دور بزنیم و برگردیم...» سربازی داشت لباس فرمش را در می آورد تا به مردم بپیوندد که تیر خورد.
,
 
,
متوجه نشدم که چطور و از طرف چه کسی تیراندازی شد، چون درجه دارهای شاخص آنها حدود ده-پانزده نفر بودند. آن سرباز اولین نفری بود که آنجاکشته شد وجرقة درگیری میان مردم و ارتشی ها را به وجود آورد. با شروع درگیری، عمویم را دیدم که قمه به دست، به جان لاستیک  ای هم کوکتل مولوتف هایی جیپ ها افتاده بود و آن ها را پاره می کرد. عده را که به همراه داشتند، پرت می کردند طرف ماشین ها. 
,
 
,
آن زمان رهبری و سازماندهی مردم عباس آباد و ولدآباد را کسانی چون آقای چرخ گرد به عهده داشتند. هر چه آن ها می گفتند مردم انجام می دادند. عدة زیادی از مردم خودشان را به جوی بزرگ کنار جاده رساندند تا پناه بگیرند. من هم همین کار را کردم. مدتی همان جا درازکش ماندم تا این که  گوشم به سرو صدای تیرها عادت کرد و کمی ترسم ریخت. بلند شدم و آرام سرک کشیدم ببینم چه خبر است. 
,
 
,
دیدم یکی از درجه دارها به مردم می گوید: «فرار کنید تا کشته نشوید!» بسیاری سربازها گویا به اجبار شلیک می کردند. تیرها را طوری می زدند که به مردم نخورد. اگر هدفشان مردم بود، با آن همه اسلحه و مهمات، قتل عامی به راه می افتادکه تعداد شهدا غیر قابل شمارش می شد. گذشته از آن ها که در طول درگیری سلاح سربازها را گرفته بودند، بیش تر مردم دست خالی بودند.  یخ کرده بود.
,
 
,
 هنوز ظهر نشده بود و هوا خیلی سرد بود. پاهایم کاملا چکمه های صورتی رنگم را موقع فرار جا گذاشته بودم. دنبال برادرم منصور می گشتم. از اول هم رفته بودم پی او. از یافتنش که ناامید شدم، به زحمت محل درگیری را ترک کردم. نزدیک ظهر درگیری تمام شد. همة ارتشی ها  فرار کرده بودند سمت تپة پشت جعفرآباد که به کاخ شمس منتهی می شد. 
,
 
,
بعد از فرار آنها دو برادر به نام های کربلایی احمد و کربلایی عزیز قربان لو، سلاح هایی را که دست مردم افتاده بود، از آن ها گرفتند و بردند تحویل ژاندارمری دادند. مدتی قبل از این درگیری، مردم ژاندارمری را گرفته بودند و سلاح هایی مثل ژسه، یوزی و برنو هم به دستشان افتاده بود. نیروهای ژاندارمری هم مقاومتی نشان نداده بودند. کمیته های مردمی شب بیست و دوم بهمن را در محله های مختلف تا صبح نگهبانی دادند.
,
 
,
 آن وقت هنوز سلاح ها جمع آوری نشده بودند و بیم خطر می رفت. آن شب همة مردم به رادیوهایشان گوش می کردند وخیلی ها تا صبح نخوابیدند. صبح زود، مردم برای شرکت در تظاهرات عظیمی که در کرج برگزار می شد، حرکت کردند. من هم به اتفاق خانواده با آن ها همراه شدم.
 
,
,
 
,
انتهای پیام/
]

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه