اخبار داغ

مادرانه‌های دو خواهری که گلبرگ‌هایشان لاله سرخ کردستان شدند

مادرانه‌های دو خواهری که گلبرگ‌هایشان لاله سرخ کردستان شدند
اگر برگ‌های زرین انقلاب اسلامی را ورق بزنیم و فراز و نشیب‌های آن را از نظر بگذرانیم، در همه جا، جای پای جوانان برومند ایران اسلامی را خواهیم یافت.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از کُردتودی، اگر برگ های زرین انقلاب اسلامی را ورق بزنیم و فراز و نشیب های آن را در نظر بگذرانیم، در همه جا، جای پای جوانان برومند ایران اسلامی را خواهیم یافت. حرکت توفنده ابر قدرت قرن، خمینی کبیر را از سال 42 تاکنون جوانان یاری کرده اند و در هر برهه ای لازم بوده از بذل جان دریغ نکرده اند، در همه ی این فراز و نشیب ها، تاریخ هشت سال دفاع مقدس جایگاه ویژه ای دارد و از برجستگی خاصی برخوردار است.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, کُردتودی،,

می خواهیم به سراغ مادرهایی برویم که هر دویشان خواهرانه های عجیبی با هم داشتند و به خاطر عشق به وطن و دیارشان فرزندانشان را راهی سربازی کردند و گلبرگ های زندگیشان را تقدیم این انقلاب کردند.

,

, ,

دایه سعدیه که بعد از 30 سال با بازگو کردن خاطراتش برای ما بار دیگر اشک هایش بر گونه هایش جاری می شود، دوباره از فرزندش برایمان می گوید و با صدایی آهسته و شکسته، لالایی بغض آلودی را در وجود دلبندش نجوا می کند، اینها نجواهای مادری است که سال ها در حنجره بغض آلودش نهفته بود.

,

امروز که مادر، از فرزندش برایمان می گوید احساس غریبی نداشت. اما سخت می نالید و اشک می ریخت. آخر بعد از این همه سال به قول خودش با بازگو کردن خاطراتش برای ما و شنیدن دردهای یک مادر، گویی فرزندش دوباره او  را تنها می گذارد و به آغوش خاک باز می گردد.

,

, ,

آری اینجا بود که اشک  ما هم درآمد و هق هقمان در ناله های مادری رنجور گم شد، کمی آن طرفتر یک نفر زانوی غم را بر کشید. آری این خواهر شهید که گریه هایش دم به دم مادر سرازیر می شود اما میخواهد که مادر گریه هایش را نبیند، یادگاری از دوران خاطرات با برادرش دارد و  با خود زیر لب چنین نجوا می کرد:

,

باز دیشب دلم هوای برادرم را کرد، چه بگویم از دلتگی هایی که پایانی ندارد....

,

, ,

شهید سیروان سهرابی در 13 اسفند سال 1352 دیده به جهان گشود و پس از گرفتن دیپلم به خدمت مقدس سربازی رفت و سرانجام در سوم مهر سال 1372 در حال بردن تدارکات برای رزمندگان در جبهه به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

,

سعدیه حسین پناهی مادر شهید سیروان سهرابی می گوید:  سیروان از همان دوران کودکی به خواندن نماز و قرآن روی آورد و هیچ گاه اجازه نمی داد که نمازش قضا شود و خواندن قرآن جزو برنامه های اصلی روزانه اش بود.

,

وی افزود: فرزندم موقع بیکاری به مزار شهدا می رفت و تمام شعرهای حک شده بر روی سنگ قبر شهدا را یادداشت و به همراه خاطراتش در دفتری جمع آوری کرده بود که پس از شهادتش به بنیاد شهید تحویل دادیم.

,

مادر شهید سهرابی با اشاره به خاطراتی از فرزندش گفت: زمانی که پدرم فوت شده بود در راه برگشت از بهشت محمدی بودیم، هنگام عبور از مسیر مزار شهدا سیروان گفت مادر یعنی در میان این شهدا جایی برای ما است، شش ماه پس از این حرف، به آروزی خود رسید و شهید شد.

,

, ,

وی همچنین به بیان خاطره دیگری از فرزندش پرداخت و اظهار کرد: قبل از شهادت و برای آخرین بار که از سربازی به مرخصی آمده بود شب آخری که در منزل بود به اتاقش رفت و عودی روشن کرد سپش به خواهرش گفت اگر برنگشتم هر شب در اتاقم یک عود روشن کن.

,

این مادر شهید، مردم داری، ساده زیستی، قناعت و احترام به والدین را از ویژگی های بارز فرزندش عنوان کرد و گفت: علاوه بر سیروان که شهید شده است یکی دیگر از فرزندانم نیز دارای درجه جانبازی است و این برای من مایه افتخار است.

,

دایه زینب حسین پناهی هم  دم به دم با دایه سعدیه گریه می کرد وقتی از او پرسیدم که گریه شما برای چیست از فرند شهیدش برای ما گفت که 19 سال سن داشت که در سربازی به شهادت رسید .

,

وی می گوید: کیفش را آماده کرده بود که برگردد، تلفنی با من صحبت کرد که مادرم من فعلا یکی دو روز دیگر بر می گردم و برای تامین جاده با نیروهای دیگر می رویم ولی به من قول بده وقتی برگشتم برایم زن بگیری، و هیچ وقت برنگشت و داغ دلتنگیش را نمی توانم هیچگاه فراموش کنم.

,

 حرف های دایه زینب که به اینجا می رسد دلتنگی هایش برای فرزند جوانش بیشتر می کند، گاهی بغض می کند و گاهی لبخند بر چهره می نشاند و آرام و صبور ادامه می دهد: به فرزندم قول داده ام هیچوقت ضعف از خود نشان ندهم، من هیچ وقت به شاهو نگفتم نرو و از رفتن او ناراحت نمی شوم.

,

وی در پاسخ به سوال اینکه می توانستی فرزندت را نفرستی تا افراد دیگری دفاع کنند گفت: اگر جوانان دفاع نکنند چه کسی باید دفاع کند، ما خدا را شاکریم که امنیت را برای ما قرارا داده است.

,

, ,

قصه دلتنگی و عشق به فرزند را یک مادر هر چقدر هم که بخواهد بر زبان بیاورد نمی تواند آن را در قالب کلمات ادا کند و دلتنگی این دو مادر برای فرزندانشان تمامی ندارد، حرف هایش که به اینجا می رسد بیشتر از گذشته غم غریبی در دلش ماوا می کند ولی چون به پسرش قول داده است بی تابی و دلتنگی نکند باز هم صبورانه و با آرامش و صداقت عجیبی که در حرف هایش موج می زند به یاد فرزند عزیزش بغض خود را فرو می خورد تا مبادا دشمنان شاد شوند.

,

انتهای پیام/

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه