اخبار داغ

ماجرای دکتر چمران و گنجشکِ اسیر

ماجرای دکتر چمران و گنجشکِ اسیر
حیوان بیچاره در آن گرما تشنه اش شده بود. آمده بود از رادیات ماشین آب بخورد که بالش گیر می کند به پره های رادیات و اسیر می شود. زبان بسته حسابی ترسیده و خیس شده بود و قلبش تند تند می زد.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ بعد از ظهر و توی گرمای نفس گیر خردادماه، دسته جمعی به سمت دهلاویه راه افتادیم. نزدیک سوسنگرد توقف کردیم تا آبی به سر و صورتمان بزنیم.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا,
 
,
دکتر چمران خیلی برای سرهنگ رستمی ناراحت بود و اصلا حرف نمی زد. رفت به طرف یک تویوتای سوخته که حدود صد متر دورتر از ما بود و فقط اسکلتش مانده بود و کاپوت جلو کاملا جمع و خرد شده بود و تمام دل و روده اش پیدا بود.
,
 
,
دکتر قدم زنان رفت طرف ماشین و خم شد روی کاپوتش. ما هم کنجکاو شدیم بدانیم، دکتر با آن ماشین سوخته چکار دارد؟ ویرمان گرفت سر از کارش در بیاوریم. رفتیم پیشش، دکتر آستینش را بالا زده و با رادیات ماشین ور می رفت. مرا فرستاد تا آچار بیاورم. آچار را گرفت و افتاد به جان رادیات. صدای جیک جیک یک پرنده هم می آمد. یک ریز جیک جیک می کرد. چند دقیقه بعد، دیدیم یک گنجشک کوچولو توی دست دکتر است.
,
 
,
حیوان بیچاره در آن گرما تشنه اش شده بود. آمده بود از رادیات ماشین آب بخورد که بالش گیر می کند به پره های رادیات و اسیر می شود. زبان بسته حسابی ترسیده و خیس شده بود و قلبش تند تند می زد.
,
 
,
دکتر گنجشک را به طرف آسمان گرفت و با حالت غمگینی گفت: من تو را آزاد میکنم، برو. خدایا به آزادی این مرغ قسمت می دهم. جان مرا هم آزاد کن، دیگر خسته شده ام.
,
آن روز غروب، در آن دشت سوت و کور، دکتر رو به خورشید سرخ رنگ ایستاد و گفت: خدایا، پیرم و دل شکسته ام، هیچ آرزویی ندارم، دنیا برایم تنگ است. فقط می خواهم با خودت تنها باشم.
,
 
,
آنچه خواندید، بخشی از خاطرات سید ابوالفضل کاظمی در کتاب کوچه نقاش ها نوشته راحله صبوری است که انتشارات سوره مهر آن را منتشر کرده است.
]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه